پابلو نرودا شاعر شيليايي
در آخرين بخش از نوشته حاضر كه مقايسه‌اي تاريخي ميان آمريكاي لاتين و جنوبي با آمريكاي شمالي است، خشم روشنفكران از فاصله‌ها و حسرت توده مردم براي سفر به ايالات متحده و تفاوت اين دو نگاه در گفتار و رفتارشان نسبت به پيشرفت آمريكاي شمالي بررسي شده است.

براي مدت طولاني و در سطوح مختلف مردم آمريکاي جنوبي از اينکه ايالات‌متحده بيانگر آمريکا و آمريکايي است، نفرت داشته‌اند. آنها مي‌گويند ما همه آمريکايي هستيم و اين را مرتبا تکرار مي‌کنند، از جنوب ریو گرانده، آنها که جنوبي هستند، آنها که در مرکز هستند، آنها که در جزاير زندگي مي‌کنند و البته آنها که در شمال زندگي مي‌کنند همه و همه آمريکايي هستيم. مطمئنا اين آن چيزي است که رودو در ذهن داشت و آن را در كتاب خود معرفي كرد و آرزوي آن را داشت.
آيا نظريه «آمريکا براي آمريکاييان» به اين معني است که تمام اين قاره پهناور، شمال و جنوب بايستي توسط ايالات‌متحده اداره مي‌شد؟ اگر چنين بود، اين به معناي امپرياليسم آشکار در بدترين شکل آن است. هر چند که اين نظريه به صورت مشخص در سال 1823 توسط رييس‌جمهور جيمز مونرو مطرح شد. دکتر‌ين مونرو و سياست‌هاي خاصي که از آن ريشه مي‌گرفتند، به عنوان يک تاييد واضح و آشکار از اين نظريه قبل از مطرح شدن ديده مي‌شد ولي سارمیینتو آن را غلط مي‌پنداشت و مي‌گفت: اين ساکنان آمريکاي شمالي هستند که بربرهستند و نه همسايگان جنوبي آنها.
«به روزولت» شعري است که توسط شاعري از کشور نيکاراگوئه به نام روبن داریو سروده شده است که به خوبي نگاهي را که بسياري از روشنفکران آمريکاي شمالي نسبت به همسايگان جنوبي خود در آغاز قرن بيستم داشتند به تصوير مي‌کشد. اين شعر در سال 1905، فقط پنج سال پس از کتاب «آریل نوشته رودو و دو سال پس از اينکه رييس‌جمهور تئودور روزولت ناحیه کانال پاناما را تعريف كرد منتشر شد.
در اين شعر داریو يک مقايسه شفاف بين ستايش‌هايي که از ايالات‌متحده صورت مي‌گيرد يا حداقل آنچه که آمريکا تا آن زمان به آن معروف شده بود و عصبانيت و انزجاري که او از اشغال اراضي آمريکاي جنوبي احساس مي‌کرد صورت داد. او همچنين ترس خود را بيان مي‌کند که اين تازه آغاز تلاش‌هاي دامنه‌دار ايالات‌متحده جهت استيلا بر آمريکاي جنوبي چه به صورت مستقيم و چه به صورت غيرمستقيم است. اين شعر به اين صورت آغاز مي‌شود:
اين صداي انجيل است يا ابيات شعر والت ويتمن است که من بايد به تو دست يابم،‌اي شکارچي، ‌اي قديمي و جديد، ‌اي ساده و پيچيده که چيزهايي از واشنگتن داري و چهار بخش تو از نمرود است
تو آمريکا هستي، ايالات‌متحده
تو وارث مهاجمي هستي که ميراث آمريکاي ساده را با خون سرخپوستي که همچنان اسپانيايي صحبت مي‌کند و مسيح را عبادت مي‌کند به يغما مي‌بري.
اما اين پابلو نرودا شاعر شيليايي است که در اثر به‌ياد ماندني خود «شعر کلی»که در سال 1950 منتشر شد، به بهترين وجه رابطه پيچيده‌اي را که در ايالات‌متحده آمريکاي لاتين داشته است به تصوير مي‌کشد. اين کتاب داراي 340 قطعه شعر است که مربوط به آمريکا و مردم آن و قهرمانان و مبارزان و شادي‌ها و غم‌هاي آن است. کانتو شماره نه، يا قطعه شعر نهم با عنوان «بگذار هيزم شکن برخيزد» با ارج گذاشتن ايالات‌متحده و شهروندان آن و دلاوري‌هاي آنها آغاز مي‌شود و به جايي مي‌رسد که مي‌گويد «آمريکا، ماشيني که مي‌چرخد، قاشق آهني که زمين را مي‌خورد» و سپس مي‌گويد «خانه‌اي که براي کشاورز جايي ندارد.» او مي‌گويد: «تو بزرگ و پهناور هستي‌اي آمريکاي شمالي. تو از يک گهواره کوچک همچون زمين سفيدي که لباس‌ها را با رودخانه‌هاي تو مي‌شويد مي‌آيي» و سپس مي‌گويد:
«ما مردان سرخ دست تو را دوست داريم
و خاک اورگون ، فرزند سياه تو را
که موسيقي دلنشين را براي تو به ارمغان آورد
و در سرزمين عاج‌ها تولد يافت دوست مي‌داريم
ما شهر، ميوه، نور، مکانيسم‌ها و انرژي غرب را،
عسل صلح و دوستي راکه از کندوها و روستاهاي تو برون مي‌تراود، دوست داريم
ولي نمي‌توان همه چيز را ارج گذاشت و براي آن جشن گرفت، او در مورد چيزهاي بد و ناراحت‌کننده هم مي‌نويسد و سپس با خشم و نفرت از حمايت آمريکا از جنايتکاران و حاکمان مستبدي همچون تروخيلو و سوموزا و گونزا لس ويدلاس شکايت مي‌کند. نرودا همچون روبن داریو ، شمال بزرگ را اينچنين تهديد مي‌کند «اگر همه ايل و تبار خود را مسلح کني که اين مرزهاي خلوص و صفا را در هم بشکني، تا بر موسيقي و فرهنگ ما حاکم شوي، ما از آسمان و زمين بر تو خواهيم باريد تا تو را دور کنيم، ما از آخرين پنجره روي تو آتش خواهيم ريخت و از عميق‌ترين امواج به سوي تو خواهيم تاخت» و سپس به صورت کاملا ناگهاني نرودا خشم خود را فرو مي‌خورد و با مهرباني از آبراهام لينكلن ياد مي‌کند و آرزو مي‌کند که هرگز «چنين واقعه‌اي اتفاق نيفتد (ترور لينکلن)». هيزم شکن بايد بيدار بماند «آبراهام بايد بيايد و با بشقاب چوبي خود با کشاورزان غذا بخورد.» لينكلن بايد «از سرزمين سبز و طلايي ايلي‌نويز برگردد و تبر خود را بلند کند و بر سر تجار و سوداگران جديد برده بکوبد.» اين شعر با اين جمله خاتمه مي‌يابد «من نمي‌آيم که چيزي را حل کنم، مي‌آيم که بخوانم و براي تو مي‌خوانم تا تو هم با من بخواني».
نرودا همچنين درباره رابطه بين ايالات‌متحده و آمريکاي جنوبي از نظر اقتصادي مي‌نويسد و از اين واقعيت که شرکت‌هاي چند‌مليتي منابع منطقه را به غارت مي‌برند و آن را از بين مي‌برند و زمين را باير و بي‌حاصل مي‌سازند شکايت مي‌کند. قطعه شعري به نام «ساحل خيانت ديده» خشمگينانه‌ترين شعر در ميان نه قطعه شعري است که شامل سه شعر طولاني درباره استاندارد اويل، شرکت معادن مس آناکوندا و شرکت یونایتد فروت است. در مورد شرکت استاندارد اويل نرودا اينچنين مي‌نويسد «کشورها را و شهرها را و درياها را و پليس و نمايندگان مجلس و سرزمين‌هاي دور را که مردم فقير آن به کشت ذرت مشغول هستند و همچون سرمايه‌داراني که عاشق طلا هستند به ذرت عشق مي‌ورزند همه و همه را اين شرکت مي‌خرد.» اما شايد شعر او درباره يونايتد فروت باشد که بيش از همه اشعار او بيان‌کننده آن چيزي مي‌باشد که ساکنان آمريکاي جنوبي از ايالات‌متحده استنباط مي‌كنند و منعکس‌کننده تخريب‌هاي اقتصادي ايالات‌متحده در منطقه آمريکاي جنوبي است:
وقتي که شيپور خلقت نواخته شد
همه چيز روي زمين آماده بود
و يهوه جهان را تقسيم کرد
او جهان را در ميان شرکت کوکا کولا و آناکوندا
و فورد موتور و ساير شرکت‌ها تقسيم کرد
در اين ميان شرکت یونایتد فروت
براي خودش آبدارترين قسمت را برداشت
ساحل مرکزي سرزمين من را
ميان تنه مطبوع و زيباي آمريکا را
و غسل تعميدي دوباره به اين سرزمين‌ها داد
«سرزمين جمهوري‌هاي موز»
يکي از نويسندگاني که به شدت تحت تاثير «آریل» و نويسنده آن؛ يعني رودو قرار گرفت، خوزه دو واسکونسلوس مکزيکي بود که در طي نيمه دوم دهه 1920 سعي در تعريف رسمي انقلاب مکزيک داشت.
يکي از بزرگ‌ترين ميراث‌هاي واسکونسلوس اين بود که روزنامه‌هاي ديواري با كمك همکارانش دیگو ریوراس و داوید آلوارو سکیروس و خوزه کلمنته اروزکو تهيه مي‌کرد که اين روزنامه‌هاي ديواري بسياري از ساختمان‌هاي عمومي را مزين مي‌کرد. واسکونسلوس مي‌انديشيد که حضور قوميت‌هاي مختلف در آمريکاي لاتين، اين قاره را مستعد رسيدن خيلي سريع‌تر از آنچه رودو روياي آن را داشت به يک جامعه با فرهنگ هماهنگ و از نظر معنوي در سطوح بالا مي‌دانست و معتقد بود که مجموعه اين کشورها امکان رسيدن به اين رشد معنوي را دارند. اين رويا البته با روياي سيمون بوليوار چهره‌اي که مورد احترام آمريکاييان بود، تفاوت زيادي نداشت. اما همينطور که زمان سپري مي‌شد، به طور فزاينده‌اي مشخص گرديد که روياي سيمون بوليوار چيزي بيشتر از يک رويا نبود. البته اين رويا، رويايي نبود که بميرد، بلکه رويايي بود که با جابه‌جايي قدرت، هر زمان شکل تازه‌اي به خود مي‌گرفت و طرفداراني پيدا مي‌کرد و آخرين طرفدار آن رييس‌جمهور ونزوئلا هوگوچاوز است. البته نظريات ضد آمريکايي مکزيک با انقلاب مکزيک متولد نشد. اين نظرات هميشه وجود داشته است، از زمان استعمار و روزهاي اول استقلال، از زمان جنگ آمريکا- مکزيک در سال 1846 و از زمان پيمان هيدالگو گوادلوپ و از دست رفتن تگزاس ، نيومکزيکو و آلتا کاليفرنيا. چنين نظرياتي وجود داشته است. پورفیرییو دیاز را به خاطر آوريد که مي‌گفت: «مکزيک بيچاره، چقدر دور از خدا و چقدر نزديک به ايالات‌متحده.»
اين مهم است که تشخيص بدهيم که اين وضع از کساني که خود را «مدرن‌کننده» يا احيا‌کننده مکزيک ناميدند سرچشمه گرفت، از مردي که قدرت سازماندهي آمريکا و نظم آنها را مورد تاييد و ستايش قرار مي‌داد. اين انديشه از سوي ضد انقلاب مکزيک مطرح نشد، بلکه همانطور که تاريخداني به نام انریکه کروزوه اشاره نمود، در طي نيمه دوم قرن بيستم اين انديشه ضد آمريکايي بيشتر در ميان طبقه متوسط مکزيک و روشنفکران آن ديده مي‌شد. بخش زيادي از جمعيت و بخصوص مردم فقير به شمال آمريکا با تحسين نگاه مي‌کنند، به نظر آنها آمريکا دشمن نيست، بلکه آمريکا يک فرصت است.
بسياري از آنها با عبور از رودخانه ریو گرانده زندگي خود را به اميد يافتن يک زندگي بهتر براي خود و خانواده‌شان به خطر مي‌اندازند. غم و اندوه و غصه‌هاي اين مردم البته واقعي است. اين واقعيت دارد که براي مدتي ايالات‌متحده وارد يک سياست توسعه‌طلبي در کوبا، پورتوريکو و فيليپين پس از جنگ 1898 بين آمريکا و اسپانيا شد و سپس در منطقه کانال پاناما در سال 1903 به دنبال بسط استيلاي خود بود و در طي سال‌ها از کودتاهاي پي‌درپي و حاکمان مستبدي که حقوق بشر را زير پا منکوب مي‌کردند و جيب‌هاي خود را پر مي‌کردند حمايت مي‌کرد و سپس دوره‌هاي تجاهل سياسي و ديپلماتيک فرا رسيد که گرهي در کار همسايگان جنوبي آسيب ديده ايجاد نمي‌کرد، تجاهلي که به‌ندرت از بين مي‌رفت و براي يک مدت بسيار کوتاه بعضي‌ها فکر کردند که اتحادي براي پيشرفت در سال‌هاي آغازين دهه 1960 آغاز شده است.
انریکه کروزوه اينگونه استدلال نمود که اين تجاهل و مسامحه به‌وسيله يک بي‌انگيزگي و حتي کمي انزجار از فرهنگ آمريکاي لاتين شکل گرفت. اما به هر حال او گفت که من چندان مطمئن نيستم. به‌وضوح مي‌توان گفت که انگيزه‌هاي ديپلماتيک و سياسي اندکي وجود داشته است، ولي فرهنگ داراي ماجراي ديگري است. در نهايت دیگو ریورا يک حامي خوب و مقتدر در ايالات‌متحده آمريکا پيدا کرد، هر چند که همانگونه که کارهاي ديواری او در مرکز راکفلرنشان مي‌دهد، آنها خوب درک نشدند و همسرش فریدا کاهلو همچنان داراي يک مکتب فکري است. کارهايي همچون کارهاي نويسندگاني مانند گابريل گارسيا مارکز، ماريو وارگاس يوسا، کارلوس فوئنتس و ايزابل آلنده توسط مردم آمريکاي شمالي و خوانندگان آمريکايي با استقبال مواجه گرديد. در همين اواخر در سال 2008 روزنامه نيويورک تايمز کتاب «2666» روبرتو بولانو را که کتاب مطرح و بحث برانگيزي بود به عنوان يکي از 5 کتاب سال خود معرفي نمود. براي مدتي طولاني شاعر معروف اکتاويوپاز نقش مهمي در مطالب درسي در کالج‌هاي آمريکا داشت و پابلو نرودا يک منتقد جدي آمريکا که هميشه سياست‌هاي آمريکا در قبال آمريکاي لاتين را مورد نکوهش قرار مي‌داد. اين نويسنده هميشه يکي از نويسندگاني بوده است که مخاطبين زيادي را به خود جذب مي‌کرده است و کتاب‌هايش پر فروش بوده است. ولي اين همه قضيه نيست، تقريبا هر يک از دانشگاه‌هاي اصلي آمريکا داراي يک مركز يا يک برنامه امور آمريکاي لاتين خود هستند، مراکزي که علاقه‌مندان مرد و زن در خصوص جنبه‌هاي مختلف تاريخ آمريکاي لاتين مي‌توانند به تحقيق بپردازند و از هنر و فرهنگ اين منطقه آگاهي بيشتري پيدا کنند و سپس تمام کارهاي تحقيقي در خصوص آمريکاي لاتين که توسط محققان شمال آمريکا صورت گرفته است ديده مي‌شود. اگرچه همه اين کارهاي تحقيقي روشنگر نيستند، اما به هر حال منعکس‌کننده مواردي است که مورد توجه گروهي از انديشمندان قرار گرفته است.
در پايان، به هر حال آنچه که واقعا مهم است اين است که آلام و غصه‌ها در اين منطقه براي دهه‌هاي طولاني حضور داشته است، اما به هر حال اين غصه‌ها و دردها به نحوي توجيه شده‌اند و حتي اگر به صورت کامل رفع نشده باشند حداقل تا حدي تسلي يافته‌اند. اما اين واقعيت که شکايت‌ها در خصوص غفلت و نبود انگيزه ممکن است قدري اعتبار داشته باشد به اين معنا نيست که توسعه‌نيافتگي آمريکاي جنوبي به‌وسيله آمريکاي شمالي ايجاد شده است و اين نيز به اين معنا نيست که «خيلي به آمريکا نزديک بودن» يک فحش و ناسزاست. اين انديشه که رکود طولاني آمريکاي جنوبي نتيجه دسيسه سرمايه‌داري آمريکاي شمالي با ريشه آنگلوساکسون است، به آساني قابل پذيرش نيست و خيلي معتبر نيست. دلايل عملکرد اقتصادي متوسط منطقه را بايد در درون مرزهاي آن منطقه جست‌وجو کرد.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در جمعه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۰ |