کوشان غلامي
قسمت اول
جمهوري يونان (Republic of Greece) واقع در جنوب شرق اروپا، غرب ترکيه، جنوب بلغارستان و مقدونيه و جنوب شرق آلباني است.

اين کشور در حاشيه درياهاي اژه،درياي ايونيا و درياي مديترانه قرار گرفته است.
يونان در محل اتصال سه قاره آسيا، اروپا و آفريقا واقع شده است. پايتخت اين کشور شهر آتن (Athens) است که نزديک به 750 هزار نفر جمعيت دارد. از مهم‌ترين شهرهاي ديگر يونان مي‌توان به تسالونيکي با جمعيت 367 هزار نفر، پيرايوس 175 هزار نفر، پاتراي 163 هزار نفر، پريستريون 138 هزار نفر و ايراکليون 137 هزار نفر اشاره کرد.

آمارکلي کشور يونان
مساحت:131990 کيلومتر مربع (رتبه96 در ميان کشورهاي جهان)
جمعيت: 11 ميليون و 300 هزار نفر (رتبه74 در ميان کشورهاي جهان)
تراکم جمعيت: 86 نفر در کيلومترمربع (رتبه117 در ميان کشورهاي جهان)
اميد به زندگي: مردان 76سال و زنان 81 سال
درصد افراد باسواد: 99 درصد

آمار اقتصادي
واحدپول: يورو
توليد ناخالص ملي: 305 ميليارد دلارـ سرانه 27300 دلار
اشتغال: کشاورزي 14 درصد، صنعت 21 درصد، خدمات 56 درصد و بيکار 9 درصد.
صادرات عمده: ماشين‌آلات صنعتي، وسايل نقليه موتوري و تجهيزات حمل‌ونقل- مواد خوراکي و آشاميدني، محصولات پتروشيمي، مواد شيميايي و منسوجات.
مقاصد صادرات: آلمان13 درصد، ايتاليا 11 درصد، انگلستان 7 درصد، فرانسه4 درصد و ساير کشورهاي اتحاديه اروپا 55 درصد.
واردات عمده: محصولات و ماشين‌آلات مهندسي، مواد غذايي، تجهيزات حمل‌ونقل و محصولات شيميايي و معدني.
منابع واردات: ايتاليا 11 درصد، آلمان12 درصد، فرانسه 6 درصد، هلند 6 درصد و ساير کشورهاي اتحاديه اروپا 58 درصد.
يونان داراي تاريخ و فرهنگ کهني مي‌باشد و تاريخ آن به دو هزار سال پيش از ميلاد مسيح بر مي‌گردد که در هر منطقه‌اي از يونان باستان يک دولت شهر به طور مستقل حکومت مي‌کرد و سال‌ها يونان توسط اين نوع حکومت اداره مي‌شد.
از صنايع مهم اين کشور مي‌توان به غذاهاي فرآوري شده، کفش، منسوجات، فلزات، مواد شيميايي، تجهيزات الکترونيکي، سيمان، شيشه، تجهيزات حمل و نقل، پتروشيمي، مصالح ساختماني و نيروي برق اشاره کرد.
توليدات کشاورزي يونان شامل شکر، گندم، ذرت دامي، گوجه فرنگي، روغن زيتون، زيتون، انگور، کشمش، پرتقال، هلو، تنباکو، کتان، لبنيات و دام، فرصت مناسبي را براي تجارت محصولات کشاورزي در اين کشور فراهم مي‌کند.
اين کشور اقلام مختلفي از جمله لوله‌هاي آهني يا فولادي، اجزا و قطعات ماشين‌آلات آزمايشگاهي، صفحات فلزي، تجهيزات نقشه‌برداري، شيرآلات و زيتون را به ايران صادر کرده و روي غيرممزوج، پروفيل آهن يا فولاد L، پسته، فرش و کف‌پوش، انگور، پروفيل H، جوال و کيسه‌هاي بسته‌بندي، ميوه‌هاي تازه، پلي‌اتيلن فتالات، سنگ‌هاي مرمر و تراورتن را از کشورمان وارد مي‌کند.
کشور يونان به ۱۳ استان تقسيم شده است. اين استان‌ها نيز به ۵۴ شهرستان تقسيم شده‌اند. يونان همچنين حدود ۶۰۰۰ جزيره دارد که مالک بسياري از آنها، افراد ثروتمند جهان هستند. البته فقط ۲۲۷ جزيره آن مورد سکونت قرار گرفته است.
صنعت گردشگري يکي از منابع عمده درآمدزايي براي يونان است و ۱۵ درصد از سهم توليد ناخالص داخلي را شامل مي‌شود. 5/16 درصد از نيروي کار يونان، به طور مستقيم و غيرمستقيم در اين صنعت به کار گرفته شده‌اند.
بيش از 93 درصد نژاد اين کشور را يوناني‌ها تشکيل مي‌دهند. 98 درصد يوناني‌ها مسيحي ارتدوکس هستند و 1 درصد نيز مسلمانند. زبان گريک (يوناني) نيز زبان رسمي‌ کشور است، در عين حال زبان‌هاي انگليسي و فرانسوي نيز رايج است. واحد پول يونان يورو است، پيش از اين واحد پول يونان «دراخما» نام داشت.

فرهنگ کسب‌وکار در يونان
در اين هفته که به بررسي مجزاي کشور يونان اختصاص داده شده است، اطلاعات جامعي پيرامون فرهنگ تجاري و فضاي کسب‌وکار اين کشور ارائه مي‌شود که مي‌تواند ياري‌گر شما در تعامل مؤثرتر با مشتريان و شرکاي يوناني باشد. هرچند هر کدام از زير رده‌ها بر يک زمينه خاص در فرهنگ کسب و کار در يونان تمرکز دارد، پيشنهاد مي‌شود اين بخش‌ها به ترتيب چاپ مورد بررسي قرار گيرند.
ممکن است پس از مطالعه اين بخش پيرامون فرهنگ کسب‌وکار يونان، به مطالعه فرهنگ تجاري ساير کشورهايي که با آنها سروکار داريد، احساس نياز کنيد. در آينده نزديک اين کشورها نيز مورد بررسي قرار خواهند گرفت.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در دوشنبه چهارم مهر ۱۳۹۰ |

آشيانه پرنده
پنج استاديوم ورزشي در پنج كشور در دو قاره روزانه ميزبان هزاران گردشگر از سراسر جهان هستند.

در سال‌هاي اخير استاديوم‌هاي ورزشي به واسطه برگزاري مسابقات معتبر ورزشي و پوشش تلويزيوني جهاني آنها‌، به شهرت رسيده‌اند، پنج استاديوم ورزشي در كشورهاي «انگليس»، «چين»‌، «اسپانيا»، «كره‌شمالي» و «ايتاليا» در دو قاره «اروپا» و «آسيا» كه در سال‌هاي اخير به مقاصد گردشگري جهاني تبديل شده‌اند به شرح زير هستند:
1- استاديوم «اولدترافورد» در انگليس
استاديوم «اولدترافورد» در شهر «منچستر» كشور اروپايي انگليس كه از آن به عنوان «تئاتر روياها» نيز نام‌برده مي‌شود، با نزديك به يك قرن قدمت و پشت سر گذاشتن چندين پروژه بازسازي، ورزشگاه خانگي تيم فوتبال باشگاهي پرطرفدار «منچستر يونايتد» بوده و سالانه ميزبان هزاران گردشگر هوادار اين تيم از سرتاسر جهان است.
2- استاديوم «آشيانه پرنده» در چين
استاديوم «آشيانه پرنده» در شهر «پكن»، پايتخت كشور آسيايي چين‌، ميزبان مراسم افتتاحيه و اختتاميه مسابقات المپيك 2008 پكن بود. استاديوم آشيانه پرنده با معماري زيبا و منحصر به فردش‌، توسط دو معمار سوئيسي و فرانسوي طراحي و ساخته شده و روزانه ميزبان هزاران گردشگر است كه محصور زيبايي و معماري عجيب آن مي‌شوند.
3- استاديوم «نيوكمپ» در اسپانيا
استاديوم زيباي «نيوكمپ» در شهر تاريخي و زيباي «بارسلون» كشور اروپايي اسپانيا‌، محل انجام بازي‌هاي تيم باشگاهي فوتبال «بارسلونا‌»، يكي از پرطرفدارترين تيم‌هاي فوتبال باشگاهي جهان است. در كنار استاديوم نيوكمپ‌، موزه باشگاه بارسلونا واقع شده كه يكي از پربازديدكننده‌ترين موزه‌هاي اسپانيا بوده و به همراه استاديوم نيوكمپ، سالانه ميزبان هزاران گردشگر از سرتاسر جهان است.
4- استاديوم «روزي در مي» در كره‌شمالي


ادامه مطلب
نوشته شده توسط سپهر برادران در دوشنبه چهارم مهر ۱۳۹۰ |

مترجم: م.زارع
مشاور کسب‌وکارهای کوچک، جین مارکز، از قیمت‌های شركت‌هاي هواپيمايي به عنوان الگویی نام می‌برد از آنچه که نباید هنگام تنظیم قیمت‌ها برای خدمات و محصولات انجام داد.

صنعت هوایی متهم است که بیش از حد اطلاعات خود را لو می‌دهد. چندی پیش رسانه‌ها پر شده بود از گزارش‌هایی درباره آمریکن ایرلاین که می‌خواست بابت یک پتو 8 دلار بگیرد. این فصل دیگری بود از تراژدی مالی این صنعت و نشان دهنده تقلایی بود که صورت می‌داد تا در این دوران سخت شناور باقی بماند.
برای مثال، در 5 سال گذشته، بسیاری از خطوط هوایی، یا دادن غذا در طول پرواز را متوقف کردند، یا شروع کردند به شارژ قیمت 5 تا 10 دلار برای هر وعده غذا. در سال 2008 شرکت ایروی 25 دلار بابت هر کیف مهر خورده شارژ کرد. یک خط هوایی دیگر صندلی ویژه‌ای ارائه داد که هیچ مزیتی نداشت جز آن که چند ردیف جلوتر از صندلی معمولی بود، اما براي مشتري30 دلار هزینه در بر داشت. شرکت ساوت وست هزینه «اولویت سوار شدن» را اضافه کرد که به مسافران (صاحب این امتیاز) اجازه می‌داد حدودا 3 دقیقه و 12 ثانیه زودتر از سایر مسافران شانس سوار شدن داشته باشند.
صبر کنید! ما احتیاجی نداریم که دیگر درباره مشکلات درآمدی شما (شرکت‌های هوایی) بدانیم. برای ما هیچ اهمیتی ندارد. برای اینکه بیشتر متوجه شوید چه مي‌گويم، شاید باید به تعدادی از مالکان باهوش کسب و کار گوش فرا دهید:
این افراد راه‌هایي یافته‌اند تا از مشتریانشان درآمد کسب کنند، بدون آنکه در رسانه‌های جمعی سر و صدا به پا کنند. آنها هیچ‌گاه این اقدامات خود را اعلان عمومی نمی‌کنند یا در تبلیغات مطرح نمی‌سازند. این کار (فاش‌سازی اقدامات) موجب می‌شود اطلاعات زیادی پخش شود. به همین دلیل است که بسیاری از کمپانی‌های کوچک بهتر از رقبای بزرگترشان اداره می‌شوند. بر این اساس، می‌توان راهکارهایی برای قیمت‌گذاری ارائه داد.
یک عدد
تازه ‌کارها بهتر است توجه‌ عموم را به قیمت خود معطوف نکنند و فقط روی موارد اضافی مانور دهند. برای مثال ما عادت داریم که همه هزینه‌های محصولات نرم‌افزاری را ــ یعنی اعتبارنامه‌ها، تعمیرات، پشتیبانی، حمل‌ونقل، مالیات و غیره راـ بشکنیم. تنها فایده آن این است که مشتری ترغیب شود تا در هر مورد خاص چانه‌زنی کند. این امر دردسر آفرین است. پس اکنون ما همه هزینه‌ها را در یک رقم جمع می‌آوریم. بخشی از سربار در هزینه جابه‌جایی لحاظ می‌شود، بنابراین می‌توانیم این هزینه را میان همه مشتریانمان سرشکن کنیم. شرکت ایروی کامپیوترهایی دارد، پس می‌تواند حساب کند که این کیف‌های اضافه چقدر برایش هزینه دارد، یک حاشیه سود کوچک در نظر بگیرید و آن را در قیمت‌گذاری‌تان لحاظ کنید. ما احتیاجی نداریم که چیزی بیش از این در مورد کسب‌وکار شما بدانیم.
ایده مکملی نیز وجود دارد. کسب‌وکار کوچکی را در زمینه باغداری می‌شناسم که صاحب آن هر از چند گاهی برای خلاص شدن از شر کالاهای اضافه آن را به مشتریان خوب خود هدیه می‌دهد. گاهی کار کم‌هزینه‌ای را برای آنها انجام می‌دهد که پولی بابت آن شارژ نمی‌کند. قطعا او به مشتریان خود می‌گوید که این کارها فقط برای آنها مجانی شده است، زیرا آنها مشتریان پروپاقرص او هستند. شاید شرکت بریتیش ایروی باید با صندلی‌های ویژه خود اینگونه برخورد کند. این صندلی را به مشتری‌ای ارائه دهد که حداقل 4 بار در سال دارد از این شرکت استفاده می‌کند. این راه بهتری برای کشیدن سود از مشتریان است. شاید بد نباشد که به دوست من زنگ بزند و نظر او را در این خصوص جویا شود.
کسب‌وکار کوچک دیگری، کاری کاملا متضاد انجام داده، اما به نتایج مشابهی رسیده است. یعنی مشتریانی را که کم مراجعه می‌کردند، اما در همان حضور کوتاه خود هزینه زیادی را پشت دست سازمان می‌گذاشتند (سفارش‌های کم با توقعات بالا)، با قیمت بالاتری شارژ می‌کند. بنابراین ساوت وست هم به جای آنکه هزینه‌ای با نام «اولویت سوار شدن» شارژ کند، بهتر بود از تکنولوژی خود بهره می‌جست و آن دسته از مشتریان پردردسر خود را با 10 یا 20 دلار افزایش قیمت جریمه می‌کرد.
حرف آخر
در نهایت به مشتریانی که ترجیحشان می‌دهید، تخفیف دهید. بگذارید مشتریان ناشناخته و کم رفت و آمد پول بیشتری بپردازند. یک لیست از قیمت‌هایتان تهیه کنید. کار سختی نیست. بگذارید همه چیز شفاف باشد. این لیست باید شامل همه آن هزینه‌های اضافی باشد که خدمات اضافی در بر دارند. هیچ کسب‌وکاری برای ارائه خدمت از یک مشتری 25 دلار و از مشتری دیگر 250 دلار نمی‌گیرد.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در یکشنبه سوم مهر ۱۳۹۰ |

مترجم: رویا مرسلی
آیا مطمئن نیستید که ایده جدید شما در کسب‌وکار موفقیت‌آمیز خواهد بود یا خیر؟ در اینجا شش روش برای آزمودن ایده مورد نظرتان ارائه مي‌شود:

واقعيت را بپذيريم
اغلب کسب‌وکارهای کوچک ظرف 5 سال از زمان شروع شکست مي‌خورند. کسب‌وکارها به دلایل زیادی با شکست مواجه مي‌شوند از جمله عدم مهارت و توانایی صاحب کسب‌وکار یا نداشتن مشتری کافی برای کالا یا خدمات ارائه شده. به عبارت دیگر، بعضا صاحبان کسب و کار استراتژی خود را بر این مبنا بنا مي‌نهند که «وقتی کسب‌وکار ایجاد شود، مشتری خواهد آمد»؛ اما متاسفانه مشتری هرگز نمي‌آید. اخیرا تحقیقی از طرف موسسه بلک باکس سید انجام شده است که نشان مي‌دهد بسیاری از کسب‌وکارهای نو به این خاطر شکست خورده ‌اند که به جای تمرکز بر مشتریان بالقوه، بر محصول تاکید داشته‌اند.
اما جای امیدواری هست که روش‌هایی برای کارآفرینان وجود دارد که از طریق آن مي‌توان با انجام تحقیقات بازار، تقاضای بالقوه برای محصول یا خدماتتان را بدون صرف هزینه زیاد مورد ارزیابی قرار داد.
پرسش سوالات درست
ویکتور کوئگیر به عنوان مشاور بازرگانی، سخنران کسب و کار انگیزشی و نویسنده مجموعه «کسب‌وکاری که مي‌توانید شروع کنید: تشخیص بهترین فرصت‌ها در شرایط رکود اقتصادی» معتقد است، به عنوان اولین قدم برای اندازه‌گیری پتانسیل بازار برای محصول یا خدماتتان، در ابتدا باید از خودتان چند سوال بپرسید. طبق نظر کوئگیر، برخی از این سوالات به شرح زیر هستند:
• آیا محصول یا خدماتی که در ذهن من است نیاز بازار را مرتفع خواهد کرد؟
• مشتریان بالقوه من چه کسانی هستند و آنها را از کجا مي‌توان یافت؟
• رقبای من چه کسانی هستند؟ آیا رقیب مستقیم هستند یا غیرمستقیم؟ محلی هستند یا ملی یا بین‌المللی؟
• وجه تمایز محصول من نسبت به آنچه توسط رقبا عرضه مي‌شود چیست؟
• آیا این محصول در صورت تغییر سلیقه بازار دوام خواهد آورد و آیا قبل از آنکه چرخه عمر محصول تمام شود، دارای مزیت رقابتی هست؟
• آیا قوانین کشور اجازه انجام چنین فعالیتی را مي‌دهد؟
• مصرف‌کننده‌ها محصول مرا با چه قیمتی مي‌خرند و آیا اصلا امکان کسب سود برای من وجود دارد؟
تحقیق از طریق موتورهای جست‌وجو
هرچند ممکن است لازم به یادآوری نباشد، اما استفاده از گوگل و سایر موتورهای جست‌وجو یک روش مؤثر برای اندازه‌گیری ظرفیت بازار برای ایده شما و همچنین اطلاع از وضعیت رقبا به حساب مي‌آید. جسو واکر، به عنوان یک کارآفرین موفق و مدیرعامل شرکت آلتیمت، ایمرجنس مي‌گوید: «شاید باورش سخت باشد، اما شما به راحتی با جست‌وجوی یک کلمه کلیدی در گوگل یا هر نرم‌افزار بازاریابی مشهور دیگری مثل سامورايی یا مجیک بالت مي‌توانید بفهمید که آیا برای ایده شما مشتری هست یا خیر». وقتی نتایج جست‌وجوی آن کلمه در مقابل شما قرار گرفت، روی آن کلیک کنید و به ستون سمت راست صفحه توجه نمایید که نشانگر تبلیغاتی در رابطه با آن موضوع است که برای آن هزینه پرداخت شده است.
و اگر اضافه مي‌کند «روی آنها کلیک کنید و ببینید چه چیزی ارائه مي‌دهند. اگر موردی یافتید، آن مورد همان رقیبی است که با آن روبه‌رو خواهید شد. اگر به صفحه جست‌وجو یا نتایج آن کلمه برگردید و ببینید تعداد مراجعه به این کلمه در روز و در هفته چقدر بوده است، در خواهید یافت که آیا مي‌توانید حداقل یک یا دو درصد از سهم بازار را به دست آورید یا خیر؟»
فیدبک دریافت کنید
دریافت فیدبک مستقیم از طریق تحقیق یا مصاحبه برای جمع آوری اطلاعات، یکی دیگر از روش‌هاي موثر برای اندازه گیری تقاضا یا جذابیت محصول یا خدمات به حساب مي‌آید. طبق نظر ایان آنوویچ، به عنوان مدیرعامل و ريیس سایت
GovernmentAuctions.org (سایتی که درباره مزایده اموال دولتی در تمام کشور اطلاعات در اختیار متقاضیان قرار مي‌دهد)، «آسان‌ترین راه برای آزمودن یک ایده جدید کسب و کار این است که ابتدا برای آن ایده، نظرسنجی جمعی صورت پذیرد. نظرات گروه بزرگی از افراد را که مطمئن هستید عقایدشان واقع بینانه و مفید است را جویا شوید. نظرسنجی جمعی، سریع و آسان است و مي‌توانید به راحتی از آن نقدهای سازنده مثبت و منفی دریافت کنید». برای انجام این کار مي‌توانید از تعداد زیادی از ابزارهای اینترنتی استفاده کنید که راه را برای شما باز مي‌کند تا از نظرات یک جمعیت مجازی با کمترین هزینه آگاه شوید.
نمونه‌هاي آن عبارتند از: UserTesting UsabilityHub,CrazyEgg و Ask Your Target Market.
طبق نظر دیوید سیچارلی، مدیرعامل سایت Voices.com، مي‌توانید یک ویدئو تهیه کنید و در آن از یک فرد حرفه‌ای بخواهید ویژگی‌ها و مزایای محصول یا خدمات شما را نقل کند. سپس آن را در YouTube بگذارید و پاسخ‌ها و کامنت‌هاي مربوط به آن را چک کنید.
اگر ایده شما، تولید یک محصول جدید است، باید آن را به یک کمپانی توسعه محصول مثل Edison Nation بسپارید که در آن، ایده شما را با کمترین هزینه بر مبنای پتانسیلی که در بازار برای آن وجود دارد مورد ارزیابی قرار مي‌دهند.
به عقیده لولو سیدرمن، موسس جیپسی وینگ مدیا که یک موسسه تبلیغات مجازی در لس‌آنجلس است، انجام تحقیق از کسانی که قبلا آنها را مي‌شناسید اشتباه است؛ چرا که آنها نمي‌توانند موضوع را هدفمند ببینند.
انجام فروش، هر چه که باشد
در حالی که صرف وقت در مقابل کامپیوتر برای جست‌وجو و جمع‌آوری اطلاعات مي‌تواند در مشخص كردن پتانسیل محصول یا خدمات شما مفید باشد، اما این واقعیت نیز وجود دارد که با ارزش‌ترین فیدبکی که مي‌توان دریافت کرد این است که آیا یک شخص، بدون در نظر گرفتن آنچه مي‌گوید، واقعا حاضر است برای آن محصول پول پرداخت کند؟ مت‌فرگوسن، ريیس و مدیرعامل شرکت پروگریسو هلث اینوویشن، مي‌گوید: «جالب است که تعداد زیادی از افراد، سال‌ها وقت و صدها هزار دلار را برای موضوعاتی صرف مي‌کنند که مردم «واقعا دوست دارند» بدون اینکه از آنها بپرسند «آیا حاضرند آن را بخرند؟»
پس بهترین راه برای دریافت چنین فیدبکی این است که ابتدا یک مدل اولیه از محصول یا خدمات خود ارائه دهید حتی اگر شده به ساده‌ترین شکل ممکن که بتوانید آن را به خرده‌فروشان، توزیع‌کنندگان یا حتی بازدیدکننده‌هاي نمایشگاه‌هاي صنعتی بفروشید. او مي‌گوید: «من فهمیده‌ام که هیچ روش قطعی برای اندازه‌گیری میزان موفقیت یک محصول وجود ندارد؛ مگر آنکه انسان از پیله خود خارج شود و شروع به انجام آن نماید».
به این منظور یک اصطلاح نام‌گذاری شده است که به آن محصول حداقلی یا MVP مي‌گویند که اولین بار توسط کارآفرین و وبلاگ‌نویس مشهور اریک ریس مطرح شد. محصول حداقلی یعنی به عنوان مثال، مشتریان در یک وب سایت عملا بتوانند محصول شما را قبل از آنکه وجود خارجی داشته باشد خریداری نمایند. در این صورت، پتانسیل بازار مشخص خواهد بود. اسکات یاتز نیز به همین روش ایده‌ای را که برای شرکت جدیدش BlogMutt.com که سایتی است برای شرکت‌ها وبلاگ تهیه مي‌کند، اجرا نمود. او مي‌گوید: «وقتی دیدیم شرکت‌هایی واقعا حاضرند حتی قبل از آنکه ما یک سایت واقعی داشته باشیم، 79 دلار نقدا برای این خدمات پرداخت کنند، آن زمان متوجه شدیم که کارمان به نتیجه مي‌رسد».
به طور مشابه، مي‌توانید محصول یا خدمات خود را به سایتی مثل Kickstarter.com ارسال کنید و در آنجا از مردم بخواهید که وجهی را برای حمایت از شما به عنوان پیش پرداخت واریز نمایند. مثال بزرگی که در این رابطه وجود دارد، خالق بند ساعت تیک تاک برای سوار شدن روی آی پاد نانو بود. او 942,978 دلار از مشتریانی دریافت کرد که ایده محصول او را از قبل سفارش داده بودند.
انجام عملی کار
جان شولته، ريیس و مدیرعامل «نشنال میل اوردر آسوشیشن» معتقد است که این یک حقیقت است که سرانجام، جست‌وجو فقط مي‌تواند به شما دورنما ارائه دهد. او مي‌گوید: «شاید هیچ‌کس با من موافق نباشد، ولی من دریافته‌ام که هیچ روش قطعی برای اندازه‌گیری موفقیت یک محصول وجود ندارد، مگر آنکه از پیله خود خارج شوید و شروع به انجام آن کار نمایید». او مي‌افزاید: «در بسیاری از مواقع، ممکن است زمان زیادی را برای جست‌وجوی یک موضوع اختصاص دهید.»
منبع: inc.com /ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در یکشنبه سوم مهر ۱۳۹۰ |

مهرداد فضیلت
مطلبي تحت عنوان «استراتژی‌هاي نفوذ» روزهاي يكشنبه و سه‌شنبه در اين ستون به چاپ خواهد رسيد.
نفوذ و ترغیب دیگران همواره هم هدف بوده و هم وسیله‌ای برای رسیدن به اهداف دیگر.
نفوذ و ترغیب هم هنر است و هم امروزه به علم مهمی تبدیل شده. بیش از نیم قرن است که بسیاری از دانشکده‌هاي مدیریت در قالب دروسی مانند بازاریابی، رفتار سازمانی، رهبری سازمانی، رفتار مصرف‌کننده و... تحقیقات زیادی را در این زمینه انجام داده‌اند.

بنابر دلایلی، نتایج این تحقیقات تاکنون چندان از زبان آکادمیک به زبان عامیانه تبدیل نشده كه شاید یکی از مهم‌ترین دلایل آن عدم اقبال مخاطبین عام به این مقوله باشد. بسیاری از مردم گمان می‌کنند که به علوم روانشناسی اشراف دارند و نیازی به فراگیری این علوم ندارند. بسیاری دیگر از افراد یا خود را در این رشته دارای استعداد ذاتی مي‌پندارند یا از ایجاد نتایج حاصل از فراگیری آن مایوس هستند. حال اینکه روانشناسی نیز مانند بسیاری از علوم دیگر قابل فراگیری است و علم موجود بسیار فراتر از تجربیات شخصی اندوخته شده در یک فرد است. بنابراين فراگیری این علم اهمیت بسیاری در زندگی افراد و نحوه تعامل آنها با دیگران مي‌تواند داشته باشد. به تبع آن، یادگیری استراتژی‌هاي نفوذ و ترغیب دیگران مي‌تواند شانس شما را برای این موفقیت افزایش دهد یا اصطکاک و هزینه این موفقیت را کاهش دهد.
در این مجموعه مقالات تحت عنوان استراتژی‌هاي نفوذ در تلاش هستیم تا با ارائه پیشنهادهايي بر پایه یافته‌هاي روانشناسی امکان ترغیب و نفوذ در دیگران را افزایش دهیم. این استراتژی‌ها بر پایه اصول آکادمیک مانند عمل متقابل (Reciprocation)، پایداری تعهد (Commitment Consistency)، رقابت(Competition)، منابع محدود (Scarcity)، تایید اجتماعی (Social Proof) و... بنا شده است. این استراتژی‌ها در ترغیب افراد به صورت مستقیم و غیرمستقیم، استفاده در ابزارهای بازاریابی و حتی تاثیر بر خود موثر هستند و بر اساس همین کاربردها به استراتژی‌هاي فردی، گروهی و شخصی تقسیم بندی مي‌شوند. اگرچه در بسیاری از موارد همپوشانی زیادی بین دامنه کاربرد این استراتژی‌ها وجود دارد و نمی توان آنها را به صورت تجویزی استفاده نمود و در هر موقعیتی باید خود فرد بر اساس شرایط، مخاطب و... از آنها استفاده نماید؛ ولی در نهایت فراگیری آنها مي‌تواند شما را در موقعیت‌هاي گوناگون یاری کند.
استراتژی ۱: چگونه ناراحت کردن مخاطبان نفوذ شما را افزایش مي‌دهد. حاشیه امن حالتی است که افراد در آن احساس آرامش مي‌کنند؛ این احساس آرامش تمایل افراد به خروج از وضعیت موجود (Status Quo) را کاهش می‌دهد، بنابراين شانس تغییر بسیار کاهش مي‌یابد. در بسیاری از موارد هنگامی که افراد در حاشیه امن خود قرار دارند شانس ترغیب آنها به انجام کاری متفاوت بسیار کم است. بنابراين در بسیاری از موارد برهم زدن این حاشیه امن مي‌تواند آنها را به انجام کاری که شما مي‌خواهید ترغیب كند.
فروشندگان حرفه‌اي به صورت ذاتی یا تجربی این را دریافته‌اند که ارائه یک پیشنهاد خوب به تنهایی برای ترغیب کافی نیست. تا زمانی که مشتری حس نکند که در صورت عدم توجه به این پیشنهاد چه فرصتی را از دست مي‌دهد، وی به این پیشنهاد هیچ عکس‌العملی نشان نخواهد داد.
راه‌هاي متعددی برای برهم زدن این حاشیه امن وجود دارد. یکی از آنها استفاده از اصل منابع محدود (Scarcity) است. همواره محدودیت‌ها انسان را مجبور به عکس‌العمل مي‌کند. در ارائه پیشنهادهايي مانند تخفیفات اگر مشتری بداند که تعداد یا زمان پیشنهاد محدود است، سریع‌تر تصمیم گیری مي‌کند. ایجاد حس رقابت (Competition) بین مشتریان نیز آنها را به اتخاذ تصمیم سریع‌تر تشویق مي‌نماید. اگر مشتریان بدانند که افراد زیادی هستند که مي‌توانند از این پیشنهاد بهره‌مند شوند و منابع موجود پاسخگوی کل تقاضا نیست، نسبت به این تصمیم حساس‌تر عمل مي‌کنند.
راه‌حل دیگر استفاده از اصل تایید اجتماعی
(Social Proof) است. اکثر افراد اگر چه ناخودآگاه، ولی همواره به تایید شدن توسط جمع نیاز دارند. گاهی این تایید با بروز رفتارهای مشابه جمع بروز مي‌كند. یک شرکت فروش، در آگاهی‌هاي تخفیفاتی خود به‌جای جمله همیشگی «لطفا با ما تماس بگیرید؛ نمایندگان فروش ما منتظر تماس شما هستند» از جمله دیگری استفاده نمود: «اگر خطوط تلفن مشغول بودند، لطفا مجدد تماس بگیرید». این تغییر در جمله تغییرات زیادی را در ذهن مخاطب ایجاد مي‌کند. جمله اول این حس را در ذهن مخاطب ایجاد مي‌کند که تعدادی از فروشندگان این شرکت منتظر تماس مشتریان هستند، بنابراين فرصت برای تماس با آنها زیاد است. در حالی که در جمله دوم این حس به مشتری منتقل مي‌شود که استقبال از این محصول آنقدر زیاد است که تمام خطوط تلفن شرکت اشغال و تمام فروشندگان مشغول پاسخگویی به تلفن‌ها هستند. بنابراين فرصت استفاده از این پیشنهاد کم است؛ چرا که طرفداران آن زیاد بوده و ممکن است به تعداد کافی منابع برای پاسخگویی به نیاز همه موجود نباشد، لذا بهتر است فورا برای تهیه آن اقدام كرد. از سوی دیگر این اقبال عمومی به محصول به نحوی تایید اجتماعی را به همراه دارد. هنگامی که مصرف‌کنندگان این حس را داشته باشند که تعداد زیادی از افراد طرفدار این محصول هستند با خیال راحت‌تری به آن اعتماد مي‌کنند.
در تحقیقاتی برای سنجش میزان تاثیر تایید اجتماعی در رفتار افراد دو آزمایش ترتیب داده شد، در آزمایش اول یک فرد در نقطه شلوغی از شهر به تماشای نقطه نامعلومی در آسمان پرداخت. افراد زیادی که از کنار وی عبور مي‌کردند بدون توجه به رفتار عجیب وی از کنارش مي‌گذشتند. در آزمایش دوم تعداد این افراد به ۵ نفر افزایش یافت. در این حالت تعداد افراد بسیار بیشتری (حدود ۴ برابر) در کنار این افراد ایستاده و به جست‌وجو در نقطه نامعلوم پرداختند. این آزمایش تایید كرد که مردم رفتاری که توسط عده بیشتری بروز نماید راحت‌تر پذیرفته و تکرار آن را عجیب نمی‌دانند. اگرچه در این آزمایش تقریبا هیچ‌کس تایید نكرد که رفتارش تحت تاثیر رفتار دیگران بوده ولی خود این آزمایش گویای همه چیز بود. در مورد استفاده از اصل تایید اجتماعی در استراتژی‌هاي بعدی به تفصیل صحبت مي‌کنیم.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در یکشنبه سوم مهر ۱۳۹۰ |

مترجم: محسن رنجبر
منبع: راهنماي اقتصاد سياسي آكسفورد
قسمت دوم
آيا راي‌دهندگان ناآگاه به دموكراسي آسيب مي‌زنند؟
در نيمه نخست اين نوشته كه هفته پيش چاپ شد، به بررسي رفتار راي‌دهندگان «آگاه» و «نا‌آگاه» و تاثير حضور گروه فشار در روند انتخابات پرداختيم. اكنون ادامه اين نوشته از نظرتان مي‌گذرد.


حال تصور كنيد كه راي‌دهندگان نامطلع از برخي مسائل آگاهند. مثلا ممكن است بدانند كه انجمن ملي اسلحه آمريكا از يكي از نامزدها پشتيباني مي‌كند و از اين رو مي‌توانند دريابند كه نامزد دريافت‌كننده وجوه بيش از راي‌دهنده آگاه مياني به موضع اين انجمن نزديك است. به طور كلي‌تر، ممكن است راي‌دهنده نامطلع بداند كه گروه فشار در سمت راست توزيع سياسي قرار دارد. اگر او همچنين بداند كه نسبت به راي‌دهنده متوسط چه جايگاهي دارد و در سمت راست او باشد، مي‌تواند دريابد كه بايد به نامزدي كه وجوه را از گروه فشاردست راستي دريافت كرده، راي دهد، در حالي كه آن دسته از راي‌دهندگان ناآگاهي كه در سمت چپ راي‌دهنده مياني قرار دارند، گرايش مي‌يابند كه به نامزد ديگر راي دهند.
دو حالت زير را در نظر بگيريد: اگر راي‌دهندگان ناآگاه بيشتر در سمت راست راي‌دهنده آگاه مياني قرار داشته باشند، نامزدي كه از او صحبت كرديم، وجوه گروه فشار دست راستي را مي‌پذيرد و حتي آن را تبليغ مي‌كند. اين حالت زماني رخ مي‌دهد كه تعداد آرايي كه اين نامزد از راي‌دهندگان ناآگاه سمت راست از آن خود مي‌كند، بيشتر از شمار آرايي باشد كه در ميان راي‌دهندگان نامطلع سمت چپ از دست مي‌دهد، به گونه‌اي كه اين تفاوت براي جبران كاهش سهم او از آراي راي‌دهندگان مطلع كافي باشد. در برابر، اگر راي‌دهندگان نامطلع بيشتري در سمت چپ راي‌دهنده آگاه مياني وجود داشته باشند، اين نامزد با پذيرش پيشنهاد گروه فشار ضرر مي‌كند و از اين رو از همان آغاز آن را نمي‌پذيرد.
در اين گونه از مدل، پول پرداختي از سوي گروه‌هاي فشار به راي‌دهندگان نامطلع كمك مي‌كند. اگر توده راي‌دهندگان ناآگاه در سمت راست ميانه راي‌دهندگان آگاه باشند (و بر اين پايه، ميانه كلي در سمت راست ميانه راي‌دهندگان مطلع قرار داشته باشد)، يك نامزد وجوه گروه فشار را قبول خواهد كرد و نتيجه اين كمك‌هاي انتخاباتي، حركت او به سمت راست ميانه راي‌دهندگان آگاه خواهد بود. از سوي ديگر، چنانچه راي‌دهندگان ناآگاه بيشتري در سمت چپ ميانه باشند، ‌هيچ يك از نامزدها وجوه گروه فشار دست‌راستي را نخواهند پذيرفت. كوتاه سخن اينكه گروه‌هاي فشار، فرآيند سياسي را تحليل نمي‌برند، بلكه به آن كمك مي‌كنند!
تا‌كنون حالتي را در قالب مدل در‌آورده‌ايم كه در آن برخي راي‌دهنده‌ها از مواضع نامزدها آگاه نيستند. يك امكان ديگر اين است كه از مواضع نامزدها آگاه باشند، اما از كيفيت نسبي آنها، نه. در اينجا راي‌دهنده‌ها عقلايي رفتار مي‌كنند و گروه فشار داراي اطلاعات خصوصي (در اين مورد، درباره كيفيت نسبي نامزدها) است. در چند مقاله تازه به اين حالت پرداخته شده، اما مفروضات جانبي متفاوتي در آنها به كار رفته است: تبليغات محتوا دارد؛ تبليغات محتوا ندارد، اما مخارج صورت‌گرفته روي تبليغات اطلاعاتي را مخابره مي‌كنند؛ گروه‌هاي فشار پيشنهاد كمك مي‌دهند؛ نامزدها پيشنهاد دريافت پول مي‌دهند؛ يك گروه فشار وجود دارد؛ چندين گروه فشار وجود دارد؛ نامزدها تنها انديشه پيروزي را در سر دارند؛ نامزدها داراي اهداف سياسي هستند.
اين تلاش‌هاي گونه‌گون براي مدل‌سازي، همه به همان نتايج روشني كه در پاراگراف پيش آمد، نمي‌رسند. به طور كلي نتايج اين مدل‌ها به پاسخ اين پرسش بستگي دارد كه آيا ارزش اطلاعات آشكار‌شده از خسران ناشي از اتخاذ مواضع نامطلوب‌تر از سوي نامزدها در حين رقابت براي دستيابي به وجوه گروه‌هاي فشار كمتر است يا خير.
اين توازن به نوبه خود تا اندازه زيادي به تعداد گروه‌هاي فشار و نيز به اين نكته كه پيشنهاددهنده، نامزدها بوده‌اند يا گروه‌هاي فشار، بستگي دارد. همه اين مدل‌سازي‌هاي مختلف اين نكته را مدنظر قرار مي‌دهند كه اطلاعات ارزشمند براي راي‌دهندگان ناآگاه به ميانجي كمك يا تاييد گروه فشار آشكار مي‌شود و همه آنها فرض را بر عقلايي بودن راي‌دهنده‌ها مي‌گيرند. اين پيشرفت روش‌شناسانه مهمي است، چگونه راي‌دهندگان مي‌توانند اطلاعاتي را در نظر گيرند كه ممكن است ديگران بخواهند پنهان‌شان كنند يا آنها را به انحراف بكشانند.
نشان داده‌ايم كه راي‌دهندگان ناآگاه چگونه از رفتار استنتاج مي‌كنند و به اين شيوه آگاه‌تر مي‌شوند. از آنجا كه اين همه در يك بازي در نظر گرفته شده‌اند، همه بازيكنان ديگر در هنگام تصميم‌گيري، اين رفتار و اطلاعات را در نظر مي‌گيرند و البته راي‌دهندگان نامطلع نيز در نتيجه‌گيري‌هاي خود، استراتژي‌هاي بازيكنان ديگر را مد نظر قرار مي‌دهند. (1)
در مثال پاياني اين نوشته، گردآوري اطلاعات در متن راي‌دهي را بررسي مي‌كنيم. فرض كنيد كه مجموعه‌اي از راي‌دهندگان بايد درباره مقدار پولي كه بايد خرج شود، تصميم بگيرند. براي آنكه دركي از اين حالت به دست آوريم، از مثالي بسيار ساده آغاز مي‌كنيم. تصور كنيد كه پنج راي‌دهنده با ترجيحاتي يكسان وجود دارند. سه تا از آنها برآوردهايي بدون تورش از اقدام صحيحي كه بايد انجام شود دارند و دو تاي ديگر كاملا آگاهند. راي‌دهندگان مي‌دانند كه مطلع هستند يا نه. نامطلع‌ها مي‌دانند كه راي‌دهندگاني آگاه وجود دارند، اما تعداد‌شان را نمي‌دانند. همچنين فرض كنيد كه اقدام درست، صرف 7 ميليون دلار پول است و بازيكنان نامطلع، با احتمال برابر، پيامي را مبني بر اينكه اين مبلغ بايد 5، 7 و 9 ميليون دلار باشد، دريافت مي‌كنند. اگر فرض كنيم كه راي‌دهندگان نمي‌توانند با يكديگر ارتباط برقرار كنند، احتمال اين كه تصميم اكثريت عدد 7 نباشد، چقدر است؟ اگر راي‌دهندگان عقلايي باشند، اين احتمال صفر است، چه اينكه همه راي‌دهندگان ناآگاه به شكلي عقلايي از شركت در انتخابات پرهيز مي‌كنند.
مي‌دانند كه به اين شيوه، تنها راي‌دهندگان مطلع در تصميم‌گيري شركت خواهند كرد و اينكه راي‌دهندگان تصميمي صحيح خواهند گرفت.
اين مثال دو موضوع مهم اما مرتبط را به تصوير مي‌كشد. نخست اينكه افراد آگاه‌تر تصميم مي‌گيرند كه راي دهند (در اينجا بحث ما دست‌كم بر خلاف برداشت رايج نيست). نكته دوم اين است كه راي‌دهنده بالقوه از خود مي‌پرسد كه با نظر به اينكه نقشي اساسي دارد، آيا بايد راي دهد يا خير، و اگر راي مي‌دهد، چگونه بايد اين كار را انجام دهد.
 به بيان ديگر تصميم براي راي‌ دادن يا ندادن و چگونگي راي‌ دادن تنها به اين بستگي ندارد كه فرد جايگاهي محوري و اساسي خواهد داشت يا خير، بلكه به ترجيحات و ساختار اطلاعاتي همه راي‌دهندگان نيز وابسته است. درك ما از مساله، ديگر در قالب نظريه تصميم‌گيري نيست، بلكه در چارچوب نظريه ‌بازي‌ها قرار دارد.
براي آنكه اين ايده را در چارچوب مدلي پيچيده‌تر، اما واقع‌گرايانه‌تر نشان دهيم، فرض كنيد كه سه راي‌دهنده(يا سه گروه راي‌دهنده) وجود دارند كه آنها را با نمادهاي V و Vi و Vu نشان مي‌دهيم، دو نامزد D و R در انتخابات شركت كرده‌اند، و نيز دو وضعيت 1و 2 مي‌تواند بر دنياي خارج حاكم باشد.
 فرض كنيد كه راي‌دهنده V فارغ از وضعيت بيروني حاكم به نامزد D راي مي‌دهد. راي‌دهنده دوم، مستقل اما مطلع است و Vi نام مي‌گيرد. او شرايط بيروني حاكم را مي‌داند و در صورت حاكميت شرايط 1 به نامزد D و در صورت بر‌قراري وضعيت 2 به نامزد R راي مي‌دهد. با نظر به ترجيحات Vi اگر وضعيت بيروني حاكم 1 باشد، D برگزيده بهتري خواهد بود، در حالي كه اگر وضعيت 2 برقرار باشد، بهتر است R انتخاب شود.
 راي‌دهنده سوم، Vu نيز مستقل (با همان ساختار ترجيحاتVi ) اما نا‌آگاه است. با اين همه Vu ترجيحات و مجموعه‌هاي اطلاعاتي دو راي‌دهنده ديگر را مي‌داند. اگر احتمال برپايي حالت 1 (كه در آن D نامزد ارجح از نگاه Vu است) از احتمال بر‌پايي حالت 2 بيشتر باشد، Vu چگونه راي خواهد داد؟ مدل استوار بر نظريه تصميم‌گيري كه در آن راي Vu بر محتمل‌ترين وضعيت بيروني (حالت 1) متكي است، حكايت مي‌كند كه او به D راي مي‌دهد. اما بر اساس مدل محوري استوار بر نظريه بازي‌ها به R راي خواهد داد.
استدلالي كه اين نتيجه را به دست مي‌دهد، از اين قرار است: اگر حالت 1 بر‌قرار باشد، هم V و هم Vi به D راي مي‌دهند و فارغ از راي Vu، پ D پيروز انتخابات خواهد بود. اگر حالت 2 حاكم باشد، نظر V و Vi متفاوت خواهد بود و Vu جايگاهي محوري خواهد داشت. در چنين شرايطي Vu به R راي مي‌دهد، چون در حالت 2، R را به D ترجيح مي‌دهد. بنا‌بر‌اين Vu هميشه به R راي مي‌دهد.
چنين رفتاري اين امكان را به راي‌دهنده آگاه Vi كه سلايقش به Vu شبيه است مي‌دهد كه در همه شرايط محوري باشد. اين رفتار در قياس با آنچه در چشم‌انداز استوار بر نظريه تصميم‌گيري ترسيم مي‌شود، پيامد بهتري را براي Vu به بار مي‌آورد. از آنجا كه مدل نظريه تصميم‌گيري همواره راي به D را به Vu پيشنهاد مي‌كند، او حتي در حالت 2 نيز كه در آن R را ترجيح مي‌دهد، به D راي خواهد داد.
اين دو مثال نشان مي‌دهند كه راي‌دهندگان ناآگاه، حتي اگر از جنبه‌هاي حياتي انتخابات بي‌اطلاع بمانند، مي‌توانند استنتاج‌هايي را درباره چگونگي رفتار انجام دهند كه وضع‌شان را بهبود بخشد. اين مثال خاص مستلزم آن است كه Vu نكات زيادي را درباره ديگر راي‌دهنده‌ها بداند، اما اين ابزار مفهومي را مي‌توان در مدل‌هاي ديگري كه الزامات اطلاعاتي آنها اين قدر زياد نيست، وارد كرد. بازگرديم به بحث آغازين خود درباره گروه‌هاي فشار كه در آن برخي راي‌دهنده‌ها از مواضع نامزدها بي‌اطلاع‌اند.
 ويتمن (2005) نشان مي‌دهد كه راي‌دهندگان ناآگاه سمت راست (چپ) راي‌دهنده مياني، همواره قاعده تجربي زير را به كار خواهند بست: به نفع (به ضرر) نامزدي راي بده كه گروه فشار جناح راستي تاييدش مي‌كند. (2) اين قانون مي‌تواند مايه آن شود كه گاهي اوقات، بعضي از راي‌دهندگان ناآگاه سمت راست و در مواقعي ديگر، برخي از راي‌دهندگان نامطلع سمت چپ به نامزدي اشتباه راي دهند. با اين همه، حتي اگر همه آراي اشتباهي به يك نامزد به رقيب او داده مي‌شد، باز هم تغييري در نتيجه پديد نمي‌آمد. از اين رو راي‌دهندگان كاملا عقلايي اما نا‌آگاه، وقتي كه جايگاهي محوري دارند، تاثير رفتارشان را مدنظر قرار مي‌دهند، حتي اگر احتمال محوري بودن‌شان اندك باشد. به واقع در اين مثال، نامطلع‌ها به ميانجي قاعده تجربي خود،‌ جايگاهي اساسي را در قياس با همه راي‌دهنده‌ها به راي‌دهنده آگاه مياني مي‌بخشند.
كوتاه سخن اينكه نظريه دموكراتيك از مدت‌ها پيش بر اين باور بوده كه راي‌دهندگان نا‌آگاه به عملكرد دموكراسي آسيب مي‌زنند. تلاش اين نوشته آن است كه نشان دهد راي‌دهندگان ناآگاه و به طور كلي‌تر، كنشگران نا‌آگاه مي‌توانند بر پايه رفتار ديگران، ساختار موقعيت راهبردي آنها و پيام‌هايي كه از كنشگران ديگر مي‌گيرند، نتايجي را استنباط كنند. اين استنتاج‌ها موقعيت راي‌دهندگان ناآگاه را از آنچه در مدل‌هاي متكي به نظريه تصميم‌گيري پيش‌بيني مي‌شود، بهتر مي‌كنند و كاركردهاي دموكراسي را بيش از آنچه نظريه دموكراتيك رايج پيش‌بيني مي‌كند، بهبود مي‌بخشند. ما اعتقاد داريم كه در دهه آينده، گردآوري و آشكارسازي اطلاعات همچنان حوزه تحقيقاتي مهمي خواهد بود و كماكان بينش‌هاي متداول را زير و رو خواهد كرد.

پاورقي
1- شيوه‌هاي ديگري نيز وجود دارد كه راي‌دهندگان مي‌توانند با وجود فقدان آشكار اطلاعات، از راه آنها كسب آگاهي كنند. احزاب نام‌هايي تجاري را پديد مي‌آورند و از اين‌رو برچسب‌هاي حزبي به واقع اطلاعاتي را درباره ديدگاه نامزد‌ها در خود دارند. تكيه به اطلاعات تورش‌دار مي‌تواند براي راي‌دهندگاني كه سرسختانه از يكي از احزاب پشتيباني مي‌كنند، عقلايي باشد. همچنين راي‌دهندگان ناآگاه مي‌توانند از نظرسنجي‌هاي صورت گرفته روي راي‌دهندگان مطلع نكاتي را ياد بگيرند.
2- اين مدل در حالت واقعي و نه ساده‌شده خود، مفروضات ديگري را نيز به كار مي‌گيرد كه باعث مي‌شوند آسيب‌هايي خاص پديد نيايد. ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان




نوشته شده توسط سپهر برادران در جمعه یکم مهر ۱۳۹۰ |

جوزف سالرنو

مترجم: محسن رنجبر
بخش دوم
در بخش نخست اين نوشته كه هفته پيش چاپ شد، نويسنده نگاهي به زندگي و آثار منگر انداخت، اهميت او در مكتب اقتصاد اتريشي را بيان كرد، نمايي از وضعيت مكتب اقتصادي كلاسيك به دست داد و نارسايي‌هاي آن را واگفت و در آخر اشاره كرد كه منگر چگونه اين نارسايي‌ها را از ميان برد و نظريه اقتصادي را دوباره ساخت. در ادامه بخش دوم و پاياني نوشته سالرنو آمده است.

نظريه ارزش

اين موضوع ما را به سوي مساله ارزش كه اقتصاد‌دانان كلاسيك را اين چنين آزار مي‌داد و دست آخر از پاي در‌شان آورد، مي‌كشاند. از آن جا كه آنها شور‌بختانه نمي‌توانستند درك كنند كه مقاديري مشخص از كالا‌ها و نه كل رده‌هاي آنها مفعول كنش انساني هستند، ارزش كار‌بردي را از تحليل خود كنار گذاشتند، اما منگر با تمركز دقيق بر كنش فردي، به راحتي اهميت فراوان مفهوم «واحد نهايي» - مقداري از يك كالا كه تصميم به آن ارتباط دارد - را براي كل نظريه اقتصادي درك كرد.
منگر در ياد‌داشت‌هاي خود، «ارزش گونه» يا ارزش رده‌اي مجرد از كالا‌ها را با «ارزش فردي» يا «ارزش متعين» پيوند‌خورده با واحد‌هايي خاص از يك كالا مقايسه مي‌كرد. او با اين باور كه ارزش گونه‌ها هيچ ربطي به كنش در دنياي واقعي ندارد و از اين رو با بي‌اهميت دانستن آن، اعتقاد داشت كه: «در ارتباط با ارزش گونه‌ها، ويژگي‌هاي يك كالا را بدون در نظر گرفتن مقدار آن، از يك سو و خواسته‌هاي انساني را بدون لحاظ فرديت، از سوي ديگر مقايسه مي‌كنيم. ... در زندگي واقعي، تنها كالا‌هاي عيني و خواسته‌هاي عيني وجود دارند».
در حقيقت رده‌بندي ذهني اين رضايت‌مندي‌هاي مختلف حاصل از مقدار معيني از يك كالا را خود مفهوم كنش به شكلي ضمني بيان مي‌كند. چنان كه منگر توضيح مي‌دهد:
«هر انساني كه رفتار اقتصادي دارد، در درون خود با اهميت متفاوتي كه ارضاي نياز‌‌هاي گوناگون عيني برايش دارند، غريبه نيست. ... فارغ از اين كه انسان‌ها كجا زندگي كنند و در چه سطحي از تمدن باشند، مي‌توان ديد كه افراد مقتصد، اهميت نسبي ارضاي نياز‌هاي گونه‌گون‌شان را مي‌سنجند، به ويژه اهميت نسبي كنش‌هاي مختلف‌شان را كه به ارضاي كم‌و‌بيش كامل يكايك نياز‌هايشان مي‌انجامد، سبك و سنگين مي‌كنند و نتايج اين سنجش، دست آخر آنها را به فعاليت‌هاي معطوف به كامل‌ترين ارضاي ممكن نياز‌هايشان (رفتار اقتصادي) سوق مي‌دهد».
به اين ترتيب منگر توانست با تامل درباره جوهر كنش يا رفتار اقتصادي، با قاطعيت نشان دهد كه نياز به هر كالا عملا يك رشته نياز به واحدي معين از آن كالا است كه فرد به خاطر كميابي مجبور است كه درجات متفاوتي از اهميت را به برآورده‌سازي‌شان نسبت دهد و به طور تلويحي، انتخاب انسان تنها با واحد‌هاي واقعي كالا ارتباط دارد: «نه گونه‌ها به اين معنا، بلكه تنها اشياي عيني، در دسترس افراد مقتصد هستند. از اين رو تنها اين اشيا، «كالا» هستند و تنها كالا‌ها ابژه رفتار اقتصادي و ارزش‌گذاري ما خواهند
بود».
منگر كه پيش‌تر نشان داده بود كه تنها خواسته‌هايي معين و واحد‌هايي مشخص از كالا‌ها با فرآيند ارزش‌گذاري پيوند دارند، ارزش را اين‌گونه تعريف كرد: «اهميتي كه كالا‌هاي خاص يا مقاديري از كالا‌ها براي ما پيدا مي‌كنند، چون ما از وابستگي خود به تسلط بر آنها براي ارضاي نياز‌هايمان آگاهيم». به بيان ديگر «ارزش همه كالا‌ها صرفا انتساب اين اهميت [اهميت ارضاي نياز‌هاي ما] به كالا‌هاي اقتصادي است».
بر اين پايه منگر نتيجه مي‌گيرد كه «ارزش در جايي بيرون آگاهي انسان‌ها وجود ندارد. ... ارزش كالا‌‌ها ... سرشتي يكسره ذهني دارد». اشتباه است كه اين گزاره آخر را نفي ذهن‌گرايانه ريشه‌اي ساحت واقعيت بيروني تفسير كنيم. چه اين كه تمايز آشكاري كه منگر ميان ارزش شي و خود آن شي مي‌نهد، عملا در مقام ابزاري براي توضيح پيوند نا‌گسستني هستي‌شناختي ميان ساحت شناخت و ساحت فرآيند‌هاي عيني علي كه به ميانجي ارزش‌گذاري و رفتار اقتصادي پديد مي‌آيد، به كار مي‌‌رود.
از اين رو ارزش كالا‌ها چيزي من‌‌عندي نيست، بلكه همواره پيامد ضروري آگاهي انسان از اين نكته است كه حفظ زندگي يا رفاه يا بخشي بسيار بي‌اهميت از آنها به كنترل بر يك كالا يا مقداري از كالا‌ها بستگي دارد.
اگر ارزش بر قضاوتي درباره اهميت اشياي «عيني» در بر‌آورده‌سازي خواسته‌هاي «عيني» استوار است، اين پرسش پيش مي‌آيد كه اين داوري‌ها چگونه انجام مي‌گيرند؟ به بيان ديگر، يك شي خاص براي فردي كه به دنبال استفاده از آن براي ارضاي خواسته‌هايش است، چه ارزشي دارد؟ پاسخ منگر به اين پرسش بود كه نه تنها گره از پارادوكس ارزش گشود كه بنيان‌هاي باز‌سازي نظريه قيمت و از اين راه، همه علم اقتصاد را نيز پي ريخت.
منگر استادانه اين پرسش را با بيان دوباره آن پاسخ داد: «اگر فردي كه رفتار اقتصادي دارد، اين واحد معين را در اختيار نداشت - يعني اگر كل مقدار زير سلطه او از اين كالا، كمتر از آن يك واحد بود - كدام خواسته‌اش برآورده نمي‌شد؟» در پرتوي بحث منگر پيرامون رفتار اقتصادي، پاسخ آشكارا درست به اين سوال چنين است: «تنها كوچك‌ترين خواسته‌ها در ميان همه آنهايي كه به ميانجي كل مقدار در دسترس برآورده مي‌شوند».
به زباني ديگر فارغ از اينكه كدام واحد خاص فيزيكي از مقدار كالاي در اختيار كنشگر از كف او مي‌رود، وي با تصميم به باز‌تخصيص واحد‌هاي باقي‌مانده براي ادامه ارضاي مهم‌ترين خواسته‌هايش و تنها با چشم‌پوشي از ارضاي كم‌اهميت‌ترين خواسته در ميان آن‌هايي كه قبلا با مقدار بيشتر موجود برآورده مي‌شدند، دست به رفتار اقتصادي خواهد زد. از اين رو همواره اين كم‌اهميت‌ترين برآورده‌سازي است كه به يك واحد از مقدار كالاي در دسترس كنشگر وابسته است و بر اين پايه ارزش يكايك واحد‌هاي مقدار موجود از آن را تعيين مي‌كند. اين برآورده‌سازي تعيين‌كننده ارزش، خيلي زود با عنوان «مطلوبيت نهايي»1 شناخته شد. آن گونه كه منگر قانون مطلوبيت نهايي را تدوين كرده:
«بر اين پايه، در همه حالات عيني، از ميان تمام برآورده‌سازي‌هايي كه به ميانجي كل مقدار در دسترس يك فرد مقتصد از يك كالا امكان‌پذير شده‌اند، تنها آن‌هايي كه كمترين اهميت را براي او دارند، به دسترس‌پذيري نسبتي مشخص از كل اين مقدار وابسته‌اند. بنا‌بر‌اين ارزش هر بخش از كل مقدار موجود از اين كالا براي اين فرد برابر است با اهميت ارضاي خواست‌هايي با كمترين اهميت براي او در ميان خواست‌هايي كه بر‌آورده‌سازي‌شان به ميانجي كل اين مقدار امكان‌پذير شده و با استفاده از بخشي معادل از كل مقدار موجود برآورده مي‌شوند».
به اين شيوه منگر توانست با كار‌‌بست قانون مطلوبيت نهايي، راه‌حلي ساده و بي‌چون‌‌و‌چرا را براي پارادوكس ارزش كه اقتصاد كلاسيك را چنين آشفته كرده بود و جلوي توسعه آن به نظريه‌اي خوش‌بنيه درباره كنش انساني را گرفته بود، به دست دهد. به باور منگر، به خاطر كميابي شديد الماس و طلا و در عين حال، وفور معمول آب در دسترس است كه:
«به اين خاطر در شرايط عادي اگر انسان‌ها نمي‌توانستند بر مقدار خاصي از آب شرب كنترل پيدا كنند، لازم نبود كه هيچ نياز انساني برآورده‌نشده بماند. از سوي ديگر در ارتباط با طلا و الماس، حتي كم‌‌اهميت‌ترين بر‌آورده‌سازي‌‌هاي ممكن‌شده به ميانجي كل مقدار موجود، باز هم اهميت نسبتا زيادي براي افراد مقتصد دارند. از اين رو مقادير متعين آب شرب معمولا «هيچ» ارزشي براي افرادي كه دست به رفتار اقتصادي مي‌زنند ندارد، اما مقادير عيني طلا و الماس، از ارزش «بالايي» برخور‌دار است».
منگر كه به اين ترتيب شكاف كلاسيك ميان ارزش كار‌بردي و ارزش مبادله‌اي را پر كرده بود و ريشه‌هاي نظريه قيمت را استوارانه در خاك انتخاب‌ها و ارزشيابي‌هاي مصرف‌كنندگان نهاده بود، به وا‌كاوي در دو‌دستگي ايجاد‌شده از سوي اقتصاد‌دانان كلاسيك ميان نظريه قيمت و نظريه توزيع يا ميان تعيين قيمت كالا‌هاي مصرفي و عوامل توليد روي آورد. بار ديگر منگر قانون مطلوبيت نهايي را به كار گرفت تا راه‌حلي با اعتبار مطلق و جهان‌شمول را به دست دهد. او همچنين يك بار براي هميشه اين ادعاي كلاسيك‌ها را كه قيمت، دست‌كم در بلند‌مدت به ميانجي هزينه‌هاي توليد تعيين مي‌شود، رد كرد.
منگر كار خود در اين ميدان را با اشاره به اين نكته آغاز كرد كه براي انسان‌ها تنها بر‌آورده‌سازي خواسته‌ها اهميت مستقيم دارد. از اين رو كالا‌هاي مصرفي يا كالا‌هاي مرتبه نخست تنها به اين خاطر ارزش مي‌يابند كه افراد از وابستگي خود به مقاديري خاص از آنها براي برآورده‌سازي خواسته‌هايي ويژه آگاه هستند و به اين خاطر، اهميت ارضاي خواسته‌هايي را كه تخت‌بند اين كالا‌ها هستند، به آنها «نسبت
مي‌دهند».
كالا‌هاي داراي مرتبه بالا‌تر، يعني عوامل توليدي كه در ساخت كالا‌هاي مصرفي به كار مي‌روند، هيچ پيوند بلا‌فصلي با برآورده‌سازي خواسته‌هاي انساني ندارند، اما به ميانجي فرآيند علي توليد، به گونه‌اي غير‌مستقيم بر فراگرد ارضاي خواسته‌ها تاثير مي‌گذارند. به اين ترتيب ارزش مقداري خاص از كالا‌هاي مصرفي به كالا‌هاي مرتبه دوم به‌كار‌رفته در توليد آنها نسبت داده مي‌شود، چون اين كالا‌هاي مرتبه دوم، علت ضروري، هر چند غير‌‌مستقيم رضايت‌مندي‌اي هستند كه مي‌توان آن را مستقيما به مقدار موجود از كالا‌هاي مصرفي نسبت داد. همين تحليل استوار بر نسبت‌دهي ارزش درباره ارزش كالا‌هاي مرتبه سوم، چهارم و بالا‌تر نيز بر‌قرار است. منگر نتيجه گرفت كه:
«به اين ترتيب، همانند آن چه درباره كالا‌هاي مرتبه نخست مي‌بينيم، عاملي كه دست آخر ارزش كالا‌هاي مرتبه بالا‌تر را پديد مي‌آورد، صرفا اهميتي است كه ما به بر‌آورده‌سازي‌هايي نسبت مي‌دهيم كه در ارتباط با آنها از وابستگي خود به دسترس‌پذيري اين كالا‌هايي كه ارزش‌شان محل مداقه است، آگاهيم. اما به خاطر پيوند‌هاي علي ميان كالا‌ها، ارزش كالا‌هاي مرتبه بالا‌تر نه مستقيما و به ميانجي اهميت انتظاري برآورده‌سازي پاياني كه به ميانجي ارزش انتظاري كالا‌هاي متناظر مرتبه پايين‌تر اندازه‌گيري مي‌شود».
اگر «ارزش كالا‌هاي مرتبه بالا‌تر به ارزش انتظاري كالا‌هاي مرتبه پايين‌تري كه در توليد‌شان سهيمند وا‌بسته باشد»، آن گاه چنانكه منگر استدلال مي‌كند، هزينه‌هاي توليد كه چيزي نيستند مگر مجموع قيمت‌هاي پرداخت‌شده براي انواع گوناگون كالا‌هاي مرتبه بالا‌تر، به هيچ رو نمي‌توانند قيمت كالا‌هاي مصرفي را مشخص كنند، چون خود هزينه‌ها دست آخر به ميانجي اين قيمت‌ها تعيين مي‌شوند. افزون بر آن چنانكه منگر اشاره كرده، نظريه تعيين قيمت بر پايه هزينه‌هاي توليد نمي‌تواند قيمت خدمات نيروي كار و زمين را كه طبيعت به ما داده و بر اين پايه خود‌شان هزينه توليدي ندارند، توضيح دهد. در برابر، نظريه منگري انتساب ارزش2 اين قيمت‌ها را به سادگي و به همان روشي كه قيمت هرگونه ديگري از كالا‌هاي متعين را شرح مي‌دهد، وا‌گويي مي‌كند، به اين صورت كه اين قيمت‌‌ها از ارزش كالا‌هاي مرتبه پايين‌تر يا اگر خود‌شان كالا‌هايي از مرتبه نخست هستند، از ارزش بر‌آورده‌سازي‌هايي كه مستقيما به آنها وا‌بسته‌اند، به دست مي‌آيند.
هر چند تحليل منگر تا اينجا در تعيين ارزش‌گذاري‌هاي مصرف‌كنندگان به عنوان پديد‌آورنده عمومي ارزش و قيمت كالا‌هاي مصرفي و عوامل توليد كامياب بوده، اما قيمت عوامل منفرد را توضيح‌نداده رها مي‌كند. دليل اين مساله آن است كه كالا‌هاي مرتبه پايين‌تر تنها مي‌توانند با مقادير «مكمل» از كالا‌هاي مرتبه بالا‌تر توليد شوند. چنانكه منگر دريافته بود، توليد به ميانجي سرشت خود بايد بيش از يك نوع عامل توليد را در خود داشته باشد. از اين رو به نظر مي‌رسد كه نمي‌توان بخش‌هايي محدود از ارزش كالاي مرتبه پايين‌تر را به هر يك از كالا‌هاي گونا‌گون مرتبه بالا‌تري كه در توليد آن وارد مي‌شوند، نسبت داد. با اين همه در اين جا نيز منگر با تيز‌فهمي تحليلي خيره‌كننده‌اي قانون مطلوبيت نهايي را همچون چراغي در تاريكي به دست مي‌گيرد تا به راه‌حل مطلوب برسد.
منگر مي‌گويد كه در بيشتر فرآيند‌هاي توليد، نيازي نيست كه كالا‌هاي مراتب بالا‌تر در نسبت‌هايي كه همچون وا‌كنش‌هاي شيميايي مو‌شكافانه تعيين شده‌اند، با يكديگر تركيب شوند. به بيان ديگر در صورتي كه يكي از عوامل مكملي مانند كود كه در توليد غلات سهيم است، تا اندازه‌اي يا يكسره كنار رود، كاهش توليد غلات نتيجه خواهد شد، نه لغو كل فرآيند توليد. به باور منگر اين نكته نشان مي‌دهد كه سهم ارزش مقداري خاص از يك كالاي مرتبه بالا‌تر را مي‌توان از كل ارزش كالا‌هاي مكمل تركيب‌شده در فرآيند مشخص توليد جدا كرد. از اين رو اگر كاهش مشخصي در مقدار كود، با ثبات همه شرايط ديگر به افت ده كيسه‌اي محصول غلات بينجامد، ارزش اين مقدار كود براي كشاورز دقيقا برابر است با مطلوبيت نهايي ده كيسه غلات كه برآورده‌سازي‌هايي را كه در نتيجه كاهش اين ده كيسه محصول از آنها چشم مي‌پوشد، در خود دارد.
منگر «قانون عمومي تعيين ارزش مقداري متعين از كالايي با مرتبه بالا‌تر» را اين گونه خلاصه مي‌كند:
«با اين فرض كه ... همه كالا‌هاي در دسترس داراي مرتبه بالا‌تر به اقتصادي‌ترين شكل به كار مي‌روند، ارزش مقداري معين از يك كالاي داراي مرتبه بالا‌تر برابر است با تفاوت ميان اهميت برآورده‌سازي‌هايي كه زماني مي‌توانند انجام گيرند كه بر مقدار معين كالاي مرتبه بالا‌تري كه به دنبال تعيين ارزشش هستيم كنترل داريم، با اهميت بر‌آورده‌سازي‌هايي كه در صورتي انجام مي‌گرفتند كه اين مقدار را زير سلطه خود نداشتيم».

زمان، دارايي، كار‌آفريني
از آن جا كه منگر فرآيند‌هاي تبديل كالا‌هاي مراتب بالا‌تر به مراتب پايين‌تر (توليد) و انتساب ارزش از كالا‌هاي مراتب پايين‌تر به بالا‌تر را فرآيند‌هاي علي يكپارچه‌اي در نظر مي‌آورد، نقشي اصلي را در هر دوي آنها به زمان مي‌داد.
به گفته منگر، «انديشه عليت ... را نمي‌توان از انديشه زمان جدا كرد». به واقع اگر «دوره زماني ميان كنترل بر كالا‌هايي از مرتبه بالا‌تر و مالكيت بر كالا‌هاي متناظر آنها از مرتبه پايين‌تر را هيچ گاه نتوان از ميان برد»، فرآيند توليد ذاتا غير‌قطعي است، چون عواملي مانند تغيير در ويژگي‌هاي خاك يا هوا كه از كنترل يا دانش فني كنشگر بيرون هستند، مي‌تواند بر كيفيت يا كميت كالا‌هاي مرتبه اولي كه به ميانجي فرآيند توليد پديد مي‌آيند، اثر بگذارد. اين عدم قطعيت فني كه با توليد گره خورده، مي‌تواند به ميانجي بهبود دانش تكنولوژيكي كه در حقيقت آينده‌بيني بهتري را درباره پيامد يك فرآيند علي زمانبر به كنشگر مي‌دهد، بسيار كاهش يابد، اما هيچ گاه نمي‌تواند به طور كامل از ميان رود.
اما دانش تكنولوژيك نمي‌تواند ديگر گونه‌هاي عدم قطعيت را كه پيوند جدايي‌نا‌پذيري با توليد دارند، بهبود بخشد. از آن جا كه يكايك فر‌آيند‌هاي توليد براي ارضاي خواسته‌هاي آينده انجام مي‌گيرند، كنشگر بايد بتواند اين خواسته‌ها را پيش‌بيني كند. در حقيقت، به گفته منگر، «موفقيت اين فرآيند بيش از هر چيز به پيش‌بيني درست مقادير كالا‌هايي بستگي دارد كه از نگاه آنها (كنشگران) در دوره‌هاي زماني آينده نياز خواهند بود»، در حالي كه «فقدان كامل آينده‌نگري، هرگونه برنامه‌ريزي براي عملي را كه هدفش ارضاي نياز‌هاي انساني است، يكسره غير‌ممكن خواهد كرد». با اين همه و با وجود آن كه افراد نمي‌توانند شرايط آينده خود را با قطعيت كامل پيش‌بيني كنند، منگر باور نداشت كه مطلقا از خواسته‌هاي آينده خود نا‌آگاهند. كمك‌گيري از تجربه‌هاي پيشين مايه آن مي‌شود كه بتوانند بسياري از خواسته‌هايي را كه در طول برنامه‌ريزي تجربه خواهند كرد، با اطميناني تقريبي پيش‌بيني كنند. درباره خواسته‌هاي ديگر مانند نياز به دارو و كپسول آتش‌نشاني «بيش‌و‌كم در ترديد مي‌مانند». اما افراد با وجود «دور‌انديشي نا‌رسا»ي خود، حتي براي ارضاي اين خواسته‌ها نيز با موفقيت عمل مي‌كنند. منگر نتيجه گرفت كه «از اين رو اين شرايط كه در آن روشن نيست نياز به يك كالا در طول دوره برنامه‌هاي ما احساس خواهد شد يا خير، احتمال اين كه شرايط ارضاي احتمالي اين نياز را فراهم كنيم از ميان نمي‌برد و به اين خاطر باعث نمي‌شود كه واقعيت احتياج ما به كالا‌ها براي ارضاي اين دست نياز‌ها زير سوال رود».
به اين خاطر عدم اطمينان از نگاه منگر، نه يك مانع در راه كنش، بلكه لازمه آن است.3
از ديد منگر «دومين عاملي كه در كاميابي فعاليت انسان اثر‌گذار است، دانشي است كه انسان‌ها درباره ابزار‌هاي در دسترس خود براي دستيابي به اهداف مطلوب‌شان دارند». به عنوان پيش‌شرطي براي ارضاي خواسته‌ها، كنشگران «به اندازه‌گيري و سياهه‌برداري از كالا‌هايي كه در اختيار‌شان است»، اشتياق دارند. هر چه دانشي كه به ميانجي اين فعاليت‌ها پيرامون انواع و مقدار موجود از كالا‌هاي مرتبه بالا‌تر پديد مي‌آيد دقيق‌تر باشد، پيش‌بيني كالا‌هاي مصرفي در دسترس براي ارضاي خواسته‌هاي آتي در طول دوره برنامه‌ريزي دقيق‌تر خواهد بود. در اقتصاد‌هاي بازار توسعه‌يافته‌اي كه مالكيت بر مقدار موجود از كالا‌هاي گونا‌گون مرتبه بالا‌تر و مكان آنها معمولا پراكنده است، دستيابي به داده‌هايي از اين دست اهميت فراواني در برنامه‌ريزي براي توليد دارد، اما حتي اگر «پايين‌ترين سطوح تمدن را در نظر آوريم، ... فقدان كامل اين دانش، هدايت هر گونه فعاليت آينده‌نگرانه انسان‌ها به سوي ارضاي نياز‌هايشان را غير‌‌ممكن مي‌كند».
حال فرآيند‌هاي علي توليد بايد «از سوي فردي كه رفتار اقتصادي دارد ... برنامه‌ريزي و پياده شوند». منگر مجموعه كار‌كرد‌هاي ضروري براي راه‌اندازي چنين فرآيندي را «فعاليت كار‌آفرينانه» مي‌خواند. چنان كه پيش‌تر ديده‌ايم، مهم‌ترين كار‌كرد كار‌آفرين از نگاه منگر، پيش‌بيني خواسته‌هاي آينده، برآورد اهميت نسبي آنها و كسب دانش تكنولوژيكي و شناخت از ابزار‌هاي فعلا موجود است. در نبود دانش و دور‌نگري كار‌آفرينانه‌اي از اين دست، نمي‌توان ارزش را از بر‌آورده‌سازي‌ها به كالا‌هاي مرتبه بالا‌تر منتسب كرد و تخصيص عقلايي منابع غير‌ممكن خواهد شد.
فعاليت كار‌آفرينانه چند كار‌كرد ديگر نيز در خود دارد كه به مقوله پراكسيولوژيك دارايي پيوند مي‌خورند. يكي از اين كار‌كرد‌ها «محاسبه اقتصادي» است كه با محاسبات مختلف مورد نياز براي دستيابي به كارآيي فني فرآيند‌هاي توليد يا به بيان ديگر براي دستيابي به پر‌ارزش‌ترين كار‌برد دارايي رابطه‌اي نزديك دارد. كار‌كرد كار‌آفرينانه سوم، «فعل اراده» است كه كالا‌هاي مرتبه بالا‌تر به ميانجي آن به گونه‌اي هدفمند به فرآيند‌هاي توليد بر‌گزيده تخصيص مي‌يابند. كار‌كرد آخر «نظارت بر پياده‌سازي برنامه توليد است، به گونه‌اي كه بتواند به اقتصادي‌ترين شكل ممكن پياده شود». دو كار‌كرد آخر به روشني مالكيت‌-‌دارايي را در پي مي‌آورند و از اين رو كار‌آفرين منگري را در مقام يك سرمايه‌دار‌‌-‌كار‌آفرين مي‌نشانند. منگر آشكارا بيان مي‌كند كه «كنترل بر خدمات سرمايه»، «پيش‌شرطي لازم» براي انجام فعاليت اقتصادي است. افزون بر آن هر چند ممكن است اين كار‌آفرين در بنگاه‌هاي بزرگ «چندين كمك‌كار» را كه فعاليت‌هايشان كما‌بيش گسترده و همه‌جانبه است به كار گيرد، اما باز هم خود او هر چهار كار‌كرد ويژه بالا را انجام خواهد داد، «حتي اگر آنها دست آخر ... به تخصيص سهم ثروت به اهداف توليدي خاص، تنها بر پايه دسته‌هاي كلي و به گزينش و كنترل افراد محدود شوند».
چهار كار‌كردي كه منگر به عنوان هسته كار‌آفريني شرح مي‌دهد، صرفا دلالت‌هاي پراكسيولوژيك دارايي در كالا‌هاي مرتبه بالا‌تر هستند. به اين خاطر است كه از نگاه منگر، دانشي كه كنشگر كسب مي‌كند و انتظاراتي كه شكل مي‌دهد، مستقل و خود‌بنياد نيستند، بلكه كاملا زير سايه ساختار كالا‌هايي مي‌ايستند كه دارايي اين كنشگر و اهداف بر‌گزيده‌اش را پديد مي‌آورند.4 افزون بر آن، كار‌آفرين منگر در مقام «انسان مقتصد»ي كه فرآيند علي نا‌مطمئني را به راه انداخته و پيش مي‌برد، كنشگر پويايي است كه با جست‌وجوي فعالانه پر‌ارزش‌ترين كار‌برد‌هاي دارايي‌اش سود مي‌برد و صرفا «ريسك‌پذير» منفعلي نيست كه سودش، پاداش سرمايه‌گذاري در پروژه‌هاي پر‌خطر را نشان دهد.5

نظريه قيمت
حال به وا‌كاوي در نظريه قيمت، بر‌ترين دستاورد اقتصاد منگري مي‌پردازيم. منگر به توضيح قيمت‌ها بر پايه قانون مطلوبيت نهايي، به مثابه گام پاياني در پيوند‌دهي نظريه كلاسيك محاسبه پولي با فرآيند عمومي برآورده‌سازي خواسته‌هاي انسان مي‌نگريست. چون اگر عنصر فعال در تعيين قيمت كالا‌ها از همه مراتب، مطلوبيت نهايي است و كار‌آفرينان محاسبات اقتصادي خود را بر اين قيمت‌ها استوار مي‌كنند، پس مي‌توان نشان داد كه كنش‌هاي هدفمندي كه براي ارضاي خواسته‌هاي انساني انجام مي‌گيرند، تعيين‌كننده نهايي تخصيص منابع و توزيع درآمد در اقتصاد بازار هستند.
منگر در پيش‌در‌آمدي بر توضيح نظريه قيمت خود وا‌دار شد كه علت و جوهر مبادله را توضيح دهد. شور‌بختانه آدام اسميت و اقتصاد‌دانان كلاسيك به خاطر گرايش‌شان به فهم نياز انسان به يك كالا به عنوان پديده‌اي مجرد و عام و نه متعين و ويژه، هيچ راهي غير از اين نداشتند كه انگيزه مبادله را گرايش علي‌الادعا ذاتي انسان‌ها به «تهاتر» بدانند. به اين خاطر بود كه توضيح نظريه مبادله بر پايه خواسته‌هاي انساني بر گرده منگر افتاد.
منگر كه بار ديگر به قانون مطلوبيت نهايي متوسل شده بود، توانست راه‌حلي ساده و روشنگر را براي اين مساله به دست دهد. او اين راه‌حل را با مثالي تقريبا به قرار زير شرح داد. فرض كنيد كه دو كشاورز A و B وجود دارند و هر كدام مالك مقداري از يك كالا، يكي اسب و ديگري گاو هستند. منگر با اين فرض كه A، شش اسب و B، شش گاو دارند، پرسيد: «A و B بر سر مبادله چه تعداد اسب و گاو با يكديگر توافق مي‌كنند؟» در پاسخ استدلال كرد كه اين دو طرف تا زماني به مبادله يك اسب با يك گاو ادامه خواهند داد كه ارزش كالا‌يي كه هر يك دريافت مي‌كنند از ارزش كالايي كه از كف مي‌دهند، فزون‌تر باشد يا به بيان ديگر تا زماني به اين مبادله ادامه مي‌دهند كه دو طرف كالا‌هايي را كه مبادله مي‌كنند، به ترتيبي وارونه ارزش‌گذاري كنند. منگر تحليل خود را اين گونه خلاصه مي‌كند:
«دو طرف مبادله زماني به اين حد (براي مبادله) مي‌رسند كه يكي از آنها ديگر، مقداري از كالايي را نداشته باشد كه ارزشش براي او كمتر از ارزش مقداري از كالاي ديگري براي او باشد كه در اختيار معامله‌كننده دوم است و در همين حال، معامله‌كننده دوم ارزش‌گذاري وارونه‌اي را براي اين دو مقدار كالا انجام دهد».
توقف مبادله همچنين حكايت از آن مي‌كند كه منافع متقابل داد‌و‌ستد براي طرفين آن به پايان رسيده. اين منافع در فرصت‌ هر مبادله‌كننده براي ارضاي خواسته‌هاي مهم‌ترش با استفاده از دارايي دگر‌گون‌شده‌اش در قياس با خواسته‌هايي كه مي‌توانست با مقدار كالا‌هاي آغازين پيش از مبادله خود برآورده سازد، نهفته است. از اين رو مبادله، از نگاه منگر، به همان اندازه توليد، بخشي از فرآيند علي برآورده‌سازي خواسته‌ها است. او اين بينش را براي نشان دادن مغلطه نهفته در اين باور كلاسيك كه مبادله و فعاليت‌هاي واسطه‌ها غير‌مولدند به كار گرفت و استدلال كرد كه:
«تاثير مبادله اقتصادي كالا‌ها بر جايگاه اقتصادي هر يك از دو مبادله‌‌كننده همواره مانند آن است كه گويي ابژه ثروت تازه‌اي تحت مالكيت آنها درآمده. ... چه اينكه هدف اقتصاد نه افزايش فيزيكي كالا‌ها، كه همواره بر‌آورده‌سازي نياز‌هاي انساني به كامل‌ترين شكل ممكن است».
منگر در همان هنگام كه محدوده‌هاي مبادله را نشان مي‌داد، شيوه پراكسيولوژيك تحليل فرآيند تعيين قيمت‌ها در دنياي واقعي را پديد آورد. از آن جا كه يكا‌يك فرآيند‌هاي علي، آغازي و پاياني دارند، توضيح كامل اين فرآيند توضيحي است كه عواملي را كه به آن شتاب مي‌بخشند و در حركت نگاه مي‌دارند و نيز عواملي را كه مايه پايان آن مي‌شوند، شرح دهد. چيزي كه اهميتي بنيادين در اين شيوه تحليلي دارد، مفهومي است كه بوم‌باورك آن را «تعادل لحظه‌اي»6 و ميزس، «وضعيت سكون»7 مي‌خواندند.8 در مثال پيشين، فرآيند مبادله تا هنگامي پيش مي‌رود كه A و B، اين دو كالا را به گونه‌اي وارونه يكديگر ارزش‌گذاري كنند. اگر اين ارزش‌گذاري‌هاي وارونه ديگر بر‌قرار نباشند، فرآيند مبادله از حركت باز‌مي‌ايستد و وضعيت سكون پديدار مي‌شود. درست است كه در دنياي واقعي ارزشيابي‌هاي افراد از كالا‌ها به خاطر دگر‌گوني در خواسته‌هاي مصرف‌كنندگان و شرايط فني توليد پيوسته متحول مي‌شود و به اين ترتيب، شرايط مبادله بيشتر بي‌وقفه باز‌آفريني مي‌شود، اما اين نكته ناقض تحليل منگر نيست. به واقع اين دقيقا مفهوم وضعيت سكون است كه براي تعيين مرز يك كنش خاص مبادله‌اي بدان نياز داريم. چنان كه منگر توضيح مي‌دهد:
«بنياد‌هاي مبادله‌هاي اقتصادي پيوسته دگر‌گون مي‌شوند و به اين خاطر پديده توالي مداوم رخ مي‌دهد. ... اما حتي در اين زنجيره از ترا‌كنش‌ها مي‌توان با مشاهده دقيق، نقاط سكون را در زمان‌هايي خاص، براي افرادي خاص و در ارتباط با انواع خاصي از كالا‌ها ديد. در اين نقاط سكون هيچ مبادله‌اي روي كالا‌ها رخ نمي‌دهد، چون پيش‌تر به مرز اقتصادي مبادله رسيده‌ايم».
توضيح منگر درباره چگونگي تعيين قيمت‌ها طبيعتا از تحليل او پيرامون مبادله ريشه مي‌گيرد. منگر قيمت‌ها را به عنوان «مقدار كالا‌هايي كه عملا مبادله مي‌شوند»، تعريف مي‌كند. با اين همه به مثابه بخشي از فرآيند كلي ارضاي خواسته‌ها، «قيمت‌ها صرفا آشكار‌سازي‌هاي همراه با فعاليت‌ها[ي اقتصادي] و نشانه‌هاي دستيابي به تعادلي اقتصادي ميان اقتصاد‌هاي افراد هستند». اين نكته بدان معناست كه پيدايي قيمتي تحقق‌يافته - يا به بيان ديگر، مبادله واقعي مقادير معيني از دو كالا - نه تنها با پايان فرآيند مبادله، كه همچنين با دستيابي طرفين آن به وضعيت گذراي سكون ملازم است. در نمونه‌اي كه پيش‌تر بيان شد، اگر A چهار اسب خود را براي دستيابي به چهار گاو B بپردازد، هم قيمت ترا‌‌كنش تحقق مي‌يابد و هم مبادله مقدار خاصي از كالا‌ها كه براي پي‌ريزي تعادل مبادله‌اي گذرايي ميان A و B حول اسب و گاو ضروري است، انجام مي‌شود. به همين ترتيب در اقتصاد‌هاي پولي مدرن، در هر لحظه از زمان، يكا‌يك قيمت‌هاي پولي كه عملا مشاهده مي‌شوند، مبادله مقدار كالا‌هايي را كه براي تسهيل دستيابي هر جفت معامله‌كننده به وضعيت سكون بر‌آمده از كاتالاكسي9 نياز است، نشان مي‌دهند. اين وضعيت براي هر فرد، شكل سكون گذراي كوتاه يا درازي را پيش از ورود دوباره به بازار و در‌گرفتن مبادله‌اي ديگر به خود مي‌گيرد. در طول اين وقفه است كه پايان منافع متقابل مبادله درك مي‌شود. مثلا مصرف‌كننده‌اي كه از يك سوپر‌ماركت خارج مي‌شود، دست‌كم به گونه‌اي گذرا نه تنها در ارتباط با مواد غذايي گونه‌گوني كه خريده، بلكه همچنين به لحاظ دارايي‌هاي پولي خود و همه ديگر گونه‌هاي كالا‌هاي مبادله‌پذيري كه دارايي‌اش را شكل مي‌دهند، در وضعيت سكون قرار دارد. اين وضعيت آرامش استوار بر كاتالاكسي، دير يا زود كه اين مصرف‌كننده دوباره خود را رو‌در‌رو با فروشنده‌اي بالقوه مي‌بيند كه ارزشيابي‌هايش در باب يك كالا و قيمت خريد آن، وارونه ارزشيابي‌هاي خود او است، به هم مي‌خورد.
منگر اين شيوه تحليلي را به كار گرفت تا نشان دهد كه قيمت‌ها تنها به ميانجي ارزش‌گذاري‌هاي ذهني مشاركت‌كنندگان در بازار تعيين مي‌شوند. او كار خود را با تحليلي ساده درباره مبادله ميان دو فرد جدا‌ افتاده آغاز كرد. فرد A1 يك اسب و B1 مقداري گندم دارد. اگر B1 بر پايه بر‌آورد‌هايش از مطلوبيت نهايي نسبي اين دو كالا براي خود، دست بالا هشتاد بوشل10 گندم را براي دستيابي به اسب بپردازد و A1، باز هم بر پايه نگرشش درباره مطلوبيت نهايي، با كمتر از ده بوشل گندم از اسب دل نكند، مبنايي براي مبادله وجود دارد، چون A1 و B1 به ازاي قيمت‌هايي ميان ده و هشتاد بوشل گندم به ازاي يك اسب، ارزش‌گذاري وارونه‌اي را در قبال اسب و گندم انجام مي‌دهند. در اين صورت و با اين فرض كه A1 و B1 همديگر را مي‌شناسند، قيمتي كه در اين شرايط پرداخت مي‌شود، در جايي ميان ده تا هشتاد بوشل گندم به ازاي يك اسب جا خوش خواهد كرد. قيمت دقيق، محل جدال ميان اين دو خواهد بود و به مهارت‌هاي چانه‌زني نسبي‌شان بستگي خواهد داشت. در لحظه‌اي كه مبادله در‌مي‌گيرد، قيمت تحقق يافته و محو مي‌شود، و بي‌درنگ وضعيت سكوني براي دو طرف مبادله پديد مي‌آيد كه ويژگي‌اش بهبود در ارضاي خواست‌هاي هر كدام و وقفه‌اي گذرا در فعاليت‌هاي آن دو در كاتالاكسي است. حال بگذاريد پاي دو خريدار اسب بالقوه ديگر، B2 و B3 را نيز كه بيشينه قيمت خريد‌شان براي يك اسب، به ترتيب شصت و پنجاه بوشل گندم است، به بازار باز كنيم. با اين فرض كه بيشينه قيمت خريد B1 در هشتاد بوشل گندم ثابت مي‌ماند، گستره قيمت تعادلي به شصت و يك تا هشتاد بوشل محدود مي‌شود، چون رقابت در ميان خريداران، قيمت را به سطحي افزايش مي‌دهد كه براي بيرون راندن همه خريداران و باقي گذاشتن تنها يك خريدار كه از همه توانا‌تر است، كفايت مي‌كند. تنها قيمت شصت و يك بوشل به بالا توزيعي از كالا‌ها را پديد مي‌آورد كه با وضع سكون براي همه مشاركت‌كنندگان در بازار همخوان است. مثلا در قيمت هفتاد بوشل براي يك اسب، تنها B1 كه در اين حالت خريدار خواهد بود، ارزشي بيشتر از اين قيمت را براي اسب در ذهن دارد و A1 فروشنده، و B2 و B3، خريدار‌هاي كنار‌زده شده، همگي اين قيمت خريد را بيشتر از ارزش اسب مي‌پندارند و راضي‌اند كه بدون آن از بازار بيرون روند. اگر مثال را به گونه‌اي تغيير دهيم كه A1 دو اسب را به ترتيب، با كمينه قيمت فروش سي و ده بوشل به بازار آورد، گستره قيمت تعادلي باز هم محدود‌تر خواهد شد و به پنجاه و يك تا شصت بوشل گندم فرو‌خواهد افتاد، و B1 و B2 هر كدام يك اسب را در اين قيمت خواهند خريد، چون تنها قيمتي تحقق‌يافته در اين دامنه است كه مي‌تواند وقفه‌اي را در فرآيند استوار بر كاتالاكسي پديد آورد كه از باز‌توزيع كالاها در تطابق با بهره‌گيري كامل از منافع متقابل مبادله ريشه بگيرد. منگر اصل عمومي شكل‌گيري قيمت تحت «معادله انحصاري» - يعني بازاري كه همچون مثال بالا در يك سوي آن تنها يك فروشنده قرار دارد - را اين گونه خلاصه مي‌كند:
«قيمت در محدوده‌هايي شكل مي‌گيرد كه به ميانجي دو حد پديد مي‌آيند؛ از يك سو، هم‌ارز11 يك واحد كالاي انحصاري‌شده از نگاه فردي كه اشتياق و توانايي‌اش براي رقابت از همه كمتر است و باز هم در مبادله شركت مي‌كند [كه در مثال بالا B2 است]، و هم‌ارز يك واحد كالاي انحصاري‌شده از ديد فردي كه اشتياق و توانايي‌اش براي رقابت در ميان رقبايي كه به شيوه‌اي اقتصادي از اين مبادله كنار گذاشته مي‌شوند، از همه بيشتر است [B3 در اين مثال]».
با اين همه منگر درك مي‌كرد كه همان اصلي كه بر شكل‌گيري قيمت در حالت انحصار سايه مي‌اندازد، تنها در «انحصار» بر‌قرار نيست، بلكه قانون اقتصادي مطلقا صحيح و دقيقي است كه هميشه و همه جا درباره شكل‌گيري قيمت در همه بازار‌ها صدق مي‌كند. بر پايه اين قانون كه از سوي بوم‌باورك قانون «جفت‌هاي نهايي»12 نام گرفته، قيمت واقعي در هر بازار همواره در سطحي پديدار مي‌شود كه بهره‌هاي متقابل ادامه مبادله را يكسره از ميان بردارد و دو طرف آن را به وضع سكون برساند.13 منگر مي‌نويسد:
«هر موقعيت مشخص اقتصادي، مرز‌هاي معيني را پديد مي‌آورد كه شكل‌گيري قيمت و توزيع كالا‌ها بايد درون آن رخ دهد، و هر گونه قيمت و توزيعي از كالاها كه بيرون اين مرز‌ها قرار گيرد، به لحاظ اقتصادي امكان‌نا‌پذير است. ... چه مقداري مشخص از يك كالا از سوي يك انحصار‌گر فروخته شود و چه از سوي چندين رقيب در عرضه اين كالا، و نيز فارغ از آنكه اين كالا در آغاز چگونه در ميان فروشندگان رقيب توزيع شده، تاثيري كه دست آخر بر شكل‌گيري قيمت و توزيع اين كالا در ميان خريداران رقيب وارد مي‌شود، دقيقا يكسان است.»
اين دلمشغولي گسترده منگر به فرآيند علي برآورده‌سازي خواسته‌هاست كه باعث مي‌شود در اين تكه از اصول، به يك اندازه بر «شكل‌گيري قيمت» و «توزيع كالا‌ها» انگشت تاكيد بگذارد. كالا‌ها علت بي‌ميانجي ارضاي خواسته‌ها و از اين رو انگيزه بلا‌فصل براي پا گذاشتن به فرآيند مبادله هستند. اين نكته همچنين تمركز منگر بر قيمت‌هاي به لحاظ تاريخي تحقق‌يافته را توضيح مي‌دهد، چون اين قيمت‌ها به بيان منگر تنها عبارتند از «مقادير كالا‌هايي كه عملا مبادله شده‌اند». از اين رو پرداخت آنها است كه افزايش متقابل رضايت‌مندي را در ميان مشاركت‌كنندگان در بازار پديد مي‌آورد. «نقطه‌هاي سكون» گذرا كه چنين نمود گسترده‌اي در نظريه قيمت منگر دارند، وضعيت‌هايي‌اند كه بلا‌فاصله پس از پرداخت اين قيمت‌ها كه ديگر فرصت بيشتري براي افزايش متقابل رضايت‌مندي در مشاركت‌كنندگان بازار وجود ندارد، حاكم مي‌شوند.
چون از نگاه منگر قرار بود كه اصول، بخش نخست كلي از رساله‌اي چند‌جلدي باشد كه او به دنبال نگارشش بود و هيچ گاه كاملش نكرد، اين كتاب به روشني، بحثي روشن و مفصل را درباره تعيين قيمت عوامل توليد و از اين رو درباره هزينه‌هاي پولي توليد كه در محاسبات اقتصادي كار‌آفرينان به كار مي‌روند، كم دارد.14 اين كمبود در نظريه قيمتي منگر، زبر‌دستانه از سوي بوم‌باورك پر شد كه در 1886 «قانون هزينه‌ها»15 را كه امروز قانون توليد نهايي‌اش مي‌خوانيم و تعيين قيمت‌ها را در بازار‌هاي عوامل توليد، به گونه‌اي كاملا ساز‌گار با توضيح منگر درباره تعيين قيمت كالا‌هاي مصرفي به ميانجي قانون مطلوبيت نهايي توضيح مي‌داد، بيان كرد. با تكميل نظريه منگري فرآيند تعيين قيمت، دست‌آخر كار‌آفريني بنگاه‌ها و محاسبه پولي با انتخاب مصرف‌كننده در‌هم‌آميخته شده‌اند و نظريه‌اي عمومي را درباره كنش انساني به دست داده‌اند. از اين رو بزرگ‌ترين دستاورد منگر و جوهر «انقلاب» او در علم اقتصاد اين است كه نشان داد قيمت‌ها چيزي بيشتر يا كمتر از نمود عيني فر‌آيند‌هايي علي كه هدفمندانه آغاز شده‌اند و ارضاي خواسته‌هاي انساني را در سر دارند، نيستند. از اين رو اين نظريه قيمت‌ها است كه بنيان اقتصاد منگري و لذا اتريشي را شكل مي‌دهد. شومپيتر در تكه‌اي سخت بخردانه از مديحه‌اي كه براي منگر نوشته، بر اين سويه از آثار او انگشت مي‌گذارد:
«از اين رو مهم، كشف اين نكته نيست كه افراد به اين دليل و تا جايي به خريد، فروش يا توليد كالا‌‌ها روي مي‌آورند كه آنها را از منظر ارضاي خواسته‌ها ارزش‌گذاري مي‌كنند، بلكه مهم، كشفي از نوعي بسيار متفاوت است؛ مهم كشف آن است كه اين نكته ساده و ريشه‌هايش در قوانين مرتبط با نياز‌هاي انساني، يكسره براي توضيح نكات بنيادين مربوط به همه پديده‌هاي پيچيده اقتصاد جديد مبادله‌اي كفايت مي‌كنند، و خواسته‌هاي انساني نيرويي هستند كه ساز‌و‌كار اقتصادي را به وراي اقتصاد رابينسون كروزوئه‌اي يا اقتصاد بدون مبادله پيش مي‌رانند؛ با وجود نمود‌هاي چشمگيري كه در برابر اين نكته مي‌بينيم. زنجيره فكري‌اي كه به اين نتيجه ختم مي‌شود، از اين شناخت آغاز مي‌گردد كه شكل‌گيري قيمت‌ها ويژگي اقتصادي اقتصاد - به گونه‌اي متفاوت از همه ديگر ويژگي‌هاي اجتماعي، تاريخي و تكنيكي آن - است و همه رخداد‌هاي مشخصا اقتصادي را مي‌توان درون چار‌چوب شكل‌گيري قيمت‌ها درك كرد. از يك موضع اقتصادي خالص، نظام اقتصادي تنها نظامي از قيمت‌هاي به‌هم‌وابسته است. يكايك مسائل اجتماعي، هر نامي كه داشته باشند، چيزي نيستند مگر نمونه‌هايي خاص از يك فرآيند واحد كه پيوسته تكرار مي‌شود، و همه قواعد مشخصا اقتصادي از قوانين شكل‌گيري قيمت‌ها بيرون كشيده مي‌شوند. در مقدمه كتاب منگر [اصول]، اين شناخت را در مقام فرضي بديهي مي‌بينيم. هدف بنيادين او كشف قانون شكل‌گيري قيمت است. به محض اينكه توانست راه‌حل مساله تعيين قيمت‌ها را هم در سوي «عرضه» و هم در سوي «تقاضا»ي آن بر تحليلي از نياز‌‌هاي انساني و بر چيزي كه وايزر اصل «مطلوبيت نهايي» خوانده استوار كند، كل ساز‌و‌كار پيچيده حيات اقتصادي، ناگهان به گونه‌اي پيش‌بيني‌نشده و به روشني، ساده به نظر رسيد.»
شومپيتر گفته خود را اين گونه به پايان مي‌برد كه با وجود ديگر اثرات چشمگير منگر، «نظريه او پيرامون ارزش و قيمت ... به تعبيري ترجمان شخصيت واقعي او است». در اين صورت، شخصيت منگر هنوز در پارادايم پراكسيولوژيك شكوفاي اقتصاد معاصر اتريشي زنده است.

پاورقي
1- marginal utility، اين تعبير را فردريش فون وايزر، شاگرد منگر كه خود اقتصاد‌داني اتريشي بود، ساخت و به نظر مي‌رسد خود منگر هيچ‌گاه آن را در آثار منتشر‌شده‌اش به كار نگرفته.
2- value imputation
3- اين نكته در هايك، «كارل منگر»، ص 71 بيان شده كه هايك در آن ديد‌گاه منگر درباره فعاليت اقتصادي را اين گونه توصيف مي‌كند:«از نگاه او فعاليت اقتصادي اساسا برنامه‌ريزي براي آينده است و بحث او درباره دوره يا دوره‌هاي بسيار متفاوتي كه دامنه آينده‌نگري بشر در قبال خواسته‌هاي گوناگون تا آنها گسترش مي‌يابد، آشكارا رنگي مدرن دارد.»
4- گيدو هولسمن در مقاله نو‌آورانه و جريان‌سازش با عنوان «دانش، داوري، كاربرد دارايي»، رويكردي كاملا منگري را درباره دانش شرح مي‌دهد. مي‌گويد:
«دانش به خودي خود هيچ‌گاه كمياب نيست. از اين رو مشكلات دانشي تنها تا هنگامي داراي جايگاهي در اقتصاد هستند كه دانش بايد براي كار‌بردش انتخاب شود. با اين همه انتخاب دانش يكسره به دارايي فرد كنشگر وابسته است. ... انتخاب‌هاي ما نشان از داوري‌اي درباره «اهميت» دانش تكنولوژيك ما تحت شرايط انتظاري كنش‌مان دارند. ... با اين همه بدون ارجاع به دارايي خود، به هيچ رو نمي‌توانيم دانش را بر حسب اهميت انتخاب كنيم. افزون بر آن وقتي مالك دارايي هستيم، مي‌دانيم كه كدام نوع دانش مي‌تواند مفيد باشد. اين دارايي است كه ياد‌گيري ما را به مسير‌هاي سودمند هدايت مي‌كند.»
5- منگر به اين شيوه از هانس فون مانگولت، سلف بر‌جسته‌اش در سنت آلماني ارزش ذهني به خاطر توصيف «ريسك‌پذيري به عنوان كار‌كرد بنيادين كار‌آفريني» انتقاد مي‌كند. از نگاه منگر، ريسك صرفا ملازم با برنامه‌ريزي و عملكرد فرآيند علي توليد است؛ فرآيندي كه هدف و نيروي محركه‌اش، ارضاي مهم‌ترين خواسته‌هاي كنشگر است.
ميزس نقدي مشابه را بر اين «مغلطه رايج» كه سود كار‌آفرينانه نمودي از «پاداش ريسك‌پذيري» است، به دست مي‌دهد. او در كنش انساني مي‌نويسد:
«اين استدلال از سر تا پا غلط است. مالك سرمايه دست به انتخاب از ميان سرمايه‌گذاري‌هاي پر‌خطر‌تر، كم‌خطر‌تر و امن مي‌زند. خود عملكرد اقتصاد آزاد او را به سرمايه‌گذاري پولش براي عرضه اضطراري‌ترين نياز‌هاي مصرف‌كنندگان به بهترين اندازه ممكن وامي‌دارد. ... اين نكته كه سرمايه‌داران معمولا ... ترجيح مي‌دهند كه سرمايه خود را در ميان رده‌هاي گونا‌گوني از سرمايه‌گذاري بگسترانند، به اين معنا نيست كه مي‌خواهند «ريسك قمار» خود را كاهش دهند. در پي آنند كه شانس دستيابي به سود را براي خود زياد‌تر كنند.»
در حقيقت چهار كار‌كردي كه منگر با فعاليت كار‌آفرينانه پيوند مي‌دهد، همگي در مفهوم «بنيان‌گذار‌-‌كار‌آفرين» (promoter-entrepreneur) ميزس گنجانده شده‌اند. تنها خطايي كه منگر در بحث خود درباره كار‌آفريني انجام داده، اين است كه به اشتباه فعاليت كار‌آفرينانه را در رده خدمات مبادله‌نا‌پذير نيروي كار قرار داده است.
6- momentary equilibrium
7- the state of rest
8- براي مطالعه توصيفي از اين شيوه كه به گفته ميزس آن را «به گاسن، كارل منگر و بوم باورك مديونيم»، بنگريد به ميزس، كنش انساني، صص 35-334. هر چند بوم‌باورك شاگرد منگر بود، اما اثر كلاسيك هاينريش هرمن گاسن، نويسنده آلماني در سال 1854 و بسيار پيش‌تر از آن كه منگر اصول خود را منتشر كند، بيرون آمد. با اين همه به نظر نمي‌رسد كه منگر هيچ گاه اين كتاب را خوانده باشد.
9- catallaxy، بياني جايگزين براي واژه economy (اقتصاد) است. در حالي كه واژه اقتصاد حكايت از آن مي‌كند كه افراد درون يك اجتماع، مجموعه مشترك و ساز‌گاري از ارزش‌ها و اهداف دارند، كاتالاكسي نشان از آن دارد كه ويژگي‌هايي مانند قيمت‌ها، رشد، تقسيم كار و ... كه در بازار سر‌برمي‌آورند، پيامد طبيعي اهداف گوناگون و متفاوت افراد در اجتماع هستند. مفهوم كاتالاكسي كه نخست ميزس درباره آن بحث كرد، بعد‌ها توسط فردريش فون هايك رواج يافت. او اين مفهوم را چنين تعريف مي‌كند:«نظم پديد‌آمده از راه ساز‌گاري متقابل اقتصاد‌هاي منفرد بي‌شمار در بازار».
10- bushel، واحدي براي وزن.
11- equivalent
12- marginal pairs
13- به باور ميزس،
«مفهوم وضعيت آشكار سكون كه در نظريه اوليه (يا به بيان ديگر، منگري) قيمت‌ها شكل گرفته، توصيفي معتبر از اتفاقي است كه هر لحظه در بازار رخ مي‌دهد. هر گونه انحراف قيمت بازار از اندازه‌اي كه در آن عرضه و تقاضا با يكديگر برابرند، در بازار آزاد و رها از قيد و بند، خود‌تسويه‌كننده است.»
14- به قول هايك، اين «واقعا تنها نكته مهمي است كه توضيح منگر، خلأ جدي را در آن باقي مي‌گذارد».

15- the law of costs

ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان


نوشته شده توسط سپهر برادران در جمعه یکم مهر ۱۳۹۰ |

ایسنا - قديمي‌ترين خودروي جهان که هنوز هم سالم است، در يک حراجي به فروش مي‌رود.
قديمي‌ترين خودروي جهان که نام عجيب و غريب The De Dion Bouton Et Trepardoux Dos-A-Dos Steam Runabout را با خود يدک مي‌کشد، بيشتر شبيه يکي از مدل‌هاي اوليه لکوموتيوهاي راه‌آهن است.

اين وسيله ممکن است که با بخار کار کند، اما چهار چرخ، فرمان جلو و صندلي براي چهار نفر دارد و حداکثر سرعت آن به 38 مايل بر ساعت مي‌رسد. قرار است قديمي‌ترين خودروي جهان در هفته آينده در حراجي آر.ام هرشي به فروش برود. پيش‌بيني مي‌شود اين خودرو بين دو تا 5/2 ميليون دلار فروخته شود. خودروهاي قديمي از اين خودرو نيز وجود دارند، اما هيچ‌کدام از آنها ديگر کار نمي‌کنند. قدمت اين خودرو به 127 سال قبل برمي‌گردد، زماني که در فرانسه ساخته شد. تهیه شده در: وب نوشت پنگان


نوشته شده توسط سپهر برادران در جمعه یکم مهر ۱۳۹۰ |

بكر
من و پوسنر معتقديم كه هر دوی ما بايد تاكيد بيشتري بر وقايع مورد توجه جامعه‌ بين‌المللي بکنیم. بنابراين از حالا به بعد غالبا در مورد موضوعات بين‌المللی بحث خواهيم کرد كه با نوشته حاضر در مورد چين شروع می‌شود.

رشد اقتصادي چين از زماني كه بخش كشاورزي از دستان سرکوبگر دولت آزاد شد، خیره‌کننده بوده است. از سال 1980 به این سو، تولید ناخالص داخلی واقعی چین حتی با در نظر گرفتن مقداری بزرگ‌نمایی در آمارهای رسمی، به طور میانگین سالانه 7 تا 10 درصد رشد داشته است. چين يك مقصد عمده براي سرمايه‌گذاري خارجي و يكي از بزرگ‌ترين صادركنندگان جهان شده است که در زمره‌ بزرگ‌ترين مصرف‌كنندگان نفت و ديگر منابع طبيعي قرار دارد. پس از بيدار شدن از خوابی كه صدها سال به طول انجامید اینک به نظر مي‌رسد این کشور پتانسيل بي‌حد و حصری دارد؛ به طوری که بسیاری در حال حاضر پيش‌بيني مي‌كنند چين طی سده بیست و یکم قدرت اقتصادي پيشتاز خواهد شد و جای ايالات متحده را خواهد گرفت. شايد اين پيش‌بيني‌ها درست باشد (جام جهان‌نمای من خيلي تیره و تار است) اما توضيحات هشداردهنده‌ای باید داده شود؛ زيرا ما اين نوع سخن‌ها را پیش از این هم شنيده بودیم. معجزه‌ آلمان بعد از جنگ جهاني دوم آنچنان تاثيرگذار بود كه بسياري پيش‌بيني كردند؛ آلمان تقریبا با سرعت از ايالات متحده پيشي مي‌گيرد. چرا که آلمان از قرار معلوم روش جديدي برای سازماندهي جامعه‌ اقتصادي كشف كرده بود. يك قرارداد اجتماعي بين كارگران و شركت‌ها که آلمان را در مسیری پیش می‌برد تا از سرمايه‌داري عقب‌مانده‌ آمريكا جلو بزند، اما آلمان در دهه 1980 شروع به دست و پا زدن كرد و در دهه‌ 1990 وضعش بدتر شد؛ به طوری که مدتی این کشور را مرد بيمار اتحاديه‌ اروپا در نظر مي‌گرفتند هر چند که به تازگی قدرت گرفته است. پيشگويي خروشچف در انتهاي دهه 1950 كه اتحاد جماهیر شوروی، ايالات‌ متحده را مدفون مي‌كند در مورد پيروزي نظامی نبود، بلكه درباره برتري اقتصادي بود. وقتي كه آمارهاي رسمي جماهير شوروي رشد بسيار سريع اقتصادي را نشان داد، اين اتفاق افتاد. معجزه‌ آشكار رشد شوروي، به اقتصاددانان بزرگی مثل جوزف شومپيتر و ساموئلسون و بسياري از ديگران تلقين كرد كه برنامه‌ريزي مركزي چه بسا از لحاظ اقتصادي بر سرمايه‌داري و عدم تمرکز قدرت اقتصادي برتری داشته باشد. تازه‌ترين مورد پیش از چين، ژاپن است كه رشد اقتصادي بسيار زيادي را از ابتدای دهه 1950 تا اواخر دهه‌ 1980 تجربه كرد و ژاپن را به باشگاه سرآمدان ثروتمندترين قدرت‌هاي اقتصادي سوق داد. ژاپن نیز رویکرد جديدي از سرمايه‌داري با نگاهی بلندمدت به کسب و کار كشف كرده بود كه ظاهرا از گونه‌های سرمايه‌داري رقابتي آدام اسميت برتر بود. اين برتري ادعایی نظام ژاپني در مجموعه‌اي از مقالات اقتصاددان بسيار خوب آلن بليندر و در كتاب‌هایی با عناوين مختلف مثل «ژاپنی كه مي‌تواند بگويد نه» ستایش شد. با اين حال ژاپن از ابتدای دهه‌ 1990 وارد دوره رکود گردید و در حال ‌حاضر نگراني اين است كه آيا ژاپن مي‌تواند از اين كسادي و ركود خارج شود (من مطمئنم كه اين اتفاق خواهد افتاد). مدل اقتصادي ژاپن الان انباشته از ناكارآيي‌ها و ایرادات به نظر می‌رسد و به هیچ وجه موجی جديد از سرمايه‌داري دیده نمی‌شود. هيچ‌كدام از اين‌ها اثبات نمي‌كند كه چين استثنا نخواهد بود و کاملا فراتر از کشورهای دیگر رشد نخواهد کرد؛ اما اين مثال‌ها حکایت از احتياطی دارد که بخواهیم قله اقتصاد 50 سال بعد يا بيشتر را به چين واگذار کنیم. كشورها هميشه درمی‌یابند وقتی که از نظر اقتصادی عقب مانده باشند چقدر رشد سریع اقتصادی آسان است؛ چون آنها مي‌توانند دانایی تجسم و تبلور یافته در فناوری و سرمايه انساني را كه كشورهاي پيشتاز بسط و گسترش داده‌اند وارد كنند، اما به محض اینكه يك كشور می‌خواهد خودش را به مرزهاي دانش برساند، انتقال ساده دانایی نتیجه مفید و مولدی در بر نخواهد داشت. از اين به بعد آن کشور بايد در توليد فناوری‌ها و روش‌هاي جديد مشارکت كند كه بسيار سخت‌تر از استفاده صرف پيشرفت‌هاي ايجاد شده در جاهاي ديگر است. تردیدی نیست چين نقاط قوت قابل توجهي دارد كه این کشور را قادر ساخته تا براي مدتی طولاني نسبتا با سرعت رشد كند. چين نيروي كار فراوان، سخت‌كوش و جاه‌طلبي دارد. دولت چین بازارهاي انعطاف‌ناپذير نيروي كار در دوران برنامه‌ريزي مركزي به سبک قدیم را آزادسازی بنیادی کرد و بازارهاي کار، آنچنان انعطاف‌پذير شدند كه به شركت‌ها اجازه می‌دهد تا به آساني نیروی کار را استخدام و اخراج كنند. همچنين كارگران در حال حاضر از آزادی كه قبلا نداشتند برخوردارند، اینکه می‌توانند هر شغلي را كه کاملا متناسب با استعداد و توانايي آنها باشد انتخاب كنند. چين اقتصاد خویش را بر روی سرمايه‌گذاري خارجي و کارآفرینان داخلي باز كرده است، كاري كه شوروي، ژاپن و حتي آلمان هرگز انجام ندادند و چين از فناوری‌هاي جديدي كه اين سرمايه‌داران با خود وارد کشور کردند چیزهای زیادی ياد گرفت. چين همچنين محيط کاملا رقابتي در بسياري از بازارها به وجود آورد كه شركت‌ها انعطاف‌پذيري لازم برای تغییر قيمت‌هاي‌شان با توجه به تغییر هزينه‌های تولید را دارند و به این ترتیب رقبا دائما قيمت و شرايط فروش خود را تغيير مي‌دهند. پیشینه‌ طولاني چين در ارزش و احترام قائل شدن به دانش و پژوهشگر دوباره تکرار می‌شود. حتي خانواده‌هاي فقير در حال حاضر اندک منابع خود را فدا مي‌كنند تا براي فرزندان خود تحصیلات مناسب و سایر سرمايه‌گذاري‌ها در سرمايه‌ انساني را تضمین کنند. در طول دو دهه‌ گذشته، چين از حضور رهبران دورانديشي منتفع شده است که معمولا با خردمندی به سمت آزادسازي اقتصادي حركت كرده‌‌اند. آنها با گام‌هاي نسبتا ساده‌اي آغاز كردند به این صورت که به کشاورزان آزادي بيشتري دادند تا در قطعه زمين خصوصي كوچكشان تصميم بگيرند چه توليد كنند و بیشتر محصولات‌شان را به قيمت‌هاي تعیین شده در بازار بفروشند. بعد از ملاحظه موفقيت‌هاي زياد اين گام اول، آن‌ها به تدريج بقيه‌ اقتصاد را آزاد كردند. به كارگران اجازه دادند در انتخاب شغل آزاد باشند، به كارفرمايان اجازه دادند تا در تعيين استخدام و اخراج آزاد باشند، بازارها اجازه یافتند تا بیشتر قيمت‌ها و دستمزدها را تعیین کنند، به سرمايه‌گذاران خارجي اجازه دادند تا اغلب با مشاركت دولت محلي كارخانه راه‌اندازي كنند و اجازه دادند تا مبادلات سهام در شانگهاي و جاهاي ديگر گسترش يابد. ضمنا اين سرزمين تا حد زيادي به قرارداد خود در دادن استقلال اقتصادي قابل توجه به هنگ كنگ پایبند ماند. اين توسعه سريع اقتصاد چين، منافع زيادي براي ايالات متحده و ديگر اقتصادهاي ثروتمند فراهم کرده است. چيني‌ها لباس، اسباب بازي، قطعات الكترونيكي ساده و بسياري دیگر از كالاهاي كاربر را در قيمت‌هايي بسيار پايين‌تر از آنچه كه بدون توسعه‌ چين امكان داشت، صادر كرده‌اند. رشد چين، بازاری بزرگ‌تر و ثروتمندتر براي محصولات و خدمات تولید شده در كشورهاي ثروتمند مثل ماشين، كامپيوتر، دارو و ابزارهاي پزشكي، لوازم آشپزخانه و سایر محصولات شده است. تا اين‌جا توسعه چين مشكلاتي را نه براي كشورهاي پيشرفته بلكه براي كشورهاي در حال توسعه‌اي به وجود مي‌آورد كه همان محصولات تولیدی چين را توليد مي‌كنند. از جمله اين كشورها مكزيك، پاكستان، برزيل و برخی از كشورهاي آفريقايي هستند. اين كه رشد يك كشور بزرگ، تولید ناخالص داخلی سرانه جهاني را افزايش داده اما امکان دارد به كشورهايي كه بيشترين شباهت را با كشور در حال رشد دارند صدمه بزند يك نتيجه‌ عام است اما گاهي اوقات در تئوري تجارت مورد غفلت قرار می‌گیرد. اگر چين به بالا رفتن از نردبان محصولات ادامه دهد، كشورهاي ثروتمندتر نیز سرانجام آسیب خواهند دید. در آن هنگام چین مي‌تواند محصولاتی را كه تکنولوژی ‌برتر هستند توليد و صادر كند كه تا حدي به واسطه عدم رعايت حقوق مالكيت، حقوق فكري و قوانين حق اختراع خواهد بود، اما با این حال من معتقدم كشورهاي ثروتمند معمولا از پيشرفت چين نفع مي‌برند، چون هر کدام از كشورهاي ثروتمندتر در انواع محصولات و خدمات تخصص دارند. علاوه بر اين همچنان كه چين ثروتمندتر مي‌شود، بازار حتی بزرگ‌تري براي صادرات كشورهاي ديگر خواهد شد، اما با بازگشت به مضمون اصلي مورد روسيه، آلمان و ژاپن، هیچ بعید نیست كه چين به اندازه كافي به رشد سريع ادامه دهد و عاقبت درآمد سرانه آن برابر يا بيشتر از درآمد سرانه ایالات متحده و اروپاي غربي شود، اما شبیه ديگر كشورهايي كه به نظر توقف‌ناپذیر می‌آمدند، چين مشكلات جدي دارد و همچنان كه ثروتمندتر مي‌شود سایر مشكلات ظاهر می‌گردند. چين بازار سرمايه فاجعه‌آمیزی دارد؛ با بانك‌هاي دولتي كه مجبور شده‌اند به شركت‌هاي دولتی ناكارآ وام بدهند. نتيجه‌ آن صدها میلیارد دلار بدهي شده است كه هرگز بازپرداخت نخواهد شد و در حال حاضر به حراج گذاشته شده است. شايد زیادی مانده بدهي به سرعت جذب شود، اما ژاپن به مدت بيش از يك دهه از ذخيره زياد بدهي بانكي لاوصول كه به نحو كارآمدي جذب نكرد، آسیب دید. حقيقتا دولت ژاپن تلاش كرد تا ايجاد بدهي لاوصول را تشويق كند. چين هنوز تعداد زيادي شرکت‌های دولتی ناكارآ دارد كه مقامات تمایلی به تعطیل کردن آنها ندارند؛ چون که از نارضایتی ناشی از كارگران بیکار می‌ترسند. اين شرکت‌ها تنها به این دلیل توانستند سرپا بمانند که وام‌هاي غيراقتصادي از ديگر شرکت‌های دولتي مثل بانك‌ها دريافت مي كنند. چين از نظام توسعه‌يافته قوانين تجاری برخوردار نیست و احترام اندکی براي حقوق مالكيت فكري قائل است. اين رویه شاید براي كشور در حال توسعه‌ای كه عمدتا از دانش نشات گرفته از جاهاي ديگر استفاده مي‌كند، راهبردی عقلايي باشد؛ اما به محض اینكه كشور ثروتمندتر مي‌شود و بايد شروع به خلق دانش جديد كند، اين راهبرد مانع فعالیت مي‌شود. رژيم‌هاي اقتدارگرا زمانی که رهبران خوبي دارند، عملکرد اقتصادي خوبی پیدا می‌کنند. اما چنین حکومت‌هایی مي‌توانند بدبختي به بار بياورند وقتي‌كه رهبران‌شان افکار و باورهای اقتصادي ابلهانه‌اي دارند. چين اين وضعیت را در دوران رهبری مائو تجربه كرد که با راهپیمایی باورنکردنی بزرگ خود باعث كشتن ميليون‌ها چيني شد. گرچه شواهد نشان مي‌دهد میانگین رشد اقتصادی در رژيم‌هاي استبدادي كندتر از دولت‌هاي دموكراتيك نیست اما نرخ رشد بي‌ثبات‌تري نسبت به دولت‌هاي دموكراتيك دارند. من معتقدم اگر چين به رشد سريع خود ادامه دهد، دموكراتيك‌تر خواهد شد، اما اگر آنها رهبران بدي را انتخاب كنند كه عقايد عجيب و غريب در مورد اينكه اقتصاد چگونه بايد سازماندهي شود داشته باشند، پيشرفت اقتصادي شدیدا افت می‌کند. نرخ رشد جمعيت در چين نسبت به دیگر كشورهاي در حال توسعه، با سرعت بیشتری به زير مقادیر جايگزيني رسیده است كه بدون شک سياست تك فرزندي در اين مسیر نقش داشته است. نتیجه امر جمعيت سالخورده نابهنگامی خواهد بود كه هزینه مالی سنگینی بر نظام تامین اجتماعي و تندرستی تحمیل خواهد کرد به‌طوري كه تعداد نسبتا كم افراد جوان بايد مراقبت و تامين مالي جمعيت رو به رشد سالخوردگان را برعهده گیرند. كاهش سريع باروري، نرخ رشد جمعيت را نیز كاهش داد كه شاید در اقتصاد فقیر از نوع مالتوسی جذاب به نظر رسد، اما اقتصادهاي دانش‌محور اغلب به دليل پدیده‌ای كه اقتصاددانان بازده فزاينده به مقياس در توليد دانش جديد و درجه‌ تخصص در انواع متفاوت سرمايه انساني مي‌نامند، با داشتن جمعيت بيشتر پيشرفت مي‌كنند. در حالی كه صادرات به سمت جمعيت جهانی، جبراني براي كاهش جمعيت يك كشور است، نقش جمعيت داخلي در کسب منافع از سرمايه‌گذاري در دانش و سرمايه‌ انساني معمولا بسيار مهم‌تر است. يك عامل نامرئی‌تر، اما مهم اين است كه با ثروتمندتر شدن كشورها، آنها اغلب سياست‌هايي را به تصویب مي‌رسانند که پيشرفت بيشتر را به تعویق می‌اندازد. اين حالت در آلمان با وضع قانوني كه كارگران را بسیار پرهزینه و بازارهاي نيروي‌كار و بازنشستگي را انعطاف‌ناپذیرتر ساخت، اتفاق افتاد.
اين حالت در ژاپن نیز اتفاق افتاد كه محدوديت‌هاي تنظیمی و نظارتی بسیاری را بر خدمات، بر سرمايه‌گذاري خارجي و مهاجرت وضع نموده و نظام بانكي ناكارآ و حمايت شده را حفظ كرد. همین اتفاق به‌طور حتم در چين هم مي‌تواند رخ دهد که پيش‌بيني شیوه‌های آن در این مراحل اوليه از توسعه آن کشور بسیار سخت است. من نمي‌گويم كه چين كشور اقتصادي پيشتازي نخواهد شد، اما نسبتا خيلي زود است تا در این باره قضاوت كنيم.
بسياري از پيشگويي‌هاي شكست خورده درباره ژاپن و ديگر كشورها بايد ما را در مورد يك چنين پيش‌بيني‌هاي بلندمدتی محتاط كند. شايد هند پيشتاز شود، آن کشور نقاط قوتي دارد كه چين ندارد يا شايد برزيل اگر که بتواند تمام نیروهایش را جمع کند و شايد به راستی ایالات متحده باز هم پوياترين اقتصاد جهان شود. زمانی که رشد بهره‌وري آمریکا كاهش پيدا کرد و اقتصاد
رو به افول گذاشت بسياري از اقتصاددانان و ديگران، در دهه 1970 و برخی نیز در دهه 1980 روی این کشور خط کشیدند. چون من اعتقاد ندارم كه كشورها لزوما به صورت گونه‌هاي زيست شناسي پير شده و می‌میرند، ایالات متحده مي‌تواند به خوبي به عملكرد خود ادامه دهد، از حدود ده پانزده سال پيش بهره‌وري به سرعت شروع به رشد كرد، اگر محيط خوبي براي شركت‌هاي جديد، بازارهاي انعطاف‌پذير محصول و نيروي‌كار، سرمايه‌گذاري‌هاي بزرگ در سرمايه‌ انساني و فناوری و يك نگرش باز براي اندیشه‌های جديد، مهاجران و روش‌هاي متفاوت ايجاد نمايد. آن دسته از شماها كه تا 30- 20 سال بعد زنده‌ايد قادر خواهيد بود کشف کنید که آیا شكاكيت‌ها و تحليل‌هاي من با استفاده از وقایع تایید می‌شود یا خیر.

پاسخ بکر به خوانندگان
يك بار ديگر از نظرات جالب خوانندگان تشکر می‌کنم. من چند پاسخ کوتاه برای برخی از آنها دارم. من در نوشته خودم دلیل آوردم، به نفع كشوري مثل چين است كه توجه كمتري به حقوق مالكيت فكري داشته باشد، چرا که این کشور واردكننده‌ خالص دانایی از خارج است.
من اشاره كردم كه اين وضع تغيير خواهد کرد نه فقط به خاطر فشارهاي سازمان جهانی تجارت بلكه به این دليل نیز که همگام با رشدیافتگی چین، خودش دانش بيشتري توليد مي‌كند و از اين پس انگيزه بيشتري براي حفظ دانش دارد. من از عهدشكني آمريكايي‌ها از حقوق مالكيت اروپايي در قرن 19 كاملا آگاه بودم.
ييلاق‌هاي روستايي پشتيبان ضعيفي براي كارگران شهري بيكار است، چون كشاورزان در مقايسه با كارگران شهري هنوز خيلي فقير هستند. به همين دليل است كه فشارهاي زيادي براي مهاجرت روستايي‌ها به شهر‌ها وجود دارد، فشاري كه دولت وقت سعي مي‌كند آن را كم كند. من موافقم كه جذب آلمان شرقی به شیوه‌ای بسيار ناكارآ از قبیل نرخ مبادله یک به یک بين مارك‌هاي شرقي و غربي، به اقتصاد آلمان آسیب رساند، اما بسياري از مشكلاتش در بازار كار و جاهاي ديگر واقعا مستقل از اين قضیه هستند و رشد اقتصادی آلمان قبل از جذب، کند شده بود. تردیدی نیست که تولید ناخالص داخلی كل چين احتمالا به زودي بزرگ‌ترين مقدار جهاني مي‌شود چون که جمعيتش بسيار زياد است، اما قطعا این تولید ناخالص داخلی سرانه است که براي فهم اين نكته که چه اتفاقي براي رفاه اقتصادي مردم عادي مي‌افتد، مقياس مناسبی به شمار می‌آید. شواهدي كه از عليت رشد اقتصادي به سمت دموكراسي بيشتر پشتیبانی مي‌كند، بر اساس يك بررسی واحد نبوده بلكه بر اساس تاريخچه‌اي از مطالعات 40 سال گذشته است. من هيچ مدرك جديد معتبري نمي‌شناسم كه اين نتيجه را نقض کرده باشد. اين درست نيست كه من حقوق مدني را نادیده گرفته‌ام.
من درباره رژيم اقتدارگرای چين، آزادي بيشتر كشاورزان، آزادي تغيير شغل و غيره صحبت كردم. من مي‌توانستم دسترسي بيشتر مردم به كامپيوتر و اينترنت و غيره را اضافه كنم، اگرچه قبل از اين كه چين با هر معیاری یک جامعه آزاد محسوب شود خيلي چيزها باقي مانده تا انجام شود. من با انتقاد اسليت از دسوتو آشنا نيستم. من معتقدم دسوتو با کتاب «راه دیگر» خود كار بسيار مهمي در اقتصاد غیررسمی انجام داده است و تاكيد او بر مالكيت ناپیدای فقرا، بينش زيركانه‌ای است. اما او اين بينش را با خود به بسيار دوردست‌ها حمل مي‌كند. حقوق مالكيت بد، يك مشكل جدي در بسياري از كشورها است. اما چين يك مثال خوب از كشوري به شمار می‌رود كه با وجود حقوق مالكيت ضعيف، توانست با نرخی سريع از سطوح پايين درآمد رشد پيدا كند. آن‌طور که دسوتو ادعا می‌کند، من باور ندارم فقرای آمریکای لاتین دارایی‌های زیادی داشتند حتی اگر حقوق رسمی بر آنها داشته باشند. من با کار بارنت آشنا نیستم، اما سعی می‌کنم نگاهی به آن بیندازم و ببینم آیا موضوع را توجیه می‌کند.


پوسنر
من جام جهان‌نمایی در اختیار نداشته و نمي‌توانم عملكرد آتی اقتصاد چين را پيش‌بيني كنم. من شك دارم كه كسي بتواند چنین کاری بکند؛ تعداد بسیار زيادي از متغيرهاي نامعلوم وجود دارد.
پیش‌بینی‌های مرسوم مثل تخمین اخیر اطلاعات ملي كه شورای اطلاعات ملي، یک گروه معتبر در داخل انجمن اطلاعات ایالات متحده منتشر کرد از نوع «بیشتر همانند گذشته» هستند: چين به سرعت رشد پيدا مي‌كند و انتظار مي‌رود كه همين‌طور ادامه دهد.
تمام كاري كه يك شخص با مسووليت مي‌تواند انجام دهد، فهرست كردن تعدادي از عواملی است كه به رشد آينده چين كمك مي‌كند و عواملي كه مانع رشد آينده‌ آن مي‌شود.
در طرف مثبت قضیه، جمعيت بسيار با انرژي و باهوش و البته زیاد چین را داریم؛ و هنوز منابع استفاده نشده در مناطق روستايي و نيروي‌كار در كارخانه‌هاي ناكارآي تحت مالكيت دولتی وجود دارد. اگر آن كارخانه‌ها خصوصي شده (و احتمالا تعطيل شوند)، كارگران فراوانی براي جذب شدن در فعاليت‌هاي اقتصادي با بهره‌وري بالاتر، آزاد خواهند شد.
اگرچه من با بكر موافقم كه در بعضي از مسيرها چين نمي‌تواند فقط با كپي‌برداري از فناوري‌هاي خارجي به پيشرفت سريع ادامه دهد، اما در حال حاضر ما رشد سريع تحقيقات علمي در چين و رفتار دوستانه‌ مقام‌هاي چيني نسبت به حقوق مالكيت فكري كه ايجاد فناوری‌هاي جديد را آسان مي‌كند، مي‌بينيم. اما نكات منفي معيني هم وجود دارد.
من از شباهتي كه بين چين و آلمان دوران ویلهلم دوم (واپسین قیصر آلمان و پادشاه پروس 1871 تا 1918) وجود دارد مي‌ترسم. دو كشور با تمایلات خشن ملی‌گرایی كه در زمان‌هايي به شکل هيستريايى در می‌آید، با توهم و خیالات در مورد احاطه توسط دشمنان بالقوه (درمورد چين، روسيه در شمال، هند در جنوب غربي، ويتنام در جنوب، كره جنوبي، تايوان و ايالات متحده در غرب) و تسخير شده با نهادهای اقتصادي كه نسبت به نهادهای سياسي پيشرفته‌تر هستند. این يك تركيب قابل انفجار است.
این وضعیت احتمال دارد چين را به سرمايه‌گذاري زياد در توان نظامي سوق دهد و حتي ممكن است درگير جنگ‌هايي شود كه فاجعه به بار مي‌آورد. آهنگ سریع نوسازي اقتصاد چين ممكن است به لحاظ سياسي بي‌ثبات‌كننده باشد.
ترس از بي‌نظمي‌هاي داخلي، ترسی که ريشه در تجربه‌هاي تلخ تاريخي دارد، آنقدر حاد است كه نمی‌دانم چه طور می‌توان اذیت و آزار فالون كنگ، فرقه‌ شبه مذهبي و غيرسياسي كه خود را عمدتا وقف ورزش‌های فیزیکی کرده است، توضيح داد؟
اقليت‌های سركش، شامل تبتي‌ها و تعداد زيادي از مسلمانان در بخش غربي كشور ساکن هستند. با ثروتمندتر شدن كشورها، فشار براي آزادي‌هاي شخصي بيشتر، افزایش می‌یابد؛ اگر چه همان‌طور كه بكر متذكر مي‌شود حكومت‌هاي استبدادي ناسازگار با رشد سريع اقتصادي نيستند، اما واريانس رشد را به خاطر اين‌كه ديكتاتوري (با وجود ظاهر آن) از نوع دولت‌های شكننده است، افزايش مي‌دهد.
يك حكومت استبدادي مي‌تواند به طور ناگهاني متلاشي شود. همان‌طور که در ایران اتفاق افتاد، زماني كه شاه در سال 1979 سرنگون شد و به درجه‌اي كمتر، زماني كه حكومت ديكتاتوري كمونيستي شوروي سرنگون شد. رشد سريع مداوم اقتصاد چين جداي از بي‌ثباتي‌هاي سياسي، با محدوديت‌هاي ساختاري، آلودگي، كمبودها و تنگناها، نظام بانكداري ضعيف، فساد و عدم تعادل قابل توجه بين تولد پسر و دختر تهديد مي‌شود. با 116 تولدثبت شده پسر به‌ازای هر 100 تولد دختر و مازاد 70 ميلیوني پسرها نسبت به دخترها در کل جمعيت، چين به زودي با مشکل عرضه‌ ناكافي جمعيت زنان مواجه خواهد شد.
نتيجه آن احتمالا كاهش زياد سن ازدواج اول براي زنان است (مثل جوامعی كه چند زن مي‌گيرند) كه مشاركت زنان را به نوبه‌ خود در نيروي‌كار و در نتیجه توليد اقتصادي كاهش مي‌دهد. اما اين‌كه چه‌طور همه اين عوامل در دهه‌هاي پيش رو عمل مي‌كنند، به سادگي نمي‌توان بيش بيني کرد.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان


نوشته شده توسط سپهر برادران در جمعه یکم مهر ۱۳۹۰ |

دکتر جواد صالحی اصفهانی*
میثم هاشم‌خانی **
مشکل بیکاری جوانان و به ویژه بیکاری جوانان دارای تحصیلات دانشگاهی، از مشکلات مهم فعلی اقتصاد کشور محسوب می‌شود، به نحوی که هم‌اکنون متاسفانه نرخ بیکاری جوانان دارای تحصیلات دانشگاهی، در سطحی بالاتر از نرخ بیکاری جوانان فاقد تحصیلات دانشگاهی قرار دارد.

بیکاری این جوانان قطعا باعث فرسایش و تحلیل رفتن مهارت‌هایی می‌شود که در دانشگاه‌ها آموخته‌اند.
از سوی دیگر در شرایطی که بخش بزرگی از جوانان زحمت رقابت سنگین برای ورود به دانشگاه را به امید کسب موقعیت شغلی مناسب به دوش کشیده‌‌اند، در صورتی که مدت‌ها وقت و انرژی خود را برای یافتن موقعیت کاری صرف نموده و موفق به یافتن شغل نشوند، با حس یاس و سرخوردگی شدیدی مواجه خواهند شد که تبعات اجتماعی و فرهنگی منفی را برای کل جامعه به همراه خواهد داشت.

نقش مهم آموزش‌های کاربردی در بهبود اشتغال جوانان
یکی از ریشه‌های اصلی بیکاری فارغ‌التحصیلان دانشگاهی آن است که در بسیاری از موارد، کارفرمایان سطح مهارت‌های جوانان دارای تحصیلات دانشگاهی را برای کار مناسب نمی‌دانند و در نتیجه در استخدام آنان احتیاط فراوان به خرج می‌دهند. بنابراین 2 رکن اصلی در راستای بهبود سطح مهارت‌های نیروی کار و به ویژه جوانان، عبارتند از: بهبود کیفیت آموزش دانشگاهی و نیز بهبود کیفیت «آموزش ضمن کار» (Learning By Doing). بدون شک بهبود کیفیت این آموزش‌ها، افزایش «سرمایه انسانی» (Human Capital) جوانان جویای کار را در پی داشته و تمایل کارفرمایان به استخدام آنها را نیز افزایش خواهد داد، بنابراین طبیعی به نظر می‌رسد که در راستای چاره‌جویی برای حل معضل بیکاری جوانان، لازم است توجه ویژه‌ای به ارائه برنامه‌هایی در زمینه بهبود کیفیت آموزش‌های دانشگاهی و نیز آموزش‌های ضمن کار صورت گیرد.
به علاوه باید توجه کنیم که یکی از پایه‌های مهم رشد اقتصادی پایدار و سالم، آن است که ارتقای سطح مهارت‌ها و دانش نیروی کار، موتور محرکه اصلی این رشد را تشکیل دهد. به عبارت دیگر در یک اقتصاد سالم، جایگزینی نیروی کار جوان و دارای سطح مهارت بالا به جای نیروی کار بازنشسته، منجر به افزایش میانگین بهره‌وری نیروی کار شده و بخش بالایی از رشد اقتصادی کشور را تامین می‌کند. بنابراین اختصاص بخشی از سرمایه معدنی مربوط به نفت برای افزایش «سرمایه انسانی» در شکل آموزش‌های مفید شغلی، می‌تواند فضای مناسبی را برای رشد اقتصادی سالم فراهم کند، رشدی که از طریق جایگزینی نیروی کار جوان و دارای مهارت بیشتر با نیروی کار بازنشسته ایجاد می‌شود.
با این توضیحات، در ادامه مقاله به بررسی 2 موضوع بهبود کیفی آموزش دانشگاهی و نیز بهبود کیفی آموزش ضمن کار پرداخته می‌شود:

الف) آزادسازی بازار کار و تاثیر آن در کاربردی‌تر شدن آموزش دانشگاهی
هم‌اکنون متاسفانه بسیاری از آموزش‌های ارائه‌شده در دانشگاه‌های کشور، کاربرد اندکی در بازار کار دارند. برای مثال بسیاری از فارغ‌التحصیلان دانشگاهی نمی‌توانند تایپ کنند، نمی‌توانند نامه یا گزارش بنویسند و یا آشنایی ناچیزی با نرم‌افزارهای کامپیوتری مهم مرتبط با رشته تحصیلی خود دارند. در مقابل توانایی اصلی که به آنها در دانشگاه‌ها آموزش داده می‌شود، عبارت است از: تست زدن!
البته یادگیری مهارت‌های قابل ارزیابی به وسیله تست زدن، قطعا برای بسیاری از فارغ‌التحصیلان دانشگاهی ضروری است، اما به نظر می‌رسد که تمرکز بیش از حد بر این قبیل مهارت‌ها در سیستم دانشگاهی کشور، به قیمت غفلت از ارائه آموزش‌هایی صورت گرفته است که اهمیت بیشتری در بازار کار دارند.
یکی از روش‌های مهم برای بهبود تدریجی کیفیت آموزش‌های دانشگاهی، آن است که کارآفرینان مختلف بتوانند سیگنال‌هایی برای سیستم آموزشی ارسال نموده و مشخص کنند که کدام آموزش‌ها از دید آنها پراهمیت‌تر محسوب می‌شوند. به همین دلیل است که ایجاد آزادی برای کارآفرینان و مدیران شرکت‌ها در افزایش و کاهش دستمزد و همین‌طور ایجاد آزادی بیشتر برای اخراج نیروی کار فعلی و جایگزین‌سازی نیروی کار جدید، می‌تواند به طور غیرمستقیم شرایط را برای بهبود ارتباط سیستم آموزشی دانشگاهی با سیستم تولید کشور ایجاد کند.
در وضعیت فعلی که دستمزد کارکنان معمولا توسط دولت و به صورت تابعی از مدرک تحصیلی و دانشگاه محل فارغ‌التحصیلی مشخص می‌‌شود، هم مدیران دانشگاهی اطلاع کمی از نوع آموزش‌های مورد نیاز بازار کار دارند و هم دانشجویان انگیزه ناچیزی برای تحت فشار گذاشتن سیستم آموزشی برای ارائه آموزش‌های مورد تقاضای بازار کار خواهند داشت. در چنین شرایطی جوانان فقط می‌کوشند تا مدرک تحصیلی هر چه بالاتری را از دانشگاه‌های معتبر دریافت کنند و کمتر پیگیر مهارت‌های مورد تقاضای کارآفرینان و مدیران شرکت‌ها باشند.
اما هنگامی که این آزادی برای کارآفرینان ایجاد شود تا دستمزدها را آزادانه و براساس کیفیت کار کارکنان مشخص نمایند، هم انگیزه کارکنان برای افزایش مهارت‌های مفید بیشتر می‌شود و هم هر دانشگاه می‌تواند با دریافت سیگنال‌های مربوط به دستمزد فارغ‌التحصیلان خود، نقص‌های مربوط به سیستم آموزشی خود را به تدریج برطرف نموده و مهارت‌های پراهمیت برای بازار کار را در برنامه درسی دانشگاه خود اضافه کنند.

خاطره‌ای از تاثیر رقابت دانشگاه‌ها بر بهبود کیفیت آموزش دانشگاهی
بگذارید با یک مثال، منظور خود را روشن‌تر کنم: چند سال پیش که من مدیر دانشکده اقتصاد دانشگاه «ویرجینیاتک» بودم، متوجه شدیم که ظاهرا میانگین دستمزد دریافتی فارغ‌التحصیلان دانشکده ما، قدری کمتر از میانگین دستمزد فارغ‌التحصیلان برخی دانشگاه‌های دیگر است. طبیعتا با توجه به اینکه در آمریکا قانون به کارفرمایان اجازه می‌دهد که دستمزد را بدون توجه به مدرک تحصیلی کارکنان و فقط با توجه به کیفیت کار آنها افزایش یا کاهش دهند، می‌شد نتیجه‌گیری کرد که از نظر بازار کار، کیفیت تحصیلی برخی از دانشجویان دانشکده ما، پایین‌تر از برخی دانشگاه‌های رقیب بوده است.
این مساله می‌توانست به سرعت باعث شود که تمایل دانشجویان به تحصیل در دانشکده ما کاهش یابد. ما برای جلوگیری از کاهش اعتبار دانشگاه، به سرعت به ریشه‌یابی این مشکل پرداختیم و متوجه شدیم که یک علت آن است که فارغ‌التحصیلان ما در نوشتن گزارش‌های تحلیلی و همین‌طور کار با چند نرم‌افزار خاص ضعیف هستند. به سرعت خود من درس جدید را در دانشکده ارائه کردم که در چارچوب آن، دانشجویان مجبور بودند چند گزارش تحلیلی مفصل بنویسند و به این ترتیب در طول یک ترم مهارت‌های آنان برای نوشتن گزارش تحلیلی بالاتر رود.
همچنین به سایر اساتید تاکید کردیم که تلاش کنند تا از طریق تکالیف مختلف، مهارت‌های نویسندگی گزارش را در دانشجویان بالا برده و پروژه‌هایی برای افزایش مهارت دانشجویان در کار کردن با نرم‌افزارهای مذکور تعریف کنند. نتیجه این شد که تدریجا میزان رضایت کارفرمایان از فارغ‌التحصیلان دانشکده ما بهبود یافته و به این ترتیب شرایط دستمزد آنها بهتر شد.
ذکر این نکته هم ضروری ا‌ست که در کشور ما قوانین محدودکننده تغییر دستمزد و نیز قوانین محدودکننده امکان اخراج کارکنان و جایگزینی نیروی کار جدید، با هدف برقراری امنیت شغلی و درآمدی برای نیروی کار طراحی شده‌اند. در حالی که براساس تجربه بسیاری از کشورهای دنیا، سیستم مداخله دولت در بازار کار قادر به ایجاد امنیت شغلی و درآمدی برای نیروی کار نبوده و فقط به افزایش قراردادهای کاری غیررسمی منجر خواهد شد. در نقطه مقابل اگر کل این سیستم با یک سیستم جامع و فراگیر بیمه بیکاری جایگزین شود، هم امنیت درآمدی شهروندان به شکل بسیار بهتری تامین می‌شود و هم امکان پویایی بیشتر بازار کار و بهبود کارآیی سیستم آموزش دانشگاهی کشور فراهم خواهد شد.

ب) اهمیت بالای «آموزش ضمن کار» در کاهش بیکاری جوانان
به موازات افزایش کیفیت آموزش‌های دانشگاهی و تلاش برای افزایش سرمایه انسانی و مهارت‌های کاربردی دانشجویان (به جای تبدیل آنها به ماشین‌های تست‌زنی!)، لازم است اندکی هم به فرآیند یادگیری مهارت‌های کاربردی در چارچوب «آموزش ضمن کار» (Learning By Doing) توجه کافی صورت گیرد. در یک اقتصاد پویا، یادگیری بعد از اتمام دانشگاه تمام نمی‌شود و در محیط کار ادامه می‌یابد.
در وضعیت فعلی حاکم در ایران بسیاری از کارفرمایان به دلیل کم‌اعتمادی به کارآیی و مهارت‌های فارغ‌التحصیلان دانشگاهی، به سختی حاضر می‌شوند جوانی را که از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده و سابقه کاری ندارد، استخدام کنند. بنابراین برای چاره‌جویی معضل اشتغال جوانان در کشور، لازم است توجه ویژه‌ای به مقوله «آموزش حین کار» صورت گیرد.
برای مثال فردی که سال‌ها درس دانشگاهی در رشته شیمی خوانده و ممکن است مدتی هم در آزمایشگاه دانشگاه خود کار کرده باشد، بعد از فارغ‌التحصیلی همچنان لازم است یک دوره آموزش ضمن کار را سپری کند تا بتواند به خوبی در آزمایشگاه یک شرکت تولید مواد شوینده مشغول به کار شود یا فردی که در دانشگاه فنی و حرفه‌ای در رشته جوشکاری فارغ‌التحصیل شده، معمولا نیاز شدید به گذراندن یک دوره آموزش ضمن کار دارد.
با این توضیحات، منطقی به نظر نمی‌رسد که ما بین 5 تا 10 میلیون تومان در هر سال به عنوان سوبسید آموزشی برای یک دانشجو خرج کنیم و پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی و شاغل شدن این دانشجو، به طور ناگهانی این سوبسید را قطع کرده و به علاوه مالیات هم از دستمزد او دریافت کنیم.

طرحی برای بهبود آموزش ضمن کار: حذف مالیات بر دستمزد جوانان
برای حرکت به سمت نقطه بهینه، لازم است تناسبی در سوبسیدهای مربوط به آموزش رسمی دانشگاهی و سوبسید مربوط به آموزش حین کار برقرار شود. یک روش بسیار ساده برای شروع، آن است که مالیات بر دستمزد بخشی از شاغلین که تجربه کاری اندکی دارند و به تازگی باید فرآیند آموزش حین کار خود را آغاز کنند، حذف شود و به این ترتیب هم کارفرمایان و هم خود این شاغلین، تا مدت معینی مالیات بر دستمزد پرداخت نکنند.
این حذف مالیات بر دستمزد می‌تواند به افراد زیر یک سن خاص (مثلا جوانان زیر 30 سال) اختصاص یابد یا فقط به افرادی تعلق گیرد که برای اولین بار به طور رسمی در یک شغل مشغول به کار می‌شوند یا مثلا فقط شغل‌های خاص را شامل شود که فرآیند «آموزش حین کار» در آنها بسیار مهم است. مثلا بهتر است فردی که در یک مغازه به عنوان فروشنده کار می‌کند، شامل این حذف مالیات بر دستمزد نشود و در مقابل افرادی که در کارهای فنی و مهندسی یا حسابداری یا بانکداری و نظایر آن مشغول به کار می‌شوند، تا مدت معینی از این حذف مالیات بر دستمزد برخوردار شوند.
به این ترتیب دولت مالیات بر دستمزد پرداختی توسط کارفرمایان و نیز حق بیمه و مالیات پرداختی توسط کارکنان که مجموعا معادل حدود 30 درصد دستمزد هستند را برای گروه خاصی از جوانان برعهده می‌گیرد و چنین برنامه‌ای می‌تواند مشوقی برای به کارگیری نیروهای کار دارای تحصیلات دانشگاهی و فاقد سابقه کار، از سوی کارآفرینان و صاحبان شرکت‌ها باشد. به عبارت دیگر با حذف مالیات بر دستمزد جوانان، کارفرمایان خواهند توانست با هزینه کمتری آنان را استخدام کنند و این مساله می‌تواند تمایل کارآفرینان و صاحبان شرکت‌ها برای به‌کارگیری فارغ‌التحصیلان دانشگاهی را افزایش دهد. در این صورت می‌توان به بهبود تدریجی وضعیت فعلی امیدوار بود، وضعیتی که بسیاری از جوانان دارای تحصیلات دانشگاهی ممکن است دو یا سه سال بیکار بمانند که به فرسایش تدریجی مهارت‌های آموخته‌شده در دانشگاه و نیز دلسردی و یاس در زمینه اجتماعی منجر می‌شود.
یک راهکار پیشنهادی دیگر، آن است که دولت سوبسیدهایی برای دوره‌های آموزشی کاربردی‌تر در نظر بگیرد. البته به نظر می‌رسد که نمی‌توان به موفقیت چنین طرحی چندان خوشبین بود، ضمن آنکه اگر آموزش‌های کاربردی در چارچوب فعالیت در فضای کاری واقعی شکل گیرد، قطعا کارآمدتر خواهد بود.
اقتصاددانان برجسته‌ای مانند «پل رومر»، پرداخت سوبسید دولتی برای دستمزد شاغلان جوان یا حذف مالیات بر دستمزد جوانان را، به عنوان یک راهکار اقتصادی کارآمد و دارای توجیه علمی قوی برای بهبود اشتغال جوانان ارزیابی می‌کنند، اما مشکل اصلی اجرای چنین سیاستی در اقتصادهای در حال توسعه، عبارت است از نحوه تامین مالی آن. به عبارت دیگر در صورت تصمیم به حذف مالیات بر دستمزد جوانان، دولت مجبور خواهد شد مالیات شرکت‌ها یا مالیات بر دستمزد سایر شاغلین را افزایش دهد که این افزایش مالیات تاثیری منفی بر رونق اقتصادی بر جای خواهد گذاشت. با این وجود، خوشبختانه در ایران به دلیل وجود درآمدهای نفتی، امکان حذف مالیات بر دستمزد جوانان بدون نیاز به افزایش مالیات سایرین موجود است. به این ترتیب با اختصاص منابع مالی دولتی (در چارچوب حذف مالیات بر دستمزد جوانان) با هدف بهبود فرآیند «آموزش حین کار»، شرایطی مهیا می‌شود که بخشی از ثروت ملی مربوط به نفت، در شکل آموزش‌های مفید شغلی، به «ثروت انسانی» (Human Capital) تبدیل شود، مساله‌ای که زیربنای مهم رشد اقتصادی سالم و پایدار خواهد بود.
در پایان به نظر می‌رسد که یک راهکار مناسب در جهت تامین منابع مالی مورد نیاز برای «حذف مالیات بر دستمزد جوانان»، آن است که در صورت محروم‌سازی یک یا دو دهک بالای درآمدی از دریافت یارانه نقدی، منابع مالی حاصل‌شده برای حذف مالیات بر دستمزد جوانان مورد استفاده قرار گیرد. به این ترتیب منابع مالی صرفه‌جویی‌شده در اثر حذف یارانه نقدی خانوارهای پردرآمد، به خزانه دولت واریز شده و جایگزین مالیات بر دستمزد جوانان می‌شود و در نتیجه پس از اختصاص بخش عمده درآمدهای حاصل از اجرای طرح هدفمندی یارانه‌ها به منظور کاهش نابرابری درآمدی، بخشی از این درآمدها نیز برای کمک به بهبود وضعیت اشتغال اختصاص می‌یابد.

* استاد اقتصاد دانشگاه ویرجینیاتک
(salehi@vt.edu)
** m.hashemkhany@gmail.com
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در جمعه یکم مهر ۱۳۹۰ |

دکتر غلامعلی فرجادی
منبع: رستاك
بررسی نتایج طرح آمارگیری نیروی کار «مرکز آمار ایران»، حکایت از تحولات غیرقابل انتظار در بازار کشور طی سال‌های 88-1384 دارد.

این تحولات علاوه بر این که نامتعارف و غیرمنتظره بوده است، نشان می‌دهد که شناخت عوامل و متغیرهای تاثیرگذار بر بازار کار نياز به پژوهش‌های ژرف داشته و صرف مشاهده و اعلام تغییر نرخ‌های کلی بیکاری و اشتغال نمی‌تواند پایه و اساس درک صحیح مشکل بیکاری و سياست‌گذاری در راستای کاهش آن قرار گیرد.
نتایج طرح آمارگیری و نیروی کار که در جدول شماره 1 ثبت شده، نشان می‌دهد که «جمعیت فعال» (شامل مجموع افراد شاغل و نیز افراد جويای کار) از 23 میلیون و 290 هزار نفر در سال 1384، به 23 میلیون و 840 هزار نفر در سال 1388 رسیده است. به این ترتیب در طی این دوره 4 ساله، تنها 550 هزار نفر و به عبارت دیگر سالانه حدود 140 هزار نفر وارد بازار کار شده‌اند. به بيان دیگر جمعیت فعال کشور در طی سال‌های 88-1384 از رشد بسيار کند کمتر از 1 درصد برخوردار بوده که این رقم به دلایل زیر برای افراد آشنا به داده‌های جمعیتی و بازار کار بسی تعجب آور است:
الف- کشور ما دارای جمعیت جوان بوده و بالاترین تعداد جمعیت در گروه سنی 30-20 سال قرار دارند.
ب- ميانگین نرخ رشد جمعیت فعال طی سال‌های 65-55 و 75-65 حداقل 2 درصد و در سال‌های 85-1375 سالانه 4 درصد بوده است.
ج- پیش‌بینی‌های برنامه چهارم افزایش سالانه جمعیت فعال را بیش از 700 هزار نفر برآورد کرده است.
اکنون سوال اینجا است که چرا به جای 700 هزار نفر مورد انتظار در سال فقط 140 هزار نفر وارد بازار کار کشور شده‌اند و بقیه این افراد بالقوه فعال کجا هستند؟

بررسی تغییرات جمعیت فعال
برخی از کارشناسان یکی از دلایل کاهش نرخ رشد «جمعیت فعال» را گسترش کمی آموزش عالی در سال‌های اخیر به ویژه گسترش دانشگاه پيام نور می‌دانند. اگر چه این موضوع تا حدودی در پایین آوردن وارد شوندگان به بازار کار نقش داشته است، لیکن نمی‌تواند به تنهایی کل تفاوت 560 هزار نفری (560 =140-700) را توضیح دهد.
دلیل مهم دیگری که برای این کاهش وجود دارد و با مطالعات نظری و تجربی در سایر کشورها نیز همخوانی دارد وجود نرخ بالای بیکاری در کشور است. در شرایطی که نرخ بیکاری در سطح بالایی قرار داشته باشد، انتظار می‌رود که «نرخ فعالیت» (نسبت جمعیت فعال به کل جمعیت کشور) کاهش يابد. این پدیده که به «اثر مایوس‌کنندگی» معروف است افراد را از جست‌وجوی کار مایوس می‌کند، زیرا آنان به هر دری که می‌زنند نمی‌توانند شغلی به دست آورند و از جمعیت فعال خارج می‌شوند. مطالعات طرح آمارگیری نیز این عامل را یکی از عوامل کاهش «نرخ فعالیت» بيان می‌کند.
علاوه بر این برخی افراد اگر چه بیکار و در جست‌وجوی کار هستند، لیکن نمی‌دانند برای کاريابی به کجا مراجعه کنند و به دلیل عدم اطلاع‌رسانی کامل در بازار کار، نه فقط بیکار که غیرفعال باقی می‌مانند. مطالعات طرح آمارگیری همچنین این عامل را در کاهش «نرخ فعالیت» دخیل می‌داند. به این ترتیب برخی افراد يا به دلیل ناآگاهی يا به دلیل ياس از يافتن شغل از جمعیت فعال حذف می‌شوند. این استدلال همچنین تا حدودی در ارتباط با گسترش کمی آموزش عالی نیز صادق است. تقاضای بیش از حد آموزش عالی تا حدود زيادی ناشی از بیکاری جوانان به ویژه بیکاری بالای فارغ‌التحصیلان دبیرستانی است که مشغول شدن در نهادهای آموزش عالی جایگزین مناسبی برای فعالیت و اشتغال است.
مجموعه این عوامل موجب شده است که به جای سالانه 700 هزار نفر، فقط 140 هزار نفر در سال وارد بازار کار کشور شوند و در نتیجه نسبت جمعیت فعال به کل جمعیت کشور، برخلاف تمام پیش‌بینی‌های قبلی، به جای افزایش، از روند کاهشی برخوردار شده و از 41 درصد در سال 1384 به 39 درصد در سال 1388 برسد.
نکته مهم دیگری که ذکر آن ضروری به نظر می‌رسد، آن است که جمعیت فعال در طی سال‌های 88-1384 با نوسانات بسيار زيادی همراه بوده است به گونه‌ای که در دوره 86-1384 از روند نسبتا فزاینده، ولی کند (با رشد سالانه کمتر از 1 درصد) برخوردار بوده است و در سال 1387 با 3 درصد کاهش از 23,578,000 نفر به 22,892,000 نفر می‌رسد و مجددا در سال 1388 مشمول 4 درصد افزایش می‌شود. معلوم نیست دلیل این نوسانات زياد در جمعیت فعال چیست و نهادهای آماری چه پاسخ قانع‌کننده‌ای برای آن دارند.

بررسی تغییرات جمعیت شاغل
روند تغییرات جمعیت شاغل در دوره 88-1384 حکایت از افزایش 385 هزار نفر در جمعیت شاغل در طی 4 سال 88-1384 دارد. به بيان دیگر آمار نمونه‌گیری مرکز آمار ایران نشان می‌دهد که در طی سال‌های 88-1384 سالانه به طور متوسط تنها 97 هزار نفر به جمعیت شاغل کشور اضافه شده و به عبارت دیگر سالانه 97 هزار شغل جدید به طور خالص در کشور ایجاد شده است. همچنین آخرین آمار موجود در سایت مرکز آمار ایران مربوط به بهار 1389 می‌باشد که تعداد شاغلان را در بهار 89، معادل 20 میلیون و 677 هزار نفر اعلام می‌کند که در مقایسه با ميانگین سال 1388 حدود 300 هزار نفر کاهش يافته است.

بررسی تغییرات جمعیت بیکار
تعداد بیکاران از 2 میلیون و 675 هزار نفر در سال 84، به 2 میلیون و 840 هزار نفر در سال 88 رسیده است و به این ترتیب نرخ بیکاری از 5/11 درصد به 9/11 درصد افزایش يافته است. همچنین آمار بهار 89 حاکی از وجود 3 میلیون و 529 هزار نفر بیکار در کشور حکایت دارد که نرخ بیکاری 5/14 درصدی را به دنبال داشته است.
همان‌گونه که قبلا توضیح داده شد جمعیت فعال در طی دوره فوق با کم شماری قابل‌توجهی روبه‌رو شده و همین روند کاهنده در «نرخ فعالیت»، خود توضیح می‌دهد که چرا نرخ بیکاری کم و بیش در سطح بین 11 تا 12 درصد باقی مانده و افزایش نيافته است.
توجه به این نکته ضروری است که اگر جمعیت بالقوه فعال که در جست‌وجوی کارند کمتر از واقعیت برآورد شود، بر پایه رابطه (جمعیت شاغل- جمعیت فعال= جمعیت بیکار)، شکاف بین جمعیت فعال و جمعیت شاغل کمتر شده و نرخ بیکاری کاهش می‌يابد و در نتیجه سياستگذاران چنین برداشت خواهند كرد که ضرورت کمتری برای ایجاد اشتغال وجود دارد.

جمع‌بندی
در تحلیل نهایی دو نکته زیر قابل‌توجه است:
الف- به دلیل وجود کم شماری در جمعیت فعال، انتظار می‌رود که جمعیت فعال در آینده نزدیک از رشد فزاینده‌تری برخوردار شده و اقتصاد کشور در سال‌های آینده با بیکاری بالاتری در مقایسه با امروز رو‌به‌رو شود.
ب- اگر چه نرخ بیکاری و تغییرات آن به طور کلی شاخص مهمی در سياست‌گذاری به حساب مي‌آید، ولی تاکید صرف بر نرخ بیکاری بدون توجه به سایر متغیرها مانند تغییرات جمعیت فعال و شاغل می‌تواند بسيار گمراه‌کننده باشد. در شرایط موجود که داده‌های آماری «جمعیت فعال» محل تردید است، مناسب‌ترین شاخص برای ارزيابی وضعیت اشتغال و بیکاری در کشور، می‌تواند بررسی تغییرات سالانه «جمعیت شاغل» باشد.


برخی اصطلاحات کلیدی در تحلیل بازار کار
شاغل: افرادی که شغل ثابت دارند یا حداقل هفت روز قبل از سرشماری، دست‌کم یک ساعت کار موقتی و دارای دستمزد انجام داده‌اند.
بیکار: افرادی که شغل (اعم از شغل ثابت یا کار موقت) ندارند و در عین حال به طور فعال دنبال شغل هستند. ضمنا افراد دارای درآمد بدون کار (مانند بازنشستگان و نیز افرادی که تنها راه کسب درآمدشان اجاره دادن املاک و مستغلات است) و نیز زنان خانه‌دار، نه «شاغل» محسوب می‌شوند و نه «بیکار».
جمعیت فعال: مجموع افراد «شاغل» و «بیکار» را «جمعیت فعال» یا «جمعیت فعال اقتصادی» می‌نامند. در فرآیند توسعه اقتصادی، معمولا میزان جمعیت فعال جامعه با رشد مواجه می‌شود.
نرخ مشارکت اقتصادی: نسبت «جمعیت فعال» بخش بر جمعیت کل افراد بالای 15 سال را «نرخ مشارکت اقتصادی» می‌نامند. طبیعتا فرآیندهایی مانند افزایش تقاضای اشتغال از سوی زنان، به افزایش نرخ مشارکت اقتصادی می‌انجامد.
نرخ بیکاری: نسبت جمعیت «بیکار» بخش بر «جمعیت فعال» را نرخ بیکاری می‌گویند.


در حاشيه
براساس داده‌های آماری مرکز آمار ایران، تعداد کل شاغلین در طول یک دوره 5ساله (از سال 1384 تا بهار 1389)، فقط در حدود 50 هزار نفر افزایش یافته است!
با وجود آنکه به طور خالص فقط 50 هزار شغل جدید در این دوره 5 ساله ایجاد شده، اما نرخ بیکاری اعلام‌شده از سوی مرکز آمار ایران، فقط حدود 3 درصد افزایش نرخ بیکاری را در این فاصله زمانی نشان می‌دهد!
از طرف دیگر جمعیت فعال کشور (شامل افراد شاغل و نیز بیکاران جویای کار)، در همین فاصله 5ساله، فقط در حدود یک میلیون نفر افزایش داشته است، یعنی به طور میانگین سالانه 200 هزار نفر!
با توجه به رشد محسوس تمایل زنان به حضور در بازار کار و نیز فشار تقاضای جوانان برای اشتغال، این پرسش مطرح می‌شود که چرا این افزایش شدید تقاضا برای موقعیت‌های شغلی، در آمارهای مرکز آمار ایران انعکاس ندارد؟ آیا این داده‌های آماری کم‌دقت هستند؟ یا اینکه بخش قابل توجهی از زنان و جوانان در دوره‌های کارشناسی و کارشناسی ارشد دانشگاه‌ها جذب شده‌اند و در نتیجه ورود خود به بازار کار را به تعویق انداخته‌اند؟ یا بخش قابل توجهی از متقاضیان اشتغال به دلیل ناامیدی از یافتن شغل، به طور موقت از جمع جویندگان کار خارج شده‌اند؟
هم‌اکنون آمار رسمی تعداد دانشجویان کشور، تقریبا با جمعیت کل بیکاران برابر است (هر دو در حدود 3 و نیم میلیون نفر). به عبارت دیگر اگر کل دانشجویان موجود به طور ناگهانی وارد بازار کار شوند، جمعیت بیکاران 2 برابر خواهد شد!
با این حساب در صورتی که گسترش شدید ظرفیت دانشگاه‌ها در سال‌های اخیر، عامل اصلی جذب بخش قابل توجهی از زنان و جوانان و تعویق ورود آنها به بازار کار باشد، آیا در آینده نزدیک با هجوم سنگین این افراد به بازار کار مواجه خواهیم شد؟

ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در جمعه یکم مهر ۱۳۹۰ |

سروش سرافراز
منبع: وبلاگ «کافه اقتصاد»*
در این یادداشت کوتاه، تلاش می‌شود تا برخی ویژگی‌های مهم حاکم بر بازار کار ایران، به طور اجمالی مرور شود. ویژگی‌های مورد اشاره، ویژگی‌هایی هستند که تا حد زیادی خاص بازار کار ایران بوده و در سایر کشورها بروز کمتری دارند:

1. در ایران سهم نیروی کار از کل تولید در سطح بسیار پایینی قرار دارد:
به عبارت دیگر نظام تولیدی در ایران به دلیل برخی سیاست‌گذاری‌های دولتی به سمت استفاده بیش از اندازه از سرمایه فیزیکی و استفاده کمتر از نیروی کار سوق داده شده است. به عنوان مثال سهم نیروی کار از کل درآمد ناخالص داخلی رقمی در حدود
25 درصد است، در حالی که همین رقم در آمریکا برابر 55 درصد است. به نظر می‌رسد این نسبت پایین سهم نیروی کار از درآمد ناخالص ملی، عامل درجه اول در نرخ بالای بیکاری در ایران است. برای مثال اگر سیاست‌های دولت در یک بازه 5 ساله بتواند سهم نیروی کار از تولید را به رقم قابل دسترسی 30 درصد برساند، یعنی سهم نیروی کار از درآمد ناخالص ملی 20 درصد افزایش یافته و به این ترتیب با فرض ثابت ماندن تولید و نیز ثبات دستمزدها، به اندازه کل تعداد افراد جویای کار که هم‌اکنون بیکار هستند، شغل جدید ایجاد می‌شود.
البته این مثال فرضی به این معنی نیست که در حالت شرح‌داده‌شده فوق، مشکل بیکاری حل خواهد شد. چرا که با افزایش شغل‌های موجود، طبیعتا میزان مشارکت افراد در بازار کار هم افزایش خواهد یافت. با این وجود مثال بالا نشان می‌دهد که تکنولوژی موجود در اقتصاد کشور که به شدت به سمت تولیدات «سرمایه‌بر» (Capital-Intensive) گرایش دارد، عامل درجه اول در پایین بودن تعداد موقعیت‌های شغلی در ایران محسوب می‌شود.
2. نرخ بیکاری در میان جوانان بسیار بالا است:
نرخ بیکاری، برابر است با نسبت افراد بیکار بخش بر مجموع افراد جویای کار یا به عبارت دیگر «جمعیت فعال». بر اساس این تعریف، هم‌اکنون نرخ بیکاری در میان افراد بالای 15 سال در مناطق شهری ایران، حدودا 17 درصد بوده، در حالی که نرخ بیکاری برای جوانان 15 الی 24 ساله در حدود 8/35 درصد است و به عبارت دیگر از هر 3 جوانی که جویای کار هستند یک نفر نمی‌تواند شغل پیدا کند! [1]
در مقایسه با سایر کشورها باید به این نکته توجه کرد که اغلب کشورها، اعم از آمریکا، در بدترین شرایط تاریخی نرخ بالای بیکاری قرار دارند، ولی با این حال نرخ بیکاری در آمریکا در حدود 9 درصد بوده و نرخ بیکاری جوانان 15 الی 24 ساله آمریکایی در حدود 20 درصد است [2].
3. تحصیل در طول زمان در ایران ارزش خود را از دست می‌دهد:
در حالی که در سال 1380 تنها 10 درصد بیکاران ایرانی را افراد با تحصیلات عالی تشکیل می‌دادند، در سال 1386 حدود 23 درصد از بیکاران در ایران دارای تحصیلات عالی هستند [3]. البته توضیح این پدیده چندان پیچیده نیست، چرا که در گذشته بخش قابل توجهی از استخدام فارغ‌التحصیلان دانشگاهی توسط سازمان‌های دولتی صورت می‌گرفته است که در سال‌های اخیر روند استخدام سازمان‌های دولتی کاهش یافته و در عین حال تعداد افراد دارای تحصیلات عالی نیز افزایش یافته است. البته این مساله هم نیاز به توضیح دارد که چرا بخش خصوصی چندان تمایلی به استخدام افراد با تحصیلات عالی ندارد، اما در این مقاله کوتاه، قصد پرداختن به آن را نداریم.
4. نرخ مشارکت در بازار کار ایران بسیار پایین است:
«نرخ مشارکت» در بازار کار، درصد جویندگان کار و به عبارت دیگر «جمعیت فعال»، بخش بر کل جمعیت موجود در سن کار را نشان می‌دهد. برای مثال متوسط نرخ مشارکت در ایران در بهار 1389 برابر 43 درصد برای کل اقتصاد (شامل زنان و مردان) بوده، در حالی که نرخ مشارکت مردان در بازار کار، برابر 68 درصد است [4]. همین ارقام برای اقتصاد آمریکا، در حدود 65 درصد برای کل اقتصاد و 70 درصد برای مردان است [5].
به این ترتیب نرخ مشارکت مردان ایرانی در بازار کار، تقریبا با نرخ مشارکت مردان آمریکایی در بازار کار برابر است و اختلاف فاحش بین «نرخ مشارکت» ایران و آمریکا، فقط ناشی از نرخ مشارکت ناچیز زنان در بازار کار ایران است. حال فرض کنید زنان ایرانی با نرخی معادل زنان آمریکایی (حدود 60 درصد) جویای کار بودند. در این صورت نرخ بیکاری در ایران رقمی معادل 41 درصد ‌بود. به عبارت دیگر اگر فرصت‌های برابر برای زنان در یافتن شغل وجود می‌داشت و آنها نیز با نرخی مشابه مردان در بازار کار مشارکت می‌کردند، با تعداد شغل‌های فعلی موجود در ایران، نرخ بیکاری بالای 40 درصد قرار می‌گرفت!
5. تعداد افراد دو شغله در ایران بسیار بالا است:
در ایران حدود 18 درصد کارکنان دارای شغل دوم هستند، در حالی که این رقم در آمریکا چیزی در حدود 5 درصد شاغلین را شامل می‌شود. این مساله نشان می‌دهد شغل‌ها در ایران دارای درآمد و کیفیت چندانی نیستند و شاغلین مجبورند به دنبال شغل دوم باشند.
البته ویژگی‌های آماری دیگری را نیز می‌توان در مورد بازار کار ایران ارائه نمود (به عنوان مثال در مورد بازنشستگی، دوره بیکاری، اقتصاد زیرزمینی…)، ولی در مجموع به نظر می‌رسد که موارد فوق، مهم‌ترین مولفه‌های ویژه بازار کار در ایران محسوب می‌شوند.

* این وبلاگ به انعکاس دیدگاه‌های تحلیلی جمعی از فارغ‌التحصیلان اقتصاد می‌پردازد و در نشانی اینترنتی زیر قابل دسترسی است:
http://cafeconomics.wordpress.com

ارجاعات
[1]: مراجعه کنید به جداول آماری مرکز آمار ایران که در نشانی اینترنتی زیر قابل دسترسی است:
http://amar.sci.org.ir/Detail.aspx?Ln=F&no=265264&S=TP
[2]: برای مشاهده آمارهای بیکاری در آمریکا، به نشانی اینترنتی زیر مراجعه کنید:
https://research.stlouisfed.org/fred2/series/LNS14100000?cid=32447
[3]: مبنای این آمار نیز، داده‌های آماری مرکز آمار ایران است که در نشانی اینترنتی زیر قابل مشاهده است:
http://amar.sci.org.ir/Detail.aspx?Ln=F&no=263581&S=TP
[4]: داده‌های مرکز آمار ایران در زمینه نرخ مشارکت در بازار کار ایران را، می‌توانید در نشانی اینترنتی زیر مشاهده کنید:
http://amar.sci.org.ir/Detail.aspx?Ln=F&no=265256&S=TP
[5]: به آدرس اینترنتی زیر مراجعه کنید:
https://research.stlouisfed.org/fred2/series/LNU01300001?cid=32443
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در جمعه یکم مهر ۱۳۹۰ |

مرکز پژوهش‌های مجلس با رد ادعای صدرنشینی ایران در جدول کشورهای پرتعطیلی جهان، پراکندگی نامناسب تعطیلات و شمار زیاد تعطیلات مذهبی را که با جابه‌جایی ماه‌های قمری تغییر می کنند، از علل بروز معضلاتی همچون «پدیده بین‌التعطیلی» دانست و «پایین بودن میزان بهره‌وری و کار مفید» در کشور را از چالش‌های اصلاح نظام تعطیلات برشمرد. این مرکز در عین‌حال خواهان تدوین «تصمیمی بومی» در این باره شد تا «از یکسو به افزایش بهره‌وری کمک کند و از سوی دیگر از نابسامانی جلوگیری کند.»

مرکز پژوهش‌های مجلس بررسي کرد
چالش‌های افزایش تعطیلات
دنیای اقتصاد- مرکز پژوهش‌های مجلس با بررسی چالش‌های افزایش تعطیلات در ایران، «پراکندگی نامناسب تعطیلات» و «سه برابر بودن تعطیلات مذهبی به نسبت میانگین جهانی» را از علل بروز معضلاتی همچون «پدیده بین‌التعطیلی» دانست و «پایین بودن میزان بهره‌وری و کارمفید» در ایران را از جمله این چالش‌ها عنوان کرد.
بازوی تحقیقاتی مجلس که این گزارش را در حاشیه بررسی لایحه افزایش تعطیلات عید فطر تهیه کرده است، در عین حال دیدگاه کسانی را که معتقدند ایران دارای بیشترین تعداد تعطیلات در جهان است، «رد» مي‌کند و مي‌نویسد: واقعیت آن است که ایران دارای کمترین تعطیلات به نسبت سایر مناطق دنیا است. این مرکز سپس خواهان تدوین «تصمیمی بومی در خصوص تعطیلات» شد تا «از یک سو به افزایش بهره‌وری کمک کند و از سوی دیگر از نابسامانی جلوگیری کند.»
موضوع افزايش تعطيلات سراسري زمانی مطرح شد که اولين بار اوايل مردادماه محمود احمدي‌نژاد، رييس جمهور با مطرح کردن اين موضوع که ايران از نظر کمبود تعطيلات دومين کشور جهان است، از ساعات کار طولاني در هفته انتقاد کرد. احمدي‌نژاد همچنين خواستار تعطيلي سراسري روزهاي پنج‌شنبه شد تا بر اساس آن اعضاي خانواده فرصت بيشتري براي در کنار هم بودن داشته باشند و از نظر او «روز خانواده» شکل بگيرد. يک هفته پس از اين اظهارات رييس‌جمهور و قبل از آنکه رييس دولت اقدامي براي عملي کردن اين اظهارات خود انجام دهد، جمعي از نمايندگان مجلس پيش‌دستي کردند و طرحي يک فوريتي براي تعطيل کردن روز پنج شنبه به صحن علني مجلس ارائه دادند که با مخالفت ديگر نمايندگان روبه‌رو شد. اما اين مخالفت مجلس دولت را از تصميمش براي تعطيلي سراسري پنج‌شنبه‌ها باز نداشت، چراکه يک هفته پس از طرح مجلس، عبدالعلي تاجي معاون حقوقي و امور مجلس معاونت توسعه مديريت و سرمايه انساني رييس‌جمهور خبر داد که لايحه افزايش تعطيلي عيد فطر و روزهاي پنج‌شنبه دستگاه‌هاي اجرايي «به صورت همزمان» از سوي دولت تقديم مجلس مي‌شود. اگر چه اين خبر به واقعيت نپيوست و دولت لايحه افزايش تعطيلات عيد فطر را جداگانه و بدون لايحه تعطيلي پنج‌شنبه‌ها به مجلس داد، اما اظهارنظرهاي گاه و بيگاه نمايندگان مجلس و مسوولان دولتي نشان از مصمم بودن دولت براي افزايش تعطيلات هفتگي دارد. آخرين موضع‌گيري برخی نمایندگان مجلس درباره تعطيلي پنج‌شنبه‌ها نیز نشان از پیگیری مجلس براي تعطيلي شنبه‌ها به جاي پنج‌شنبه‌ها دارد.
چندی پیش نیز سایت الف، وابسته به احمد توکلی، رییس مرکز پژوهش‌های مجلس در یادداشتی افزایش تعطیلات آخر هفته به دو روز را عامل افزایش بهره‌وری برشمرده بود. اینک به نظر مي‌رسد مرکز تحت مدیریت احمد توکلی نیز، ایده‌اي تقریبا مشابه سایت وابسته به او را توصیه مي‌کند.
بررسي دو ديدگاه موجود درباره وضعيت تعطيلات
مركز پژوهش‌هاي مجلس در بررسي ميزان تعطيلات در كشور در حاشيه تحليل لايحه افزايش تعطيلي عيد فطر، به بررسي دو ديدگاه متفاوت موجود در اين باره مي‌پردازد.
اين مركز مي‌نويسد: گروهي معتقدند ايران داراي بيشترين تعداد تعطيلات در جهان است. علت اين ادعا نيز آن است كه در اين ديدگاه تعطيلات رسمي و تعطيلات پايان هفته از يكديگر تفكيك شده و ايران به لحاظ تعطيلات رسمي با ديگر كشورهاي جهان مقايسه شده و داراي بيشترين تعطيلات در جهان است. اين گروه معادل تعطيلات را اصطلاح holiday گرفته و مبناي محاسبه و شمارش تعطيلات در كشور قرار مي‌دهند. به اين ترتيب براي مثال در مقايسه با كشور انگلستان وضعيت تعطيلات در ايران به شكل (جدول1) خواهد بود.
براساس اين تحليل، نكته قابل توجه درخصوص اين ديدگاه آن است كه معمولا هر ساله نزديك به 4 روز از تعطيلات رسمي كشور با تعطيلات پايان هفته همپوشاني پيدا مي‌كند و در واقعيت تعداد تعطيلات در ايران 20 يا 21 روز است. اما براي اينكه ايران داراي بيشترين تعطيلات در جهان نشان داده شود، تعطيلات ذكر شده در قانون مبناي محاسبه تعطيلات قرار مي‌گيرد نه تعطيلات واقعي. البته ممكن است در خصوص ديگر كشورها نيز همپوشاني ميان تعطيلات رسمي و آخر هفته روي دهد.اما در اكثر اين كشورها براي تعطيلات تبصره‌اي وجود دارد كه در صورت همپوشاني تعطيلات رسمي با تعطيلات آخر هفته روز ديگري بايد تعطيل شود.اين گزارش مي‌افزايد: در مقابل گروه اول، گروه دوم بر اين باورند كه ايران داراي روزهاي تعطيل كمي در جهان است. آنها تفكيك ميان تعطيلات رسمي و تعطيلات پايان هفته را نمي‌پذيرد و باورشان بر اين است كه ميان اين دو نوع تعطيلات به لحاظ ماهيت تفاوتي وجود ندارد. آنچه ملاك و مبنا است تفاوت ميان روز كاري و روز تعطيل است و در اين ميان فرقي نمي‌كند نام تعطيلي پايان هفته باشد يا تعطيلات رسمي. از همين‌رو اگر بنا بر مقايسه ميان تعطيلات ايران با ساير كشورهاي دنيا باشد، بايد كل تعطيلات كشور(اعم از پايان هفته و رسمي) با كل تعطيلات ساير كشورها مقايسه شود. اگر چنين اتفاقي بيفتد ايران داراي كمترين تعطيلات در جهان خواهد بود. براي مثال در مقايسه كل تعطيلات ايران با كشور انگلستان وضعيت تعطيلات دو كشور به شكل(جدول2) خواهد بود.
پراكندگي نامناسب تعطيلات در ايران
مركز پژوهش‌هاي مجلس در ادامه اعلام مي‌كند: واقعيت اين است كه تفكيك تعطيلات پايان هفته و تعطيلات رسمي تفكيك قابل قبولي نيست و مبناي اين تفكيك مشخص نيست. در واقع مبناي قابل قبول، محاسبه نسبت روزهاي تعطيل و روزهاي كاري و مقايسه آن در كشورهاي مختلف است. با اين مبنا كل تعطيلات در ايران نسبت به ساير مناطق دنيا كمترين است، اما به‌‌رغم كم بودن تعداد تعطيلات در ايران توزيع و پراكندگي تعطيلات در ايران به گونه‌اي است كه باعث ايجاد پديده بين‌التعطيلي در كشور مي‌شود. اتفاقي كه در ديگر كشورهاي دنيا كمتر ايجاد مي‌شود، به همين خاطر ايران از معدود كشورهايي است كه تعطيلات در ‌آن مساله‌ساز شده و در سال‌هاي اخير مورد بحث و مناقشه سياست‌گذاران و تصميم‌سازان است. به عبارت ديگر اگرچه ايران كمترين تعطيلات را در دنيا دارا است، پراكندگي اين تعطيلات به گونه‌اي است كه نسبت به كشورهاي با دو برابر تعطيلات، بيشترين چالش را براي كشور از حيث اقتصادي و آشفتگي و به هم ريختگي امور به همراه دارد. در واقع چالش اصلي تعطيلات در كشور توالي تعطيلات رسمي(مذهبي، ملي و حكومتي) با تعطيلات پايان هفته و ايجاد پديده بين‌التعطيلي در كشور است. مهم‌ترين علت اين پديده به تعيين تعطيلات مذهبي براساس تقويم‌ هجري قمري بازمي‌گردد.
پايين بودن ميزان بهره‌وري در كشور
اين مركز در ادامه گزارش خود با اشاره به پايين بودن ميزان بهره‌وري و كار مفيد در كشور مي‌افزايد: مقايسه تعطيلات در صورتي معنادار خواهد بود كه ميزان كار مفيد و بهره‌وري در كشورهاي ديگر نيز شبيه ايران باشد، علاوه بر اين در حالي كه اصل 43 قانون اساسي به تامين اقتصادي و ريشه‌كن كردن فقر اشاره دارد پايين بودن بهره‌وري در كشور سبب مي‌شود افزايش تعطيلات به بهره‌وري پايين دامن زده و به تامين اقتصادي آسيب بزند. از همين رو افزايش تعداد تعطيلات بدون افزايش بهره‌وري به اقتصاد ملي آسيب خواهد زد. علاوه بر اين، در خصوص اين مدعا كه افزايش تعداد تعطيلات با افزايش رضايت كارمندان به افزايش بهره‌وري منجر مي‌شود، پژوهش مستقل علمي انجام نشده و نمي‌تواند مبناي تصميم‌گيري در سطح كلان باشد.
مهم‌ترين چالش‌هاي تعطيلات
مركز پژوهش‌هاي مجلس در جمع‌بندي نهايي اين تحليل، «ايجاد پديده بين‌التعطيلي» و «تاثيرات اقتصادي ناشي از تعطيلات» را مهم‌ترين چالش‌هاي تعطيلات در كشور عنوان مي‌كند و مي‌افزايد: تعداد زياد تعطيلات مذهبي(سه‌برابر متوسط جهاني) و تعيين تعطيلات بر مبناي ماه قمري وچرخش ماه‌هاي قمري باعث مي‌شود در موارد متعددي تعطيلات مذهبي در روزهاي هفته قرار گيرد. در چنين شرايطي و به خصوص در وضعيتي كه تعطيلات مذهبي 2 روز است، كل هفته تحت‌الشعاع تعطيلات قرار گرفته و در عمل تعطيل مي‌شود. نابساماني ناشي از چنين وضعيتي آسيب‌هاي اقتصادي و فرهنگي بسياري ايجاد مي‌كند و به دليل اين نابساماني‌ها، تعطيلات به معضل كشور تبديل شده است.اين گزارش مي‌افزايد: وضعيت كشور در خصوص ساعات كار، ميزان بهره‌وري و كار مفيد و تعداد تعطيلات به گونه‌اي است كه نمي‌تواند از طريق مقايسه با ساير كشورها در خصوص كاهش يا افزايش تعطيلات اظهارنظر كرد. بنابراين بايد تصميم بومي در خصوص تعطيلات اتخاذ شود تا از يكسو به افزايش بهره‌وري كمك و از سوي ديگر از نابساماني جلوگيري كند.

ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

 

نوشته شده توسط سپهر برادران در جمعه یکم مهر ۱۳۹۰ |

 

پيتر فيسك كارآفرين، مشاور، سخنران و نويسنده‌اي الهام‌بخش است. كتاب پرفروش نابغه بازاريابي او به حدود 40 زبان ترجمه شده است. او اخيرا به عنوان يكي از بهترين انديشمندان كسب‌وكارهاي جديد معرفي شده است.
كتاب نابغه بازاريابي او بيانگر چالش‌هايي است كه يك كسب‌وكار در دوران آشفتگي و تلاطم در مسير رشد خود با آن مواجه است. او با رهبران سازمان‌هاي بزرگي همچون كوكاكولا، شل، هواپيمايي بريتانيا، مايكروسافت، ماركس انداسپنسر، ويرجين و وودافون كار كرده است. او مديرعامل يك موسسه بازاريابي است و يك تيم مشاوره بين‌المللي را رهبري مي‌كند. وي مديرعاملي برند فايننس و موسسه نوآوري‌هاي راهبردي را در كارنامه كاري خود دارد.پيتر فيسك الهام‌بخش، برانگيزاننده و عملگرا است. او به بازاريابان و مديران كمك مي‌كند تا دنياي كسب‌وكارها و برندها را به شيوه متفاوتي نگريسته، آن را بازاريابي كنند و راه‌هاي جديد نوآوري را به كار بندند. او از فيزيك هسته‌اي پا به مديريت برندهايي همچون كنكورد در نيروي هوايي بريتانيا، امريكن اكسپرس و آمريكا گذاشته است تا ببيند در عالم واقعي چه رخ مي‌دهد. او هم‌اكنون مديرعامل چارترد به عنوان يكي از بزرگ‌ترين موسسات بازاريابي جهان است.

سلام پيتر؛ اجازه بدهيد ابتدا با بحران اقتصادي شروع كنيم. بازاريابان چه كارهايي بايد انجام بدهند؟ بهترين بازاريابي در زمان ابهام و عدم اطمينان چيست؟
در زمان ركود هيچ چيزي مهم‌تر از در كنار مشتري بودن نيست. در زمان حاضر نياز داريم تا بدانيم چه چيزهايي براي مشتريان اهميت دارد. بايد سعي كنيم تا نكات قوتي را كه داريم حفظ كنيم و علاوه بر آن كارهاي بيشتري را براي آنها انجام بدهيم. كنار مشتريان يا مصرف‌كنندگان ماندن كار ساده‌اي است؛ ولي به راحتي فراموش مي‌شود يا در هنگام ركود به راحتي از اولويت فعاليت‌ها كنار گذاشته مي‌شود. شايد دليل اين امر اين است كه احساس مي‌شود اقدامات عملياتي داراي اهميت بيشتري هستند. مي‌توان براي نزديك شدن به مشتري به اين 10 دستور اشاره كرد:
1- بر بهترين مشتريانتان تمركز كنيد. يعني آنهايي كه مي‌خواهند با شما كار كنند، آنهايي كه شما را ترجيح داده و به ديگران توصيه مي‌كنند و همان‌هايي كه خدمت به آنها برايتان سودآور است.
2- به دنبال يافتن تغييرات در ترجيحات آنها باشيد. ترجيحات مشتريان در هنگام ركود تغيير مي‌كند، پس لازم است تا بدانيد در زمان فعلي چه چيزهايي برايشان ضرورت دارند و چه چيزهايي برايشان مهم نيست.
3- پيشنهادات بيشتري را ارائه دهيد و به‌صورت روشن‌تري به برآورده ساختن نيازهايشان توجه كنيد. به‌عنوان مثال، به منظور برآورده كردن نياز آنها مجموعه محصولات مرتبط را به صورت يك بسته ارائه كنيد.
4- از طريق شيوه‌هاي مناسب به برقراري ارتباط با آنها بپردازيد. در دوران ركود فرد، محيط بيرون و ماجراجويي اهميت كمتري دارد و نقش خانواده، خانه و امنيت‌ پر رنگ مي‌شود.
5- با مشتريان شخصي‌تر رفتار كرده و تفاوت‌هاي آنها و نيازهايشان را درك كنيد. تنها از اين طريق است كه مي‌توانيد آنها را بهتر درك كنيد و به فرد فرد آنها به صورت مناسبي خدمات ارائه دهيد.
6- روابط را به وجود بياوريد و نه معاملات را. تنها به ارائه تخفيفات بسنده نكنيد و بيشتر از اين به آنها فشار وارد نكنيد.
7- در درد و غمشان شريك شويد و كارهاي بيشتري برايشان بكنيد. مثلا با ايجاد شرايط بهتر در پرداخت‌ها، قيمت‌هاي پايين‌تر يا با اضافه كردن محصولات و خدمات بيشتر.
8- مشتريانتان را با يكديگر مرتبط سازيد. به عنوان مثال مشترياني را كه داراي انديشه‌هاي مشابهي در ورزش يا تفريح و سرگرمي هستند، از طريق شبكه‌هاي مجازي به همديگر معرفي كنيد.
9- به حرف زدن با آنها ادامه دهيد. در شرايط ركود فراموش كردن مشتريان ساده است و اين درست در همان زماني است كه آنها نيازمند حمايت و پشتيباني بيشتري هستند. پيام كوتاه، اينترنت و خبرنامه‌ها ابزارهاي مفيدي در اين زمينه هستند.
10- به آنها انرژي بدهيد. شرايط سختي است و اطمينان‌ها كم شده است. به مشتريانتان بهانه‌اي براي خنديدن بدهيد. به آنها شادي بخشيده و درباره مسائل مثبت با آنها حرف بزنيد.
آيا قوانين قديمي بازاريابي منسوخ شده‌اند؟ قوانين جديد شامل چه اصولي مي‌شوند؟
بازاريابي سنتي زنده است ولي نيازمند آن است كه جامه جديدي به تن كند و روح تازه‌اي به خود بگيرد. به‌عنوان مثال: 1- استراتژي به جاي آنكه صرفا تلاشي براي فروش بيشتر به شمار رود، بايد در راستاي بهترين فرصت‌هاي بازار باشد. 2- نوآوري بايد چيزي بيشتر از محصول باشد. نوآوري مي‌تواند شامل خدمت و پشتيباني، توزيع و روابط نيز باشد. 3- ارتباطات نيز بايد به جاي آنكه اين‌قدر هل‌دهنده باشند، مشتري را به سمت خود بكشند. ارتباطات بايد در زمان و به شيوه‌اي باشد كه مشتري مي‌پسندد. بايد از رسانه‌هاي فيزيكي و مجازي‌اي استفاده شود كه به آنها كمك مي‌كند.
بازاريابي نوين شامل اين موارد است: 1- توجه به بيرون علاوه بر توجه به داخل سازمان؛ انديشيدن شبيه به مشتري به جاي انديشيدن به محصول و كالا 2- يكپارچه‌سازي به جاي تفكيك: ايجاد يك اثر تركيبي از فروش، خدمات و فعاليت‌هاي بازاريابي داراي تاثير بيشتري است. 3- پيشرو بودن به جاي در انتظار ديگران نشستن. مي‌بايست رهبر بازار، نوآور و پيشتاز باشيم.
آيا ركود قوانين موجود را باز هم عوض مي‌كند؟
بحران مالي يك چالش بزرگ براي بازارهاي مالي به شمار مي‌رود. با وجود اين، در كنار قيمت‌هاي بالاي نفت اين بحران روي تمامي بازارها اثر گذاشته است. اما دوران ركود حاوي فرصت‌هايي براي بازاريابان است.برخي از راهكارهاي دوران ركود از اين قرار است: به كار كردن ادامه دهيد و هراس به خود راه ندهيد. مردم هنوز هم مي‌خواهند زنده بمانند. آنها هنوز هم پول و سرمايه دارند. تنها نكته‌اي كه رخ داده اين است كه آنها با احتياط بيشتري خريد مي‌كنند. امروزه مي‌بايست بيشتر از هر زمان ديگري بر حفظ مشتريان ارزشمند تمركز كرد. مي‌بايست با آنها كار كرد، ترجيحاتشان را درك كرد و برايشان بيشتر زحمت كشيد. به منظور كسب نوآوري در بازار و در سازمان بايد معادله ارزش را تغيير داد و ايده‌هاي جديد را با سرعت بيشتري روانه بازار كرد.
منبع: دوماهنامه توسعه مهندسي بازار/ ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در پنجشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۹۰ |

حامد شجاعی*
در عرصه تئوری‌هاي بازاریابی، زمانی که بحث از طراحی استراتژی‌های بازاریابی به میان مي‌آید، پاسخ به دو پرسش اساسی، ترسیم‌کننده نقشه راه فرآیند خواهد بود:

الف) کدام مشتریان را باید تحت پوشش قرار داد؟
ب) چگونه مي‌توان بهترین نوع خدمات را به مشتریان مذکور ارائه داد؟
پاسخ پرسش نخستین، نشان‌دهنده بازار هدف یک شرکت یا کسب‌وکار است. در مراحل سه‌گانه فرآیند بازاریابی، تعیین بازار هدف در حکم گام میانی مي‌باشد. به این معنا که در مرحله نخست، با توجه به نوع محصول یا خدمات، تقسیم‌بندی بازار صورت مي‌گیرد و از میان بخش‌های گوناگون، نسبت به انتخاب بازار هدف، مبادرت ورزیده مي‌شود و سپس برنامه‌ریزی و اقدامات لازم برای جایگاه‌یابی در میان بخش‌های منتخب انجام خواهد شد.
از آنجا که تلاش برای تحت پوشش قرار دادن همه مشتریان بالقوه، منجر به آن مي‌شود که هیچ‌یک از مشتریان به نحو مطلوب و ایده‌آل از خدمات شرکت بهره‌مند نشوند، موضوع انتخاب بازار هدف اهميت مي‌يابد تا خدمات با کیفیت مناسب به مشتریان حاضر در بخش‌های بازار ارائه شود.
از همین منظر، بدیهی است که تعیین بازار هدف در زمان تلاش برای صادرات کالا و خدمات به سایر کشورها نیز واجد اهمیت مي‌گردد؛ زیرا ذات فعالیت‌های صادراتی، متفاوت از سایر انواع فعالیت‌های اقتصادی نبوده و هدف اصلی از صادرات، فروش کالا و خدمات شرکت به مشتریان بالقوه در بازارهای برون مرزی است. در نتیجه، نخستین گام برای بازاریابی صادراتی، تعیین بازار هدف و مشخص كردن نیازهایی از آن بازارخواهد بود که برای محصولات و خدمات شرکت ایجاد تقاضا مي‌نماید. فراموش نشود که در سراسر گیتی در حدود 200 کشور وجود دارد که قاعدتا امکان ارائه خدمات یا فروش کالا به همه آنها با حفظ کیفیت مطلوب، مقدور نخواهد بود و از این رو، انتخاب درست کشورهای هدف برای صادرات، اهمیت زیادی پیدا مي‌کند. چنانکه مشاهده مي‌شود این گزاره دقیقا برگرفته از اصلی است که پیشتر به منظور تبیین اهمیت انتخاب بازار هدف بیان شد. چنانکه بازار هدف صادرات و نیازهای آن، به درستی شناسایی شود، دریافت سفارش برای صادرات محصول به کشورهای مدنظر تسهیل خواهد شد.
تعیین بازار هدف صادراتی، از راه برنامه‌ریزی و اجرای تحقیقات بازار بین‌المللی وبا هدف شناسایی دقیق فرصت‌ها و تعیین جزئیات فرصت‌های موجود در بازارهای فرامرزی ممکن مي‌شود. این نوع پژوهش، صحت وجود فرصت‌ها را در هر بازار مشخص مي‌كند و امکان آشنا شدن با ویژگی‌های آن بازار را فراهم مي‌آورد. علاوه بر آن، با بهره‌گیری از نتایج تحقیقات بازار، درک درستی از نحوه ایجاد یک بازار جدید ايجاد خواهد شد و نیازهای مشتریان بالقوه و عوامل موثر بر تصمیم آنها در خرید محصولات یا خدمات در بازار مذکور، تعيين مي‌شود.
تحقیقات بازار را مي‌توان در دو دسته كلي تحقیقات نوع نخست و نوع دوم تقسیم‌بندی كرد.
تحقیقات نوع نخست، با بهره‌گیری از داده‌هاي جمع‌آوری شده توسط پرسشگران، سازماندهی گروه‌های كانوني (Focus Groups)، تشكيل گروه‌های خرید نامحسوس (Mystery Shopping)
و سایر روش‌های مشابه صورت مي‌پذیرد. به منظور افزایش میزان دقت نتایج تحقیقات نوع نخست، باید سطح مشارکت افراد در روند تحقیقات را بالا برد. از این رو هر چقدر شفافیت در بیان اهداف شرکت و طرح سوالات بیشتر باشد، پرسش شونده (اعم‌از داخلی یا خارجی) پاسخ‌هایی کارآتر و مثمرثمرتر ارائه خواهد داد.
تحقیقات نوع دوم با استفاده از داده‌ها و اطلاعات موجود در نشریات، پژوهش‌ها، گزارش‌های بازار، کتاب‌ها، نظرسنجی‌ها و تحلیل‌های آماری انجام مي‌شود؛اطلاعاتي که از منابع گوناگون همچون اتاق‌های بازرگانی، انجمن‌ها و اتحادیه‌هاي صنفی، سندیکاها، پایگاه‌های اینترنتی، کتابخانه‌ها، شبکه‌هاي مجازی و مراجع معتبر دولتی قابل دستیابی هستند.
بدیهی است که انجام تحقیقات بازار، فرآیندی پیچیده است. با این حال، برای تعیین بازار هدف با استفاده از تحقیقات نوع دوم، عزاز موتیوالا، بنیان‌گذار و مدیر مشاوران بازاریابی IKON هندوستان، مراحل سه‌گانه‌ای را پیشنهاد مي‌دهد که شامل جمع‌آوری داده‌ها، ساماندهی و طبقه‌بندی اطلاعات و در نهایت تجزیه و تحلیل مي‌باشد:
1- جمع‌آوری داده‌ها
نخستین گام، جمع‌آوری اطلاعات آماری مربوط به صادرات محصولات یا خدمات مشابه به کشورهای گوناگون است. به این منظور مي‌توان از منابع گوناگونی که در تعریف تحقیقات نوع دوم به آنها اشاره شد، بهره گرفت. علاوه بر منابع مذکور، مي‌توان از آمار و اطلاعات موجود در گمرک یا نهادهای متولی امر صادرات و واردات در کشورهای مختلف استفاده کرد. علاوه بر آن بانک‌های آماری و اطلاعاتی تجاری موجود در اینترنت همچون پایگاه comtarde.un.org سازمان ملل متحد که دربرگیرنده کلیه آمار و اطلاعات مربوط به تجارت کالا در سطح جهان است به این منظور قابل استفاده هستند.
ساماندهی و طبقه‌بندی اطلاعات
پس از جمع‌آوری داده‌ها باید اطلاعات به دست آمده را ساماندهی و طبقه‌بندی کرده، کشورهایی را که بیشترین حجم صادرات محصولات یا خدمات مشابه از سوی کشور مبدا به آنها ارسال شده، برگزید. در مرحله نخست مي‌توان دامنه انتخاب را بین 5 تا 10 کشور در نظر گرفت. سپس باید روند صادرات محصولات یا کالاهای مشابه در کشورهای برگزیده را در بازه زمانی سه تا پنج سال گذشته مورد بررسی قرار داد و فرازو فرودهای احتمالی سالانه در این روند را معین کرد. ارتباط بین تغییرات روند صادرات با متغیرهای اقتصادی کشور مقصد، مانند تورم، رکود و رشد اقتصادی باید بررسی شود.
علاوه بر آن باید تعدادی از کشورها و اقتصادهای نوظهور و کوچکتر در عرصه کسب و کار مربوطه را تعیین نمود تا در صورت گشایش درهای بازار آن کشورها به روی محصولات یا خدمات مد نظر، امکان قدرت نمایی در میدانی با تعداد رقبای کمتر فراهم شود. شکی نیست که تعداد رقبا در بازارهای نو نسبت به بازارهای تثبیت شده کمتر است.به عبارت دیگر، کشورها را در دو دسته کلی، شامل کشورهایی که شرکت، در بازار آنها تازه وارد است (بازارهایی با تعدد رقبا) و کشورهایی که محصولات یا خدمات شرکت در آنها جدید مي‌باشد (بازارهایی با رقبای کم‌تعدادتر)، تقسیم نمود. در نهایت پس از جمع‌بندی اطلاعات مربوط به هر دو دسته کشورهای اشاره شده، باید نسبت به تعیین کشورهای هدف برای انجام تجزیه و تحلیل نهایی اقدام کرد. در این بخش مي‌توان فهرستی مشتمل بر 3 تا 5 کشور تهیه نمود.
آنچه به عنوان تعداد کشورهای برگزیده در بخش‌های بالا بیان شد، در حکم یک فرمول یا اصل کلی و لایتغیر نمی باشد و بیشتر برای ملموس شدن بحث مورد اشاره قرار گرفته است. در واقع تعداد کشورهای برگزیده و نسبت غربال نمودن آنها در مراحل گوناگون با توجه به عواملی همچون سابقه شرکت در امر صادرات، نوع محصولات یا خدمات و حتی چرخه عمر محصولات یا خدمات، میزان رقابت در بازار و ... تعیین مي‌شود. همچنین باید تاکید نمود که دو دسته کشورهای مورد اشاره، ممکن است لزوما مکمل یکدیگر نباشند، اما انتخاب کشورهای هدف را برای صادرکننده تسهیل مي‌نماید.
2- تجزیه و تحلیل
به منظور تجزیه و تحلیل اطلاعات استخراج شده، نخست باید روند مصرف و موقعیت بازار در کشورهایی که تقاضا برای محصولات یا خدمات را تحت تاثیر قرار مي‌دهند، بررسی شود. به عبارت دیگر با محاسبه میزان مصرف کالا یا خدمات در آن کشورها و بررسی حجم تولید و عرضه داخلی، میزان تامین نیاز از راه واردات تعیین مي‌گردد.
سپس باید میزان سهم بازار رقبای داخلی و خارجی فعال در بازار کشور مقصد را مورد مطالعه قرار داد. در ادامه، عوامل موثر بر حوزه بازاریابی و استفاده از محصولات یا خدمات، همچون کانال‌های توزیع، وضعیت اقتصادی، تفاوت‌های فرهنگی و فرهنگ تجارت و کسب‌وکار در کشور مقصد فهرست مي‌شوند. علاوه بر آن موانع موجود بر سر راه صادرات به کشور هدف، نظیر تعرفه‌هاي گمرکی، قوانین و مقرارت، تحریم‌های بین‌المللی و... معین مي‌شوند.
افزون بر اینها مي‌توان با مراجعه به پایگاه‌های اطلاع‌رسانی یا بانک‌های آمار و اطلاعات مراجع معتبر بین‌المللی مانند سازمان تجارت جهانی (WTO)، سازمان توسعه صنعتی ملل متحد (UNIDO) و... اطلاعات مفیدی درباره روندها و وضعیت بازارهای جهانی به دست آورد.
پس از پایان مراحل سه‌گانه گفته شده، مي‌توان نسبت به تعیین بازار هدف صادراتی اقدام نمود و فعالیت‌های بازاریابی شرکت را روی بازارهای هدف متمرکز کرد. البته شرکت‌هایی که در عرصه فعالیت‌های صادراتی، نوپا هستند، بهتر است برنامه‌ریزی و اقدامات خود را برای تعداد کمتری از کشورها (نسبت به اعداد و ارقام اشاره شده در این یادداشت) انجام دهند. بعضی مواقع برای شروع مي‌توان تنها یک یا دو کشور را به عنوان هدف صادراتی برگزید. سپس باید استراتژی‌ها و برنامه‌هاي بازاریابی صادرات تدوین و آماده و پیاده‌سازی شود.
شکی نیست که انجام تحقیقات بازار بین‌المللی به شکل کامل و بر مبنای اصول و قواعد علمی، فرآیندی پیچیده و دقیق است که باید توسط متخصصان این حوزه صورت گیرد.
اهمیت استفاده از گروه‌های متخصص و مجرب در این بحث، زمانی بیشتر عیان مي‌شود که به خاطر آوریم در صورت بروز اشتباه در انتخاب بازار هدف، تمامی تلاش‌های بعدی برای صادرات محصول، از همان گام نخست زائل و ضایع مي‌شود.
*مدیرعامل شرکت پویش تدبیر فرآیند پارس-عضو انجمن مشاوران مدیریت ایران
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در پنجشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۹۰ |

مونا مشهدی رجبی
نمایشگاه خودروی فرانکفورت که از آن به عنوان بزرگترین نمایشگاه خودرو اروپا یاد مي‌شود، از روز 15 سپتامبر سال جاری میلادی کارش را آغاز کرد و میزبان ده‌ها شرکت بزرگ دنیا شد.
در این نمایشگاه که هر دو سال یکبار برگزار مي‌شود و مردم، خبرنگاران و کارشناسان بسیاری از نقاط مختلف دنیا از آن بازدید مي‌کنند، صدها مدل تازه از سوي خودروسازان مختلف جهان رونمایی و در معرض دید عموم قرار گرفت.

در روز سوم نمایشگاه فرانکفورت، کمیته «بررسی خودروهای موجود در نمایشگاه»، اقدام به معرفی ده مدل برتر نمایشگاه امسال کرده و این در حالی است که بیشترین آنها را خودروهای تولید شده در کارخانه‌های خودروسازی اروپا تشکیل مي‌دهند.
پیش از آنکه در این گزارش به 10 خودروی برتر معرفی شده در نمایشگاه امسال بپردازیم، باید متذکر شد که از بین این 10 خودرو، آسیایی‌ها تنها دو نماینده دارند و آمریکایی‌ها نیز یک نماینده؛ به عبارت بهتر، بیشترین سهم از خودروهای برتر نمایشگاه 2011 فرانکفورت به خودروسازان اروپایی به خصوص آلمانی‌ها اختصاص دارد و آنها توانسته‌اند حضوری عالی و مقتدرانه در این نمایشگاه داشته باشند.
حضور آلمانی‌ها در نمایشگاه خودرو امسال فرانکفورت به حدی قوی بوده که کارشناسان این نمایشگاه را محلی برای قدرت نمایی شرکت‌های خودروسازی آلمانی نامگذاری کرده اند.
پورشه برترین خودرو نمایشگاه
اما به سراغ 10 خودرو برتر نمایشگاه فرانکفورت برویم و ببینیم مشخصات فنی و جذابیت‌های آنها به چه شکل است.
آن طور که کارشناسان رای داده‌اند، خودروی «پورشه 911» برترین خودروی این نمایشگاه به حساب مي‌آید و این مي‌تواند افتخاری دیگر برای مسوولان پورشه باشد.
این خودروساز آلمانی در زمره شناخته شده ترین خودروسازان اروپا قرار دارد و محصولات لوکس و اغلب گران قیمتی را روانه بازار مصرف مي‌کند. «پورشه 911» در شرایطی برترین خودروی نمایشگاه فرانکفورت شده، که موتور آن 350 اسب بخار قدرت دارد. گنجایش این موتور 3800 سی سی است و در عرض کمتر از 4 ثانیه از سرعت صفر به سرعت 60 مایل در ساعت مي‌رسد. چهار ثانیه مي‌تواند مدت زمانی شگفت انگیز برای شتاب اين خودرو باشد.
اما دومین خودروی برتر نمایشگاه فرانکفورت، «کانسپت جگوار سی ایکس 16» است. این خودرو با تکنولوژی پیشرفته‌اي تولید شده و ظرفیت‌های زیادی دارد، به نحوی که 376 اسب بخار قدرت تولید مي‌کند و در عرض تنها پنج ثانیه به سرعت 60 مایل در ساعت دست مي‌یابد. با این حساب باید «جگوار سی ایکس 16» را نیز باید در زمره خودروهای دارای شتاب فوق‌العاده به شمار آورد.
از جگوار که بگذریم، «کانسپت کیا» سومین خودروی برتر نمایشگاه فرانکفورت محسوب مي‌شود و به نوعی نمایانگر طراحی نسل آینده خودروها در دنیا نیز به حساب مي‌آید. این خودرو شباهت زیادی به خودروهای سری سوم «بی‌ام و» دارد و دارای موتوری با قدرت 395 اسب بخار و 3300 سی سی حجم است. کیاموتورز یکی از خودروسازان بزرگ آسیا به شمار مي‌آید.
اما طبق نظر کارشناسان، چهارمین خودروی برتر نمایشگاه امسال، «مرسدس سی 63» است که حجم موتوری برابر با 6200 سی سی دارد. این حجم موتور فوق‌العاده سبب مي‌شود
«سی 63» 510 اسب بخار قدرت تولید کند و در عرض 1/4ثانیه نیز از سرعت صفر به سرعت 60 مایل در ساعت برسد. این خودرو ظاهری متفاوت و خاص دارد و همین موضوع سبب شد که میلیون‌ها بازدیدکننده را تا به امروز به خود جذب کند. شرکت بنز جزو بزرگترین خودروسازان اروپا محسوب مي‌شود و تولیدات لوکس و گران قیمتی دارد.
پس از «بنز سی 63» با دو نماینده «بی‌ام‌و» در رده پنجم جدول خودروهای برتر نمایشگاه روبه‌رو مي‌شویم. I8 و i3 در واقع به طور مشترک و در کنار هم، جایگاه پنجم جدول موردنظر را به خود اختصاص داده اند و هر دو کانسپت‌های جدید «بی ام و» هستند. یکی از این خودروها الکتریکی و دیگری خودرويی هیبریدی است و «بی ام و» قصد دارد در عرض دو سال آینده آنها را وارد بازار کند.
این دو خودرو در عرض هشت ثانیه مي‌توانند از سرعت صفر به سرعت 61 مایل در ثانيه برسند. طبق گزارش‌های موجود، «بی ام و» توانسته بزرگ‌ترین ضعف خودروهای الکتریکی را که زمان طولانی آنها برای شارژ باتری است، به واسطه ساخت شارژری مخصوص، برطرف سازد. این شارژر مي‌تواند در عرض یک ساعت 80 درصد باتری خودرو را شارژ کند.
از «بی ام و» که بگذریم، «لامبورگینی گالارادو استرادیل» یکی دیگر از خودروهای برتر موجود در نمایشگاه است.
این خودرو موتوری 5200 سی سی دارد و به واسطه آن قدرتی برابر با 562 اسب بخار تولید مي‌کند. وزن این خودروی جدید لامبورگینی که دارای گستره رنگی بسیار زیبایی است، کمتر از 3 هزار پوند است. این محصول جدید لامبورگینی مي‌تواند در عرض کمتر از 4/3 ثانيه به سرعت 62 مایل در ساعت برسد.
اما هفتمین خودرو برتر نمایشگاه فرانکفورت، باز هم یک آلمانی و این بار از شرکت فولکس واگن است.
این خودرو که «پولو دبلیو ار سی» نام دارد، محصولی اسپرت و ورزشی محسوب مي‌شود و از نیمه دوم سال آینده وارد بازار مصرف خواهد شد. این محصول جدید فولکس واگن، 300 اسب بخار قدرت تولید مي‌کند. فولکس واگن يكي از خودروسازان بزرگ دنيا است.
اما به سراغ هشتمین خودرو برتر در نمایشگاه سال جاری فرانکفورت برویم، که محصولی ژاپنی است. طبق رای کمیته رده بندی خودروهای موجود در نمایشگاه فرانکفورت، خودروی «کامپکت سی ایکس 5» به عنوان هشتمین خودروی برتر موجود در نمایشگاه معرفی شده است. این خودرو را شرکت مزدا طراحی و تولید کرده و اولین محصول این شرکت است که در نمایشگاه‌های بین المللی، اینگونه قدرت نمایی مي‌کند.
«کامپکت سی ایکس 5» که از ابتدای سال 2013 میلادی در اخیتار مصرف‌کنندگان قرار مي‌گیرد، دارای موتوری چهار سیلندر با حجم 2000 سی سی است و قدرتی برابر با 165 اسب بخار دارد. قرار است این خودرو با موتور دیزلی هم تولید شود که قدرت موتور آن بین 150 تا 170 اسب بخار است.
اما نهمین خودروی برتر نمایشگاه امسال، محصولی از فوردموتورز آمریکاست. فورد که در سال گذشته به عنوان یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های تولیدکننده خودرو در آمریکا معرفی شد و در این نمایشگاه هم اولین موتور تمام الکتریکی خود را عرضه کرده است، به دلیل تولید یک خودروی «کانسپت» در جایگاه نهم جدول قرار گرفت . این خودرو که «ایووس» نام دارد و تکنولوژی پیشرفته‌اي در تولید آن به کار گرفته شده، نماد اقتدار و توانمندی فورد در نمایشگاه امسال فرانکفورت به حساب مي‌آید. این خودرو نسل جدید محصولات فیوژن تولید فورد است، ولی عرضه آن از سال 2014 میلادی آغاز خواهد شد.
از فورد بگذریم و به سراغ دهمین خودروی برتر نمایشگاه فرانکفورت برویم، خودرویی که نماینده «بی ام و» به حساب مي‌آید و M5 مدل 2012 نام دارد. M5 را باید خودرویی تازه تولید شده در «بی ام و» به حساب آورد، که 4400 سی سی حجم موتور (از نوع V8) دارد و 562 اسب بخار قدرت تولید مي‌کند. این خودرو به عنوان با کیفیت ترین خودروی سدان در دنیا معرفی شده و ویژگی‌هایی دارد که تنها در خودروهای کانسپت، مي‌توان آنها را یافت.
ظاهر متفاوت این خودرو را در کنار وِیژگی‌های فنی متمایز آن، مي‌توان در خودروهای نسل آینده جست وجو کرد و به همین دلیل در چند روزی که از آغاز نمایشگاه فرانکفورت گذشته، استقبال زیادی از این خودرو به عمل آمده است.ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در پنجشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۹۰ |

مترجم: هوتسا عسکری نسب
راز فروش موفق یک محصول به نحوه ارائه خدمات یا دادن نظر، پرسیدن سوال و گوش کردن دقیق به پاسخ مشتریان بستگی دارد. بسیاری از فروشندگان به جای داشتن درک صحیحی از نیاز‌ها و خواسته‌های مشتریان، سعی در متقاعد کردن آنها به خرید دارند. به منظور موفقیت در فروش همواره به مهارت‌های خوب گوش دادن و ایجاد ارتباط اهمیت فراوانی دهید:

صداقت: بدون پیروی از هیچ دستور کاری به نیازها و خواسته‌های مشتریان با دقت گوش کنید.
اصول اخلاقی: مشتریان را به انجام دادن کاری وادار نکنید.
پرسش: با مطرح کردن سوالاتی از مشتریان در تصمیم‌گیری خریدی مناسب به آنها کمک کنید. به عنوان فروشنده سعی در ایجاد ارتباط برنده برنده داشته باشید و بدانید که قصد از چنین ارتباطی، تنها برآوردن نیاز مشتریان است. در این مقاله، سه مهارتی که به ایجاد ارتباط کمک می‌کنند عنوان شده است که در صورت استفاده متناوب از آنها، به افزایش میزان فروش و همچنین رضایت مندی مشتریان ثابت کمک خواهد کرد.
1. صادقانه گوش دادن
فرآیند خرید شامل خواسته‌ها و احتیاجات فروشندگان نمی‌شود، بلکه فقط توقعات خریداران را در بر می‌گیرد. بسیاری از فروشندگان بیش از حد به دستور کار، سهمیه، ترفیع و کمیسیون فکر می‌کنند. فروشنده‌ای که برنامه کاری مديران خود را دنبال می‌کند، تحت فشار است و در این شرایط نمی‌تواند با دقت به حرف‌های مشتریان گوش کند. فروشندگان باید برنامه کاری خود را کنار گذاشته و سعی کنند تا جایی که امکان دارد روی مشتری و چگونگی تحقق بخشیدن به امید، آرزو و اهداف آنها از طریق ارائه محصولات، تمرکز کنند. اگر نیازهای مشتریان را به اندازه کافی بر آورده کنند آنگاه می‌توانند به خواسته‌های خود در زندگی نیز برسند.
2. عدم اصرار مشتریان به خرید
انجام دادن هر کاری به نفع مشتریان، اخلاقی‌ترین کاری است که می‌توان در زمینه کسب‌وکار انجام داد. فروشنده در روند فروش وظیفه‌ای به جز ارائه و معرفی محصول به طور روشن، موجز و صادقانه ندارد. یک مشتری خوب بر اساس منافع خود اقدام به خرید می‌کند. مشتری وفادار و دائمی‌ لزوما فرد فرهیخته‌ای است. در زمینه کسب و کار سعی در متقاعد کردن مشتریان نداشته باشید، بلکه محصول، خدمات یا نظری را پیشنهاد و ارائه دهید و همچنین به توضیح منافع بپردازید و سوال‌های مشتریان را پاسخ دهید. خریدار بر اساس اطلاعات دریافتی، اقدام به خرید می‌کند. هنر فروش در مطرح کردن سوال، پاسخگویی به سوالات و ایجاد رابطه قابل اعتمادی است که طرفین از آن سود می‌برند.
3. تشخیص خواسته و نیاز مشتریان
پس از این که به احتیاجات،‌ خواسته‌ها و توقعات مشتریان پی بردید آنگاه می‌توانید بهترین خدمات را برایشان انجام دهید. آنچه برای فروشندگان حائز اهمیت است، امکان دارد برای مشتریان مهم نباشد. این موضوع داستانی را یادآوری می‌کند. مادر جوانی که به تازگی اقدام به شروع کار در یک شرکت بازار یابی بزرگ از طریق شبکه کرده بود بسیار هیجان زده و مشتاق، کسب و کار خود را با دیگر مادران خانه دار در میان می‌گذاشت. او با نیروی مضاعف و در حالی که فرزندانش در کنارش به بازی مشغول بودند، مشتاقانه محصولات را عرضه می‌کرد و از این که مجبور نیست منزل را ترک کند و می‌تواند در کنار فرزندانش بماند،‌ بسیار راضی بود. مادر دیگری که به حرف‌های او گوش می‌داد ناگهان علاقه و توجهش را از دست داد و زمانی که مادر بازاریاب مشتاقانه از دوست خود خواست که او هم به کسب‌وکار ملحق شود، با صدای بلند گفت: «نه». مادر اولی متعجب و ناراحت دلیل مخالفت او را پرسید. دوستش در پاسخ گفت: «چون دلم می‌خواهد برای انجام دادن کار از منزل خارج شوم و با دیگران ارتباط برقرار کنم.» نتیجه اخلاقی داستان: به عنوان فروشنده سوال مطرح کنید و به حرف‌های مشتریان گوش کنید. تصور نکنید آنچه برای شما اهمیت دارد برای مشتریان هم مهم است.فروش موفق به معنی بر آورده شدن خواسته‌های فروشنده نیست، بلکه به نوعی برآورده کردن نیاز مشتریان است. خدمت کردن به افزایش فروش و جذب مشتری دائمی ‌کمک می‌کند. با رعایت سه اصل (صداقت، اصول اخلاقی و پرسش) می‌توانید بدون هیچ تلاشی مشتریان جدیدی پیدا کنید. فروش خدمات، محصول یا ايده‌ها، به معنی انجام کاری مناسب برای تمامی‌افراد اعم از فروشندگان، مشتریان و همچنین ایجاد رابطه برد- برد است.
منبع: Forbes /ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در چهارشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۰ |

مترجم: شاهین رسولیان
منبع:
How an Economy Grows and Why it Crashes
بخش پانزدهم
هفته گذشته رونق بازار کلبه را در جزیره یوسونیا شاهد بودیم. مجلس برای جلب رضایت مردم وام‌های کم‌بهره اعطا کرد و مردم تشویق شدند تا برای تامین مسکن، سرمایه‌گذاری و حتی تفریح کلبه بخرند.

به این ترتیب مردم سرمایه‌گذاری می‌کردند و تصور می‌کردند که ثروتمند شده اند. مجلس هم تمام تلاش خود را می‌کرد تا این تصور را جدی‌تر جلوه دهد و به مردم اطمینان می‌داد که بازار کلبه هرگز از رونق نخواهد افتاد.
بطور دقیق نمی‌توان گفت کی بازار کلبه سرنگون شد. شاید آن زمان بود که برای کلبه‌های شهرک مسکونی جزیره به‌رغم امکانات بی‌شمار خریداری پیدا نشد.
از آنجایی که مانی فاند مسوول و سرمایه‌گذار اصلی پروژه بود، شکست پروژه شهرک مسکونی ضربه سنگینی به شرکت او وارد كرد. هنگامی ‌که سرمایه‌گذاران پروژه شاهد شکست این پروژه شدند، در مورد دیگر پروژه‌های پرخطر خود در این صنعت نگران شدند. لذا کم‌کم این نگرانی در تمام جزیره شایع شد.
سرمایه‌گذاران متوجه شدند که بازار اشباع شده و رو به افول است. بسیاری از آنها تصمیم گرفتند تا املاک کنونی خود را بفروشند و سود آن را نگه دارند تا در آینده در صورت وجود شرایط بهتر مجددا سرمایه‌گذاری کنند.
مشکل اینجا بود که در آن لحظه همه مثل هم فکر می‌کردند. اکثر سرمایه‌گذاران علاقه‌ای نداشتند تا املاک خود را نگه دارند. بنابراين در زمانی کوتاه جزیره پر از فروشندگانی شد که البته خریداری برای املاک آنها نبود. نتیجه آن بود که قیمت کلبه به شدت سقوط کرد و عطش خرید خانه جای خود را به تلاش برای فروش آن داد.
در اینجا بود که مالکین کلبه که زمانی مرفه به حساب می‌آمدند، ناگهان در معرض خطر قرار گرفتند. اکنون که دیگر قیمت کلبه افزایش پیدا نمی‌کرد، مالکیت و فروش کلبه منفعتی برای آنها به بار نمی‌آورد. علاوه بر این تعهد پرداخت اقساط وام بانکی هم بر دوش آنها سنگینی كرد.
این شرایط زمانی که قیمت کلبه کمتر از میزان بدهی بانکی مردم شد، وخیم‌تر شد. کلبه‌هایی که کمتر از بدهی وام بانکی می‌ارزیدند، کورسوی امید به کسب اندکی سود از فروش کلبه را هم از بین برد. در این میان پرداخت اقساط وام به ضرر مردم بود. این اتفاق برای کسانی که پس‌اندازی نداشتند سهمگین‌تر بود. در واقع مردم با پرداخت نکردن وام و حراج شدن کلبه توسط بانک چیزی از دست نمی‌دادند.
زمانی که بازار کلبه از تکاپو ایستاد، صنایع وابسته به آن نیز دچار بحران شدند. کلبه سازها، طراح‌ها، پنجره‌سازها و واسطه‌ها همه از کار بیکار شدند. حتی صنایع دیگر مانند گاری سازی هم از این فاجعه آسیب دیدند. چرا که وضع اقتصادی ساکنین آنقدر خوب نبود که همچون گذشته گاری‌های بزرگ و جدید بخرند.
مجلس مجبور شد برای حل این بحران بزرگ تشکیل جلسه بدهد.
بعد از سال‌ها انکار معضل در اقتصاد، جورج باس، نماینده ارشد مجلس مجبور شد برای حل این مشکل دست به کار شود.
تمام مشاوران او متفق القول بودند که دولت باید مردم را تشویق کند تا دوباره سرمایه‌های خود را در بازار خرید و فروش کلبه وارد کنند.
اولین کمک باید به ماموران وام دولتی می‌شد که دست نشانده مستقیم مجلس بودند و بانک آنها را مجبور کرده بود تا بدهی‌های خود را پرداخت کنند. دولت به سازمان اعطای وام دستور داد تا به تمام متقاضیان وام‌های خرید کلبه کم بهره بدهند. دولت بر این باور بود که در دسترس بودن وام می‌تواند تقاضای کلبه را دوباره افزایش دهد و از کاهش قیمت کلبه جلوگیری کند. هنگامی‌که این سیاست راهی از پیش نبرد، باس جلسه‌ای اضطراری با مشاوران خود برقرار کرد و از بن برناکل هم که وعده داده بود بازار کلبه از رونق نخواهد افتاد خواست که حتما در جلسه شرکت کند.
باس به برناکل گفت: «هی برنی! تو به من اطمینان‌خاطر دادی. قرار بود هر کسی صاحب یکی دوتا کلبه بشه. پس چرا این طوری نشد؟»
هانک پلانکتون ريیس جدید حسابداری گفت: «قربان قضیه خیلی ساده است. قیمت کلبه رو به کاهش است، لذا مردم همچون گذشته احساس ثروتمند بودن نمی‌کنند. پس کمتر از گذشته خرج می‌کنند. اگر ما بتوانیم قیمت کلبه را به حالت قبل برگردانیم مردم خرج کردن را شروع می‌کنند.»
باس گفت: «آفرین پلانکی. می‌دونستم که یک راه‌حلی وجود داره. اما چگونه می‌توانیم این کار را انجام دهیم؟ کسی هست که بتواند این کار را بکند؟ فرصت شغلی خوبی است. من به هر کس که داوطلب شود یک نشان افتخار می‌دهم.»
پلانکتون گفت: «خوب بله قربان. این کار آنقدر هم ساده نیست. ما نمی‌توانیم به اجبار قیمت کلبه را بالا ببریم. همانطور که مستحضر هستید ماموران ما همچنان آماده اعطای وام هستند اما این مقدار وام کافی نیست. مردم به دلایل مختلف تمایلی به وام گرفتن ندارند. شاید روند درخواست وام هنوز پر دردسر است. شاید بهتر باشد که نرخ بهره وام را کمتر کنیم و از کسانی که کلبه می‌خرند کمتر مالیات بگیریم. این کار شاید تقاضای کلبه را افزایش دهد و جلوی سقوط قیمت کلبه را بگیرد. علاوه بر این‌ها باید مطمئن شویم که ماموران وام دولت توان پرداخت بدهی‌هایشان را دارند. آنها به خیلی‌ها ماهی بدهکارند. اگر نتوانند قرضشان را پس بدهند اقتصاد کل جزیره به هم می‌ریزد. همچنین باید مطمئن شویم که هیچ یک از کسانی که نزد ماموران وام سرمایه‌گذاری کرده است، ضرر نمی‌کند. اگر این کارها را نکنیم همه ما از گرسنگی خواهیم مرد.»
باس گفت: «قصه نگو پلانکی. لطفا به من بگو چه جوری می‌تونیم از این مخمصه در بیایم. راستی خودت قبلا در سازمان اعطای وام دولت نبودی؟»
پلانکتون گفت: «بله قربان. من ريیس اداره اعطای وام بودم. اما من نمی‌دونم این قضیه چه ربطی به بحث ما داره. ضمنا من از طعنه شنیدن خوشم نمیاد.»
باس گفت: «اوه‌هانک. من فقط داشتم شوخی می‌کردم. خیلی خوب. بعد از اینکه قیمت کلبه را بالا بردیم و بازار مانی و مامورها را رونق دادیم چگونه می‌توانیم مردم را تشویق کنیم که دوباره خرج کردن را شروع کنند؟ آنها از کجا باید ماهی بیاورند؟ آخرین باری که یادم هست در وزارت ماهی مقداری کمی‌ماهی مانده بود. علت اینکه مردم خرج نمی‌کنند این نیست؟»
پلانکتون گفت: «بله قربان. ما برگه‌های ماهی جدید بین مردم پخش می‌کنیم. با این کار آنها تشویق به خرج کردن می‌شوند.»
باس گفت: «خیلی خوبه. اما ماهی لازم برای بازخرید برگه‌ها را از کجا بیاوریم؟ آیا تکنسین‌های ما ماهی‌ها را تا جایی که می‌شده کش نداده اند؟»
پلانکتون گفت: «خوب ما قراردادهای جدیدی با جزیره سینوپیا داریم. آنها قرار است سیستم آب رسانی ما را به قیمت 100000 ماهی
بخرند.» باس گفت: «یه لحظه صبر کن. فروش سیستم آب‌رسانی؟ می‌خواهی امنیت ملی به خطر بیفتد؟ مگر من مرده باشم که این تازه به دوران رسیده‌ها سیستم آب‌رسانی را ببرند. امکان دارد آنها به ما وام بدهند؟»
بعد از ماه‌ها رایزنی، سفرای باس توانستند جزیره سینوپیا را قانع کنند که فروش سیستم آب‌رسانی از نظر سیاسی غیرممکن است. در مقابل سینوپیایی‌ها راضی شدند تا به اندازه 100000 ماهی وام اعطا کنند.»
باس گفت: «هی‌هانک! مژده بده. وام گرفتیم. اما چه جوری قرار است که این وام را پس بدهیم؟»
پلانکتون گفت: «به نظر من بهتره که یک سری برگه ماهی جدید برای آنها چاپ کنیم، اما این بار از کاغذ بهتری استفاده می‌کنیم.»
باس گفت: «خوبه. اما اگر قبول نکردند چه؟ آیا قبلا به علت کم شدن ارزش برگه‌ها دچار مشکل نشدیم؟ این همان اشتباهی است که چاک دبونگو چند سال پیش مرتکب شد. اگر ما باز هم به آنها برگه بدهیم آنها همین الان خواستار بازخرید برگه‌های خود نخواهند شد؟»
پلانکتون گفت: «احتمالش خیلی کم است. همین الان هم آنها تعداد زیادی برگه دارند. اگر از ما برگه جدید نگیرند، برگه‌های قبلی ارزش خود را از دست خواهد داد. ما آنها را در مشت داریم. اگر اوضاع وخیم شد می‌توانیم آنها را به «برنامه جدید اقتصادی» خود دلخوش کنیم!»
باس گفت: «درسته. اصلا حواسم نبود. همیشه وعده این برنامه دلخوشی خوبی بوده. این برنامه همان برنامه‌ای است که طبق آن باید از جزیره‌های دیگر بیشتر و بیشتر ماهی قرض کنیم تا بتوانیم برگه‌های قبلی را بازخرید کنیم؟»
بن برناکل گفت: «خیر قربان. برنامه جدید اقتصادی فقط یک حرف است. ما در عمل هیچ کاری انجام نمی‌دهیم. ما فقط دائما عبارت «برنامه جدید اقتصادی» را تکرار می‌کنیم. اگر این کلمات را با جدیت و اعتماد به نفس به زبان بیاورید حتما نتیجه می‌دهد.»
باس گفت: «حق با تو است. من بلدم چگونه نقش بازی کنم و محکم حرف بزنم. مشکل ما حل شد. حالا بریم موج سواری!»
ببینیم هفته آینده چه بر سر اقتصاد یوسونیا می‌آید. در این قسمت چنانکه خواندیم مشاورین جزیره غافل از آن بودند که جزیره بیشتر از این به کلبه نیاز ندارد. هر انرژی و منبعی که صرف ساخت کلبه شود در واقع تلف شده است. علاوه بر این قیمت کلبه به دلایلی کاذب بالا بوده است و دوباره نمی‌توان بر اساس آن دلایل قیمت کلبه را بالا برد. به جای آن بهتر بود تا ساخت و ساز در جزیره متوقف می‌شد و در مقابل سرمایه‌ها به سمت برقراری کسب و کارهای جدید و تولید آنچه که مورد نیاز مردم بود هدایت شود.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در سه شنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۰ |

مترجم: محمد حسین رفعت نژاد
سوزان استاتبرگ، یکی از اعضای انجمن مدیران زن، در یک جلسه پرسش و پاسخ به بحث درباره مطالعه جدیدی پرداخت. این مطالعه در زمینه چگونگی ایفای نقش زنان و مردان در مسند مدیریت بود و علل کمتر بودن تعداد مدیران زن را بررسی می‌کرد.

اخیرا در فرانسه قانونی وضع شده است که مطابق آن می‌بایست حداقل 20 درصد از اعضای هیات مدیره در شرکت‌های فرانسوی، زن باشند. وضع این قانون جدید دوباره موجب رواج بحث و جدال‌‌ها در ایالات متحده درباره تعداد کم زن‌ها در بین اعضای هیات مدیره سازمان‌ها شد.
در اواخر سال 2010 انجمن حرفه‌ای مدیران زن همراه با شرکت مشاوره هدریک و استراگل و بوریس گرویسبرگ از مدرسه کسب و کار هاروارد، تحقیق موثری در این زمینه انجام داده‌اند.
مطالعه 300 نفر زن و 100 نفر مرد از اعضای هیات مدیره‌ شرکت‌های دولتی و خصوصی،


ادامه مطلب
نوشته شده توسط سپهر برادران در دوشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۰ |

مترجم: پريسا حبيبي
در یک مصاحبه شغلی جواب شما به سوال مصاحبه‌کننده در مورد شرایط و میزان حقوق درخواستی، چه خواهد بود؟

پاسخ‌ها به پرسش کارفرما در مورد دستمزد معمولا توسط افرادی که سابقه کار حرفه‌ای قبلی داشته‌اند، صادقانه تر از افرادی است که قبلا شغل ثابتی نداشته‌اند. ما در اینجا هریک را به طور جداگانه در نظر می‌گیریم و برای هر یک از این موقعیت‌ها پیشنهادهایی را شرح می‌دهیم. درابتدا برای داوطلبانی که قبلا دارای شغل حرفه‌ای بوده‌اند، رهنمودهایی را ارائه می‌دهیم:
شما به دنبال چه میزان حقوق هستید؟
اگر این سوال در ابتدای مصاحبه از شما پرسیده شود، شما می‌توانید پیشنهاد دهید که بهتر است بحث در مورد این موضوع را کمی ‌دیرتر شروع کنیم و سپس خود را علاقه‌مند به شنیدن مطالبی در مورد موقعیت و مسوولیت‌های کار نشان دهید. علاوه بر این، بسیار مهم است که بعد از به دست آوردن اطلاعات بیشتر در مورد وظایف و مسوولیت‌های کار، در مورد میزان حقوق و دستمزد پاسخ دهید.
اگر مصاحبه‌کننده شما را برای پاسخ دادن در مورد میزان حقوق دریافتی تحت فشار قرار داد، شما می‌توانید بپرسید، آیا شما برای این کار بودجه مشخصی در نظر گرفته‌اید؟ وسپس بررسی کنید آیا این میزان حقوق نیازهای شما را پوشش می‌دهد؟
چنانچه در طول مصاحبه هیچ پیشنهادی در مورد میزان حقوق نشده است و فرد مصاحبه‌کننده در ادامه به بررسی موارد دیگری می‌پردازد، شما می‌توانید با شروع بحث، میزان حقوق درخواستی خود را پیشنهاد بدهید. اگر شما این کار را انجام ندهید، ممکن است این چنین برداشت شود که برای شما میزان حقوق دریافتی مهم نیست و هر پیشنهادی در این زمینه مورد قبول شما خواهد بود.
هنگامی‌ که می‌خواهید در مورد میزان حقوق درخواستی خود پاسخی دهید به جای محدود کردن خود برای گفتن یک مقدار مشخص، پیشنهاد خود را در یک محدوده قیمتی بیان کنید.
برای تعیین میزان حقوق و دستمزد مورد نظر خود، بهتر است میزان حقوق دریافتی قبلی خود و میزان حقوق مربوط به این شغل را درنظر بگیرید. همچنین توجه داشته باشید، با درخواست حقوق پایین، خود را دست کم نگیرید و تایید کنید که موقعیت شغلی مهم‌ترین معیار مورد نظر شما است. نباید از صحبت‌های شما طوری برداشت شود که پول مهم‌ترین فاکتور برای شما است. بهتر است برای بیان این مطلب از این جمله استفاده کنید:
«درآمد من در حال حاضر... دلار است. بدیهی است که من به دنبال درآمد بیشتری هستم، اما دلیل اصلی من موقعیت این شغل است.»
به طور کلی باید توجه داشته باشید که به دست آوردن یک شغل جدید مستلزم افزایش درآمد شما نخواهد شد، مگر آنکه وظایف بیشتری در این شغل بر عهده شما باشد.
همچنین وظیفه شما‌ست که بر اساس حقایق، میزان حقوق قبلی خود را بیان کنید، بررسی و اثبات صحت گفته‌های شما برعهده کارفرمایانی آینده نگر است. شما حق دارید، نسبت به شغل قبلی خود حقوق کمتری درخواست کنید، اما به احتمال زیاد این نکته، امتیازمنفی در مصاحبه شما تلقی می‌شود.
در اینجا برای داوطلبانی که سابقه شغل حرفه‌ای نداشته‌اند، رهنمودهایی را در پاسخ به سوالات مصاحبه ارائه می‌دهیم:
به نظر شما برای این موقعیت شغلی چه میزان حقوق باید در نظر گرفته شود؟
شما می‌توانید در پاسخ به میزان حقوق درخواستی خود، یک محدوده مشخص قیمتی به کارفرما پیشنهاد دهید، اما پیشنهاد شما باید بر اساس تحقیقات دقیقی صورت گرفته باشد، تا اطمینان حاصل کنید این میزان دستمزد با این شغل هماهنگ است. در اینجا منابع خوبی ذکر شده است که به شما اطلاعاتی در زمینه میزان دستمزد مشاغل گوناگون در کشورهای مختلف ارائه می‌دهد که شما می‌توانید با بررسی آنها دید کلی به دست آورید:
انجمن ملی کالج‌ها و کارفرمایان (NACE) هرساله بر اساس بررسی‌های دقیق اطلاعات جدیدی را در مورد میزان حقوق فارغ‌التحصیلان رشته‌های مختلف منتشرمی‌کند. شما می‌توانید به وب سایت این انجمن رفته و به این اطلاعات دسترسی پیدا کنید. همچنین از سایت‌های دیگری چون Salaryexpert.com نیز می‌توان اطلاعات دقیقی در زمینه میزان دستمزد‌ها به دست آورد. البته برای به دست آوردن اطلاعاتی دقیق باید منطقه مورد نظر خود را مشخص کنید؛ زیرا هزینه زندگی در مناطق مختلف متفاوت است و یک فاکتور بسیار مهم در تعیین حداقل حقوق و دستمزد است. بنابراین با کمک اطلاعات این سایت‌ها شما می‌توانید میزان حقوق درخواستی خود را بر اساس اطلاعات دقیق و کامل تعیین کنید و به این سوال مصاحبه شغلی خود را با داده‌های قابل اعتماد و معتبر پاسخ دهید. به این ترتیب شما قادر خواهید بود که با این سوال سخت در یک مصاحبه شغلی به طور حرفه‌ای مقابله کنید.
منبع: best-job-interview.com/ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در یکشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۰ |

اگر چه برخی آمار رسمی حاکی از کاهش صادرات به عراق است، اما دبيرکل اتاق مشترک بازرگاني ايران و عراق می‌گوید: تراز صادراتي ايران و عراق بيش از99 درصد به نفع ايران است و سهم ايران از اين بازار ثابت بوده است. به گفته جهانبخش سنجابي، سال گذشته ارزش صادرات غیرنفتی ایران به عراق حدود 4 ميليارد و160 ميليون دلار بوده است كه با احتساب خدمات فني مهندسي، انرژي و محصولات نفتي به علاوه درآمدهاي ناشي از ترانزيت نزديك به 7 ميليارد و700 دلار برآورد می‌شود.

وي افزود: اگر سال82 را سال پايه ملاك قرار دهيم از رشد400 درصدي در حجم صادرات برخورداربوده‌ايم، اما اگر ميزان سهم ايران را در بازار عراق مدنظر قرار دهيم، بايد گفت سهم ايران از اين بازار ثابت بوده است.
دبيرکل اتاق مشترک بازرگاني ايران و عراق در خصوص واردات عراق به ايران عنوان كرد: واردات عراق در حد كمتر از100 ميليون دلار است كه اغلب آن واردات كوله‌باري است كه از طريق بازارچه‌هاي مرزي صورت مي‌پذيرد، ضمن اینکه به صورت رسمي آهن‌قراضه، برنج و تا حدي خرما از عراق به ايران وارد مي‌شود. به اعتقاد سنجابی، یک مشکل این است که فرآيند اخذ تسهيلات واقع‌بينانه نيست و سختگيرانه است يا صادركنندگان به آن حد از استانداردها نرسيده‌اند تا بتوانند از اين منابع استفاده كنند.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در یکشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۰ |

مترجم: رويا مرسلي
مواجهه با یک فرد بدبین در تیم می‌تواند یک تجربه خسته کننده و زمان‌بر باشد. تمام تلاش‌های ما برای نادیده گرفتن مقابله با پیام‌های منفی دنباله دار، ممکن است حس منفی بیشتری به وجود آورد. اما خبر خوب این است که با کنشگر بودن می‌توانید به فرد بدبین در تغییر رفتارش کمک کنید و باعث شوید تیم تان کارآیی بهتری از خود نشان دهد


متخصصان چه می‌گویند


ادامه مطلب
نوشته شده توسط سپهر برادران در یکشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۰ |

مترجم: کوشان غلامي
بخش ششم
مهم‌ترين نکات پيرامون فرهنگ کسب‌وکار در سوئيس
1- تمرکز زدايي و نياز به مشاوره گسترده، هم در زندگي سياسي و هم در زندگي کاري مردم سوئيس مشاهده مي‌شود.

2- در فرهنگ سوئيس، به توانايي ارتباطي توجه زيادي نمي‌شود و افراد براي قرار گرفتن در يک موقعيت شغلي، بايد توانايي فني و مهارتي و همچنين سعي و پشتکار زيادي از خود نشان دهند.
3- شرکت‌هاي سوئيسي تمايل دارند غيرمتمرکز باشند و سطح بالايي از اختيار به واحدهاي مختلف کاري در آنها داده شود.
4- سوئيسي‌ها به سيستم‌هاي کاملا تعريف شده و مشخص علاقه دارند. اين سيستم‌ها به افراد کمک مي‌کند که نقش فردي خود در سازمان و روابط کاري با آن سازمان را به خوبي درک کنند.
5- تمايل افراد وفاداري به يک سازمان است و شواهد بسيار کمي حاکي از تغيير و جابه‌جايي کاري در آنها است. اين رفتار از علاقه سوئيسي‌ها به نظم و انطباق سرچشمه مي‌گيرد.
6- در کل، سوئيسي‌ها با تغيير ميانه خوبي ندارند، زيرا اين تغييرات بايد به تدريج و به طور کامل توضيح داده شود. اين امر مي‌تواند منجر به کاهش بازدهي و كاهش سرعت انجام کار شود.
7- برخلاف کليشه مورد انتظار، شرکت‌هاي سوئيسي به سمت ساختارهايي با سلسله مراتب کمتر نسبت به کمپاني‌هاي مشابه آلماني يا فرانسوي تمايل دارند.
8- در سوئيس مهم است که هرگز نقش بازي نکنيد. نگذاريد ديگران فکر کنند که شما به نظر خودتان فرد مهمي هستيد. احتياط و بي طرفي ارزش بسيار بالايي دارند.
9- سوئيس داراي فرهنگ تخصص‌گرايي بوده و در اين کشور، داشتن مهارت فني در بخشي خاص و توانايي نشان دادن اين تخصص بسيار مهم است. در سوئيس «همه فن حريف»بودن نکته مثبتي تلقي نمي‌شود.
10- اگرچه تصميمات کليدي در بالاترين سطح سازمان گرفته مي‌شود، مديران ارشد سعي مي‌کنند موافقت سطوح پايين‌تر سازمان را نيز جلب کنند. زيرا مي‌دانند اين امر به موفقيت بيشتري در اجراي ايده‌هاي جديد منجر مي‌شود.
11- جلسات، بسيار رسمي و حتي از بسياري نقطه نظرها سفت و سخت برگزار مي‌شود. دستورات جلسه به طور منظم به ترتيب پي گرفته شده و صحبت‌هاي حاشيه‌اي معمولا به کنار گذارده مي‌شوند.
12- وقت شناسي اهميت بسيار حياتي دارد. هيچگاه براي جلسات تاخير نکنيد، زيرا تخصص و حرفه اي گري شما را زير سوال مي‌برد.
13- در جلسات فقط درباره مسائلي که کاملا به حوزه کاري شما مربوط مي‌شود صحبت کنيد. حتي بهتر است درباره موضوعاتي که نسبت به آنها اطلاعات کمي داريد هم وارد نشويد.
14- از افراد انتظار مي‌رود که به خوبي از قبل خود را براي جلسات آماده کرده باشند. هرگز بدون آمادگي و به اميد پيش رفتن همراه با موضوع، وارد جلسه نشويد، زيرا فقدان آمادگي قبلي تاثير بدي روي تصوير شما خواهد داشت.
15- صراحت بيان کاملا محترم شمرده مي‌شود. براي پيدا کردن پاسخ سوالات، سادگي کلام لازم و ضروري است.
16- اين صراحت در بيان نبايد با تهاجم و دستور اشتباه گرفته شود. مقابله زباني و مذاکره مستقيم دو مقوله کاملا مستقل هستند.
17- تيم‌ها متشکل از افرادي هستند که انتظار دارند وظايف خود را تحويل گرفته و سپس خودشان با اختيار به انجام آنها بپردازند. آنها دوست ندارند مرتبا مورد نظارت قرار گيرند.
18- سوئيسي‌ها معمولا چندزبانه هستند و در جلسات به راحتي به سه يا چهار زبان مختلف صحبت مي‌کنند. لذا همواره سعي کنيد کساني را براي جلسات معرفي کنيد که از قابليت صحبت به زبان‌هاي مختلف برخوردار باشند.
19- مسائل کاري و شخصي در اين کشور هميشه از هم تفکيک مي‌شوند. جلسات به ندرت با صحبت‌هاي جسته و گريخته شخصي آغاز شده و همواره زمان زيادي براي ايجاد رابطه صميمي با شرکاي کليدي سوئيسي به طول مي‌انجامد.
20- غذا در سوئيس بسيار مهم است و پيشنهاد نمي‌شود در هنگام صرف غذا درباره مسائل کاري صحبت کنيد. سعي کنيد در اين رابطه از ميزبان خود پيروي کنيد. ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۰ |

والتر ويليامز*
مترجم: محسن رنجبر
منبع: كاپيتاليسم
در اين مقاله نويسنده با نقد نگراني‌هايي كه از برخي مردم درباره مضرات واردات و وابستگي به خارجي‌ها در نتيجه آن مي‌شنويم، اشاره مي‌كند كه بايد به پديده تجارت خارجي نگاهي همه‌جانبه داشت و به انتقاد از رويكرد‌هاي مدافع دخالت دولت در اين ميان مي‌پردازد.

پاتريك بوكانان چند سال پيش در مقاله‌اي با عنوان «طرحي نو براي توليد‌كنندگان آمريكايي» به بد‌فهمي‌هايي كه در اين باره
وجود دارد، باز هم دامن زد. درباره خيلي چيز‌ها درست مي‌گفت، اما نظرش پيرامون تجارت غلط بود.
بوكانان نخست با تاسف مي‌گويد: «كالا‌هايي كه اروپايي‌ها، ژاپني‌ها، كانادايي‌ها و چيني‌ها به ما [آمريكايي‌ها] مي‌فروشند، بسيار بيشتر از كالا‌هايي است كه از ما مي‌خرند، چون از قوانين تجارت جهاني به سود خود بهره گرفته‌اند». خوب، كه چه؟ كالا‌هايي هم كه من از خوار‌بار‌فروشي محله‌مان مي‌خرم، بيشتر از خريد او از من است.
مثل خيلي‌ها، بوكانان از كسري تجارت خارجي نگران است و اشاره مي‌كند كه اين كسري دارد به رقم سالانه 826 ميليارد دلار مي‌رسد و اين مايه «وابستگي به خارجي‌ها» مي‌شود. اما به واقع وابستگي به خارجي‌ها جاده‌اي دو‌طرفه است. اين نكته را با وا‌كاوي در چيزي كه كسري تجاري من با اين خوار‌‌بار‌فروش خوانده مي‌شود، بيشتر توضيح مي‌دهم.
وقتي من 100 دلار از اين بقال خريد مي‌كنم، حساب كالايي من (خوار‌بار) 100 دلار افزايش مي‌يابد، اما حساب سرمايه‌اي (پول) من به همين اندازه كمتر مي‌شود. يعني در حساب تجاري من واقعا تراز وجود دارد.
بوكانان در مقاله خود نوشته: «در ماه جولاي [سال 2006] واردات آمريكا به 188 ميليارد دلار سر كشيد. وابستگي ما به خارجي‌ها براي تامين كالا‌هاي حياتي در زندگي ملي‌مان روز به روز عميق‌تر مي‌شود». اين بدان معنا است كه كالا‌هايي به ارزش 188 ميليارد دلار وارد كرده‌ايم. آيا خارجي‌ها همه دلار‌هايي را كه از فروش محصولات‌شان به ما به دست آورده‌اند، زير تشك‌هايشان پنهان مي‌كنند؟ اين قدر احمق نيستند. اين دلار‌ها را براي واردات كالا‌هاي سرمايه‌اي مانند سهام، اوراق قرضه و اوراق بهادار خزانه‌داري آمريكا به كار مي‌گيرند.
شايد بخشي از اين پول را براي ساخت كار‌خانه‌هايي مانند هوندا، نووارتيس و سامسونگ در آمريكا استفاده كنند. ارزش دلاري اين خريد‌هاي خارجي‌ها از ما با ارزش محصولاتي كه وارد مي‌كنيم، برابري خواهد يافت. آمريكا پز مازاد بزرگ حساب سرمايه‌اش با خارجي‌ها را مي‌دهد. اين نشان مي‌دهد كه خارجي‌ها براي دستيابي به مكاني امن و سود‌آور براي سرمايه‌گذاري در‌آمد‌هايشان به ما نياز دارند و اين وابستگي به رشد اقتصادي ما مي‌انجامد.
در ادامه مقاله بوكانان، نگراني او درباره كاهش مشاغل بخش توليد كار‌خانه‌اي در آمريكا را مي‌بينيم. كشاورزي آمريكا نيز داستاني مشابه دارد. اشتغال در اين بخش بين سال‌هاي 1840 تا 1870 در بيشترين مقدار خود بود. در 1900، 40 در‌صد از كار‌گران آمريكايي در مزارع كار مي‌كردند. امروز اين نسبت به كمتر از دو در‌صد رسيده است. پيشرفت‌هاي تكنولوژيك چنين دگر‌گوني‌اي را امكان‌پذير كرده است. اشتغال در بخش توليد كار‌خانه‌اي آمريكا در سال 1950 به حد‌اكثر مقدار خود رسيد و از آن هنگام تا كنون رو به كاهش بوده است.
اين امر بيش از آن كه به برون‌سپاري مربوط باشد، به نو‌آوري‌هاي فن‌آورانه ارتباط دارد. اين پديده‌اي جهاني است. از سال 2000 تا 2006 چين 5/4 ميليون شغل را در بخش توليد كار‌خانه‌اي از دست داده، در حالي كه تعداد مشاغل از دست رفته در اين بخش در آمريكا 1/3 ميليون بوده است. نه تا از ده كشور برتر در ميدان توليد هم كه 75 در‌صد از محصول كار‌خانه‌اي دنيا را توليد مي‌كنند (آمريكا، ژاپن، آلمان، چين، انگلستان، فرانسه، ايتاليا، كره، كانادا و مكزيك)، بخشي از مشاغل كار‌خانه‌اي‌شان را از كف داده‌اند و ايتاليا در اين ميان استثنا است. به خاطر رشد فن‌آوري، توليد كار‌خانه‌اي افزايش يافته و در همين حال، اشتغال در اين بخش كمتر شده است.
من يكي از كساني‌ام كه بوكانان «طرفداران تجارت آزاد ماشيني»‌شان مي‌خواند. اين شايد بر‌چسبي ديگر براي برخي از ما باشد كه از مبادله آزادانه و صلح‌آميز حمايت مي‌كنيم. من به چنين جرمي اعتراف مي‌كنم. بوكانان مانند خيلي‌هاي ديگر به يارانه‌هاي دولتي و حمايت‌هاي تعرفه‌اي از بنگاه‌ها در كشور‌هاي ديگر اشاره مي‌كند؛ كاري كه نمي‌توانيم خود را به طور كامل از آن مبرا بدانيم. حمايت‌گرا‌ها از «تجارت آزاد، اما منصفانه» حمايت مي‌كنند. به دنبال «زمين بازي يكدست» هستند.
در واقع مي‌گويند كه اگر باقي دولت‌ها شهروندان‌شان را با يارانه‌هاي پرداختي به بنگاه‌ها و تعرفه‌هاي بار‌شده بر واردات تيغ مي‌زنند و به پرداخت قيمت‌هايي بالا‌تر مجبور‌شان مي‌كنند، دولت ما هم بايد با استفاده از همين ابزار‌ها براي گوش‌بري از شهروندانش با آنها مقابله به مثل كند.
شايد بار ديگري كه بوكانان را ببينم، از او بپرسم كه اگر هر دوي ما روي دريا در يك بلم بوديم و من سوراخي در يك سوي آن ايجاد مي‌كردم، او با سوراخ كردن سوي ديگر بلم با من مقابله مي‌كرد؟
*متولد 1936 در فيلادلفيا. داراي مدرك ليسانس علوم اقتصادي از دانشگاه ايالتي كاليفرنيا (1965) و مدرك فوق‌ليسانس (1967) و دكترا (1972) از دانشگاه كاليفرنيا در لس‌آنجلس.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۰ |
 
مطالب جدیدتر
مطالب قدیمی‌تر