تفاوت فرهنگ‌ها در جنوب و شمال

از آغاز قرن 19، انديشمندان و متفکران آمريکاي جنوبي هميشه تفاوتي بين سرزمين‌هاي خود و مستعمرات قديمي شمال آمريکا را توصيف مي‌کرده‌اند و اين توصيف گاهي با عقده‌هاي روحي توام بود.

يکي از تاثيرگذارترين کساني که وارد اين مبحث شده است، روشنفکر و سياستمدار آرژانتيني به نام دومینگو فوستینو سارمینتو است. در کتابي که او در سال 1845 با نام تمدن و بربریسم نوشت چنين استدلال نمود که ملت‌هاي جوان آمريکاي لاتين بايد تصميم مي‌گرفتند که آيا در وضعيت عقب‌مانده و غير دموکراتيک باقي بمانند؛ همان‌گونه که در دوران استعمار و اولين سال‌هاي استقلال چنين بودند يا آن کاري را که آمريکا انجام داد و انديشه‌ها و نهادهای انقلاب کبير فرانسه را به کار گرفت، انجام دهند. ‌طبق نظر او، بلافاصله پس از استقلال، بربريسم (BARBARISM) در بسياري از نقاط آمريکاي لاتين مستولي شد که به شکل قوانين و حکمراني مستبدانه از طريق نيروهاي خشن و به‌وسيله مردان قوي و قدرتمند استان‌ها، سرداران نظامي و فرماندهان اعمال مي‌گرديد. عنوان اولين ترجمه انگليسي كتاب او در سال 1868 به‌وضوح باعث شد محتواي کتاب شناخته شود. عنوان کتاب اين بود «زندگي در جمهوري آرژانتين در دوره استبداد». سارمیینتو استدلال نمود که ايالات‌متحده، از اولين سال‌هاي جمهوري آرزوي «تمدن» را در سر مي‌پروراند و سعي کرده بود موسسات مورد نياز براي رشد چنين هدفي را فراهم سازد.
در دومين کتاب در سال 1849 تحت عنوان «مسافرت به اروپا، آفريقا و ايالات‌متحده» سارمیینتو اين نوع انديشه را گسترش داد و استدلال نمود که در آمريکا بود که افکار مدني آزادي، برابري، برادري شکل گرفت و نه در اروپا. او تمرکززدايي سياسي را به عنوان يکي از بزرگ‌ترين نقاط قوت آمريکا تعريف مي‌کرد و معتقد بود هنگامي که آمريکا به شهروندان خود اجازه مي‌داد که سيستم آموزشي و بانکي و ساير خدمات عمومي را كنترل نمايند در واقع به سمت تمرکز زدايي سياسي حرکت مي كرد، ولي سارمیینتو از اينکه توصيف گسترده‌اي از آمريکا در سال‌هاي اوليه شکل‌گيري آن به عنوان يک ملت انجام شود چندان خشنود نبود يا از اينکه موسسات و بنگاه‌هاي آمريکايي با موسسات آمريکاي لاتين مقايسه شوند چندان ابراز خرسندي نکرد. او دوست داشت کشورش با ايالات‌متحده به رقابت بپردازد تا از شر استبداد خلاص شود و به آغوش تمدن بازگردد. تحسين آمريکا توسط سارمیینتو با شفافيت در آخرين سطور کتاب «مسافرت‌ها» ديده مي‌شود. او مي‌گويد «اين اثر غير قابل تصور (ايالات‌متحده) اصيل و با ارزش است گه گاه رفيع است و هميشه به دنبال نبوغ خود است.»
طي سال‌هاي بعد، بسياري از روشنفکران آمريکاي لاتين با عقيده سارمیینتوو تحسيني که از آمريکا و روش زندگي آن مي‌کرد، موافق نبودند. خوزه انديک رودو که يک نويسنده و روشنفکر اروگوئه‌اي است، در سال 1900 مطلبي را منتشر کرد که شايد شديدترين انتقاد از ارزش‌هاي آمريکا و فرهنگ آمريکايي باشد که تاکنون در آمريکاي لاتين منتشر شده است.
وي در مقاله کوتاهي که عنوان آن «آریل» بود، استدلال مي‌کند که با پذيرفتن مطلوبیت گرایی، ايالات‌متحده به مسائل روحاني، زيبايي و طبيعت پشت کرد، او به مقابله با خامي و زمختي آمريکا که هر چيز در آن، حتي علوم و هنرهاي مختلف، بايد يک کاربرد عملي داشته باشند برمي‌خيزد و آن را در تقابل با ارزش‌هاي يونان باستان و تقاضاي شهروندان آتني براي هماهنگي و فرهنگ بالاتر مي‌داند. او سعي مي‌کند اين گونه استدلال نمايد که يک کاربرد مکانيکي از اصول دموکراسي که او را مرتبط با بنجامين فرانکلين مي‌داند، منجر به انبوه‌سازي کلان و تشويق يک فرهنگ متوسط و سطح پايين شده است.
البته انتقادات او يک انتقاد کورکورانه از ايالات‌متحده نبود، او بسيار باهوش و با فرهنگ بود. او موارد مثبت را نيز مي‌ديد، مواردي همچون «حس کنجکاوي سير ناشدني و تلاش بي‌وقفه و اشتياق بي‌صبرانه براي نوآوري و علاقه وصف‌ناپذير به فراهم آوردن آموزش همگاني و تحصيلات عمومي که گاه اين علاقه تا حد جنون پيش مي‌رفت.»
او هدف ايالات‌متحده در عمومي کردن تحصيلات را ستايش مي‌کرد و با اين وجود رودو اين را کافي نمي‌دانست. او معتقد بود که مبتکر و موفق بودن، سطحي و مبتذل بود و نهايتا نتوانست يک مردم روشنفکر و يک جامعه موزون و هماهنگ ايجاد نمايد. او گفت: «فرهنگ آنها در حالي که از يک فرهنگ معنوي و پالايش يافته بسيار دور است، ولي داراي کارآيي قابل تحسين است که آنها را به سوي اهداف عملي و شناسايي سريع چنين اهدافي رهنمون مي‌سازد و در حالي که آنها براي فراگيري علم يک قانون عمومي ثابت اضافه نکردند، ولي با يک نظم جديد توانستند کاربرد علم را تقويت نمايند و آن را به صورت تحسين‌برانگيزي به کار بندند.»او براي تلاش‌هايي که ساکنان شمال آمريکا جهت گسترش روش زندگي خود به ساير بشريت انجام مي‌داد، دلسوزي مي‌کرد. طبق نظر او بسياري از شهروندان آمريکا معتقد بودند که روشي که آنها براي زندگي خود انتخاب نموده‌اند روشي است که از پيش براي بشريت مقرر گرديده است. رودو مي‌گفت مردم آمريکاي جنوبي بايد جلوي اين طرز تفکر مردم آمريکاي شمالي مقاومت مي‌کردند، آنها بايد در مقابل اين روش و برتري موفقيت‌هاي مادي ايستادگي مي‌کردند. جوانان آمريکاي جنوبي بايد به سراغ سطوح بالاتر تمايلات روحي يعني طبيعت و فرهنگ و تمدن غرب گرايش پيدا مي‌کردند. مردم آمريکاي جنوبي مي‌توانستند چنين باشند و از مظاهر فاصله بگيرند؛ زيرا آنان همانند اجداد و نياکان اروپايي خود از آموزه‌ها و سنن آتني‌ها بهره‌مند شده بودند. در يک اقدام قابل توجه و با يک بيان منطقي و به منظور خوشحال کردن نخبگان آمريکاي لاتين رودو سعي کرد به نکات اعلام شده از سوي سارمیینتو احترام بگذارد.
اين شمال نبود که بيانگر تمدن باشد يا اين جنوب آمريکا نبود که بيانگر بربريسم باشد، سارمیینتو به غلط اين گونه مي‌انديشيد و دقيقا برعکس اين بود. ايالات‌متحده آمريکا با تعقيب بي‌رحمانه پيشرفت مادي خود در آخرين تحليل کشور سازنده بي‌رحمي و پوچي و بي‌معنايي و چرا نگوييم بربريسم بوده است. ممکن است ملل آمريکاي جنوبي عقب مانده و کم هوش بوده باشند و صاحب پويايي و انرژي شمالي‌ها نبوده باشند، ولي مردم کشورهاي آمريکاي جنوبي کماکان بذر اميد را در روح خود مي‌کاشتند، آنها طبيعت را مي‌ستودند و همه يکديگر را درك مي‌كردند و به دنبال زيبايي براي زندگي خود بودند. اين همان نقطه قوت آنها بود و اين ويژگي آنها گم شدني نيست، از بين رفتني نيست. اين همان چيزي است که طبق نظر رودو آنها را نمايندگان تمدن در منطقه پهناور آمريکا کرده است. او به شنوندگان و مخاطبين جوان خود گفت، فريب زرق و برقي را که از شمال مي‌آيد نخوريد او به آنها گفت که در مقابل صداهايي که به صدايي آژير شباهت دارد مقاومت نمايند. او نوشت: «من هيچ نکته مثبتي در تهي نمودن مردم از طبيعت ذاتي و نبوغ خود نمي‌بينم و اين صحيح نيست که يک هويتي را از خارج از مرزهاي يک سرزمين به صورت يک مدل بر ملتي تحميل کنيم و هويت اصلي و نبوغ آن ملت را در برابر اين فرهنگ وارداتي فدا کنيم و جوامع آنها را همچون هنر و ادبيات آنها به نابودي بکشيم؛ زيرا تقليد کورکورانه از فرهنگ يک کشور ديگر ارمغاني بالاتر از يک رونوشت پست‌تر از مدل اصلي به همراه نخواهد داشت و هر چند کتاب رودو تقريبا به صورت کامل در آمريکا مورد تجاهل واقع گرديد و فقط در سال 1922 ترجمه و چاپ شد، با اين وجود در حلقه روشنفکران آمريکاي جنوبي مورد توجه قرار گرفت. بعضي معتقدند گذر زمان صحت نظريات رودو را نشان داد و باعث گسترش نظرات او شد. علاوه بر اين‌ها آمريکا به تازگي اسپانيا را در جنگ آمريکا- اسپانيا شکست داده بود و کوبا، فيليپين و پورتوريکو تحت قيوميت و سرپرستي آمريکا قرار گرفته بودند.ناگهان آمريکا به يک نيروي تهديد‌کننده امپرياليستي تبديل شد و براي همسايه‌هاي خود شاخ و شانه کشيد و آمادگي يافت که آرزوهاي خود را به ديگران تحميل نمايد و براي خود منافع اقتصادي فراهم كند و حتي آماده بود که سرزمين‌هاي جديدي را ببلعد.صرف نظر از اينکه جنگ آمريکا اسپانيا تا چه اندازه بر گفتار و بيان رودو تاثير داشته است، واقعيت اين است که کتاب او بسيار تاثيرگذار بوده و عقايد او بخشي از صفات قومي مردم آمريکاي لاتين شد. نسل بعد از نسل در آمريکاي جنوبي با اين عقيده که ساکنان شمال آمريکا، وحشي و بي‌فرهنگ هستند، رفتار و کردار مناسبي ندارند، زياد اهل مطالعه نيستند، بيش از حد مادي هستند و ساده لوح و خوش خيال هستند، پرورش مي‌يافتند. در مقابل آنها اروپايي‌ها را به‌عنوان افرادي کامل و تهذيب يافته و وارثان واقعي فرهنگ کلاسيک تصور مي‌کردند. در نتيجه گرايش برگزيدگان و فرهيختگان آمريکاي لاتين به اروپا بود و نه به طرف آمريکا.
تا همين اواخر ثروتمندان آمريکايي در اروپا تحصيل مي‌کردند و اغلب به آنجا مسافرت مي‌کردند. آنها براي تفريح به پاريس، رم، مادريد، کان و مونت کارلو مي‌رفتند و اغلب اگر آنها در جريان‌هاي غلط و ناملايمات سياسي گرفتار مي‌شدند براي رهايي از آن به اروپا مي‌رفتند. مهم‌تر از همه شايد اين باشد که رودو استدلال راحت و بي‌دردسر «بله، البته» را براي روشنفکران آمريکاي جنوبي عرضه نمود.
آنها امروزه مي‌توانند بگويند، بله کشورهاي ما در قياس با آمريکا از توليد کمتري برخوردار و از نظر مادي عقب افتاده‌تر از آمريکا هستند؛ ولي ما از وحشي گري و زمختي آنها دوري جستيم و به جاي اينکه به موفقيت‌هاي مادي و بهره‌وري دل ببنديم به فکر بالا بردن درجات روحي هستيم. اين استدلال البته به شدت غلط بود و با مرور زمان بي‌اعتباري آن آشکار گرديد، زيرا به طور فزاينده‌اي آشکار شده بود که بسياري از کشورهاي آمريکاي جنوبي از داشتن موسسات و نهادهاي لازم براي بسط فرهنگ و ارتقاي مسائل معنوي محروم هستند، سيستم آموزشي در ايده‌آل‌ترين شرايط در حد متوسطي قرار داشت، دانشگاه‌ها از قافله جا مانده بودند و موزه‌ها ساختمان‌هاي نيمه خالي بودند که مدير يا متصدي نداشتند و نمي‌توانستند مردم زيادي را به خود جذب نمايند. کودتاهاي پي‌درپي و ديکتاتوري به سختي مي‌توانست منجر به بسط و توسعه مسائل معنوي شود و فاصله درآمدي شمال آمريکا با جنوب آن بسيار بيشتر از آن بود که بتوان آن را ناديده فرض كرد و با استدلال‌هايي که بر مبناي زيبايي ايده‌آل‌هاي يونانيان شکل گرفته بودند، توجيه نمود. ‌نظرات دمدمي و گاهي خشمگينانه‌اي از سوي روشنفکران آمريکاي لاتين نسبت به ايالات مختلف آمريکا ابراز شد. به عنوان مثال حمايت رييس‌جمهور ویلسون از توطئه در مکزيک که منجر به قتل رييس‌جمهور مکزيک فرانسيسکو مادرو در سال 1913 گرديد. در طول سال‌ها، دولت‌هاي آمريکا از موارد مشابه حمايت کرده‌اند؛ به عنوان مثال از آناستازيا سوموزا در نيکاراگوئه، از مارکوس خيمنز در ونزوئلا و از ائناردو تروخيلو در جمهوری دومنيکن و از بسياري از ژنرال‌ها در آرژانتين و برزيل. پرزيدنت فرانکلين روزولت درباره سوموزا در سال 1939 اين‌چنين گفت: «او ممکن است يک حرامزاده باشد، اما در هر صورت حرامزاده ما است.» ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در جمعه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۰ |