پابلو نرودا شاعر شيليايي
در آخرين بخش از نوشته حاضر كه مقايسهاي تاريخي ميان آمريكاي لاتين و جنوبي با آمريكاي شمالي است، خشم روشنفكران از فاصلهها و حسرت توده مردم براي سفر به ايالات متحده و تفاوت اين دو نگاه در گفتار و رفتارشان نسبت به پيشرفت آمريكاي شمالي بررسي شده است.
براي مدت طولاني و در سطوح مختلف مردم آمريکاي جنوبي از اينکه ايالاتمتحده بيانگر آمريکا و آمريکايي است، نفرت داشتهاند. آنها ميگويند ما همه آمريکايي هستيم و اين را مرتبا تکرار ميکنند، از جنوب ریو گرانده، آنها که جنوبي هستند، آنها که در مرکز هستند، آنها که در جزاير زندگي ميکنند و البته آنها که در شمال زندگي ميکنند همه و همه آمريکايي هستيم. مطمئنا اين آن چيزي است که رودو در ذهن داشت و آن را در كتاب خود معرفي كرد و آرزوي آن را داشت.
آيا نظريه «آمريکا براي آمريکاييان» به اين معني است که تمام اين قاره پهناور، شمال و جنوب بايستي توسط ايالاتمتحده اداره ميشد؟ اگر چنين بود، اين به معناي امپرياليسم آشکار در بدترين شکل آن است. هر چند که اين نظريه به صورت مشخص در سال 1823 توسط رييسجمهور جيمز مونرو مطرح شد. دکترين مونرو و سياستهاي خاصي که از آن ريشه ميگرفتند، به عنوان يک تاييد واضح و آشکار از اين نظريه قبل از مطرح شدن ديده ميشد ولي سارمیینتو آن را غلط ميپنداشت و ميگفت: اين ساکنان آمريکاي شمالي هستند که بربرهستند و نه همسايگان جنوبي آنها.
«به روزولت» شعري است که توسط شاعري از کشور نيکاراگوئه به نام روبن داریو سروده شده است که به خوبي نگاهي را که بسياري از روشنفکران آمريکاي شمالي نسبت به همسايگان جنوبي خود در آغاز قرن بيستم داشتند به تصوير ميکشد. اين شعر در سال 1905، فقط پنج سال پس از کتاب «آریل نوشته رودو و دو سال پس از اينکه رييسجمهور تئودور روزولت ناحیه کانال پاناما را تعريف كرد منتشر شد.
در اين شعر داریو يک مقايسه شفاف بين ستايشهايي که از ايالاتمتحده صورت ميگيرد يا حداقل آنچه که آمريکا تا آن زمان به آن معروف شده بود و عصبانيت و انزجاري که او از اشغال اراضي آمريکاي جنوبي احساس ميکرد صورت داد. او همچنين ترس خود را بيان ميکند که اين تازه آغاز تلاشهاي دامنهدار ايالاتمتحده جهت استيلا بر آمريکاي جنوبي چه به صورت مستقيم و چه به صورت غيرمستقيم است. اين شعر به اين صورت آغاز ميشود:
اين صداي انجيل است يا ابيات شعر والت ويتمن است که من بايد به تو دست يابم،اي شکارچي، اي قديمي و جديد، اي ساده و پيچيده که چيزهايي از واشنگتن داري و چهار بخش تو از نمرود است
تو آمريکا هستي، ايالاتمتحده
تو وارث مهاجمي هستي که ميراث آمريکاي ساده را با خون سرخپوستي که همچنان اسپانيايي صحبت ميکند و مسيح را عبادت ميکند به يغما ميبري.
اما اين پابلو نرودا شاعر شيليايي است که در اثر بهياد ماندني خود «شعر کلی»که در سال 1950 منتشر شد، به بهترين وجه رابطه پيچيدهاي را که در ايالاتمتحده آمريکاي لاتين داشته است به تصوير ميکشد. اين کتاب داراي 340 قطعه شعر است که مربوط به آمريکا و مردم آن و قهرمانان و مبارزان و شاديها و غمهاي آن است. کانتو شماره نه، يا قطعه شعر نهم با عنوان «بگذار هيزم شکن برخيزد» با ارج گذاشتن ايالاتمتحده و شهروندان آن و دلاوريهاي آنها آغاز ميشود و به جايي ميرسد که ميگويد «آمريکا، ماشيني که ميچرخد، قاشق آهني که زمين را ميخورد» و سپس ميگويد «خانهاي که براي کشاورز جايي ندارد.» او ميگويد: «تو بزرگ و پهناور هستياي آمريکاي شمالي. تو از يک گهواره کوچک همچون زمين سفيدي که لباسها را با رودخانههاي تو ميشويد ميآيي» و سپس ميگويد:
«ما مردان سرخ دست تو را دوست داريم
و خاک اورگون ، فرزند سياه تو را
که موسيقي دلنشين را براي تو به ارمغان آورد
و در سرزمين عاجها تولد يافت دوست ميداريم
ما شهر، ميوه، نور، مکانيسمها و انرژي غرب را،
عسل صلح و دوستي راکه از کندوها و روستاهاي تو برون ميتراود، دوست داريم
ولي نميتوان همه چيز را ارج گذاشت و براي آن جشن گرفت، او در مورد چيزهاي بد و ناراحتکننده هم مينويسد و سپس با خشم و نفرت از حمايت آمريکا از جنايتکاران و حاکمان مستبدي همچون تروخيلو و سوموزا و گونزا لس ويدلاس شکايت ميکند. نرودا همچون روبن داریو ، شمال بزرگ را اينچنين تهديد ميکند «اگر همه ايل و تبار خود را مسلح کني که اين مرزهاي خلوص و صفا را در هم بشکني، تا بر موسيقي و فرهنگ ما حاکم شوي، ما از آسمان و زمين بر تو خواهيم باريد تا تو را دور کنيم، ما از آخرين پنجره روي تو آتش خواهيم ريخت و از عميقترين امواج به سوي تو خواهيم تاخت» و سپس به صورت کاملا ناگهاني نرودا خشم خود را فرو ميخورد و با مهرباني از آبراهام لينكلن ياد ميکند و آرزو ميکند که هرگز «چنين واقعهاي اتفاق نيفتد (ترور لينکلن)». هيزم شکن بايد بيدار بماند «آبراهام بايد بيايد و با بشقاب چوبي خود با کشاورزان غذا بخورد.» لينكلن بايد «از سرزمين سبز و طلايي ايلينويز برگردد و تبر خود را بلند کند و بر سر تجار و سوداگران جديد برده بکوبد.» اين شعر با اين جمله خاتمه مييابد «من نميآيم که چيزي را حل کنم، ميآيم که بخوانم و براي تو ميخوانم تا تو هم با من بخواني».
نرودا همچنين درباره رابطه بين ايالاتمتحده و آمريکاي جنوبي از نظر اقتصادي مينويسد و از اين واقعيت که شرکتهاي چندمليتي منابع منطقه را به غارت ميبرند و آن را از بين ميبرند و زمين را باير و بيحاصل ميسازند شکايت ميکند. قطعه شعري به نام «ساحل خيانت ديده» خشمگينانهترين شعر در ميان نه قطعه شعري است که شامل سه شعر طولاني درباره استاندارد اويل، شرکت معادن مس آناکوندا و شرکت یونایتد فروت است. در مورد شرکت استاندارد اويل نرودا اينچنين مينويسد «کشورها را و شهرها را و درياها را و پليس و نمايندگان مجلس و سرزمينهاي دور را که مردم فقير آن به کشت ذرت مشغول هستند و همچون سرمايهداراني که عاشق طلا هستند به ذرت عشق ميورزند همه و همه را اين شرکت ميخرد.» اما شايد شعر او درباره يونايتد فروت باشد که بيش از همه اشعار او بيانکننده آن چيزي ميباشد که ساکنان آمريکاي جنوبي از ايالاتمتحده استنباط ميكنند و منعکسکننده تخريبهاي اقتصادي ايالاتمتحده در منطقه آمريکاي جنوبي است:
وقتي که شيپور خلقت نواخته شد
همه چيز روي زمين آماده بود
و يهوه جهان را تقسيم کرد
او جهان را در ميان شرکت کوکا کولا و آناکوندا
و فورد موتور و ساير شرکتها تقسيم کرد
در اين ميان شرکت یونایتد فروت
براي خودش آبدارترين قسمت را برداشت
ساحل مرکزي سرزمين من را
ميان تنه مطبوع و زيباي آمريکا را
و غسل تعميدي دوباره به اين سرزمينها داد
«سرزمين جمهوريهاي موز»
يکي از نويسندگاني که به شدت تحت تاثير «آریل» و نويسنده آن؛ يعني رودو قرار گرفت، خوزه دو واسکونسلوس مکزيکي بود که در طي نيمه دوم دهه 1920 سعي در تعريف رسمي انقلاب مکزيک داشت.
يکي از بزرگترين ميراثهاي واسکونسلوس اين بود که روزنامههاي ديواري با كمك همکارانش دیگو ریوراس و داوید آلوارو سکیروس و خوزه کلمنته اروزکو تهيه ميکرد که اين روزنامههاي ديواري بسياري از ساختمانهاي عمومي را مزين ميکرد. واسکونسلوس ميانديشيد که حضور قوميتهاي مختلف در آمريکاي لاتين، اين قاره را مستعد رسيدن خيلي سريعتر از آنچه رودو روياي آن را داشت به يک جامعه با فرهنگ هماهنگ و از نظر معنوي در سطوح بالا ميدانست و معتقد بود که مجموعه اين کشورها امکان رسيدن به اين رشد معنوي را دارند. اين رويا البته با روياي سيمون بوليوار چهرهاي که مورد احترام آمريکاييان بود، تفاوت زيادي نداشت. اما همينطور که زمان سپري ميشد، به طور فزايندهاي مشخص گرديد که روياي سيمون بوليوار چيزي بيشتر از يک رويا نبود. البته اين رويا، رويايي نبود که بميرد، بلکه رويايي بود که با جابهجايي قدرت، هر زمان شکل تازهاي به خود ميگرفت و طرفداراني پيدا ميکرد و آخرين طرفدار آن رييسجمهور ونزوئلا هوگوچاوز است. البته نظريات ضد آمريکايي مکزيک با انقلاب مکزيک متولد نشد. اين نظرات هميشه وجود داشته است، از زمان استعمار و روزهاي اول استقلال، از زمان جنگ آمريکا- مکزيک در سال 1846 و از زمان پيمان هيدالگو گوادلوپ و از دست رفتن تگزاس ، نيومکزيکو و آلتا کاليفرنيا. چنين نظرياتي وجود داشته است. پورفیرییو دیاز را به خاطر آوريد که ميگفت: «مکزيک بيچاره، چقدر دور از خدا و چقدر نزديک به ايالاتمتحده.»
اين مهم است که تشخيص بدهيم که اين وضع از کساني که خود را «مدرنکننده» يا احياکننده مکزيک ناميدند سرچشمه گرفت، از مردي که قدرت سازماندهي آمريکا و نظم آنها را مورد تاييد و ستايش قرار ميداد. اين انديشه از سوي ضد انقلاب مکزيک مطرح نشد، بلکه همانطور که تاريخداني به نام انریکه کروزوه اشاره نمود، در طي نيمه دوم قرن بيستم اين انديشه ضد آمريکايي بيشتر در ميان طبقه متوسط مکزيک و روشنفکران آن ديده ميشد. بخش زيادي از جمعيت و بخصوص مردم فقير به شمال آمريکا با تحسين نگاه ميکنند، به نظر آنها آمريکا دشمن نيست، بلکه آمريکا يک فرصت است.
بسياري از آنها با عبور از رودخانه ریو گرانده زندگي خود را به اميد يافتن يک زندگي بهتر براي خود و خانوادهشان به خطر مياندازند. غم و اندوه و غصههاي اين مردم البته واقعي است. اين واقعيت دارد که براي مدتي ايالاتمتحده وارد يک سياست توسعهطلبي در کوبا، پورتوريکو و فيليپين پس از جنگ 1898 بين آمريکا و اسپانيا شد و سپس در منطقه کانال پاناما در سال 1903 به دنبال بسط استيلاي خود بود و در طي سالها از کودتاهاي پيدرپي و حاکمان مستبدي که حقوق بشر را زير پا منکوب ميکردند و جيبهاي خود را پر ميکردند حمايت ميکرد و سپس دورههاي تجاهل سياسي و ديپلماتيک فرا رسيد که گرهي در کار همسايگان جنوبي آسيب ديده ايجاد نميکرد، تجاهلي که بهندرت از بين ميرفت و براي يک مدت بسيار کوتاه بعضيها فکر کردند که اتحادي براي پيشرفت در سالهاي آغازين دهه 1960 آغاز شده است.
انریکه کروزوه اينگونه استدلال نمود که اين تجاهل و مسامحه بهوسيله يک بيانگيزگي و حتي کمي انزجار از فرهنگ آمريکاي لاتين شکل گرفت. اما به هر حال او گفت که من چندان مطمئن نيستم. بهوضوح ميتوان گفت که انگيزههاي ديپلماتيک و سياسي اندکي وجود داشته است، ولي فرهنگ داراي ماجراي ديگري است. در نهايت دیگو ریورا يک حامي خوب و مقتدر در ايالاتمتحده آمريکا پيدا کرد، هر چند که همانگونه که کارهاي ديواری او در مرکز راکفلرنشان ميدهد، آنها خوب درک نشدند و همسرش فریدا کاهلو همچنان داراي يک مکتب فکري است. کارهايي همچون کارهاي نويسندگاني مانند گابريل گارسيا مارکز، ماريو وارگاس يوسا، کارلوس فوئنتس و ايزابل آلنده توسط مردم آمريکاي شمالي و خوانندگان آمريکايي با استقبال مواجه گرديد. در همين اواخر در سال 2008 روزنامه نيويورک تايمز کتاب «2666» روبرتو بولانو را که کتاب مطرح و بحث برانگيزي بود به عنوان يکي از 5 کتاب سال خود معرفي نمود. براي مدتي طولاني شاعر معروف اکتاويوپاز نقش مهمي در مطالب درسي در کالجهاي آمريکا داشت و پابلو نرودا يک منتقد جدي آمريکا که هميشه سياستهاي آمريکا در قبال آمريکاي لاتين را مورد نکوهش قرار ميداد. اين نويسنده هميشه يکي از نويسندگاني بوده است که مخاطبين زيادي را به خود جذب ميکرده است و کتابهايش پر فروش بوده است. ولي اين همه قضيه نيست، تقريبا هر يک از دانشگاههاي اصلي آمريکا داراي يک مركز يا يک برنامه امور آمريکاي لاتين خود هستند، مراکزي که علاقهمندان مرد و زن در خصوص جنبههاي مختلف تاريخ آمريکاي لاتين ميتوانند به تحقيق بپردازند و از هنر و فرهنگ اين منطقه آگاهي بيشتري پيدا کنند و سپس تمام کارهاي تحقيقي در خصوص آمريکاي لاتين که توسط محققان شمال آمريکا صورت گرفته است ديده ميشود. اگرچه همه اين کارهاي تحقيقي روشنگر نيستند، اما به هر حال منعکسکننده مواردي است که مورد توجه گروهي از انديشمندان قرار گرفته است.
در پايان، به هر حال آنچه که واقعا مهم است اين است که آلام و غصهها در اين منطقه براي دهههاي طولاني حضور داشته است، اما به هر حال اين غصهها و دردها به نحوي توجيه شدهاند و حتي اگر به صورت کامل رفع نشده باشند حداقل تا حدي تسلي يافتهاند. اما اين واقعيت که شکايتها در خصوص غفلت و نبود انگيزه ممکن است قدري اعتبار داشته باشد به اين معنا نيست که توسعهنيافتگي آمريکاي جنوبي بهوسيله آمريکاي شمالي ايجاد شده است و اين نيز به اين معنا نيست که «خيلي به آمريکا نزديک بودن» يک فحش و ناسزاست. اين انديشه که رکود طولاني آمريکاي جنوبي نتيجه دسيسه سرمايهداري آمريکاي شمالي با ريشه آنگلوساکسون است، به آساني قابل پذيرش نيست و خيلي معتبر نيست. دلايل عملکرد اقتصادي متوسط منطقه را بايد در درون مرزهاي آن منطقه جستوجو کرد.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

بخش نخست
شهروندان نيكاراگوئه، شيلي، برزيل و كلمبيا كه در جنوب آمريكا زندگي ميكنند، چرا درآمد سرانهاي بسيار كمتر از درآمد مردم ايالات متحده آمريكا دارند؟ برخي از نامداران انديشه و سياست ميگويند، دليل اصلي، استعمار بوده و هست.
هري مگ داف و آندره گوندر فرانك و پل باران از مشهورترين نظريهپردازان در اين حوزه هستند. گروه ديگر اما ميگويند دليل عقبماندگي آمريكاي لاتين حكومتهاي استبدادي بوده است. نوشته حاضر دلايل عقبماندگي آمريكاي لاتين را توضيح داده است.
هنري کیسینجر زماني با اشاره به شيلي که در آن زمان مشغول گذراندن ماهعسل در اردوگاه سوسياليستي بود اهميت آمريکاي لاتين در معادلات جهاني را ناچيز شمرد و آن را يک مزاحمت کوچک تلقي كرد. او سپس در اين نطق فراموش نشدني اعلام كرد که «شيلي خنجري است که قلب آمريکا را نشانه گرفته است.» اين اشاره بيانگر وضعيت دقيق تاريخي آمريکاي لاتین در معادلات سياسي جهاني است: يعني نه آنقدر قوي است که بتوان آن را به عنوان نيروي سياسي و ديپلماتيک تلقي كرد و نه آنقدر ثروتمند است که بتواند يک چالش اقتصادي براي آمريکا ايجاد كند. در طي سالهاي متمادي حتي برزيل و مکزيک که دو کشور بزرگ منطقه هستند به عنوان بازيگران مطرح عرصه جهاني شناخته نشدند.
مطمئنا شرکتهاي چند مليتي زيادي به همراه بانکهاي متعدد در آمريکاي لاتين به تجارت پرداختند، ولي دردنياي مدرن امروز، کشورهاي آمريکاي لاتين نتوانستند توجه سرمايهگذاران را به سوي خود جلب كنند و تحليلگران بينالمللي و سياستمداران را به اين منطقه بکشانند، درحالي که ملتهاي ديگر همچون ببرهاي آسيا، چين و هند توانستند به چنين هدفي دست يابند. در حقيقت براي چند دهه ملتهاي آمريکاي لاتين به علت مشکلات و مشتقات اقتصادي وسياسي و يک تاريخ طولاني ستمگري و ظلم و کودتاهاي پيدرپي، تورم افسار گسيخته، بحرانهاي اقتصادي، فقر ويرانگر و توزيع ناعادلانه ثروت شناخته ميشدند. اين اغراقآميز نخواهد بود که بگوييم تاريخ اقتصاد مدرن آمريکاي لاتين يک تاريخ توام با رشد اندک، بحران، نابرابري و فقر است.اين بررسي، اطلاعاتي را عرضه ميكند که به درک بهتر پيدايش اصلاحات اقتصادي دهه 1990 و همچنين عکسالعملهاي مردمي از آغاز دهه 2000 کمک ميکند. اين مقاله با بررسي دادههاي يک دوره طولاني آغاز ميشود و سعي خواهد شد با استفاده از اين دادهها مشخص شود علل واقعي عقبماندگي اين منطقه چيست؟ قسمت بعد به رابطه بين قدرت سازمانها از آغاز لغو قوانين استعماري و عملکرد اقتصادي منطقه ميپردازد. سپس تحليلي از تاريخ طولاني بيثباتي، بحران و بدهيهاي اين منطقه ارائه ميشود.ابتدا به سالهاي اوليه استقلال بازميگرديم. کاهش شديد ارزش پول يک شاخص هميشگي و اصلي تاريخ اقتصاد اين منطقه بوده است. در قسمتي که پس از اين خواهد آمد به شکلگيري اوضاع اجتماعي و به وجود آمدن فقر و نابرابري درآمد اشاره ميشود. اين تحقيق نشان ميدهد که درجه بالاي اختلاف درآمد و فقر داراي يک تاريخ طولاني در اين منطقه است. اين مقاله با تحليل روش روشنفکران و انديشمندان آمريکاي لاتين در خصوص شناسايي علل فاصله درآمدي بين آمريکاي لاتين و آمريکا و کانادا خاتمه مييابد.
يک زوال تدريجي و پايدار
يکي از عميقترين و اساسيترين سوالات در تاريخ آمريکاي جنوبي اين است: چرا چنين سرزميني که سرشار از منابع طبيعي است در طول زمان و سالهاي متمادي اين چنين فقر و عقب افتاده باقي مانده است؟ نوع ديگر مطرح کردن اين سوال آن است که چرا کشورهايي با چنين نعمتهاي بزرگي از زمين و مواد معدني و سواحل گسترده به صورت يکنواخت از آنچه که ما آن را امروزه «جهان پيشرفته» ميناميم عقب ماندهاند. بر طبق دادههايي که درسال 1492 ميلادي توسط آنگوس ماديسون جمعآوري شد، هنگامي که اروپاييان وارد قاره آمريکا شدند، بومياني که در مناطقي که امروزه ما آنها را بوليوي و پرو ميناميم زندگي ميکردند داراي استانداردهاي بالاتر زندگي در قياس با شمال آمريکا بودند. از آن زمان تاکنون، به هر حال كشورهاي آمريكاي لاتيني هميشه بعد از كشورهاي پيشرفته همچون آمريكا و كانادا قرار داشتهاند. در سال 2000 متوسط درآمد سرانه در آمريكاي لاتين به سختي به 20 درصد درآمد سرانه ايالاتمتحده ميرسيد.براي يك مدت طولاني عقيده غالب در ميان تاريخدانان اقتصادي اين بوده است كه ركود نسبي اقتصادي آمريكاي لاتين ريشه در دورهاي دارد كه از سال 1820 هنگامي كه بسياري از مستعمرات استقلال خود را از اسپانيا به دست آوردند آغاز ميشود و تا 1870 ادامه مييابد. بر طبق دادههاي جمعآوري شده توسط ماديسون، در سال 1820 درآمد سرانه در آمريكاي لاتين تقريبا 60 درصد درآمد سرانه آمريكا بود، تا سال 1870 اين درآمد تا 31 درصد درآمد سرانه در آمريكا كاهش يافت.تاريخداني به نام جان كوتزورث گفته است كه آمريكاي لاتين در ربع قرن دوم قرن 19 كه يك دوره مصيبت بار بود به سختي زندگي كرد و دانشمند عرصه سياست آدام پرزورسكي گفته است كه «دوره 1870- 1820 براي آمريكاي لاتين دوره مصيبت باري بوده است.» عقبماندگي اقتصادي در طي اين 5 دهه عمدتا نتيجه عدم ثبات اقتصادي، جنگهاي داخلي پيدرپي و جنگهاي قدرت بوده است. در سال 1878، اچدبليو بيتز (H.W.BATES) يكي از اولين محققان در خصوص آمريكاي جنوبي نوشت: به جز چند مورد استثنايي، تاريخ اين سرزمينها از زمان جدا شدن از يكديگر و از سرزمين مادري اصلي، توالي بدون انقطاع جنگهاي داخلي و بيقانوني همراه با بيرحمانهترين و ددمنشانهترين جنگ و گريزها بوده است.آدام پرزورسكي بر آورد كرده است كه هزينههاي تركيبي تنشهاي سياسي و استقلالي ديررس بين يك سوم وسه چهارم تفاوت درآمد در سال 2000 بوده است. به عنوان مثال: اگر برزيل در همان سالي كه آمريكا به استقلال دست يافت (1782) به استقلال دست پيدا ميكرد و همان درجه ثبات سياسي آمريكا را نيز داشت در سال 2000، فاصله درآمدي آن در قياس با ايالاتمتحده آمريكا به جاي 22 هزار دلار به 10 هزار دلار ميرسيد.پرزورسكي در اين رابطه دو نظريه را در اين خصوص كه چرا تاخير در استقلال مستعمرات اسپانيا ميتواند روي رشد كشورها تاثير گذار باشد ارائه ميكند: او ميگويد، اين امكان وجود دارد كه اسپانيا با محدود كردن تجارت با ساير قدرتها همچون انگلستان، فرانسه و هلند، اسپانيا در واقع نوآوري و تجدد را خفه كرده است، همان گونه كه در ادامه اين مطلب خواهيد ديد، توجيههاي ديگري جهت بيان دليل اين تفاوت بيان شده است كه بعضي آنها به عواملي همچون اختلافات جغرافيايي و فرهنگي متكي است و برخي ديگر علت اين امر را اصرار اسپانيا بر تصميمگيري بهصورت مستقل و متمركز ميدانند.
در حدود سال 1870 و پس از تقريبا نيم قرن جنگ داخلي سازمانها و نهادها و قوانين ايالتهاي تازه تاسيس آمريكاي لاتين شكل گرفتند و بيثباتي سياسي تا حد زيادي كاهش يافت. با برقراري صلح، سرمايهگذاري، رشد توليد، انبساط تجارت جهاني و يك شتاب اساسي از رشد اقتصادي پديدار شد. از سال 1870 تا 1890 به عنوان مثال درآمد سرانه 6 كشور بزرگ آمريكاي لاتين هر سال 2 درصد افزايش يافت. در طي دهه اول و يك نيمه از قرن بيستم آمريكاي لاتين به رشد سريع خود ادامه داد، درآمد هر فرد با يك متوسط رشد سالانه قريب به 6/2 تا 1/3 درصد افزايش يافت كه اين رقم به طور شاخصي سريعتر از رشد ايالاتمتحده بوده است. از جنگ بزرگ و تا زمان شكلگيري ركود اقتصادي بزرگ در سال 1929، بخش بزرگي از آمريكاي لاتين هنوز همچنان وضع مناسبي داشت، البته در اين ميان كوبا و ملتهاي آمريكاي مركزي استثنا بودند؛ ولي كشورهاي اصلي به طور متوسط همگام با كشورهاي پيشرفته در حال پيشرفت بودند.تا همين اواخر تاريخدانان مطرح اقتصادي استدلال ميكردند كه رشد اقتصادي منطقه در يك نگاه مقايسهاي همچنان سريع بود، در طي دوره 1980-1940، دورهاي كه شاخصه آن حمايت از سيستم توليد داخلي و سياستهاي توسعه دولتي بود سعي بر صنعتي كردن منطقه بود. بر طبق اين نظريه فاصله درآمدي با ايالاتمتحده نسبتا در طولانيترين سالها ثابت باقي ماند. پابلو آستورگا تاريخدان اقتصادي و همچنين برگس و فیتزجرالد والپی گفتهاند كه «چهار دهه مياني قرن (1980-1940) سالهاي پيشرفت برجسته انجام شده توسط همه كشورهاي منطقه بوده است. اين مشكل است كه از اين نتيجه صرف نظر كنيم كه اتكاي بيشتر به بازار بومي و منطقهاي منبع اصلي و دليل عمده رشد در مرحله «جايگزيني واردات و صنعتيسازي بوده است. و بر طبق نظريه اقتصاددان انگليسي رزماري تورپ «آمريكاي لاتين در سه دهه بعد از جنگ دوم جهاني عملكرد اقتصادي برجستهاي داشته است «در يك مطالعه مهم در سال 2007، تاريخدان اقتصادي لئوناردو پرادوس دولااس كاسورا عقبماندگي اقتصادي آمريكاي لاتين از نظر زمان بروز اين پديده و تفسير جريان اصلي عقب افتادگي را مورد بررسي قرارداد. بر طبق نظريه او:«يافتههاي تجربي عرضه شده در اينجا به صورت جدي، ارزيابيهاي سنتي و متداولي كه عقب افتادگي اقتصادي دهههاي اول قرن نوزدهم را با جغرافياي منطقه، نابرابري درآمد و قدرت اوليه، ميراث استعمار و بيثباتي و ناآراميهاي سياسي بعد از استقلال مرتبط ميداند به چالش ميكشد. بديهي است كه تمامي اين عوامل مطمئنا بر عقبماندگي اين منطقه تاثير داشته و يك برنامه منظم بر خلاف اين واقعيات و مبتني بر قانون و نظم و بيعدالتي و نابرابري كمتر و سازمانهايي كه مشابه با موسسات انگليسي بودند توانستند تا حدي باعث رشد اين منطقه شوند. به هر حال ملامت كردن عقبماندگي دراز مدت آمريكاي لاتين و مربوط دانستن اين عقبماندگي به دوره بعد از استقلال كاملا غيرقابل باور به نظر ميرسد. بر خلاف عقيده رايج پذيرفته شده، عقبماندگي آمريكاي لاتين به نظر ميرسد كه پديدهاي مربوط به اواخر قرن بيستم باشد كه اگر ميخواهيم علل عقب افتادگي را در اين منطقه كشف كنيم، بايد به اين موضوع توجه داشته باشيم و آن را مورد بررسي قرار دهيم.»
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان
نويسنده اين پژوهش در اين بخش به مساله تورم و بيثباتي اقتصادي و بحرانهاي ارزي در كشورهايي ميپردازد كه توانسته بودند از يوغ استعمار رها شوند و استقلال پيدا كنند. در اين كشورها اغلب پايههاي اقتصادي ضعيف و بحران به قاعده تبديل شده بود. اين ناتواني به حدي بود كه آنها از پس بازگرداندن وامهاي خود نيز بر نميآمدند... .
وجود مقاومت بنگاهها و موسسات يا جبر تاريخي موجود در اين زمينه اين سوال را مطرح ميکند که آيا جوامع ميتوانند به درستي از چنگال تاريخ خود را رها سازند. اين به اين معناست که آيا اين امکان وجود دارد که به صورت افراطي اساس موسسات را تغيير داد به گونهاي که «يک شروع جديد» محسوب شود؟ آيا وقايعي تاريخي وجود دارد که به کشورها اجازه دهد از يک گروه از موسسات به يک گروه کاملا متفاوت ديگر روي آورند که مسلما اين موسسات جديد نيز همان مقاومت و وضع موجود توزيع ثروت هستند، يک راه دسترسي به تغيير اساسي و پايدار در موسسات دقيقا اين است که از طريق سياسي تعادل قدرت را بر هم زد. اما همانطور که مثالهايي مربوط به جنگ داخلي آمريکا و انقلاب مکزيک و بوليوي نشان داد اين گونه نيست که کليه وقايع مهم و اساسي سياسي منجر به تغيير شکل عميق موسسات شوند. بعضي وقتها وقايع سياسي منجر به تغيير ساختار موسسات ميشوند، ولي بعضي وقتها چنين نيست. بعضي از مثالهاي تاريخي وقايع مهم تاريخي بودند که منجر به تغييرات اساسي در موسسات شدند من جمله وقايع ژاپن پس از لشکرکشي دریادار پری و مجددا پس از جنگ دوم جهاني، وقايع اسپانيا پس از 1959، کره جنوبي پس از جنگ کره و چين پس از انقلاب فرهنگي. پس از کودتاي پينوشه و پراکنده شدن چپگرايان در دهههاي 1970 و 1980، شيلي توانست تغييرات ساختاري جدي بهوجود آورد که به شيلي اجازه داد فوق ستاره بيچون و چراي آمريکاي لاتين شود.
4- بحران ارزي، بيثباتي و تورم
رشد اندک و سازمانهاي ضعيف تنها مشخصههاي توسعه اقتصادي آمريکاي لاتين نيستند. از همان ابتدا يعني دقيقا پس از کسب استقلال از اسپانيا، کشورهاي زيادي در منطقه تجربيات بدي در خصوص بحران ارزي و تورم سريع را پشت سر گذاشتند. در طول سالها، بيارزش شدن شديد پول، استمهال بدهيها و تورم افسار گسيخته به جاي اينکه استثنا باشد به يک قاعده تبديل شده بود. زماني بود که کشورهاي آمريکاي لاتين آنچنان کشورهاي بدهکار غير قابل اعتمادي تصور ميشدند که در نمايشنامهاي از اسکار وايلد با نام «همسر ايدهآل» هنگامي که صحبت از سرمايهگذاري غير مطمئن ميشود، يکي از شخصيتهاي نمايشنامه ميگويد: «اين طراح آرژانتيني يک تقلب پيش پا افتاده است».
در دهه 1820 يک دوجين وام خارجي به کشورهاي آمريکاي لاتين داده شد که به جز مکزيک و پرو بقيه مورد غفلت قرار گرفت و به خوبي از اين وامها استفاده نشد. در سال 1826 کلمبيا نتوانست 50 درصد از وامهاي دريافت شده را باز پرداخت نمايد، اکوادور 22 درصد از بدهيهاي خود را نپرداخت و ونزوئلا در حدود يک سوم از وامهاي خود را نتوانست باز پس دهد.
کوچکترين کشورهاي آمريکا يعني کاستاريکا، گوآتمالا، هندوراس، نيکاراگوئه و السالوادور در سال 1828 در زير باز پس دادن قرضهاي خارجي خود ماندند. اين ناتواني در بازپرداخت بدهيها با استمهال مواجه شد که اين درخواستها از سوي کشورهاي بوليوي، پاراگوئه و اروگوئه بود. پس از هر کوتاهي در پرداخت وام مذاکرات طولاني و دامنهداري صورت ميگرفت. در بسياري از موارد، تسويهحساب وامها که توام با ضرر بسيار زياد براي سرمايهگذاران و اعطاکنندگان وام بود پس از سالها چانهزني و بده بستانهاي فراوان مستهلک ميشد. به عنوان مثال در سال 1875 دولت بوليوي نتوانست وام 7/1 ميليون پوندي خود را که در سال 1872 دريافت كرده بود پس بدهد. همين طور که بازپرداخت وامها با مشکل مواجه ميگرديد و افزايش مييافت مذاکرهکنندگان مکانيسمهايي براي تجديد ساختار فرآيندها ارائه ميدادند. به عنوان مثال در سال 1873، کنگره مکزيک (مجلس نمايندگان مکزيک) پيشنهاد کرد در تعدادي از ايالتهاي آمريکا همچون تگزاس و کاليفرنيا به جاي بازپرداخت وام زمين بين دو کشور مبادله شود. قيمت مبادله زمين به ازاي هر هکتار چهار پوند بود. با اين وجود عدهاي از سرمايهگذاران انگليسي ترجيح دادند به جاي اينکه يک قطعه زمين در محلي دور افتاده دريافت نمايند، طلب خود را به همان صورت وامي که به مکزيک پرداخت کرده بودند حفظ نمايند. در سال 1885 صاحبان ضمانت نامههاي پاراگوئه (کساني که وام پرداخت نموده و وثيقه دريافت نموده بودند) که مبلغي معادل 5/1 ميليون پوند به پاراگوئه پرداخت نمودند و در سال 1890، وام دهندگان انگليسي مالک ضمانت نامههاي پرويي براي پرداخت 33 ميليون پوند وام به کشور پرو سهام شرکت Peruvian Corporation را دريافت نمودند. شرکتي که مالک خطوط راه آهن، املاک و امتيازات بهرهبرداري از معادن بود.
آرژانتين واضحترين نمونه بيثباتي در آمريکاي لاتين را نمايش ميدهد. در دهه 1820 يعني تقريبا يک دهه پس از اعلام استقلال، آرژانتين با اولين بحران ارزي خود مواجه شد. Pesopapel (پزو پايل= واحد پول آرژانتين) به سرعت ارزش خود را در قبال Peso fuerte (واحد قيمت طلا) که يک واحد پول مربوط به قيمت طلا بود از دست داد. در 1872 پزو پايل تا 33 درصد کاهش ارزش داشت. اين واحد پولي تا 95 درصد در سال 1845 دوباره کاهش ارزش داشت. و در سال 1851 تا حد 40 درصد کاهش ارزش داشت. بين سالهاي 1868 و 1876 و در تلاشي جهت خاتمه دادن به بيثباتي اقتصاد کلان، آرژانتين يک سيستم مهار و کنترل ارز را به کار گرفته که مديران مالي و پولي را ملزم کرد فقط زماني دست به چاپ و انتشار اسکناس (ارز رايج) بزنند که معادل پول چاپ شده پشتوانه طلا يا ارز خارجي در بانک موجود باشد. در سال 1876 به هر حال و تا حد زيادي در نتيجه ولخرجيهاي مالياتي، هيات کنترل ارز منحل گرديد. بين سال 1875 و 1878 پزو تا حد 30 درصد در مقايسه با دلار کاهش ارزش پيدا کرد. در سال 1855 يک بحران جديد در هنگامي که پزو در قياس با دلار 43 درصد کاهش ارزش پيدا کرد آشکار شد. چهار سال بعد پزو مجددا 64 درصد کاهش ارزش داشت. در سال 1890 پزو طي بحران «Baring Grisis» 6/32 درصد کاهش ارزش داشت.
در سال 1891 کنگره آرژانتين قانون اداره تبدیل ارز را به تصويب رسانيد و آرژانتين يک بار ديگر «هيات مديره کنترل ارز» را به کار گرفت. اين تجربه نيز به دليل بی انضباطی مالي با شکست مواجه شد. هيات کنترل ارز در سال 1921 با شروع جنگ جهاني عملا تعطيل شد و مجددا در سال 1927 آغاز به کار کرد و در سال 1929 منحل گرديد. پزو 26 درصد کاهش ارزش در سال 1920 و 20 درصد کاهش ارزش در سال 1931 را تجربه نمود. بحرانهاي جديد ارزي در سالهاي 1938 و 1948 و 1949 بهوقوع پيوست، بيثباتي اقتصاد کلان تا دهههاي 1950 و 1960 نيز ادامه يافت، بحران ارزي (پولي) در سالهاي 1951، 1954، 1955، 1958، 1962، 1964 و 1967 کماکان برقرار بود. در سال 1971 يک بحران جديد با سقوط ارزش 117 درصد پزو رخ داد. بين سالهاي 1974 و 1979 آرژانتين وارد يک دوره بحرانيتر شد. تورم در سال 1976 تا 444 درصد رشد يافت. اين وضعيتهاي بحراني متوالي و بيارزش شده پول تاثير منفي روي رشد آرژانتين گذاشت، درآمد سرانه با نرخ 7/1 درصد در سالهاي 1975 تا 1985 کاهش مييافت. تا سال 1985 تورم 672 درصد شده بود و بين سالهاي 1981 و 1991 نرخ کاهش ارزش پول يعني پزو به طور متوسط نزديک به 346 و 1 درصد در سال بود.
آرژانتين در طول تاريخ بدهيهاي خارجي ملي، استاني و شهري خود را چند بار تغيير ساختار داد و ضررهاي زيادي را به سرمايهگذاران بينالمللي تحميل نمود. اولين پرده تغيير زود هنگام ساختار بدهيها در دهه 1890 بهوقوع پيوست که همزمان با بحران بانک برینگ بود. ضمانت نامههاي ملي دولت در سال 1891 مجددا معامله شدند و در سال 1893 اين اتفاق دوباره تکرار شد. در سال 1896 ضمانت نامههاي راه آهن ملي تجديد ساختار شدند و در سالهاي 99-1896 صاحبان سرمايههاي خارجي در هنگامي که يک سري از ضمانت نامههاي استاني تغيير ساختار دادند متحمل 6ميليون پوند خسارت و ضرر گرديدند. در سال 1897 شهرداري بوئنوس آيرس ضمانت نامههاي خود را تغيير داد، در سال 1899 شهرداري کوردوبا نيز به همين ترتيب عمل کرد، در سال 1900 اين نوبت شهرداري روزاریو بود که ضمانت نامهها را تغيير دهد و در 1905 اين عمل در شهرداري سانتافه (Santafe) تکرار شد. در سال 1906 سرمايهگذاران خارجي تقريبا يک سوم سرمايهگذاري خود را هنگامي که Cadulas Hipotecarios در استان بوئنوس آيرس تغيير ساختار داد از دست دادند.
البته بيثباتي ارزي (پول رايج) و تورم مختص آرژانتين نبود، شيلي همسايه غريب آرژانتين داراي يکي از بالاترين نرخهاي متوسط تورم را در جهان در يکصد سال يعني از 1878 تا 1978 را داشته است. فشارهاي ناشي از تورم ابتدا در سال 79-1878 هنگامي که پزو تا 25 درصد کاهش قيمت را تجربه کرد و اين امر به طلا نيز سرايت کرد آشکار شد. پزو بعدا باز هم کاهش ارزش پيدا کرد و بين سالهاي 1879 تا 1888 تا حد 20 درصد کاهش ارزش داشت و تا 1898 33 درصد ديگر از ارزش خود را از دست داد. بين سالهاي 1898 تا 1907 پزو تا 40 درصد ديگر بيارزش شد، بر طبق نظريه اقتصاد داني به نام Frank W.Fetter از پرينستون که نظريات خود را در سالهاي اوليه دهه 1930 منتشر ساخت، تجربه تورمي شيلي در دهه اول قرن 20 استثنايي بود و اين هنگامي بود که دولت حجم زيادي اسکناس بدون پشتوانه چاپ کرد، در حالي که نيازي به انجام چنين کاري نبود. بر طبق نظريه Fetter اين سياست عمدي تورمي، نتيجه فشار طبقات حاکم براي دريافت اعتبارات فراوان و ارزان قيمت بود.ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان
نويسنده در بخش ديگري از پژوهش خود در خصوص علل عقبماندگي كشورهاي آمريكاي لاتين به نحوه برخورد و چگونگي استعمارگري دو كشور انگلستان و اسپانيا ميپردازد.
«معرفي يك قانون اساسي كه بر چنين مدل اوليهاي استوار بود و از آمريكا الهام ميگرفت، يك گسستگي فرهنگي با گذشته پديد آورد. مردمی كه تازه بندهاي پيش بند خود را جهت شاگردي و فراگيري فرهنگ سياسي اسپانيا سفت ميكردند و فرهنگ اسپانيا در حال اشاعه و نفوذ يك روش يكسان و يكنواخت در خاك مكزيك بود و ظالمانه و بيرحمانه قدرت غير پاسخگوي خود را بسط ميداد و به اين مردم ديكته ميكرد به يك باره تصميم گرفتند كه نقش شهروندان آزاد را بازي كنند و خود را با يك دولت خود مختار مستقل از اسپانيا مطابقت دهند كه همه چيز در آن داوطلبانه و براساس خواست خود آنان بود و هيچ تحميلي جهت پذيرش آن از سوي آمريكا در كار نبود.اين نياز به دانش خيلي زيادي از طبيعت انساني ندارد كه ببينيم يك چنين تجربهاي (يعني تجربه رهايي از یوغ اسپانياي مستبد و ظالم و پذيرش آزادي نوع آمريكايي) چه نتايج وحشتناكي را ميتواند در بر داشته باشد.»
در بررسي تفاوتهاي ساختاري درازمدت بين آمريكاي جنوبي و شمالي اين مهم است كه تشخيص دهيم تلاشهاي استعماري اسپانيا و انگلستان از نظر زماني تقريبا يك صد سال با هم فاصله دارند. قواي نظامي هرنان كورتز
در اوايل سال 1519 از كوبا و از طريق دريايي روانه مكزيك شدند، درحالي كه كريستوفر نيوپورت سه فروند كشتي خود را از لندن خارج و در پايان سال 1609 به منطقهاي كه امروز نيوانگلند ناميده ميشود گسيل نمود. واقعيت اين است كه يك چنين فاصله زماني طولاني بين دو اقدام استعماري حداقل از دو منظر قابل بررسي است. اول اينكه طي اين 9 دهه تحولات سياسي و مذهبي فراواني در اروپا به وقوع پيوست كه انقلاب و اصلاح ديني پروتستاني هم بخشي از آن بود. دوم اينكه همان طور كه تاريخداني به نام جان اچ اليوت عنوان نمود، با توجه به اينكه انگليسيها در واقع بعد از اسپانياييها اقدام كردند چيزهاي فراواني از اسپانياييها آموختند و از اشتباهاتي كه اسپانياييها مرتكب شدند درس گرفتند.بعضي از اشتباهات جدي اشغالگران ایبريايي (اسپانيايي) عبارت بود از محدود كردن تجارت- زيرا مستعمرات اجازه نداشتند با كشورهاي اروپايي به تجارت بپردازند- تكيه بر بوروكراسي بياثر و ناكارآمد و همچنين سيستم تصميمگيري در مركز يا تمركز سياسي. هنگامي كه در قرن 18 بوربونها تلاش كردند كه تمركز زدايي كنند و مستعمرات را از حالت تمركز سياسي خارج كنند ديگر بسيار دير شده بود، زيرا بوروكراسي و تارهاي آن به هم بافته شده بود و بوروكراسي به يك بخش اصلي زندگي و فرهنگ مستعمرات تبديل شده بود.كليساي كاتوليك نيز در ايجاد يك سيستم متمركز و پديد آوردن دولتی گرایی نقش داشت. به عنوان مثال، كساني كه اعتقادات ديني نداشتند تحت فشار قرار ميگرفتند تا به آئين كاتوليك اعتقاد پيدا كنند و ساكنان اصلي منطقه آمريكا حق كشيش شدن نداشتند.
انگليسها از مشکلات و موانعي که اسپانياييها با آن مواجه بودند آگاهي داشتند و از برقراري يک بوروکراسي سنگين و تحميل ديني اجتناب ورزيدند و در عين حال سعي کردند يک سيستم سياسي غيرمتمرکز مبتني بر آراي جامعه ايجاد نمايند. به نظر ميرسيد اين فرمول مناسبي براي باز کردن قفلهاي رشد اقتصادي بود.بعضي از نويسندگان و علي الخصوص تاريخداناني همچون رولند سایم و جیمز لنگ استدلال نمودند که تفاوت بين موسسات شمال آمريکا و جنوب آمريکا ريشه در تفاوت اهداف استعماري اسپانياييها و انگليسيها داشته است. در حالي که هدف اسپانيا برقراري «امپراتوري غالب» بود هدف انگليسيها ايجاد يک «امپراتوري تجاري» بود. با اين تفسير مستعمرات هر يک از دو امپراتوري فوق براي رسيدن به اين دو هدف متفاوت تلاش ميکردند. متمرکز عمل نمودن، حمايت از سيستم داخلي و بوروکراسي روشهايي براي رسيدن به هدف اسپانيا در جهت ايجاد امپراتوري غالب و مسلط بر منطقه بود، در حالي که يک سيستم ضعيف غيرمتمرکز و با تحمل زياد مبتني بر اصول قانون به انگلستان کمک کرد که به اهداف و آرزوهاي تجاري خود دست يابد. اين نظريه (بهوجود آمدن دو امپراتوري) بهوسيله جیمز رابینسون مورد نقد قرار گرفت. او معتقد بود که مستعمرات آمريکاي شمالي به صورت متفاوتي از مستعمرات جنوب آمريکا توسعه يافتند نه به اين دليل که انگليسيهاي استعمارگر انگيزههايي متفاوت با اسپانياييهاي استعمارگر داشته باشند، بلکه به اين دليل که نه جغرافيا و نه مردم شناسي منطقه آمريکاي شمالي و تراکم جمعيتي آن به انگلستان اجازه ميداد که از مدل استعماري اسپانيا الگوبرداري کند. بر طبق نظريه او «يک مدل مستعمراتي مبتني بر به کارگيري کارگران بومي و وضع سيستم رانتگيري در اين منطقه (آمريکاي شمالي) غيرممکن به نظر ميرسيد، زيرا جماعات بومي زيادي در شمال آمريکا حضور نداشتند و جوامع متشکل و سازمان يافتهاي در اين منطقه حضور نداشتند»
ترديد اندکي وجود دارد که فرهنگ در توسعه آمريکاي لاتين و موسسات آن اهميت داشته است. سوال اين است که فرهنگ چگونه ميتواند اهميت داشته باشد؟ جامعه شناس وتاريخداني به نام کلادیو ولیزاز يک تشبيه از آیزایا برلین استفاده ميکند تا مسيرهاي متفاوت طي شده آمريکاي شمالي و جنوبي را از قرن 17 تاکنون توضيح دهد. از دید ولیز، اسپانياييها همچون خارپشت در تشبيه برلین هستند که فقط يک موجود زنده بزرگ است، در حالي که انگليسيها همانند روباه بودند به اين ترتيب که آنها روشنفکر، تنوع طلب، قابل انعطاف و در بسياري از زمينهها خوب بودند ولیز به اين تشبيه خيلي پايبند بود، به گونهاي که در اولين کتاب خود نوشت «آمريکاي لاتين يک خارپشت است که از اواسط قرن نوزدهم نااميدانه سعي کرد که يک روباه باشد.» براي ولیز، يکي از وسواسها و عقدههاي روحي اين خارپشت بهوسيله حرکت ضد اصلاحي بهوجود آمد و آن عبارت بود از دفاع و تقويت باورهاي کاتوليک.
براي رسيدن به اين هدف واپسگرايانه، سلطنت حاکم اقدام به ايجاد يک سيستم به شدت متمرکز و بوروکراتيک «شورايي» نمود که در ابعاد وسيعي کارهايي را كه به هر ترتيب قابل انجام بود به زور ديکته ميکردو اجازه نميداد کارها به روال طبيعي خود به پايان برسند. «دادگاه تفتيش عقايد» و «انجمن عيسي» (يا عيسويون یا ژزوییتها)، دو مرکز با سلسله مراتب خاص و تشريفات گسترده بودند که توسط موسسهاي که با پشتگرمي و حمايت شديد فليپ دوم تاسيس شده بود اداره ميشدند. از نظر ولیز فيليپ دوم يک «پادشاه محتاط بوروکرات- کبير» بود که پادشاهان بعد از او؛ يعني فيليپ سوم و چهارم نيز همين منش را داشتند. از دید ولیز بهترين واقعهاي که ميتواند طبيعت روباه گونه انگليس را نمايش دهد انقلاب صنعتي بود. اين دوره قابلتوجه تاريخي نظر ولیز دقيقا ريشه در انگلستان دارد و از آنجا آغاز شده است، زيرا انگليسيها داراي سعه صدر بيشتري بودند، قابل انعطاف و خواستار تغيير و مهمتر از همه در بسياري از زمينهها تخصص داشتند و خوب بودند. اين کيفيتهاي انگلستان به مستعمرات آن نيز انتقال يافت و شمال آمريکا نيز صاحب اين کيفيتها شد.
نظريات و فرضيههايي که مبتني بر فرهنگ هستند بهرغم ظاهر جذابي که دارند، از محدوديتهايي رنج ميبرند. دیوید لندیس آنها را اينگونه بيان ميکند «فرهنگ تقريبا همه چيز را متفاوت نشان ميدهد.» به طور خاص نظريه ولیز با تمام ظرافت و جذابيتهاي علمي آن با دو انتقاد و دو چالش مواجه است. اول اينکه، يک فاصله زماني قابل توجه بين حرکت ضد اصلاحي اسپانيا و انقلاب صنعتي انگلستان وجود دارد، دو واقعه تاريخي که از نظر او دو شخصيت جوجه تيغي و روباه را براي هر يک از آنها به ارمغان آورده است. دوم اينکه، هر تفسيري که تا حد زيادي مبتني بر فرهنگ باشد نيازمند آن است که آنچه را که ما به آن «معماي کارائيب» ميگوييم حل کند يا در مورد آن توضيح دهد. کشورهاي منطقه کارائيب توسط همان کساني که ما آنها را «روباه» ميناميم اشغال شدند، همان کساني که آمريکاي شمالي را نيز اشغال کردند و همان موسساتي را داشتند که 13 مستعمره ديگر اشغال شده توسط «روباهها» داشتند، ولي نتيجه عملکرد اقتصادي آنها همانند عملکردهاي اقتصادي کشورهاي آمريکاي جنوبي است و هيچ شباهتي به وضعيت آمريکا و کانادا ندارند. اين البته به اين معني نيست که تحليل موضوعات براساس فرهنگ اهميتي ندارد. بلکه به معناي آن است که ساير عوامل نيز نقش مهمي در شکلگيري موسسات آمريکا داشتهاند. در حقيقت ممکن است ساير عوامل غيرفرهنگي حتي مهمترين نقش را در ايجاد مسير اقتصادي اين کشور ايفا کرده باشند.
همان گونه که تاکنون بيان شد و اچ. دبلیو بیتس در سال 1878 استدلال نمود، شهروندان مستعمرات تازه تاسيس اسپانيا آمادگي خودمختاري را نداشتند. براي مدت دو قرن، آنها در يک سيستم بسيار متمرکز و تمرکزگرا زندگي کرده بودند، جايي که تقريبا هر تصميمي در کشورها در گرفته ميشد و هيچگونه انعطافي در تصميم گيريها وجود نداشت. در مستعمرات اسپانيا کابيلدو (Cabildo) اصليترين مرکز تصميمگيري محلي بود که در اختيار دولت بود. کابيلدوها به ندرت دموکراتيک بودند و تجربهاي براي دولت خودمختار محسوب نميشدند. پيش از آن يعني در قرن 16، بحثهايي وجود داشت که چگونه اعضاي کابيلدوها بايد انتخاب شوند. در 1556 تصميم گرفته شد که اعضاي کابيلدو که از کابيلدو بيرون ميروند جايگزين خود را معرفي نمايند و اين کاربر در سانتو دومينيگو رايج بود و در سال 1595 بعضي از سمتهاي کابيلدو مکزيکوسيتي به کساني که قيمتهاي بالاتري را براي اين پست ميدادند تعلق ميگرفت. با گذر زمان اين نحوه تشکيل کابيلدو کاملا شکل قانوني به خود گرفت و شواهدي از فروش سمتها در شهرهاي پوابلا، وراکروز و مریدا و همچنين کوردوبا و بوئنوس آيرس در نایب السلطنه نشین شهر ريور دپلاتا موجود است. تا پايان قرن 18 و آغاز قرن 19 کابيلدوها اعتبار خود را در آمريکاي لاتين از دست دادند.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان
بهشاد بهرامی: اگر قصد خرید خانه در نیمههاي شمالی شهرتهران در همین روزها را دارید بهتر است بدانید حداقل بودجه شما برای یک واحد آپارتمان نوساز با متراژ متوسط(بین 70 تا 100 متر) معادل 2 میلیون تومان به ازای هر مترمربع باید باشد.
گشتی در بین واحدهای آماده برای خرید و فروش پایتخت نشان ميدهد؛ در میان واحدهایی با متراژ متوسط بین 70 تا 100 متر که تقریبا در نیمههاي شمالی شهر قرار گرفتهاند و قیمت آنها در محدوده میانگین قیمت ملکهاي مشابه منطقه است، خریدار حداقل برای هر متر مربع آن باید 2 میلیون تومان بودجه داشته باشد. به گزارش «دنیای اقتصاد»، به جز مناطق جنوبی شهر تهران که متوسط قیمتها پايینتر از مناطق دیگر تهران است، در سایر خیابانهاي شهر تهران قیمتها کمی به بالا سوق پیدا کرده است به طوری که به عنوان مثال یک واحد 80 متری چهار سال ساخت در خیابان ویلا (در محدوده کریم خان) در طبقه چهارم، 160 میلیون تومان قیمت گذاری شده است. همینطور آپارتمانی 98 متری در خیایان سهروردی متری 2 میلیون و 800 هزار تومان برای فروش گذاشته شده است. به نظر ميرسد این میزان قیمت گذاری رابطه مستقیمی با عمر بنا در برخی از مناطق شهر هم ندارد. به عنوان مثال یک واحد آپارتمان 80 متری در خیابان لطفی هفت تیر که 25 سال سابقه ساخت دارد متری 2 میلیون تومان قیمتگذاری شده است. همچنین مالک آپارتمانی در خیابان جلفا واحد نوساز 100 متری خود را متری 3 میلیون و 200 هزار تومان قیمتگذاری کرده است. البته اگر به سراغ واحدهای مسکونی در مناطق شمالیتر پایتخت برویم مشاهده خواهيم كرد که قیمتها آهسته آهسته به سمت بالاتر سیر ميکنند. بهطور مثال آپارتمانی 85 متری نوساز در تجریش متری 5 میلیون تومان پیشنهاد شده است یا هر متر مربع واحد نوسازی در شمس آباد در طبقه پنجم و متراژی در حدود 81 متر، 2 میلیون و 400 هزار تومان قیمتگذاری شده است.

ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان
در اين بخش بررسي دلايل عقبافتادگي كشورهاي آمريكاي لاتين، مساله فقر و نابرابري به عنوان يگانه محصول مشترك اين كشورها مورد بحث و مداقه قرار گرفته است و نشان ميدهد كه چگونه و تحت چه شرايطي مردم اين كشورها زندگي ميكردند. همچنين چگونگي گسترش فقر در اين كشورها نيز بيان ميشود.
آنچه که شيلي را به صورت خاصي غير عادي کرد اين بود که چاپ پول کاغذي در ابعاد گسترده سياستي بود که از سوي سياستمداران محافظه کار اتخاذ گرديد و نه از سوي سياستمداران راديکال يا ليبرال همانگونه که در ساير نقاط جهان معمولا سياست چاپ اسکناس از اين دو گروه آخر بيشتر متصور است. طي جنگ بزرگ (جنگ اول جهانی)، قيمتهاي بينالمللي صادرات شيلي تا حد قابل توجهي افزايش يافت و پزو تا حدي ارزش يافت. البته اين وضعيت مدت کوتاهي ادامه داشت و در سال 1921 پزو تا حد 50 درصد ارزش خود را از دست داد. تا سال 1925 ارزش پول در قياس با ارزش آن در سال 1918 تا 60 درصد کاهش يافت. در 60 سال بعد از آن شيلي يک نرخ بالاي تورم را تجربه نمود و تلاشهاي متفاوتي که براي تثبيت اقتصاد انجام ميشد دوباره با شکست مواجه گرديد.پيام تحليل بالا صحيح و بدون اشتباه است و به نحو شايستهاي توسط تاريخدان انگليسي جان اچ الیوت در سال 1944 خلاصه شده است «با استانداردهايي که توسط آمريکاي شمالي استقرار يافت ميتوان گفت که آمريکاي جنوبي يک ورشکستگي و درماندگي بود.»
5- نابرابري و فقر
در سال 1961 اسکار لويز دانشمند انسان شناس کتابي به نام «بچههاي سانچز» منتشر کرد کتابي که با نمايش تصوير عريان فقر در آمريکاي لاتين جهان را تکان داد. لويز در مقدمه کتاب خود اينچنين نوشت «اين کتاب درباره يک خانواده فقير در مکزيکوسيتي است پدر خانواده به نام خسوس سانچزو چهار فرزند او يعني مانوئل 32 ساله، روبرتو 29 ساله، کونسوالو 27 ساله و مرتا 25 ساله موضوع اصلي اين داستان هستند. هدف من اين است که تصويري از يک زندگي و يک خانواده که ميخواهند در يک منطقه کثيف شهري در يک خانه استيجاري که داراي يک اتاق است و در قلب يک شهر بزرگ آمريکاي لاتين که در حال گذراندن فرآيند تغيير سريع اقتصادي و اجتماعي است زندگي کنند نشان دهم. در بيش از 500 صفحه از اين کتاب، ناراحتي و نگرانيها و فقر و نااميدي سانچز از زبان اعضاي خانواده است. در اين کتاب خشونت مکرر فقرا بر يکديگر و عدم موفقيت موسسات شهري در فراهم آوردن حداقل امکانات عمومي روايت ميشود. اين داستان خوانندگان را با عمق فاجعه آشنا ميسازد و تا حد زيادي موفق ميشود که دولتهاي بعدي مکزيک را که در دست حزب انقلابی ساختاری PRI) Partido Revolucionnario Institutional)بود تحت تاثير قرار بدهد.
به هر حال اين کتاب يک برداشت و اقتباس دقيق از شرايط اجتماعي منطقه بود. درجه نابرابري در آمريکاي لاتين واقعا افسانهاي است و درصدر مشکلات اجتماعي و سياسي منطقه قرار دارد. شواهد تاريخي در خصوص توزيع زمين نشان ميدهد که در دهه مياني قرن 19، در حدود 60 درصد از کشاورزان شمال آمريکا صاحب زمين بودهاند. در آمريکاي جنوبي در سوي ديگر فقط 5 درصد کشاورزان صاحب زمين بودند. در سال 1850 پايينترين حد مالکيت زمين بهوسيله کشاورزان در شيلي بود (1 درصد) و بالاترين حد مالکيت زمين در کاستاريکا بود که 25 درصد کشاورزان صاحب زمين خود بودند. در آغاز قرن 20 مالکيت زمين توسط کشاورزان، اندکي در آمريکاي لاتين افزايش يافت، ولي باز هم بسيار کمتر از مالکيت زمين در ايالاتمتحده و کانادا بود. در سال 1900 مالکيت زمين توسط خانواده به شرح زير بود: آرژانتين 7 درصد، بوليوي 2 درصد، برزيل 4 درصد، شيلي 2 درصد، کلمبيا 5 درصد، کاستاريکا 15 درصد، مکزيک از 25 درصد در 50 سال قبل به1 درصد و پرو 2 درصد.
اقتصاددانان از تعدادي از ابزارها براي اندازهگيري اختلاف درآمد استفاده ميکنند. مهمترين ابزار براي اندازهگيري اختلاف درآمد ضريب جيني است (Gini Coefficient) يک شاخص آماري که از صفر تا يک را در برميگيرد که هر چه ارزش اين ضريب بيشتر باشد بيانگر درجه نابرابري اقتصادي و درآمدي است. تحت شرايط فرضي نابرابري مطلق اين ضريب مساوي يک خواهد بود. اگر در شرايط توزيع کاملا مساوي قرار داشته باشيم ضريب جيني برابر صفر خواهد بود. در دموکراسيهاي پيشرفته غرب، ضريب جيني بين 3/0 در بسياري از جوامع و ملتهاي مراعاتکننده مساوات همچون کشورهاي اسکانديناوي و 45/0 در آمريکا ميباشد. ضريب جيني در کشورهاي آمريکاي لاتين بسيار بالاتر است. در سال 1938، کلمبيا اولين کشور آمريکايي بود که يک مطالعه سيستماتيک در خصوص توزيع درآمد صورت داد. ضريب جيني اين کشور 45/0 بود که يکي از مقادير بالاي ثبت شده در جهان تا آن زمان بوده است.در سالهاي بعد آشکار گرديد که توزيع ناعادلانه ثروت و درآمد در کلمبيا يک اتفاق يا استثنا است اين جريان غالب آمريکاي لاتين است. در دهه 1950 و 1960 يک سري مطالعات نشان داد که ضريب جيني در بيشتر کشورهاي آمريکاي لاتين بسيار بالا بوده است. 57/0 در برزيل، 46/0 در شيلي و 59/0 در مکزيک. فقط آرژانتين به نظر ميرسيد که تا حدي اختلاف درآمدي در آن غيرعادي نبوده است. ضريب جيني در آرژانتين 37/0 در دهه 1950 و 41/0 در طول دهه 1960 بوده است که اين ضريب با ضريب جيني کشورهاي غربي پيشرفته خيلي متفاوت نيست.
در آغاز دهه 1970، يک دهه پس از راه اندازی اتحاد برای پیشرفت (نهضت پيشرفت) يک برنامه اجتماعي گسترده از طرف ايالاتمتحده آمريکا پيريزي شد که هدف آن بهبود شرايط اجتماعي در آمريکاي لاتين بود. تا آن زمان توزيع درآمد به صورت مساوي تحقق نيافته بود. برعکس در بسياري از کشورها نابرابري افزايش يافته بود. ضريب جيني 63/0 در برزيل، يعني بالاتر از يک دهه قبل که 57/0 بود، اين ضريب در شيلي 47/0، در کلمبيا 52/0، در کاستاريکا 44/0 و در ونزوئلا 49/0 بود. فقط در آرژانتين و اروگوئه توزيع درآمد با عدالت بيشتري صورت ميگرفت که براي اين دو کشور ضريب جيني به ترتيب 42/0 و 33/0 بود. 10 سال بعد، وضع بهتر نشد و در سالهاي آغازين دهه 1990 و در پايان دههاي که به نام «دهه از دست رفته» شناخته شده بود و پس از چند سال ديکتاتوري، نابرابري درآمدي در بسياري از کشورها به حد بيسابقهاي رسيده بود. در آرژانتين ضريب جيني از 37/0 به 52/0 در طول 40 سال رسيده بود (1950 تا 1990)، در برزيل اين ضريب جيني از 52/0 به 65/0 و در شيلي از 44/0 به 54/0 و در اروگوئه از 33/0 به 41/0 رسيده بود. مکزيک تنها کشوري بود که يک مقدار کاهش در تفاوت سقف درآمدي را در سالهاي 1950 تا 1990 تجربه نمود. بهرغم اين موفقيت، در سالهاي ابتداي دهه 1990 ضريب جيني مکزيک همچنان 52/0 يعني يکي از بالاترين ضرايب در آمريکاي لاتين بود.
بسياري از اقتصاددانان و بهخصوص آنهايي که با احتياط بيشتري نظريه ميدهند، استدلال نمودهاند که معطوف كردن توجه به نابرابري درآمدي، ميتواند گمراهکننده باشد. آنچه که آنها به آن اهميت ميدهند فقر است. اين احتمال وجود دارد که درآمد به صورت عادلانه بين همه جمعيت توزيع شود، ولي مردم باز هم در فقر شديد زندگي کنند، همانگونه که در کشور کره شمالي چنين وضعيتي حاکم است. مشابه همين حالت ميتواند زماني باشد که درآمد عادلانه توزيع نگردد، با اين وجود هر يک از افراد جامعه از استانداردهاي يک زندگي راحت بهرهمند شوند. بحث بين توزيع درآمد و فقر در بعضي ازمواقع به مسائل ايدئولوژيک منتهي ميشود و اين واقعيت را که اين دوانديشه با هم مرتبط هستند و در تکامل وضعيت اجتماعي و اقتصادي يک کشور نقشدارند تحتشعاع قرار ميدهد. آنچه براي تحليل خاص ما اهميت دارد اين است كه وقتي معيارهاي فقر اندازهگيري ميشود- برخلاف شاخصههاي نابرابري- در آن صورت ماجراي آمريکاي لاتين و وضعيت اجتماعي آن به صورت مساوي و همهگير، نااميدکننده به نظر ميرسد. در سال 1970، تقريبا از هر دو نفر برزيلي يک نفر در فقر زندگي ميکرد.
اين همچنين در کلمبيا و پرو نيز وجود داشت. شيوع فقر در آمريکاي لاتين باور نکردني است. 65 درصد از جمعيت هندوراس، 39 درصد جمعيت پاناما، 34 درصد جمعيت مکزيک، 25 درصد جمعيت ونزوئلا، 24 درصد جمعيت کاستاريکا و 17 درصد جمعيت شيلي در فقر به سر ميبردند. آرژانتين تنها کشور آمريکاي جنوبي است که درصد جمعيت مبتلا به فقر آن يک رقمي يعني 8 درصد بود. يک دهه بعد از آن در سالهاي آغازين 1980، وضعيت بهتر نشد و پيشرفت اندکي مشاهده ميشود. فقر از 40 درصد جمعيت در برزيل، کلمبيا، هندوراس و پرو بالاتر رفت آمار فقر در کشورهاي خاصي و در مناطق جغرافيايي بهشدت متفاوت بود. مناطق بومي پرو، کلمبيا و اکوادور به صورت خاصي فقير بودند، همانگونه که در ايالتهاي واهاکا، گررو و چیاپاس در مکزيک و شمال شرق برزيل نيز وضع چنين بود. ساير شاخصهاي اجتماعي از قبيل با سوادي، اميد به زندگي، مسائل سلامت و پوشش، تحصيلات عالي، طي دهههاي 1950 و 1970 تا حدي بهبود يافت، البته اين اتفاقات به کندي صورت ميگرفت و فاصله اجتماعي آمريکاي لاتين با ساير ملل همچنان بسيار زياد، قابل توجه و پايدار بود. ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان
چرا ايالات متحده آمريكا در مقايسه با مكزيك رشدهاي بالا را تجربه كرد و به يك قدرت اقتصادي برتر تبديل شد؟ براي آگاهي از اين موضوع بايد به تاريخ اقتصاد دو كشور مراجعه كرد.
نوشته حاضر توضيح ميدهد كه چگونه رقابت 20هزار بانك آمريكايي در سال 1910 اين فعاليت را گسترده و 42 بانك انحصاري در مكزيك اين صنعت را از شتاب انداختند... در 1910 در مكزيك 4/2درصد كشاورزان صاحب زمين بودند، در حالي كه 75درصد آمريكاييها زمين داشتند... .
وضعيت در مستعمرات آمريکاي شمالي بسيار متفاوت بود زيرا در آنجا مردم فعالانه در انتخاب نهادهاي محلي دولت شرکت ميکردند همانگونه که الکسیس دو توکویل نوشت:
«در آمريکا شهرستان قبل از بخش و بخش قبل از ايالت و ايالت قبل از (اتحاد ملي) Union قرار داشت. در نيوانگلند شهرستانها کاملا و دقيقا به شکل قديمي سالهاي 1650 شکل گرفتند، استقلال شهرستان مرکزي بود که ميتوانست علاقههاي منطقهاي، احساسات قومي و حقوق و عوارضي را که بايد پرداخت ميشد به خود جذب نمايد. اين مرکز به فعاليتهاي يک زندگي حقيقي سياسي از طريق دموکراتيک و مردمي هويت ميبخشيد. شهرستانها خودشان مسوولان محلي و کلانترها را انتخاب و در ميان خودشان سلسلهمراتب ايجاد ميکردند و ماليات خود را ميپرداختند.»
تحليل اقتصادي و تاريخي مبتني بر تلاش جهت توزيع ثروت داراي يک پيشينه طولاني است که متفکران مارکسيست را هم در بر ميگيرد. اخيرا دارون آجم اوغلو، سيمون جانسون و جیمز رابینسون استدلال نمودهاند که تقابل اجتماعي ريشه در تفاوتهاي تاريخي در بين موسسات کشورها دارد. در يک بيان کلي، آنها که قدرتمند هستند علاقهمند به توسعه موسساتي هستند که بتواند برتري و سهم آنها از درآمد ملي را حفظ نمايد.
بر طبق نظريه آجم اوغلو و همکارانش، تقابل اجتماعي اغلب منجر به ظهور موسساتي ميگردد که از نظر اجتماعي موسسات ايدهآلي نيستند، اين ايدهآل نبودن موسسات اجتماعي را ممکن است حتي اگر آنهايي که صاحب قدرت سياسي و اقتصادي هستند تشخيص بدهند. يک راهحل اين مشکل اين است که «مجريان بيطرف» داشته باشيم. البته اين کار در سخن آسانتر از اجرا است. در عالم واقعيت اين کار بسيار مشکلي است که يک «گروه ثالث بيطرف که براي تقويت قراردادها مورد اعتماد قرار بگيرد» پيدا كرد. در پايان راه بسياري از جوامع، موسسات و ناکاملي خواهند داشت که منعکسکنندهها ساختار قدرت و توزيع ثروت خواهد بود.
روشي که براساس آن بانکهاي دو کشور مکزيک و آمريکا توسعه يافتند و شکل گرفتند تصويري از فرضيه تقابل اجتماعي موسسات را در ذهن ايجاد ميکند. طي دهههاي اول قرن بيستم ايالاتمتحده آمريکا در حدود 000/20 بانک داشت که به صورت فعالانه با يکديگر رقابت ميکردند و البته گاهي هم به صورت خشونتآميز و وحشيانه، تا بتوانند اعتبار مورد نياز صنايع نوپا را تامين كنند.
در سوي ديگر در سال 1910 فقط 42 بانک در مکزيک وجود داشت که هر يک از آنها صاحب يک قدرت انحصاري و سود سرشار بود، ولي اعتبار اندکي براي متقاضيان تامين ميكرد. طبق نظر تاريخداني به نام استیونهابر، اين تفاوتها در صنعت بانکداري نتيجه راهي بود که در آن قدرت سياسي توزيع ميشد. در ايالاتمتحده تا دهه 1850 حق راي به صورت گستردهاي وجود داشت و مردم خواستار آن ميشدند که محدوديتهاي موجود در ايجاد بانکهاي جديد برداشته شود. برعکس اين حالت در مکزيک بود که ثبات سياسي وجود نداشت و قوانين دموکراسي بسيار محدود و اندک بودند، وضعيتي که نهايتا به سه دهه ديکتاتوري پورفیرییو دیازدر سال 1884 منجر شد. قدرت در مکزيک محدود به گروههاي صنعتي و مالي انگشتشماري بود که از قدرت انحصاري خود محافظت ميکردند و از شکلگيري بانکهاي جديد در بازار پرمنفعت خود جلوگيري بهعمل ميآوردند. در پايان قرن 19 و آغاز قرن 20، گسترش بخش بانکي در ايالاتمتحده با ايجاد بازارهاي بورس و خريد سهام و همچنين با قانونگذاري صحيح که داراييهاي اندک و شرکتهاي سهامي را سر و سامان ميداد و بهوسيله وضع قوانين و مقررات، رقابت را افزايش ميداد و حقوق سرمايهگذاران کوچک را حمايت ميکرد، ادامه يافت.
يکي از پايههاي اصلي فرضيه اقتصادي اين است که راهي که در آن ثروت يعني زمين، مهارتها و سرمايه بين افراد جامعه توزيع ميشود براي خروجيهاي اقتصاد همچون نوع موسسات و بنگاههايي که توسعه پيدا ميکنند و نهايتا مستقر ميشوند حائز اهميت است.
تاريخدانان اقتصادي به نام استنلی انگرمن و کنت سوکولوف با تکيه بر اين اصل اقتصاد سعي در بهوجود آوردن يک فرضيه اغواکننده در خصوص بنگاهها و موسسات دارند که بتوانند تفاوتهاي بين شمال و جنوب آمريکا را تشريح کنند. آنها اينچنين استدلال ميکنند که جوامعي که در دوران مستعمره بودن داراي توزيع ثروت ناعادلانه و نابرابر بودند موسساتي را بهوجود آوردند که فقط به درد افراد گلچين شده و قدرتمند ميخورد و به آنها کمک ميکرد از قدرت خود محافظت كنند. اين دو دانشمند اقتصادي اين گونه مينويسند:
«مستعمراتي که در آمريکا و کانادا شکل گرفتند در دنياي جديد بسيار غير معمول بودند، زيرا مواهب اعطا شده توليد (شامل آب و هوا، خاک و تراکم جمعيت ساکن در اين مناطق) آنها را مستعد طي كردن مسير توسعه با توزيع عادلانه ثروت و سرمايه انساني و يک سازگاري بيشتر در قياس با اکثريت همسايگان ساکن در نيمکره جنوبي (منظور آمريکاي جنوبي) ميکرد.»
طبق نظر سوکولوف و انگرمن اين مفيد است که بين سه نوع مستعمرات در آمريکا تفاوت قائل شويم که اين سه نوع به اين صورت هستند: مستعمراتي که آب و هوا و خاک آنها مستعد توليد شکر و ساير محصولاتي هستند که نياز به مراقبت زياد دارند و جهت کشت آنها بايد برده زيادي استخدام شوند، مستعمراتي که داراي منابع معدني سرشاري هستند و نيازمند سرمايه فراوان و يک نيروي کار وسيع هستند که براي استخراج اين مواد معدني همه نوع مهارت نياز است و همه نيروي کار يکنواخت و متجانس نيست و نهايتا مستعمراتي که کيفيت زمين و آب و هواي آنها مناسب محصولاتي است که نياز به کارگر زيادي ندارد. دقيقا در همين مستعمرات نوع سوم است که «تنها يک زمين و مقداري سرمايه نياز است و در اين زمينهايي بود که اکثريت مردان بالغ قادر بودند يک مزرعه ايجاد کنند و در آن به کار بپردازند.»
توزيع زمين در پايان قرن 19 و آغاز قرن 20 مويد نظريه نظر سوکولوف و انگرمن بود. در سال 1910 فقط 4/2 درصد سرپرستان خانوار در مناطق روستايي مکزيک صاحب زمين بودند، تقريبا 19 درصد خانوادههاي آرژانتيني در سال 1895 صاحب زمين بودند. در سوي ديگر در سال 1910 تقريبا 75 درصد سرپرستان خانوار در ايالاتمتحده آمريکا صاحب زمين بودند. البته همه افراد ساکن شمال آمريکا موفق به داشتن زمين نميشدند و اين طور نيز نبود که هر کسي زمين داشت قادر به سرمايهگذاري و تملک داراييهاي زياد باشد. به هر حال شواهد بهدست آمده از منابع تاريخي و من جمله از يافتههاي دانشمند علم سياست تاتو وانهانن در خصوص درصد مزارع خانوادهها از دهه 1850 اطلاعاتي جمعآوري كرده كه حاکي از آن است که دسترسي به زمين در شمال آمريکا تا حد بسيار زيادي در قياس با جنوب آمريکا عموميت داشته است.
يکي از جذابيتهاي گرايش نظر سوکولوف و انگرمن اين است که اين گرايش آنچه را که من به آن معماي کارائيب ميگويم به خوبي مورد توجه قرار ميدهد.
هر چند اروپاييان ساکن اوليه جزاير کارائيب، فرهنگي مشابه با فرهنگ استعمارگران شمال آمريکا داشتند با اين وجود منابع طبيعي متفاوتي با منابع طبيعي آمريکاي شمالي را در اختيار داشتند. آب و هوا و خاک جزاير کارائيب مناسب کشت نيشکر بود که نياز به زمينهاي پهناور و استفاده از نيروي کار بسيار زياد داشت. در اين رابطه کشورهاي حوزه کارائيب شباهت بيشتري به کشورهاي آمريکاي لاتين داشتند تا به کشورهاي آمريکاي شمالي.
آجم اوغلو و همکاران استدلال كردند که وضعيت موسسات در طول زمان، باثبات است. به اين معنا که مشخصههاي عميق موسساتي که در يک زمان طولاني در گذشته استقرار يافتهاند يعني در زمان استعمار، تمايل به ماندن دارند. اين وضعيت در ظاهر به اين معناست که کشورهايي که در مرحله مهمي از زندگي خود و در جهت تثبيت موسسات خود مواردي همچون استقلال، گسترش حقوق شهروندي، گسترش اتحاديههاي کارگري و خيزشهاي کارگري و تاسيس دادگاههاي مستقل و مواردي از اين قبيل را رعايت كردهاند نيز تمايل دارند که همين روند را ادامه دهند. اين مقاومت موسسات نتيجه کار نيروي سياسي است؛ در حالي که در طول زمان تکامل مييابند تلاش ميکنند که تعامل قدرت و توزيع فعلي ثروت و درآمد بهدست آورند. يک مثال روشن تاريخي از مقاومت موسسات و بنگاهها اين واقعيت است که ايالات جنوبي پس از شکست در جنگهاي داخلي سال 1865 سعي در حفظ سيستم اقتصادي داشتند که هر چند بر بردهداري متکي نبود، ولي تفاوت زيادي با سيستم اقتصادي دوره قبل از جنگهاي داخلي آمريکا نداشت. مشابه همين حالت، پس از انقلاب بوليوي رخ داد که منجر به ملي شدن معادن قلع در اصلاحات کشاورزي شد. بوليوي مجددا به سيستمي با نهادهاي ضعيف و سياستهاي استبدادي روي آورد که منافع عدهاي خاص را مورد حمايت قرار ميداد و باعث توزيع ناعادلانه ثروت و سطح فقر شد. يک ماجراي مشابه را ميتوان براي انقلاب مکزيک در سال 1910 و ملي شدن نفت در سال 1938 بهوسيله رييسجمهور لازارو کارناس تعريف كرد. ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان
درآمد سرانه ميان بخش شمالي و جنوبي كشورهاي مستقر در قاره آمريكا در حال حاضر تفاوت معناداري دارد. دليل اين تفاوت چيست؟ نوشته حاضر تلاش دارد كه ريشههاي تاريخي عقبماندگي لاتينيها به شماليها را توضيح دهد. در اين بخش به نوع اداره كشورهاي آمريكاي لاتين توسط انگليس و اسپانيا به عنوان يك عامل اشاره شده است.
طبق نظريه «پرادوس دولااس كاسورا» با ديدگاه سنتي در خصوص علل عقبماندگي منطقه دو مشكل اساسي را ميتوان ديد. اول اينكه در تحليل عملكرد مقايسهاي آمريكاي لاتين، اين كار اشتباهي است كه اين منطقه را فقط با ايالاتمتحده آمريكا مقايسه كنيم. يك روش مفيدتر كه ميتواند روشنگر باشد اين است كه به جاي مقايسه منطقه با آمريكا آن را با طيف گستردهتر «كشورهاي پيشرفته» مقايسه نماييم. ثانيا با انتخاب و استفاده از سال 1990 به عنوان سال پايه، دادههاي ماديسون، برآوردهاي يك جانبهاي از رشد درآمد سرانه در كشورهاي مختلف را به همراه داشته است. در يك تلاش براي حل مسائل مطرح شده پرادوس يك سري جديد از درآمد سرانه چندين كشور تهيه نمود كه تا سال 1820را پوشش ميداد. با فراهم نمودن اين دادهها پرادوس موفق شد كه تكامل درآمد سرانه آمريكاي لاتين در يك دوره طولاني را تحليل نمايد و آن را با درآمد سرانه آنچه كه امروز ما آن را دنياي پيشرفته ميناميم، مقايسه نمايد. آنچه در مقايسههاي انجام شده توسط پارادوس كاملا مشهود است اين است كه متوسط درآمد فردي 5 كشور ثروتمند آرژانتين، برزيل، شيلي. مكزيك و اروگوئه يعني ثروتمندترين كشورهاي آمريكاي جنوبي را با يك گروه متشكل از كشورهايي كه هم اكنون به سازمان همكاريهاي اقتصادي و توسعه (OECD)تعلق دارند و شامل آمريكا نيز ميشود، مقايسه نمود.
طبق اين تحليل درآمد متوسط سرانه هر فرد در اين پنج كشور آمريكاي لاتين در حدود 40 درصد درآمد متوسط هر فرد در كشورهاي پيشرفته بوده است. تا سال 1870 و در نتيجه اتفاقات مصيبت بار سالهاي پس از استقلال، نسبت درآمد كشورهاي آمريكاي لاتين به درآمد كشورهاي پيشرفته تا 27 درصد كاهش يافت. در 1929 اين نسبت همچنان 27 درصد بود و در 1933 در پايان سالهاي ركود اقتصادي بزرگ اين رقم همچنان 27 درصد بود؛ همان طور كه در سال 1938 چنين بود. تا سال 1960 اين نسبت تا 22 درصد كاهش يافت در سال 1970 اين نسبت حتي پايينتر بود يعني 21 درصد و در سال 1990 اين نسبت فقط 17 درصد درآمد سرانه كشورهاي پيشرفته ميشد. يك مطالعه ديگر كه در كشور كوبا و ونزوئلا را به عنوان دو كشور ثروتمند آمريكاي لاتين به فهرست قبلي اضافه ميكند و در واقع 7 كشور ثروتمند آمريكاي لاتين را با 14 كشور پيشرفته مقايسه ميكند نيز به همين نتيجه ميرسد.
در اين حالت، نسبت درآمد سرانه ثروتمندترين كشورهاي آمريكاي لاتين در قياس با كشورهاي پيشرفته از 30 درصد در سال 1929 تا 20 درصد در سال 1960 و تا 19 درصد در سال 1990 كاهش مييابد. بهعلاوه هنگامي كه دادههاي پارادوس مورد استفاده واقع ميشوند فاصله ثبات درآمدي بين ايالاتمتحده و آمريكاي لاتين براي دوره بعد از 1938 ناپديد ميگردد: بر طبق آخرين برآوردهاي پارادوس، اين نسبت درآمدي در سال 1938 برابر با 25 درصد و در سال 1960 برابر با 19 درصد، در سال 1980 برابر با 21 درصد و در سال 1990 برابر با 16 درصد بوده است. كاهش نسبي درآمد سرانه آمريكاي لاتين در دهه 1980 در تمام جهان شناخته شده است و مربوط به يكي از سياهترين دورانهاي منطقه است كه به آن دهه از دست رفته ميگويند.
بحث مطرح شده فوق با متوسطهاي منطقهاي سر و كار دارد، ولي در خصوص هر كشور به طور جداگانه چطور؟ كدام كشورها در دراز مدت بهتر عمل كردند و كدام يك از آنها آمارهاي ضعيف تري داشتهاند؟ طبق نظر پرادوس در دوره 1980-1938 تقريبا هر يك از كشورهاي منطقه رشد كمتري از هفت كشور ثروتمند OECD يا 14 كشور از ثروتمندترين كشورهاي OECD داشتهاند. اين موضوع در خصوص كشورهايي همچون آرژانتين، شيلي، كلمبيا، كاستاريكا، كوبا، اكوادور، السالوادور، گوآتمالا، هندوراس، نيكاراگوآ، پرو، اروگوئه و ونزوئلا مصداق دارد. در طي اين دوره فقط برزيل توانست عملكردي بهتر ازكِِشورهاي OECD داشته باشد و مكزيك نيز با همان رشد كشورهاي پيشرفته رشد يافت (منظور رشد درآمد سرانه است).
هر چند اطلاعات جديد پرادوس همچنان حاكي از رشد كند و عقبماندگي در 50 سال پس از استقلال از اسپانيا است (1870-1820)، ولي اين اطلاعات نشان ميدهد كه ديدگاه سنتي در خصوص دوره بعد از 1938 از تحليل بسياري از پيچيدگيهاي اين دوره باز ميماند.
صرف نظر از دسته بندي كشورهاي آمريكاي لاتين و كشورهاي پيشرفته كه در اين بررسي مورد استفاده واقع شده است. نتيجه همان است: پس از 1938 متوسط فاصله درآمدي بين كشورهاي آمريكاي لاتين و آمريكا بيشتر شده است، تنها استثنايي كه وجود دارد مربوط به دهه 1970 است كه متوسط درآمد سرانه در آمريكاي لاتين 3 درصد از كشورهاي مقايسه شده بيشتر است. اين بيشتر به عملكرد موفقيتآميز كشور برزيل در اين مقطع مربوط ميشود؛ يعني به طور متوسط 6 درصد افزايش درآمد سرانه اين كشور و اين پديده را نميتوان به ساير كشورهاي آمريكاي لاتين به عنوان يك روند عمومي تسري داد. همان گونه كه بيان شد رشد اقتصادي كه در برزيل به وجود آمد و حكم «معجزه» را دارد چندان پايدار نبود. در دو دهه بعد از دهه 1970 افزايش درآمد سرانه به كندي صورت ميگرفت و فاصله درآمدي اين كشور با جهان پيشرفته تا حد زيادي افزايش يافت.
نتايج به دست آمده به شدت مويد اين مطلب است كه دلايل عملكرد ضعيف طولاني مدت دولتهاي آمريكاي لاتين فراتر از تاخير در استقلال و افزايش بيثباتي سياسي در دوره 1870-1820 بوده است. در حقيقت آنچه از اين دادهها بر ميآيد اين است كه سياستهاي اتخاذ شده پس از سالهاي ركود بزرگ، همچون سياست حمايت از صنايع داخلي كه به منظور صنعتيسازي اتخاذ گرديده بود، نقش مهمي در عدم توسعه آمريكاي لاتين داشت. اين حقيقت كه عقبماندگي آمريكاي لاتين طي سه قرن تثبيت گرديده بود نيز حاكي از آن است كه مشخصههاي حقوقي و ساختاري منطقه همچون حمايت ضعيف از حق مالكيت، بوروكراسي تصميم يافته، تصميمگيري متمركز (حتي در كشورهايي كه به صورت فدرال اداره ميشدند)، توجه اندك به استقرار قوانين، سيستم ناكارآمد و غير موثر قضايي و رشد فساد و دلايل متعدد ديگر در عقبماندگي نسبي منطقه دخيل بودند. توصيف عملكرد ضعيف آمريكاي لاتين به گونهاي كه همه اين دلايل يعني سياستهاي ضعيف و ساختارها و نهادهاي حقوقي ضعيف را در بر ميگيرد، اغواكننده و قانعكننده است و كليدهاي مهمي براي درك علل انجام اصلاحات اقتصادي دهه 1990 و همچنين درك مسير آينده اقتصادي و سياستهايي كه بايد از اين پس و در سالهاي آينده اتخاذ گردد، ميباشد.
3- فقر موسسات و دوران طولاني مدت عملكرد متوسط (ميانحال، نه خوب و نه بد):
يك توافق گسترده درميان دانشمندان مبني بر اينكه ضعف موسسات و همچين نظام حقوقي قوي تا حد زيادي باعث عملكرد متوسط و طولاني مدت آمريكاي لاتين شده است، وجود دارد. به عنوان مثال فرانسيس فوكوياما گفته است: «يكي از بحرانيترين علل و ريشههاي فاصله زياد پيشرفت نهفته است. يكي از دانشمندان علم سياست به نام اي، رابينسون (A.Robinson) گفته است كه «بهترين توضيح براي شناسايي مسير اقتصادي آمريكاي لاتين، وضع موسسات آن است.» نويسندگان ديگري كه پيرو اين نظريه مبتني بر موسسات هستند، عبارتند از تاريخدانان اقتصادي همچون كنت سوكلوف واستانلي انگرمن، دارون آسه موگلو، سيمون جانسون و داني رودريك. من نيز نكتههاي مشابهي را در بسياري از تحقيقات خود مطرح نمودهام.
بنابراين سوال اساسي اين است كه چرا موسسات (دولتي، حقوقي، قضايي...) در آمريكاي لاتين به صورت ريشه دار و تاريخي تا اين حد ضعيف بودهاند؟ چرا آنها نتوانستند قانون و نظم را پياده كنند؟ و نتوانستند از مالكيت خصوصي دفاع نمايند؟ چرا جنبههاي قانوني اين قدر در آمريكاي لاتين ضعيف بودهاند؟ چرا فساد در قياس با كشورهاي آسيايي و جنوب اروپا تا اين حد در آمريكاي لاتين بيشتر و بالاتر بوده است و چرا اكثر كشورهاي آمريكاي لاتين در اجراي اصلاحات و تقويت سيستمهاي حكومتي و موسسات خود در طي 20 يا 30 سال گذشته ناتوان بودهاند؟
جوابهاي زيادي كه به اين سوالات داده ميشود گاه به عنوان دلايل اين ناتواني ابراز ميگردد. بعضي از نويسندگان استدلال نمودهاند كه كيفيت موسسات و اصول حقوقي بايد به گونهاي باشد كه جوابگوي فرهنگ و دين در جامعه باشد؛ درحالي كه عدهاي ديگر معتقد هستند كه ايدئولوژي نقش اساسي را ايفا ميكند، بعضي ديگر بر تاريخ تاكيد ميورزند و با اين وجود گروهي ديگر معتقد هستند كه در تحليل نهايي همه اين مشكلات ناشي از سياست و جنگ قدرت و درآمد و توزيع ثروت است.
در مقالهاي كه در سال 1840 چاپ شد لورد ماك آولي (Macaulay) اولين طرفدار نظريهاي بود كه اعتقاد داشت فرهنگ كليدهاي تعيينكننده اصلي تفاوت بين دو آمريكا است (آمريكاي جنوبي و آمريكا).
مستعمراتي كه توسط انگلستان زير كشت محصولات كشاورزي قرار گرفتند بسيار قدرتمندتر از مستعمراتي شدند كه توسط اسپانيا اشغال شدند. البته در حال حاضر ما هيچ دليلي براي پذيرش اين حرف نداريم كه در ابتداي قرن شانزدهم ميلادي اسپانیاییهای كاتوليكها در هر زمينهاي از انگليسيها ضعيفتر بودهاند. نظر قاطع ما اين است كه آمريكاي شمالي تمدن عظيم خود و توانايي قدرت خود را عمدتا مرهون اصول اخلاقي پروتستان است و اينكه فساد كشورهاي جنوبي اروپا را ميتوان به تجديد حيات بزرگ مذهب كاتوليك نسبت داد.
اين استدلال در قرن بيستم طرفدار پروپا قرصي پيدا كرد كه ميتوان آن را نتيجه پذيرش و همه گير شدن برداشت ماكس وبر از اصول اخلاقي پروتستان و توسعه سرمايهداري تلقي نمود. آنهايي كه بر مركزيت و محوريت فرهنگ تاكيد ميورزند هميشه به اين جمله ديويد هيوم در مقاله «از شخصيتهاي ملي» او تاكيد ميكنند كه گفت «يك ملت دنباله رو يك سلسله رفتارها است و اين رفتارها از اطراف و اكناف جهان ميآيند. از مستعمرات اسپانيايي، انگليسي، فرانسوي و هلندي كه همه آنها قابل تشخيص هستند حتي در بين مناطق گرمسيري واستوايي.
اچ. دبلیو بیتس كه بعدها به عنوان دستيار جامعه جغرافياي سلطنتی انتخاب شد، اين گونه استدلال نمود كه عقبماندگي و بيثباتی مكزيك در نتيجه تلاش جهت تحميل فرهنگ سياسي خود بود كه در قالب قانون اساسي بعد از ايالاتمتحده آمريكا شكل گرفته بود. بر طبق نظريه بیتس مردم مكزيك از نظر فرهنگي براي اين تجربه هنوز آمادگي نداشتند. ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

اقتصاد تحريم در چارچوب نظریه بازیها
آیا تحريمهاي اقتصادي عليه ايران تاثیرگذارند؟
ناصر يارمحمديان*
چكيده:
در اين مقاله پس از تعريف و طبقهبندي انواع تحريم اقتصادي و ارزيابي تاثير هركدام از آنها بر كشور تحريمكننده و تحريم شونده، مكانيزم تاثيرگذاري سياستهاي تحريم بيان ميشود و سپس تحريمهاي عليه ايران را از جهت شدت اثرگذاري بر وضعيت ايران ارزيابي ميكنيم.
سپس به كمك «نظريه بازيها» (Game Theory) توضيح داده خواهد شد كه چگونه تحريم يكجانبه ایران توسط آمريكا، يك «تعادل نش» (Nash Equilibrium) براي بازيگران بينالمللي محسوب میشود. در پایان مقاله نیز به بررسی اجمالی برخی از جنبههای تحریمهای اقتصادی آمريكا علیه ایران پرداخته خواهد شد.
در مجموع به نظر میرسد که اعمال تحریمهای اقتصادی علیه ایران، در وضعیت فعلی و با توجه به بهرهمندی ایران از ذخایر قابل توجه نفتی، تاثیر چندانی بر وضعیت اقتصادی نسل فعلی یا وضعیت سیاسی دولت فعلی نداشته و مهمترین تاثیر آن عبارت است از استفاده بیش از حد از منابع نفتی توسط نسل فعلی (مثلا فروش نفت بیشتر برای خرید بنزین با قیمتی بالاتر به منظور مقابله با تحریم بنزین) و در نتیجه اعمال فشار اقتصادی بر نسلهای آینده.
انواع تحريم اقتصادی
تحريم ابزاري تنبيهي است كه در سياست خارجي مورد استفاده قرار ميگيرد. هدف از تحريم فشار بر كشور هدف براي تغيير رفتار است. اين تغيير رفتار ميتواند تغيير رفتار سياسي يا تغيير سياستهاي اقتصادي باشد. كشور تحريمكننده براي دستيابي به هدفش، گزينههاي مختلفي را پيش رو دارد، اما آنچه كه باعث ميشود كشوري به سمت گزينه تحريم برود معمولا جلوگيري از فاجعه جنگ، ممانعت از كشته شدن انسانها و كاهش هزينه بودجههاي دفاعي است.
از ميان انواع تحريمها، تحريم اقتصادي بيشترين مورد استفاده را در سطح جهان در ميان كشورها دارد. تحريم اقتصادي نيز انواع مختلفي دارد، از جمله تحميل تعرفه صادراتي (ماليات بستن بر صادرات كشور تحریمشونده)، سهميه وارداتي (اعمال محدوديت در زمینه مقدار واردات از كشور تحریمشونده)، ممنوعيت روابط تجاري و ايجاد موانع غير تعرفهاي بر روي واردات.
به روشهاي مختلفي ميتوان تحريم را طبقهبندي كرد. يك روش تعداد كشورهاي درگير در تحريم است. «تحريم يكجانبه» به تحريمي گفته ميشود كه فقط يك كشور مبادرت به تحريم كشور موردنظر ميكند. در «تحريم چندجانبه» گروهي از كشورها دست به تحريم ميزنند. تحريم يكجانبه زماني كارآيي دارد كه توسط يك كشور قدرتمند اقتصادي صورت گیرد. تحريمهاي چندجانبه ريسك كمتري دارند، زیرا مدیریت ریسکهای مربوطه به عهده تمام كشورهاي درگير در تحريم قرار دارد. ضمنا زماني كه کشورهای حامي كشور تحريمشونده عليه كشور تحريم كننده اقدام ميكنند، اجراي تحريم تاثير كمتري خواهد داشت، زيرا كشور مورد تحریم ميتواند نيازهايش را از كشورهاي جانشين برآورده كند.
روش ديگر طبقهبندي تحريم اقتصادي بر اساس نوع ممنوعيت بر ورود و خروج كالاست. تحريم اقتصادی میتواند بر روي صادرات انجام شود كه در اين حالت مانع صادر شدن كالا به داخل كشور هدف ميشود و به آن «تحريم صادراتي» گفته ميشود
(export sanction). نوع ديگر تحريم كه به آن «تحريم وارداتي» گفته ميشود (import sanction)، مانع ورود كالا از كشور تحريمشونده ميشود. هر كدام از اين نوع تحريمها تاثير و نتايج متفاوتي دارند. به طور كلي تحريم صادراتي تاثير خفيفتري نسبت به تحريم وارداتي دارد، زيرا در تحريم صادراتي، كشور هدف ميتواند نيازش را يا از كشورهاي جانشين تامين كند يا از كالاهاي جانشين در داخل استفاده كند. تحريم صادراتي فقط در مورد كالاهاي با فناوري بالا كارآيي دارد؛ زيرا احتمالا تكنولوژي توليد اين كالاها فقط در دست تعداد معدودي از كشورها قرار دارد. يك مثال از تحريم صادراتي موثر، ممانعت از صدور كالاهاي تسليحاتي پيشرفته به كشور تحریمشونده است.
ممانعت از صدور كالاهاي كشور هدف به بيرون از مرزها از طريق تحريم وارداتي موجب وارد آمدن فشار زيادي به كشور هدف ميشود؛ زيرا با كاهش حجم صادرات موجب ورشكستگي بنگاهها و بيكاري ميشود. با اين وجود تاثير اين نوع تحريم براي كشورهاي منزوي و كشورهايي كه داراي روابط تجاري و بينالمللي كمي با دنياي خارج هستند به مراتب كمتر است.
«تحريم تجاري» يكي از انواع تحريمهاي اقتصادي است و همانند دیگر تحریمها، اهدافی سياسي يا اقتصادي را پیگيری میکند. اين اهداف ميتواند فقط در راستای رقابت اقتصادي باشد، براي مثال اگر كشوري مشاهده كند كه كشور مقابل براي برخي از كالاهاي صادراتي يارانه تعيين كرده يا سياستهاي حمايتگرايانهاي طراحي كرده كه مانع بروز رقابت سالم اقتصادی در عرصه بينالمللي میشود، با تعيين تعرفه وارداتي بر كالاهاي كشور مقابل ميتواند دست به تحريم بزند. نمونهای از این نوع تحریم، به تعرفههاي وارداتي پنبه توسط برزيل عليه آمريكا مربوط میشود که در مارس 2010 بسته شد و در واکنش به سیاست آمريكا در زمینه اعطای یارانه به كشاورزان پنبه آمريكایی اتخاذ شد. همچنين تحريم ميتواند اهداف سياسي را دنبال كند. براي مثال تحريم ميانمار توسط اتحاديه اروپا كه به دليل ضعف دموكراسي و حقوق بشر در اين كشور تحميل شد.
طبيعت تحريم به گونهاي است كه منجر به جنگ تحريمي ميشود براي مثال، در تحريمهاي تجاري اگر يك كشور، تحريمي را عليه كشوري به كار گيرد، كشور دوم متقابلا چنين رفتاري را از خود نشان ميدهد. يك مثال تعرفه واردات در سال 2002 است كه آمريكا براي حمايت از صنعت داخلي در برابر صنايع كشورهاي چين و روسيه بر واردات فولاد برقرار كرد. سپس سازمان تجارت جهاني اعلام كرد كه اين تعرفهها غيرقانوني است و اتحاديه اروپا براي رفع اين تعرفهها، آمريكا را تهديد كرد كه براي كالاهاي آمريكايي تعرفه برقرار ميكند.
مكانيزم تاثيرگذاري تحريم
اصولا مكانيزم تاثيرگذاري سياست تحريم عليه هر كشور، از طريق تحميل هزينههاي اقتصادي بر شهروندان كشور مذکور عمل میکند تا از اين طريق بر دولت فشار آورده شود، زيرا كه انتظار ميرود دولتمردان براي حفظ موقعيت خود متمايل به ترجيحات و خواستههاي شهروندان شده و تغيير رويه دهند. البته نبايد فراموش كرد كه چنين مكانيزمي در صورتي موثر ميافتد كه هم امکان تحميل هزينه اقتصادی بر شهروندان کشور تحریمشونده وجود داشته باشد و هم شهروندان بتوانند دولتمردان را تحت فشار سیاسی قرار دهند؛ فرآیندی كه معمولا از طريق انجمنها و نهادهاي اجتماعي در كشور مذکور صورت ميگيرد.
همچنين ميزان تاثيرگذاري تحريم به طور شديدي به پارامترهای تعیینکننده ويژگيهاي اقتصادي كشور تحریمشده بستگي دارد؛ پارامترهایی همچون روابط تجاري و اقتصادي، ساختار اقتصادي (توليد ناخالص ملي، درآمد سرانه، نرخ رشد، درصد صادرات به توليد ناخالص داخلي، درصد واردات به توليد ناخالص داخلي، جريان ورود و خروج سرمايه، عضويت در سازمانها و موافقت نامههاي هاي منطقهاي)، شدت نياز به كالاهاي استراتژيك مانند نفت و نظایر آن.
اگرچه تحريم با هدف ايجاد هزينه براي دولت و شهروندان كشور تحریمشونده اجرا ميشود، اما براي كشور يا كشورهاي تحريمكننده نيز هزينههايي را در بردارد. حتي ممكن است اين هزينهها به همان اندازهاي باشد كه به كشور تحریمشونده تحميل ميشود. مقدار اين هزينهها به قدرت اقتصادي كشور تحريمكننده و نیز كشور تحت تحریم بستگي دارد. براي مثال، ممانعت از صدور كالا به كشور تحت تحریم، موجب كاهش صادرات شرکتهای مستقر در كشور تحريمكننده ميشود و نیز ممانعت از ورود كالا از آن كشور، ممكن است مصرفكنندگان و توليدكنندگان كشور تحريمكننده را دچار تنگنا كند.
در تحریمهای تجاری، شدت هزينههای تحمیلی به کشور تحریمکننده و نیز کشور تحریمشونده، به حجم مبادلات تجاري بين دو كشور بستگي دارد. به عنوان نمونه در سال 2009 حدود 51 درصد از كل واردات كانادا از ايالات متحده بوده است و به این ترتیب تحريم كانادا از سوي آمريكا، ضربه جبرانناپذيري را بر كانادا وارد خواهد كرد و آمريكا ميتواند از اين طريق رفتار كانادا را جهت دهد. در مقابل اگر كانادا واكنش يكساني را در برابر ايالات متحده انجام دهد، ايالت متحده با زيان قابل توجهي مواجه خواهد شد زيرا كه ارزش واردات آمريكا از كانادا 227 ميليارد دلار ميباشد كه حدود 5/1 برابر ارزش کالاها و خدماتی است كه كانادا از آمريكا وارد ميكند. پس اگر بين دو كشور كانادا و آمريكا جنگ تحريمي شكل بگيرد زيان سنگین حاصل از اين سياست گريبانگير هر دو كشور خواهد شد.
ارزيابي تحريمهاي موجود عليه ايران در چارچوب «تعادل نش»
(Nash Equilibrium)
در طول 3 دهه اخیر، آمريكا تحریمهای اقتصادی مختلفی را علیه ایران وضع كرده است. اما در مورد تاثيرگذاري اين فشارهای اقتصادی ديدگاههاي مختلفي وجود دارد. براي اندازهگيري شدت تاثيرگذاري اين سياستها نياز به مطالعات دقيق آماري وجود دارد، اما در اینجا تلاش میکنیم با توجه به مقدماتي كه در بخش قبل گفته شد، به بررسی اين مساله بپردازیم:
اكثر تحريمهاي عليه ايران تا سال 2006، به طور يكجانبه از طرف آمريكا انجام شده است. اما همانطور كه گفته شد اولا هزينه تحريم يك جانبه بالا است و ثانيا تاثير تحريم يكجانبه كمتر است، زيرا كشور هدف ميتواند نيازهاي اقتصادی خود را از طریق كشورهای جايگزين برطرف كند.
براي مثال دنيايي را تصور كنيد كه 3 كشور ايران، ايالت متحده آمريكا و چين در آن وجود دارند. در صورتي كه آمريكا ايران را تحريم كند، ايران ميتواند نيازهايش را از طريق كشور چين برطرف كند و ايالات متحده براي تاثيرگذاري بيشتر بايد چين را قانع كند كه در تحريم ايران با او همكاري كند. در اين حالت تحريم براي كشور تحريمكننده هزينه دارد، زيرا صادرات شرکتهای مستقر در كشور تحريمكننده كاهش مييابد.
اکنون تلاش میکنیم تا با استفاده از مفهوم
«تعادل نش» (Nash Equilibrium) که مفهومی کلیدی در «نظریه بازیها» (Game Teory) محسوب میشود، به بررسی تعادل در اعمال تحریم علیه ایران بپردازیم: فرض كنيد ميزان صادرات هر كدام از كشورهاي چين و ايالات متحده به ايران 2 ميليارد دلار باشد، به علاوه فرض کنید که هر یک از دو کشور آمريكا و چین، میتوانند یکی از استراتژیهای «تحریم ایران» یا «عدم تحریم ایران» را انتخاب کنند. در جدولهای شماره 1 و 2، اعداد سمت راست در هر مستطيل نشاندهنده ميزان منافعی است كه كشور چين از انتخاب خود كسب ميكند و اعداد سمت چپ دريافتي آمريكا از استراتژي مورد انتخابش را نشان میدهد (هر دو عدد برحسب دلار).
فرض کنیم اگر آمريكا استراتژی «عدم تحريم» را انتخاب كند، صرفنظر از استراتژی انتخابی توسط چین، خود آمريكا به خاطر نرسيدن به اهداف سیاسی خود، با زيانی مواجه میشود که میتوان آن را با زیان اقتصادی 7 ميليارد دلاری مدلسازی كرد (این عدد 7 میلیارد دلاری به گونهاي انتخاب شده تا غالب بودن استراتژي تحريم توسط آمريكا را نشان دهد). همچنین طبیعتا چين در صورت انتخاب استراتژی «تحريم» به ميزان 2 ميليارد دلار از صادراتش به ايران كاهش مييابد و با زیان اقتصادی 2 میلیارد دلاری مواجه میشود.
به همين ترتيب اگر هم ايالات متحده و هم چين به طور همزمان استراتژی «تحريم» را انتخاب كنند، هر دو به ميزان 2 ميليارد دلار از صادراتشان كاهش مييابد. اما اگر آمريكا استراتژی «تحریم» و چين استراتژی «عدم تحریم» را انتخاب كنند، آمريكا 2 ميليارد دلار زيان و چين 2 ميليارد دلار منفعت خواهد برد، زيرا ايران براي رفع نيازش مجبور است كالاهايي كه اكنون از آن محروم شده است را، از چين خریداری كند.
تعادل نش در اين حالت، «تحريم» توسط آمريكا و «عدم تحريم» توسط چين خواهد بود (جدول شماره 1).
برای بررسی یک حالت دیگر، فرض كنيد ايالات متحده از اهرم فشار برای اقناع چين به منظور همكاري در تحريم استفاده کند، به اين معني كه اگر چين استراتژی «عدم تحریم» ایران را انتخاب کند، وارداتش از آمريكا ممنوع ميشود. همچنین فرض كنيد واردات چين از آمريكا 3 ميليارد دلار و واردات آمريكا از چین
4 میلیارد دلار باشد. در اين حالت اگر چين استراتژی «عدمتحريم» را انتخاب كند، با زیان خالص 1 ميليارد دلاری مواجه خواهد شد. اما در يك بازي پويا (dynamic)، تصميم آمريكا در زمینه ممنوعیت صادرات به چین، منجر به يك جنگ تحريمي ميشود و چين براي مقابله با ايالات متحده تصميم مشابهي ميگيرد. نتيجه اين بازي در جدول شماره 2 مشاهده ميشود. مجددا «تعادل نش» مشابه جدول پيشين است و آمريكا استراتژی «تحريم» و چین هم استراتژی «عدم تحريم» را انتخاب میکنند. در اين حالت چين 1 ميليارد دلار زيان ميكند در حالي كه آمريكا 6 ميليارد دلار، كه نشان دهنده يك تعادل نش ميباشد. (جدول شماره 2) به شکل مشابهی، میتوان با فرضیات واقعبینانه دیگر به بررسی حالتهای دیگر تعادل در زمینه تحریم ایران، در چارچوب نظریه بازیها پرداخت.
نوع تحریمهای اقتصادی ایران
و نحوه تاثیرگذاری آنها
نكته ديگر در مورد تحريم عليه ايران، نوع تحريم و نوع كالاهايي است كه كشور ايران از واردات آنها منع شده است.
آمريكا به طور يك جانبه از ابزار تحريم صادراتي استفاده ميكند و مانع صدور كالاهايی به كشور ايران ميشود. همان طور كه گفته شد اين نوع تحريم تاثير كمتري ميتواند داشته باشد، زيرا اولا ايران ميتواند از كشورهاي جايگزين و هم پيمان، كالاهاي مورد نيازش را تهيه كند و ثانيا ميتواند آن كالاها را در داخل توليد كند يا از كالاهاي جانشين استفاده كند. براي مثال تحريم اخير ايران در مورد بنزين نميتواند تاثير قابل توجهی بر ايران وارد كند، زيرا اولا ايران توانايي توليد بنزين را دارد و ميتواند ظرفيت توليد را بالا ببرد يا از كالاي جانشين (مثلا گاز) استفاده کرده و توليد خودروهاي گاز سوز را افزايش دهد، يا در نهایت بنزين را با قيمت بيشتري از كشور ثالثي خريداري كند. ضمن اين كه تاثيرگذاري چنين تحريمهايي مستلزم انتقال فشار از شهروندان به دولتمردان است كه نياز به نهادهاي اجتماعي قوي و توسعه يافته دارد. نکته بسیار مهم دیگر، اين است كه تحريمهاي اقتصادی موجود عليه ايران فقط منجر به تنگنا گذاشتن نسلهاي آينده كشور ميشود، نه تحت فشار قرار دادن دولت يا نسل حاضر. ايالت متحده با چنين سياستهايي صرفا نسلهاي آينده را تحريم ميكند و نميتواند بر روي رفتار دولت كنوني تاثير بگذارد، زيرا در شرایط دسترسی ایران به ثروت خدادادي نفت، تنها نتیجه این تحریمها به صورت مصرف بیش از حد و غیربهینه ثروت نفت برای کاستن از تبعات تحریم بروز خواهد كرد (مانند فروش نفت بیشتر برای خرید بنزین به قیمتی بالاتر و در نتیجه خنثی نمودن تاثیر تحریم بنزین). به این ترتیب تنها نتیجه ملموس آن است كه ثروتي كه حق نسلهاي آينده نيز هست، به طور غيربهينه صرف رفع نياز نسل حاضر ميشود.
همچنین برخي كارشناسان درباره منافع تحريم ايران بيان ميكنند كه موجب خلاقيت و نوآوري و خودكفايي در تولید كالاهايي ميشود كه ايران در آنها تحريم شده است. نمونه عيني آن نيز ممنوعیت کمک به توسعه منابع نفتی و سرمایه گذاری در میادین نفت در سال 1995 است كه موجب توسعه شركتهاي نفتي ايراني شد تا جايي كه اين شركتها در كشف و استخراج نفت خودكفا شدند. اما آنچه كه يك اقتصاددان ميتواند در ارتباط با اين گزاره بگويد، اشاره به «نظريه مزيت نسبي» است. مطابق با نظريه مزيت نسبي هر كشوري بايد كالاها و خدماتي را توليد كند كه در آن مزيت دارد و بهتر است ساير كالاها را از كشورهايي تامين كند كه داراي مزيت نسبي در آن كالاها هستند. بعيد نيست كه هر كشوري با سرمايهگذاريهاي كلان، اما فاقد توجیه اقتصادی، بتواند به توانایی تولید کلیه کالاها دست یابد، اما چنین مسالهای به بهای فاصله گرفتن از فضای تقسیم کار و تخصصی شدن تولید بوده و به کاهش شدید بهرهوری اقتصادی در کشور مورد نظر منجر خواهد شد.
* دانشجوي دكتراي اقتصاد _ دانشگاه اصفهان (n.yarmohammadian@ase.ui.ac.ir)
منابع:
1- عادلی، سید محمد حسین، «تحریم اقتصادی چیست؟ چرا؟ چگونه؟» سايت رستاك
http://www.rastak.com/article/print/id/232
2- Carter, Barry E., International Economic Sanctions: Improving the Haphazard U.S. Legal Regime. Cambridge: Cambridge University Press, 1988. P. 4.
3- Economic sanctions: http://en.wikipedia.org/wiki/Economic_sanctions
4- Hufbauer, Gary Clyde and Kimberly Ann Elliott, Tess Cyrus, and Elizabeth Winston. U.S. Economic Sanctions: Their Impact on Trade, Jobs. and Wages. Washington, DC: Institute for International Economics, 1997. 17 p. and tables.
5- Kaempfer, William H., and Anton D. Lowenberg. “The Theory of International
Economic Sanctions: A Public Choice Approach,” American Economic Review,September 1988, 78(4), pp. 786-93.
6-U.S. sanctions against Iran: http://en.wikipedia.org/wiki/U.S._sanctions_against_Iran
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان
تفاوت فرهنگها در جنوب و شمال
از آغاز قرن 19، انديشمندان و متفکران آمريکاي جنوبي هميشه تفاوتي بين سرزمينهاي خود و مستعمرات قديمي شمال آمريکا را توصيف ميکردهاند و اين توصيف گاهي با عقدههاي روحي توام بود.
يکي از تاثيرگذارترين کساني که وارد اين مبحث شده است، روشنفکر و سياستمدار آرژانتيني به نام دومینگو فوستینو سارمینتو است. در کتابي که او در سال 1845 با نام تمدن و بربریسم نوشت چنين استدلال نمود که ملتهاي جوان آمريکاي لاتين بايد تصميم ميگرفتند که آيا در وضعيت عقبمانده و غير دموکراتيک باقي بمانند؛ همانگونه که در دوران استعمار و اولين سالهاي استقلال چنين بودند يا آن کاري را که آمريکا انجام داد و انديشهها و نهادهای انقلاب کبير فرانسه را به کار گرفت، انجام دهند. طبق نظر او، بلافاصله پس از استقلال، بربريسم (BARBARISM) در بسياري از نقاط آمريکاي لاتين مستولي شد که به شکل قوانين و حکمراني مستبدانه از طريق نيروهاي خشن و بهوسيله مردان قوي و قدرتمند استانها، سرداران نظامي و فرماندهان اعمال ميگرديد. عنوان اولين ترجمه انگليسي كتاب او در سال 1868 بهوضوح باعث شد محتواي کتاب شناخته شود. عنوان کتاب اين بود «زندگي در جمهوري آرژانتين در دوره استبداد». سارمیینتو استدلال نمود که ايالاتمتحده، از اولين سالهاي جمهوري آرزوي «تمدن» را در سر ميپروراند و سعي کرده بود موسسات مورد نياز براي رشد چنين هدفي را فراهم سازد.
در دومين کتاب در سال 1849 تحت عنوان «مسافرت به اروپا، آفريقا و ايالاتمتحده» سارمیینتو اين نوع انديشه را گسترش داد و استدلال نمود که در آمريکا بود که افکار مدني آزادي، برابري، برادري شکل گرفت و نه در اروپا. او تمرکززدايي سياسي را به عنوان يکي از بزرگترين نقاط قوت آمريکا تعريف ميکرد و معتقد بود هنگامي که آمريکا به شهروندان خود اجازه ميداد که سيستم آموزشي و بانکي و ساير خدمات عمومي را كنترل نمايند در واقع به سمت تمرکز زدايي سياسي حرکت مي كرد، ولي سارمیینتو از اينکه توصيف گستردهاي از آمريکا در سالهاي اوليه شکلگيري آن به عنوان يک ملت انجام شود چندان خشنود نبود يا از اينکه موسسات و بنگاههاي آمريکايي با موسسات آمريکاي لاتين مقايسه شوند چندان ابراز خرسندي نکرد. او دوست داشت کشورش با ايالاتمتحده به رقابت بپردازد تا از شر استبداد خلاص شود و به آغوش تمدن بازگردد. تحسين آمريکا توسط سارمیینتو با شفافيت در آخرين سطور کتاب «مسافرتها» ديده ميشود. او ميگويد «اين اثر غير قابل تصور (ايالاتمتحده) اصيل و با ارزش است گه گاه رفيع است و هميشه به دنبال نبوغ خود است.»
طي سالهاي بعد، بسياري از روشنفکران آمريکاي لاتين با عقيده سارمیینتوو تحسيني که از آمريکا و روش زندگي آن ميکرد، موافق نبودند. خوزه انديک رودو که يک نويسنده و روشنفکر اروگوئهاي است، در سال 1900 مطلبي را منتشر کرد که شايد شديدترين انتقاد از ارزشهاي آمريکا و فرهنگ آمريکايي باشد که تاکنون در آمريکاي لاتين منتشر شده است.
وي در مقاله کوتاهي که عنوان آن «آریل» بود، استدلال ميکند که با پذيرفتن مطلوبیت گرایی، ايالاتمتحده به مسائل روحاني، زيبايي و طبيعت پشت کرد، او به مقابله با خامي و زمختي آمريکا که هر چيز در آن، حتي علوم و هنرهاي مختلف، بايد يک کاربرد عملي داشته باشند برميخيزد و آن را در تقابل با ارزشهاي يونان باستان و تقاضاي شهروندان آتني براي هماهنگي و فرهنگ بالاتر ميداند. او سعي ميکند اين گونه استدلال نمايد که يک کاربرد مکانيکي از اصول دموکراسي که او را مرتبط با بنجامين فرانکلين ميداند، منجر به انبوهسازي کلان و تشويق يک فرهنگ متوسط و سطح پايين شده است.
البته انتقادات او يک انتقاد کورکورانه از ايالاتمتحده نبود، او بسيار باهوش و با فرهنگ بود. او موارد مثبت را نيز ميديد، مواردي همچون «حس کنجکاوي سير ناشدني و تلاش بيوقفه و اشتياق بيصبرانه براي نوآوري و علاقه وصفناپذير به فراهم آوردن آموزش همگاني و تحصيلات عمومي که گاه اين علاقه تا حد جنون پيش ميرفت.»
او هدف ايالاتمتحده در عمومي کردن تحصيلات را ستايش ميکرد و با اين وجود رودو اين را کافي نميدانست. او معتقد بود که مبتکر و موفق بودن، سطحي و مبتذل بود و نهايتا نتوانست يک مردم روشنفکر و يک جامعه موزون و هماهنگ ايجاد نمايد. او گفت: «فرهنگ آنها در حالي که از يک فرهنگ معنوي و پالايش يافته بسيار دور است، ولي داراي کارآيي قابل تحسين است که آنها را به سوي اهداف عملي و شناسايي سريع چنين اهدافي رهنمون ميسازد و در حالي که آنها براي فراگيري علم يک قانون عمومي ثابت اضافه نکردند، ولي با يک نظم جديد توانستند کاربرد علم را تقويت نمايند و آن را به صورت تحسينبرانگيزي به کار بندند.»او براي تلاشهايي که ساکنان شمال آمريکا جهت گسترش روش زندگي خود به ساير بشريت انجام ميداد، دلسوزي ميکرد. طبق نظر او بسياري از شهروندان آمريکا معتقد بودند که روشي که آنها براي زندگي خود انتخاب نمودهاند روشي است که از پيش براي بشريت مقرر گرديده است. رودو ميگفت مردم آمريکاي جنوبي بايد جلوي اين طرز تفکر مردم آمريکاي شمالي مقاومت ميکردند، آنها بايد در مقابل اين روش و برتري موفقيتهاي مادي ايستادگي ميکردند. جوانان آمريکاي جنوبي بايد به سراغ سطوح بالاتر تمايلات روحي يعني طبيعت و فرهنگ و تمدن غرب گرايش پيدا ميکردند. مردم آمريکاي جنوبي ميتوانستند چنين باشند و از مظاهر فاصله بگيرند؛ زيرا آنان همانند اجداد و نياکان اروپايي خود از آموزهها و سنن آتنيها بهرهمند شده بودند. در يک اقدام قابل توجه و با يک بيان منطقي و به منظور خوشحال کردن نخبگان آمريکاي لاتين رودو سعي کرد به نکات اعلام شده از سوي سارمیینتو احترام بگذارد.
اين شمال نبود که بيانگر تمدن باشد يا اين جنوب آمريکا نبود که بيانگر بربريسم باشد، سارمیینتو به غلط اين گونه ميانديشيد و دقيقا برعکس اين بود. ايالاتمتحده آمريکا با تعقيب بيرحمانه پيشرفت مادي خود در آخرين تحليل کشور سازنده بيرحمي و پوچي و بيمعنايي و چرا نگوييم بربريسم بوده است. ممکن است ملل آمريکاي جنوبي عقب مانده و کم هوش بوده باشند و صاحب پويايي و انرژي شماليها نبوده باشند، ولي مردم کشورهاي آمريکاي جنوبي کماکان بذر اميد را در روح خود ميکاشتند، آنها طبيعت را ميستودند و همه يکديگر را درك ميكردند و به دنبال زيبايي براي زندگي خود بودند. اين همان نقطه قوت آنها بود و اين ويژگي آنها گم شدني نيست، از بين رفتني نيست. اين همان چيزي است که طبق نظر رودو آنها را نمايندگان تمدن در منطقه پهناور آمريکا کرده است. او به شنوندگان و مخاطبين جوان خود گفت، فريب زرق و برقي را که از شمال ميآيد نخوريد او به آنها گفت که در مقابل صداهايي که به صدايي آژير شباهت دارد مقاومت نمايند. او نوشت: «من هيچ نکته مثبتي در تهي نمودن مردم از طبيعت ذاتي و نبوغ خود نميبينم و اين صحيح نيست که يک هويتي را از خارج از مرزهاي يک سرزمين به صورت يک مدل بر ملتي تحميل کنيم و هويت اصلي و نبوغ آن ملت را در برابر اين فرهنگ وارداتي فدا کنيم و جوامع آنها را همچون هنر و ادبيات آنها به نابودي بکشيم؛ زيرا تقليد کورکورانه از فرهنگ يک کشور ديگر ارمغاني بالاتر از يک رونوشت پستتر از مدل اصلي به همراه نخواهد داشت و هر چند کتاب رودو تقريبا به صورت کامل در آمريکا مورد تجاهل واقع گرديد و فقط در سال 1922 ترجمه و چاپ شد، با اين وجود در حلقه روشنفکران آمريکاي جنوبي مورد توجه قرار گرفت. بعضي معتقدند گذر زمان صحت نظريات رودو را نشان داد و باعث گسترش نظرات او شد. علاوه بر اينها آمريکا به تازگي اسپانيا را در جنگ آمريکا- اسپانيا شکست داده بود و کوبا، فيليپين و پورتوريکو تحت قيوميت و سرپرستي آمريکا قرار گرفته بودند.ناگهان آمريکا به يک نيروي تهديدکننده امپرياليستي تبديل شد و براي همسايههاي خود شاخ و شانه کشيد و آمادگي يافت که آرزوهاي خود را به ديگران تحميل نمايد و براي خود منافع اقتصادي فراهم كند و حتي آماده بود که سرزمينهاي جديدي را ببلعد.صرف نظر از اينکه جنگ آمريکا اسپانيا تا چه اندازه بر گفتار و بيان رودو تاثير داشته است، واقعيت اين است که کتاب او بسيار تاثيرگذار بوده و عقايد او بخشي از صفات قومي مردم آمريکاي لاتين شد. نسل بعد از نسل در آمريکاي جنوبي با اين عقيده که ساکنان شمال آمريکا، وحشي و بيفرهنگ هستند، رفتار و کردار مناسبي ندارند، زياد اهل مطالعه نيستند، بيش از حد مادي هستند و ساده لوح و خوش خيال هستند، پرورش مييافتند. در مقابل آنها اروپاييها را بهعنوان افرادي کامل و تهذيب يافته و وارثان واقعي فرهنگ کلاسيک تصور ميکردند. در نتيجه گرايش برگزيدگان و فرهيختگان آمريکاي لاتين به اروپا بود و نه به طرف آمريکا.
تا همين اواخر ثروتمندان آمريکايي در اروپا تحصيل ميکردند و اغلب به آنجا مسافرت ميکردند. آنها براي تفريح به پاريس، رم، مادريد، کان و مونت کارلو ميرفتند و اغلب اگر آنها در جريانهاي غلط و ناملايمات سياسي گرفتار ميشدند براي رهايي از آن به اروپا ميرفتند. مهمتر از همه شايد اين باشد که رودو استدلال راحت و بيدردسر «بله، البته» را براي روشنفکران آمريکاي جنوبي عرضه نمود.
آنها امروزه ميتوانند بگويند، بله کشورهاي ما در قياس با آمريکا از توليد کمتري برخوردار و از نظر مادي عقب افتادهتر از آمريکا هستند؛ ولي ما از وحشي گري و زمختي آنها دوري جستيم و به جاي اينکه به موفقيتهاي مادي و بهرهوري دل ببنديم به فکر بالا بردن درجات روحي هستيم. اين استدلال البته به شدت غلط بود و با مرور زمان بياعتباري آن آشکار گرديد، زيرا به طور فزايندهاي آشکار شده بود که بسياري از کشورهاي آمريکاي جنوبي از داشتن موسسات و نهادهاي لازم براي بسط فرهنگ و ارتقاي مسائل معنوي محروم هستند، سيستم آموزشي در ايدهآلترين شرايط در حد متوسطي قرار داشت، دانشگاهها از قافله جا مانده بودند و موزهها ساختمانهاي نيمه خالي بودند که مدير يا متصدي نداشتند و نميتوانستند مردم زيادي را به خود جذب نمايند. کودتاهاي پيدرپي و ديکتاتوري به سختي ميتوانست منجر به بسط و توسعه مسائل معنوي شود و فاصله درآمدي شمال آمريکا با جنوب آن بسيار بيشتر از آن بود که بتوان آن را ناديده فرض كرد و با استدلالهايي که بر مبناي زيبايي ايدهآلهاي يونانيان شکل گرفته بودند، توجيه نمود. نظرات دمدمي و گاهي خشمگينانهاي از سوي روشنفکران آمريکاي لاتين نسبت به ايالات مختلف آمريکا ابراز شد. به عنوان مثال حمايت رييسجمهور ویلسون از توطئه در مکزيک که منجر به قتل رييسجمهور مکزيک فرانسيسکو مادرو در سال 1913 گرديد. در طول سالها، دولتهاي آمريکا از موارد مشابه حمايت کردهاند؛ به عنوان مثال از آناستازيا سوموزا در نيکاراگوئه، از مارکوس خيمنز در ونزوئلا و از ائناردو تروخيلو در جمهوری دومنيکن و از بسياري از ژنرالها در آرژانتين و برزيل. پرزيدنت فرانکلين روزولت درباره سوموزا در سال 1939 اينچنين گفت: «او ممکن است يک حرامزاده باشد، اما در هر صورت حرامزاده ما است.» ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

شبکهسازی برای بهبود کسبوکار
مترجم: زهره همتیان
شبکهسازی یا شبکهبندی راه بسیار خوبی برای کمک به توسعه بیشتر مشاغل و ایجاد کسبوکار است، اما در عین حال میتواند وقتگیر نیز باشد، بنابراین مهم است که به شیوهای صحیح و با افراد مناسب ایجاد شبکه کنیم.
ازاینرو انجام برخی تحقیقات و برنامهریزیها برای اطمینان از اینکه شما بیشترین بهره را از شبکهتان میگیرید، مهم تلقی میشود. در زیر یک برنامه اجرایی به منظور کمک به شما برای راهاندازی شبکه آمده است.
شبکه چیست؟
شبکه یعنی گروهی از افراد اعم از همکاران، مشتریان، شرکای تجاری که شما با آنها روابط خوبی را برقرار کردهاید. اینها افرادی هستند که برای تبادل ایدهها و توسعه صنعت مفید هستند و اگر درون شرکت شما باشند احتمالا میتوانند شما را حمایت کنند.
شبکه داخلی
این افراد همکارانی هستند که با شما کار میکنند. آنها به احتمال زیاد:
مدير ريسك ميتواند از روشها و ابزارهاي كنترل براي كاهش ريسكها استفاده كند.
ابزارهاي كنترل ريسك عبارتند از:
1) اجتناب:
يك راه براي كنترل ريسك واقعي خالص، اجتناب از فعاليتي است كه داراي ريسك است؛
از طريق:
1) امتناع از پذيرش آن حتي به صورت لحظهاي.
2) رها كردن ريسكي كه قبلا در طبقه نخست قرار ميگيرند. براي مثال، در صورتي كه يك شركت نخواهد درگير خسارت بالقوه يك ساختمان يا ناوگاني از خودروها شود، ميتواند از طريق عدم اكتساب هرگونه نفعي در ساختمان يا ناوگان اتومبيلها از ريسك اجتناب كند. اجتناب يك روش مفيد و نسبتا متداول براي كنترل ريسك ميباشد. از طريق اجتناب از ريسك شركت ميداند كه خسارات بالقوه يا نااطمينانيهاي ناشي از آن را تجربه نخواهد كرد، در مقابل شركت منافعي را نيز ممكن است كه از آن ريسك كسب كند از دست بدهد.
2) كنترل خسارت:

مترجم: آوا کشاورز
بخش دوم
خلاصه بخش اول: بسیاری از مدیران سازمانی میگویند استراتژی خاصی دارند، در حالی که هیچ استراتژی ندارند. برخی از آنان نیز یک استراتژی را که من آن را «استراتژی بد» مینامم، به عنوان استراتژیشان ارائه میدهند. یک استراتژی بد، قدرت تمرکز و انتخاب را از بین برده و در عوض تعداد معتنابهی از نیازها و خواستههای متناقض را مطرح میکند.
استراتژی بد با طرح اهداف، آمال، چشماندازها و ارزشهای عمومی، مشکلات و نقاط ضعف خود را پوشش میدهد؛ مانند مهاجمی در فوتبال که تنها حرفش به هم بازیهایش این است: «باید ببریم». هریک از موارد مطرح شده فوق (اهداف، آمال، چشماندازها و ارزشها) به تنهایی بخش قابلتوجهی از زندگی انسانها را شکل میدهند، ولی به هیچ وجه نمیتوانند نقش تاثیرگذار استراتژی را ایفا كرده و جای آن را پر کنند.
در بخش قبل دیدیم که لرد نلسون یک تاکتیک (استراتژی) در جنگ با فرانسه برگزید تا بتواند تعداد کمتر ناوگانش را جبران کند. او به جای استقرار کل ناوگان در یک ردیف، آنها را به دو ستون عمودی تقسیم کرد. در این حالت، کشتیهای کمتری در تیررس ناوگان مقابل قرار میگرفتند هرچند که دو کشتی پیش رو در خطر بیشتری قرار داشتند. این یک مثال کلاسیک از استراتژی خوب است، استراتژی که همیشه در نگاه به عقب، به نظر ساده و بدیهی میآید. این استراتژی نتیجه هیچ یک از روشها، مدلها، ماتریسها و ابزارهای مدیریت استراتژیک نیست. در عوض، حاصل توجه یک مدیر باهوش به یک یا دو فاکتور مهم و تعیینکننده و شناسایی درست آنها است: نقطه ضعف نسبت به حریف (تعداد کمتر ناوگان) و نقطه قوت نسبت به او (بهرهمندی از توپچیهایی به مراتب آموزش دیدهتر و با مهارت بسیار بیشتر).
تاثیر یک استراتژی خوب آنقدر زیاد است که میتواند ما را به سمت هدف یا چشماندازمان هدایت کند و چالشهای پیش رویمان را به تصویرکشیده و رویکردهای مناسب برای غلبه بر آنان ارائه دهد.
تعدد استراتژیهای بد

مهران موسوي خوانساري: يك شرقشناس آلماني ميگويد: «ايرانيان براي اقوام سرزمينهاي باستاني، پستهخوار به نظر ميآمدند. چون هنگامي كه آژی دهاك به شكست مردمان خود از لشگريان كوروش نظر افكند، فرياد زد: واي كه اين ايرانيان پستهخوار چقدر شجاعند.» اين نشان ميدهد كه ما از قرنها پيش قومي بودهايم كه سابقه توليد و صادرات پسته به كشورهاي ديگر را داشتهايم.
امروز هم همچنان مشهورترين توليد كننده پسته مرغوب در جهان و البته صادركننده آن هستيم و به استناد برخي آمار، بيش از نيمي از توليد و صادرات پسته دنيا در اختيار ايران است و بعد از ما، آمريكا و تركيه در ردههاي دوم و سوم قرار گرفتهاند.
به اين ترتيب اگر شرايط بر وفق مراد باشد و ابر و باد و مه و خورشيد هم دست از آسمان کرمان بر ندارند، ميتوان اميدوار بود كه از محل صادرات پسته، سالانه تا يك ميليارد دلار هم درآمد ارزي نصيب كشور شود. اين موضوع غيرممكن به نظر نميرسد؛ به طوري كه آمار گمرك هم نشان ميدهد در سال 86 اين امر محقق شده و طي 11 ماه،
اولاف اشتوربک و نوربرت هرینگ
مترجم: جعفر خیرخواهان
«به تنها آماری که میتوانید اعتماد کنید آنهایی هستند که خودتان تکذیب کردید.» چه کسی این عبارت را قبلا نشنیده است (یا استفاده نکرده است) ؟
سخنان نیشدار چرچیل را میتوان به همین ترتیب برای تحلیلهای اقتصادسنجی به کار برد که مبنایی برای اکثر یافتههای ارائه شده در پژوهشها فراهم کرد: اگر اصولا آدمهایی پیدا میشوند که شباهت با آن موجود تئوریک «انسان اقتصادی» داشته باشند آنها احتمالا خود اقتصاددانان هستند. اهل علم را با کیفیت مقالات پژوهشی آنها قضاوت میکنند و نه همه نتایج به دست آمده به یک اندازه مناسب برای انتشار هستند. این یافته که فرضیه معینی را نمیتوان از لحاظ آماری تایید کرد به ندرت در هر ژورنال اقتصادی پذیرفته خواهد شد. به این دلایل است که اقتصاددانان انگیزه قوی دارند تا نتایج معنادار آماری تولید کنند. برای افرادی که یک مقاله پژوهشی نهایی شده را میخوانند، حتی برای داوران در ژورنالهای علمی، این نتایج به آسانی قابل کشف و ردیابی نیست.
گاهی دانشمندان تعمدا از این روشها و وسایل استفاده میکنند تا نتایجی قابل انتشار به وجود آورند، هر چند که در مسیر تحلیلهایشان روشن میشود هیچ چیزی وجود ندارد تا شواهدشان را تضمین نماید. البته این کار غیراخلاقی تلقی شده و حرفه اقتصاد از آن بیزاری میجوید. اما اینها حالتهای افراطی هستند. برخی ترفندهای روششناختی نیز وجود دارد که به شیوههای مختلف امکان پیچاندن مشروع آن هست. دانشمندان را نمیتوان متهم کرد که چرا سعی میکنند به آنچه که نتیجه بهتری میدهد برسند و روشهای خود را طبق آن تنظیم میکنند.
اما اقتصاددانان به چیزی بیش از فقط انتشار مقاله میخواهند برسند. آنها همچنین مایلند تا نفوذ و تاثیر بگذارند. آدمهایی که از سیاست بدشان میآید به ندرت شغل اقتصاددان را انتخاب میکنند- به همین دلیل است که بیشتر اقتصاددانها کاملا

کوشان غلامي
بخش پنجم
سبکهاي ارتباطي در سوئيس
همانطور که قبلا ذکر شد، سوئيس يک کشور چندزبانه با چهار زبان رسمي است، آلماني سوئيسي با داشتن درصدي بالغ بر 70 درصد متكلم متداولترين زبان در اين کشور است و پس از آن به ترتيب فرانسوي، ايتاليايي و رومانش قرار دارند.
تقريبا تمام مردم اين کشور اين قابليت را دارند که زبان آلماني سوئيس را حداقل بتوانند بخوانند، لذا در جاهايي که يک زبان واحد قرار است مورد استفاده قرار گيرد، از اين زبان استفاده ميشود.
از آنجايي که اکثر مردم سوئيس به دو زبان از چهار زبان مذکور صحبت کرده و همچنين انگليسي را به خوبي ميدانند، اين کشور يکي از بزرگترين کشورهاي چندزبانه دنياست که مردمش به زبانهای متعددي مسلط هستند. اين قضيه به صورت آشکار آرمانهاي اينترناسيوناليستي مردم سوئيس را تقويت ميکند.
در مجموع، سوئيسيها باور دارند که ساده صحبت کردن و رک گويي بيشتر از با سياست عمل کردن اهميت دارد. لذا از سخنرانان و مذاکرهکنندگان انتظار ميرود که به صورت کاملا شفاف آنچه را در ذهن دارند بيان کنند و در پي تعديل پيامهاي ناخوشايند خود براي جلوگيري از خدشهدار شدن احساسات سايرين نباشند. بنابراين صحبت کردن در لفافه و ابهام که در کشورهايي مانند ژاپن و انگلستان رواج دارد، در سوئيس به نوعي دوپهلو و غيرمستقيم تلقي ميشود. بهتر است آنگونه که ميانديشيد عمل کنيد و آنگونه که عمل ميکنيد بينديشيد. همانگونه که پيشتر ذکر شد، اين صراحت نبايد با رفتار تهاجمي يا پرخاشگري اشتباه گرفته شود، بلکه نتيجه علاقه و تمايل مردم براي رسيدن به حقيقت و اثبات پاسخ سوال به طريق تجربي است.
افراد ترجيح ميدهند درباره مسائل شخصي افراد جديد بااحتياط نظر بدهند و ارتباطات بيشتر بر پايه مسائل کاري باشد. صحبتهاي جسته گريخته قبل از جلسه، کمتر ديده ميشود و افراد سعي ميکنند به صورت مختصر خود را معرفي کنند و از نمايش بازي کردن بپرهيزند.
نقش زنان در کسبوکار
در سالهاي اخير زنان سوئيس نقش بسيار پررنگتري پيدا کردهاند. آنها حتي در حوزههايي که کاملا در اختيار مردان بوده، وارد شده و به موفقيتهاي بزرگي هم دست يافتهاند. اگرچه هنوز خيلي معمول نيست که زنان در بالاترين نقطه از سلسله مراتب مديريتي باشند، ولي اين امر به تدريج در حال اتفاق است و ديدن زنان در راس هرم مديريتي شرکتهاي بزرگ در سالهاي آتي، امري عجيب نخواهد بود.
ورود به کسبوکار و قرار گرفتن در سطوح ارشد براي زنان خارجي در کشور سوئيس کار دشواري نخواهد بود. فقط بايد بتوانند تواناييهاي رقابتي لازم براي آن پست، مهارت، دانش فني و پشتکار خود را نشان دهند.
گذران مفيد اوقات فراغت از تجارت در سوئيس
با اينکه سرگرمي و فراغت از کار به هيچ وجه در سوئيس غيرمعمول نيست، ولي به اندازه فراغت از کار در کشورهاي جنوب اروپا اهميت ندارد. در اين کشور بيشتر احتمال دارد که براي صرف غذا به مراسم ناهار دعوت شويد تا شام يا صبحانه! همانند اکثر کشورهاي شمالي اروپا، سوئيسيها نيز مرز مشخصي ميان زندگي کاري و زندگي شخصي خود قائل هستند. لذا ترجيح ميدهند سرگرميهاي کاري خود را در همان ساعات اداري داشته باشند و بقيه زمان را به خانواده و دوستان خود اختصاص دهند. پس گذران اوقات فراغت کاري معمولا در هنگام ناهار و در يک رستوران خوب انجام ميگيرد. در هنگام صرف غذا، صحبت کردن درباره مسائل کاري بسيار محتمل است، ولي هوشمندانه تر آن است که شروع صحبت را به تاخير انداخته و صبر کنيد تا ميزبان آغازکننده بحث باشد.
اگر براي صرف يک وعده غذا دعوت شديد، معمولا از ميزبان انتظار ميرود که صورتحساب را بپردازد، همچنین وقتي شما کسي را براي يک ناهار کاري دعوت کرديد، بايد هزينه آن را خودتان پرداخت کنيد.
به عنوان يک کشور چندمليتي، انواع و روشهاي متفاوت پخت غذا در نقاط مختلف سوئيس وجود دارد و اين کشور ميتواند به داشتن روشهاي آشپزي ويژه در قسمتهاي مختلف خود ببالد. (صحبت درباره انواع مختلف غذا ميتواند موضوع مناسبي براي بحثهاي دور ميز ناهار باشد.)
دادن انعام در سوئيس بسيار رايج است. پرداخت آن معمولا با مضاربي از 10 فرانک انجام ميشود. به عنوان يک قاعده کلي، انعامي حدود 5 الي 10 درصد مناسب ميباشد.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

مترجم: زهره همتیان
آیا این احتمال ميرود که مشتریانتان کسبوکار شما را به دوستان خود پیشنهاد کنند؟ پاسخ این پرسش ميتواند تعیین کند کسبوکار شما موفق ميشود یا شکست ميخورد.
اکثر شرکتهايي که تازه راهاندازی شدهاند، ميدانند که آیا مشتریانشان از آنها راضی هستند یا خیر. اما هنگامی که کسبوکار خود را تا حدی توسعه دادید که تعداد کارمندان و مشتریانتان بیشتر شد، چگونه سطح رضایت مشتریان خود را زیر نظر ميگیرد؟
بسیاری از صاحبان کسب وکار این مشکل را با انجام برخی از انواع نظرسنجیها در مورد رضایت مشتری حل ميکنند، اما طبق نظریات فردريك ريچهلد نویسنده کتاب پرسش نهایی، مشکل این است که اکثر نظرسنجیهاي رضایت مشتری، پیشبینی ضعیفی از احتمال خرید مجدد مشتری یا ارجاع دوستان خود به شرکت شما ارائه ميدهند.
ريچهلد مصمم به یافتن شیوه بهتری برای تعیین میزان خدمترسانی شرکتها به مشتریانشان شد. وی به این منظور روش «مجموع نمره تشويقي» Score را ابداع کرد که بر اساس آن از مشتریان تنها یک سوال پرسیده ميشود و نتیجه آن خرید مجدد و ارجاع مشتریان را پیشبینی ميکند: «از عدد صفر تا 10، چقدر احتمال ميرود که محصولات ما را به دوستان یا همکاران خود معرفی کنید؟»
ريچهلد متوجه شد هنگامی که مشتریان با عدد 9 یا 10 به این سوال پاسخ ميدهند، آنها به لحاظ آماری به احتمال زیاد از شرکت خرید مجدد ميکنند و آن را به دیگران نیز معرفی ميکنند؛ تا آنجا که او دریافت که شرکتهاي دارای امتیاز بالا در این نظرسنجی بیشتر از شرکتهايي با امتیاز پایین امکان رشد دارند.
جای تعجب نداشت که خبر کشف شیوهای برای پیشبینی رشد شرکتها باعث شد 500 شرکت برتر سال از نگاه مجله فورچون از سراسر جهان درصدد برآیند که این شیوه را تصاحب کنند. امروزه شرکتهايي چون Intuit و Southwest Airlines از این شیوه به عنوان راهی برای سنجش تجربه مشتریان خود استفاده ميکنند.
شرکت شما چگونه این اندازه گیری و سنجش را انجام ميدهد؟
به منظور مشاهده چگونگی اندازهگیری، یک گروه از مشتریان خود را با پرسیدن سوال فوق الذکر ارزیابی کنید. آنهایی که امتیاز 9 یا 10 ميدهند، به گفته ريچهلد «ارتقادهنده» هستند. مشتریانی که امتیاز 7 یا 8 ميدهند «منفعل» ميباشند، این افراد راضی هستند اما به این زودیها از شما مجددا خرید نمیکنند یا کسی را به شرکت شما ارجاع نمیدهند. افراد «انتقادکننده»، مشتریان عصبانی و ناراضی هستند که به شما امتیازی بین صفر و 6 را ميدهند.
برای محاسبه امتیاز «مجموع نمره تشويقي»، درصد مشتریان «ارتقادهنده» را حساب کنید و از درصد انتقاد کنندهها کم کنید. برای مثال، اگر 45 درصد از مشتریان شما ارتقادهنده، 20 درصد منفعل و 35 درصد انتقاد کننده باشند، امتیاز «مجموع نمره تشويقي» شما 10 درصد خواهد بود(10=35-45).
ريچهلد متوجه شد میانگین اين نمره میان شرکتهايي که او مورد بررسی قرار داده بود، 10 تا 15 درصد بود، بنابراین اگر امتیازتان بالای 15 درصد است، شما بالاتر از میانگین قرار دارید و ميتوانید انتظار داشته باشید که شرکتتان سریع تر از اقتصاد رشد ميکند. تعداد کمی از شرکتهايي که به امتیاز حداقل 50 درصد نائل شدهاند، به گفته ريچهلد «در سطح جهانی» هستند. جای تعجب نیست، شرکتهايي با امتیازی در سطح جهانی، پایههاي رشد در اقتصاد به حساب ميآیند. مانند شرکتهاي اپل و گوگل.
استفاده از این روش در میان 500 شرکت برتر جهانی بسیار رایج است و بنا به دلایلی که در زیر آمده، فکر ميکنم استفاده از آن برای شرکتهاي کوچکتر حتی مناسبتر باشد:
1. استفاده از این روش سهل و آسان است. شما ميتوانید با استفاده از ابزار نظرسنجی مانند Survey Monkey (نظرسنجی وب محور)، پرسشنامه را در عرض پنج دقیقه تهیه کنید و از میزان بالای پاسخها لذت ببرید، زیرا پاسخ دادن به آن فشاری را به پاسخدهندگان تحمیل نمیکند.
2. این روش یک زبان مشترک با سرمایه گذاران را به شما ميدهد. اگر شما در حال برنامه ریزی برای فروش تمام یا بخشی از شرکت خود در آینده هستید، با بررسی رضایت مشتریان خود با استفاده از یک ابزار معتبر و شناخته شده این امکان را به صاحبان آینده و سرمایهگذاران احتمالی ميدهید تا به سرعت ارزیابی کنند که میزان رضایت مشتریان شما نسبت به مشتریان شرکتهاي مورد سرمایهگذاری دیگر چقدر است. بسیاری از شرکتهاي سهامی خاص و سرمایهداران ریسکپذیر قبل از سرمایهگذاری در شرکت شما، اصرار خواهند داشت که نظرسنجی«مجموع نمره تشويقي» را برای مشتریان خود اجرا کنید.
3. شیوهای آسان و کم هزینه است. این نظرسنجی ميتواند در خانه سازماندهی و آماده شود و اطلاعات آن مورد آنالیز قرار گیرد.
4. در این روش ميتوان پیشبینی کرد. برخلاف اغلب نظرسنجیها که از پاسخدهندگان یکسری سوالهاي وقتگیر پرسیده ميشود و نتایج آن نیز اطلاعاتی جالب اما نامربوط است، روش «مجموع نمره تشويقي» تنها سوالی ميپرسد که اثبات شده است و احتمال ارجاع کسب وکار به دیگران و خرید مجدد مشتری را پیشبینی ميکند و این دو مورد محرک رشد هر کسبوکاری هستند.
بنابراین اگر از میزان رضایت مشتریان خود آگاهی ندارید، به پرسیدن سوالی روی آورید که واقعا به پاسخ آن نیاز دارید.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان
مترجم: م.زارع
پیدا کردن سرمایهگذاران به اصطلاح غیررسمی برای تامین مالی (از طریق خرید سهام یا دادن قرض)، در یک شرکت کوچک آسان نیست. این متن به شما کمک میکند که بفهمید، سرمایهگذاران رسمی چه ویژگیهایی دارند.
اگر شما یک کارآفرین هستید، شاید زمانی بوده است که به دنبال جوابی برای این سوال گشتهاید: «سرمایهاي که نیاز دارم را از کجا میتوانم تامین کنم؟» برای بیشتر مردم پاسخ سوال این است: از پسانداز شخصی خود یا از جریان وجوه نقد کسبوکار. اما برای برخی دیگر، محل تامین آن نیاز، «پول دیگران» است.
منبع بیشمار سرمایه خارجی برای کارآفرینان، از بانک تا اعتباردهندگان مبادلاتی، کارتهای اعتباری، و سرمایهگذاران ریسکپذیر را دربرمیگیرد. گرفتن یک وام از یک فرد خارج از سازمان، معمولتر از جذب سرمایهگذاری سهام است و برخی از منابع، مثل شرکتهای کارت اعتباری، مبالغ کوچکی پول را در اختیار تعداد زیادی از افراد میگذارد، در حالی که دیگران نظیر سرمایهگذاران ریسکپذیر، مبالغ بزرگتری را در اختیار تعداد انگشتشماری از کمپانیها قرار میدهد. اما یک منبع وجود دارد که در کتابها و جزوات به تناوب با عنوان «سرمایهگذاران غیررسمی» از آنها یاد میشود. این اصطلاح توامان دوستان و اعضای خانواده و منجیان تجاری را به ذهن متبادر میسازد.
چه تعداد سرمایهگذار غیررسمی وجود دارد؟
اگر میخواهید از یک منبع قرض بگیرید یا سهام به آن بفروشید، بد نیست که از پیش اطلاع حاصل کنید این منبع حاضر است چه مبلغی را تامین کند. پس لازم است سرمایهگذار غیررسمی را بشناسیم.
یک مرجع آماری خانوارهای ایالات متحده، نشان می دهد که در سال 2007 حدودا 6/1 درصد از خانوارهای ایالات متحده مالکان منفعل کسبوکارهای خصوصی بوده اند (یعنی سهامی در این کسبوکارها داشته اند بدون آنکه در مدیریت آن فعالانه شرکت کنند)، این درصد از سال 2004 تغییری نکرده بود، اما در سال 2001 میزان آن 2/1 درصد بوده است.
در سال 2009، یک آمارگیری بر روی جمعیت، نشان داد که کمتر از 4 درصد شهروندان ایالات متحده با سنی میان 18 تا 64 سال در طی سه سال گذشته روی کسبوکار فرد دیگری سرمایهگذاری کردهاند.
به علاوه کسانی که این کار را انجام میدهند، مبلغ زیادی را هزینه نمیکنند. یک نمونه آماری دیگر نشان میداد که میان سالهای 2001 تا 2004، سرمایهگذاران غیررسمی بهطور متوسط زیر دو مورد سرمایهگذاری انجام داده است.
سرمایهگذاران غیررسمی متفاوت هستند
دو عامل موجب میشود سهم کوچک افرادی که سرمایهگذاری غیررسمی انجام میدهند، متمایز و ممتاز شود. عامل اول ثروت است. احتمال سرمایهگذاری غیررسمی با سطح درآمد فرد و افزایش ثروتش بالا میرود.
اما در ذهن داشته باشید این بهآن معنا نیست که بسیاری از افراد ثروتمند سرمایهگذاری غیررسمی انجام میدهند؛ صرفا محتملتر است که نسبت به افراد کمدرآمدتر بیشتر سرمایهگذاری غیررسمی انجام دهند. بر اساس تحلیل پل رینولد در کتابش با عنوان خلق بنگاه جدید در ایالات متحده، فقط 5/10 درصد سرمایهگذاران رسمی در 2004 طی سه سال گذشته سرمایهگذاری غیررسمی انجام دادهاند.
دومین عامل، کارآفرین بودن است. دادهها نشان داد که سرمایهگذاران غیررسمی نسبت به افراد عادی بیشتر محتمل است که خود، کارآفرین باشند. گزارش سال 2004 نشان میدهد که: «کارآفرینان 4 برابر سایرین احتمال دارد که سرمایهگذار غیررسمی باشند.» دادههای سال 2007 نشان میدهد که خانوارهای مالک کسبوکار، یک سوم خانوارهایی را تشکیل میدهد که به صورت غیررسمی سرمایهگذاری انجام میدهند، هر چند این خانوادهها فقط 12 درصد کل تعداد خانوارها را تشکیل میدهند.
سرمایهگذاران غیررسمی چه ويژگيهايي دارند؟
بیشتر سرمایهگذاریهای غیررسمی توسط دوستان و خانواده صورت میگیرد، نه توسط منجیان تجاری. بر اساس یک تحلیل بر روی کارآفرینی در ایالات متحده، 92 درصد سرمایهگذاری غیررسمی توسط دوستان، خانواده، همسایگان و همکاران تامین میشود.
مقادیر دلاری سرمایهگذاری غیررسمی کاملا کوچک است. آمارهای سال 2009 نشان میدهد که بر روی هر کسبوکار کوچک، حدودا 7200 دلار سالانه سرمایهگذاری میشود. حتی کسبوکارهایی که سرمایهگذاری غیررسمی دریافت میکنند، معمولا مبالغ عظیمی به دست نمیآورند. گزارش 2004 نشان میداد که متوسط سرمایهگذاری غیررسمی حدودا 24 هزار دلار است. بخش بزرگی از پولی که سرمایهگذاران غیررسمی تامین میکنند شکل وام به خود میگیرد. تحلیل کارآفرینی در ایالات متحده نشان میداد که حدود نیمی از کل سرمایهگذاری غیررسمی به شکل قرض است.
به نظر میرسد که ملاحظات مالی در فرآیند تصمیمگیری سرمایهگذاران غیررسمی واجد اولویت نیست. بر اساس یک گزارش مالی در سال 2004: «51 درصد سرمایهگذاران غیررسمی انتظار بازگشت صفر یا منفی را دارند، و فقط 22 درصد انتظار بازگشت 100 درصد یا بیشتر را به صورت سالانه دارند.»
به طور خلاصه، کارآفرینانی که به دنبال سرمایه غیررسمی هستند باید تشخیص دهند که:
- فقط یک درصد کوچکی از جمعیت حاضرند آن را تامین کنند.
- مالکان ثروتمند کسبوکارها بیشتر محتمل است که این نیاز را تامین کنند.
- متوسط سرمایهگذاری غیررسمی کوچک است.
- بخش زیادی از سرمایه غیررسمی به صورت وام تامین میشود.
- بیشتر آن توسط خانواده و دوستان تامین میشود، نه منجيان تجاري.
- بیشتر سرمایهگذاران غیررسمی انتظار ندارند که از این نوع سرمایهگذاری سودی ببرند.
منبعbusiness week/ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

فيليپ كاتلر
مترجم: ميثم هاشمخاني
بخش بيست و هشتم
متن پیشرو، بیست و هشتمين قسمت از ترجمه کتاب پرفروش«Up & Out Of Poverty» میباشد؛ کتابی که توسط «فیلیپ کاتلر» (Philip Kotler) تالیف و در سال 2009 منتشر شده است.
«فیلیپ کاتلر» بدون تردید مطرحترین چهره آکادمیک فعلی دنیا در حوزه مدیریت بازاریابی(Marketing Management) محسوب میشود. «کاتلر» با تالیف چندین متن درسی معتبر در زمینه دانش بازاریابی، جزو مشهورترین و معتبرترین نامها برای اکثریت قاطع از دانشجویان مدیریت و اقتصاد در سراسر دنیا به حساب میآید. کاتلر علاوه بر تالیف کتابها و مقالات متعدد در حوزههای مرسوم بازاریابی (بازاریابی اقتصادی)، مباحثی را نیز در زمینه یک مفهوم متناظر و خلاقانه؛ یعنی «بازاریابی اجتماعی» مطرح نموده است.
این پدیده بویژه با توجه به بانک محور بودن تامین مالی در اقتصاد ایران فوقالعاده اهمیت دارد. امروزه یک بانکداری کارآمد به نظامی گفته میشود که بتواند نیاز مالی طرحهای مختلف اقتصادی را تهیه کند. شیوه رایج بانکها برای تجهیز منابع این است که از طریق تنظیم نرخ سود بانکی به اهداف مورد نظر دست پیدا میکنند. بطور کلی باید در نظر داشت که در نظام بانکداری اسلامی ایران سه گروه هستند با انتظارات متفاوت که منابع مالی خود را در اختیار بانکها قرار میدهند و بانکها با استفاده از این منابع میتوانند نیاز متقاضیان به منابع مالی را برطرف کنند.
1- حساب جاری:

داگلاس فرنچ
مترجم: مجید روئین پرویزی
منبع: میزس
فوریه 2007 دنیای فایننس عالی هنوز روزهای اوج خود را تجربه میکرد. ترکهای بازار وامهای رهنی هنوز خودشان را نشان نداده بودند و گروه بلکاستون استفان شوارتزمن هم به تازگی خرید 39 میلیارد دلاری پرسروصدایش را انجام داده بود.
برای جشن گرفتن دلایل زیادی وجود داشت و بنابراین شوارتزمن هم فرصت را مغتنم شمرد و به مناسبت سالروز تولد شصت سالگیاش یک مهمانی 3 میلیون دلاری با حضور 350 میلیاردر از نزدیکترین دوستانش ترتیب داد. ازجمله مهمانان این مجلس باربارا والترز، ماریا بارتیرومو، کاردینال ادوارد اگان و

مترجم: شاهین رسولیان
منبع:
How an Economy Grows and Why it Crashes
بخش چهاردهم
در قسمت قبلی مجموعه داستان سه شنبهها در جزیره یوسونیا خواندیم که جزیرههای اطراف به ناتوانی اقتصادی جزیره یوسونیا پی بردند.
رهبر جزیره طبلستان متوجه شد که امکان ندارد جزیره یوسونیا بتواند این تعداد برگه ماهی را بازخرید کند. بنابراين برگههای جزیره خود را در بانک جزیره یوسونیا بازخرید کرد. این کار باعث شد تا یوسونیا مجددا در کام بحران اقتصادی فرو رود. علاوه بر این از آنجایی که بانک قادر نبود تا برگههای جزیرههای دیگر را بازخرید کند، مجبور شد تا باجه بازخرید ماهی را به روی خارجیها ببندد. عاقبت تمام این اتفاقات آن بود که ارزش برگههای ماهی به شدت کاهش یافت و اقتصاد یوسونیا کاملا واژگون شد. اما کمی بعد نمایندهای به نام رافی ردفیش توانست با سیاستهای مناسبی از جمله کاهش مالیات و راهاندازی ارتباط تجاری با جزیرههای اطراف مجددا تخم امید به پیشرفت اقتصادی را در دل مردم بکارد.

مترجم : کوشان غلامي
بخش چهارم
ساختار کسبوکار در سوئيس
سوئيس يک ساختار کاملا غيرمتمرکز دارد که از بخشهاي مختلف نيمه مستقل تشکيل شده است. بسياري از مجادلات در اين کشور از طريق روالهاي منطقي منظم به رفراندوم گذاشته ميشود تا خود مردم درباره آن تصميمگيري کنند. در ساختار کسب و کار سوئيس نيز وضعيتي مشابه وجود دارد.
کسبوکار سوئيس نه تنها تحت تاثير چند کارخانه اصلي بزرگ نيست، بلکه اين کشور دچار ازدياد سازمانهاي کوچک و متوسط نيز شده است. سازمانهاي بزرگ سوئيسي تمايل دارند به عنوان يک هلدينگ عمل کنند. به این ترتیب آنها مایلند بخشهاي مختلف خود را تبديل به شرکتهاي کوچک کرده و به صورت زيرمجموعه هلدينگ درآورند. اين سيستم، منجر به تفويض اعتبار صنعت از جهات مختلف به واحدهاي توليدي نيمه مستقل خواهد شد. چون سوئيسيها تمايل به داشتن نظم و سيستم دارند، مزيت اين رويکرد اين است که شرکتها قدرت زيادي در قسمت توليدي بازار پيدا ميکنند. با اين حال انتقادي که به سوئيسيها وارد ميشود اين است که آنها در حوزههاي استراتژي و توسعه کسب و کار داراي نقاط ضعف هستند. (که اين ضعف نتيجه مستقيم تصميمگيري غيرمتمرکز است.)
جالب اينجاست که سوئيسيها به اندازه ساير کشورهاي اروپايي (مانند آلمان و فرانسه) داراي افکار سلسله مراتبي نيستند. اين ميتواند يک نتيجه ديگر از باورهاي سياسي عميق در رابطه با غيرمتمرکزسازي و تفويض قدرت باشد.
جلسات در سوئيس
جلسات در اين کشور با اشکال و اندازههاي متفاوت برگزار ميشود، ولي هرچه جلسه بزرگتر باشد رسميت آن نيز بيشتر است. جلسات رسمي معمولا بسيار ساختار يافته و منظم برگزار ميشوند و اصولا يک هدف مشخص را به صورت خطي از ابتدا تا انتها دنبال ميکنند. در اين جلسات به ندرت انحرافاتي در مسير و رويکرد از پيش تعيين شده مشاهده ميشود.
از کساني که در جلسه حضور مييابند انتظار ميرود خود را از قبل براي جلسه آماده کرده و تمامياطلاعاتي که براي مذاکرات خود لازم دارند را با جزئيات کامل به همراه داشته باشند. وقت شناسي از اهميت بالايي برخوردار است و هيچکس نبايد زمان افراد ديگر را تلف کند. بدون اينکه بخواهيم به صورت کليشه اي به سوئيسيها نگاه کنيم، هميشه در اين کشور نياز به دانستن مسائل و موضوعات مربوط به زمان وجود داشته است و لذا سوئيس را کشوري «تحت سلطه زمان» مينامند.
از آنجايي که شرکتهاي سوئيسي تمايل به تخصصگرايي و تقسيمبندي دپارتمانها از لحاظ تخصيص وظايف دارند، در جلسات معمولا افراد مختلفي از بخشهاي مختلف حضور دارند که هر يک دانش تخصصي حوزه خود را به همراه ميآورند. از اين افراد انتظار ميرود که با جزئيات کامل و فقط در حيطه اختيارات دپارتمان تخصصي خود صحبت کنند و در حوزههاي ديگر وارد نشوند.
با وجود اينکه تصميمات به صورت گروهي گرفته ميشوند، از شرکت کنندگان در جلسات انتظار ميرود که ازنقطه نظرات خود به خوبي دفاع کرده و دلايل خود را با جزئيات و اطلاعات مربوطه ارائه کنند. البته اين مذاکرات يک جانبه نبايد با رويکرد تهاجمي و دستوري اشتباه گرفته شود.
کار گروهي در سوئيس
در سوئيس نیز همانند ساير کشورها، مردم انجام کار به صورت گروهي را ترجيح ميدهند و از مزاياي آن آگاه هستند، همچنين آنها معايب ناديده گرفتن اين رويکرد را به خوبي درک کردهاند. در سوئيس افراد دوست دارند که به آنها اجازه آزادي عمل داده شود، تا بتوانند به راحتي و بدون نظارت مستقيم کار مشخصي که به آنها محول شده را انجام دهند. «اگر من توانايي فني و دانش انجام اين کار را دارم، ميتوانم وظايفي را که به من سپرده شده به خوبي و با استاندارد لازم انجام دهم.»
بدين ترتيب و با وجود چنين ايدئولوژي در بين مردم سوئيس که دوست دارند کارها را طبق نظر خود و بدون دخالت سايرين انجام دهند، ايده رهبري با مهارتهاي شخصي و هدايت همه افراد گروه با يک سبک براي رسيدن به يک هدف مشخص در يک مسير خاص، کمي دشوار مينمايد. در عين حال، اين رويکرد به کار گروهي به نظر بسيار کارآ ميآيد، زيرا ميتوان به تماميافراد اعتماد کرد و مطمئن بود که همگي سعي ميکنند از حداکثر توان فني و دانش خود در انجام کار بهره گيرند.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

مترجم: محمدجعفر نظری
طرحریزی منابع سازمانی (ERP) درصدد آن است که همه اجزاي یک سازمان را در قالب تنها یک سیستم رایانهای، یکپارچه کند؛ به نحوی که با همان سیستم بتوان پاسخگوی نیازهای خاص بخشهای مختلف بود.
ساختن یک نرمافزار برای برطرف کردن نیازهای کارکنان در همه بخشها، چه مالی و چه نیروی انسانی و حتی انبارداری یک کار بزرگ است. این در حالی است که هر کدام از این بخشها معمولا سیستم رایانهاي خاص خود را دارند که برای انجام کارهای خاص آن بخش بهینهسازی شده است.
اما ERP همه آنها را در قالب یک سیستم نرمافزاری یکپارچه جمعآوری میکند؛ سیستمی که تنها یک پایگاه داده دارد و بخشهای مختلف میتوانند به راحتی به آن دسترسی داشته باشند و اطلاعات لازم را ردوبدل نمایند.