نويسنده در بخش ديگري از پژوهش خود در خصوص علل عقب‌ماندگي كشورهاي آمريكاي لاتين به نحوه برخورد و چگونگي استعمارگري دو كشور انگلستان و اسپانيا مي‌پردازد.

«معرفي يك قانون اساسي كه بر چنين مدل اوليه‌اي استوار بود و از آمريكا الهام مي‌گرفت، يك گسستگي فرهنگي با گذشته پديد آورد. مردمی كه تازه بندهاي پيش بند خود را جهت شاگردي و فراگيري فرهنگ سياسي اسپانيا سفت مي‌كردند و فرهنگ اسپانيا در حال اشاعه و نفوذ يك روش يكسان و يكنواخت در خاك مكزيك بود و ظالمانه و بي‌رحمانه قدرت غير پاسخگوي خود را بسط مي‌داد و به اين مردم ديكته مي‌كرد به يك باره تصميم گرفتند كه نقش شهروندان آزاد را بازي كنند و خود را با يك دولت خود مختار مستقل از اسپانيا مطابقت دهند كه همه چيز در آن داوطلبانه و براساس خواست خود آنان بود و هيچ تحميلي جهت پذيرش آن از سوي آمريكا در كار نبود.اين نياز به دانش خيلي زيادي از طبيعت انساني ندارد كه ببينيم يك چنين تجربه‌اي (يعني تجربه رهايي از یوغ اسپانياي مستبد و ظالم و پذيرش آزادي نوع آمريكايي) چه نتايج وحشتناكي را مي‌تواند در بر داشته باشد.»
در بررسي تفاوت‌هاي ساختاري درازمدت بين آمريكاي جنوبي و شمالي اين مهم است كه تشخيص دهيم تلاش‌هاي استعماري اسپانيا و انگلستان از نظر زماني تقريبا يك صد سال با هم فاصله دارند. قواي نظامي هرنان كورتز
در اوايل سال 1519 از كوبا و از طريق دريايي روانه مكزيك شدند، درحالي كه كريستوفر نيوپورت سه فروند كشتي خود را از لندن خارج و در پايان سال 1609 به منطقه‌اي كه امروز نيوانگلند ناميده مي‌شود گسيل نمود. واقعيت اين است كه يك چنين فاصله زماني طولاني بين دو اقدام استعماري حداقل از دو منظر قابل بررسي است. اول اينكه طي اين 9 دهه تحولات سياسي و مذهبي فراواني در اروپا به وقوع پيوست كه انقلاب و اصلاح ديني پروتستاني هم بخشي از آن بود. دوم اينكه همان طور كه تاريخداني به نام جان اچ اليوت عنوان نمود، با توجه به اينكه انگليسي‌ها در واقع بعد از اسپانيايي‌ها اقدام كردند چيزهاي فراواني از اسپانيايي‌ها آموختند و از اشتباهاتي كه اسپانيايي‌ها مرتكب شدند درس گرفتند.بعضي از اشتباهات جدي اشغالگران ایبريايي (اسپانيايي) عبارت بود از محدود كردن تجارت- زيرا مستعمرات اجازه نداشتند با كشورهاي اروپايي به تجارت بپردازند- تكيه بر بوروكراسي بي‌اثر و ناكارآمد و همچنين سيستم تصميم‌گيري در مركز يا تمركز سياسي. هنگامي كه در قرن 18 بوربون‌ها تلاش كردند كه تمركز زدايي كنند و مستعمرات را از حالت تمركز سياسي خارج كنند ديگر بسيار دير شده بود، زيرا بوروكراسي و تارهاي آن به هم بافته شده بود و بوروكراسي به يك بخش اصلي زندگي و فرهنگ مستعمرات تبديل شده بود.كليساي كاتوليك نيز در ايجاد يك سيستم متمركز و پديد آوردن دولتی گرایی نقش داشت. به عنوان مثال، كساني كه اعتقادات ديني نداشتند تحت فشار قرار مي‌گرفتند تا به آئين كاتوليك اعتقاد پيدا كنند و ساكنان اصلي منطقه آمريكا حق كشيش شدن نداشتند.
انگليس‌ها از مشکلات و موانعي که اسپانيايي‌ها با آن مواجه بودند آگاهي داشتند و از برقراري يک بوروکراسي سنگين و تحميل ديني اجتناب ورزيدند و در عين حال سعي کردند يک سيستم سياسي غيرمتمرکز مبتني بر آراي جامعه ايجاد نمايند. به نظر مي‌رسيد اين فرمول مناسبي براي باز کردن قفل‌هاي رشد اقتصادي بود.بعضي از نويسندگان و علي الخصوص تاريخداناني همچون رولند سایم و جیمز لنگ استدلال نمودند که تفاوت بين موسسات شمال آمريکا و جنوب آمريکا ريشه در تفاوت اهداف استعماري اسپانيايي‌ها و انگليسي‌ها داشته است. در حالي که هدف اسپانيا برقراري «امپراتوري غالب» بود هدف انگليسي‌ها ايجاد يک «امپراتوري تجاري» بود. با اين تفسير مستعمرات هر يک از دو امپراتوري فوق براي رسيدن به اين دو هدف متفاوت تلاش مي‌کردند. متمرکز عمل نمودن، حمايت از سيستم داخلي و بوروکراسي روش‌هايي براي رسيدن به هدف اسپانيا در جهت ايجاد امپراتوري غالب و مسلط بر منطقه بود، در حالي که يک سيستم ضعيف غيرمتمرکز و با تحمل زياد مبتني بر اصول قانون به انگلستان کمک کرد که به اهداف و آرزوهاي تجاري خود دست يابد. اين نظريه (به‌وجود آمدن دو امپراتوري) به‌وسيله جیمز رابینسون مورد نقد قرار گرفت. او معتقد بود که مستعمرات آمريکاي شمالي به صورت متفاوتي از مستعمرات جنوب آمريکا توسعه يافتند نه به اين دليل که انگليسي‌هاي استعمارگر انگيزه‌هايي متفاوت با اسپانيايي‌هاي استعمارگر داشته باشند، بلکه به اين دليل که نه جغرافيا و نه مردم شناسي منطقه آمريکاي شمالي و تراکم جمعيتي آن به انگلستان اجازه مي‌داد که از مدل استعماري اسپانيا الگوبرداري کند. بر طبق نظريه او «يک مدل مستعمراتي مبتني بر به کارگيري کارگران بومي و وضع سيستم رانت‌گيري در اين منطقه (آمريکاي شمالي) غيرممکن به نظر مي‌رسيد، زيرا جماعات بومي زيادي در شمال آمريکا حضور نداشتند و جوامع متشکل و سازمان يافته‌اي در اين منطقه حضور نداشتند»
ترديد اندکي وجود دارد که فرهنگ در توسعه آمريکاي لاتين و موسسات آن اهميت داشته است. سوال اين است که فرهنگ چگونه مي‌تواند اهميت داشته باشد؟ جامعه شناس وتاريخداني به نام کلادیو ولیزاز يک تشبيه از آیزایا برلین استفاده مي‌کند تا مسيرهاي متفاوت طي شده آمريکاي شمالي و جنوبي را از قرن 17 تاکنون توضيح دهد. از دید ولیز، اسپانيايي‌ها همچون خارپشت در تشبيه برلین هستند که فقط يک موجود زنده بزرگ است، در حالي که انگليسي‌‌ها همانند روباه بودند به اين ترتيب که آنها روشنفکر، تنوع طلب، قابل انعطاف و در بسياري از زمينه‌ها خوب بودند ولیز به اين تشبيه خيلي پايبند بود، به گونه‌اي که در اولين کتاب خود نوشت «آمريکاي لاتين يک خارپشت است که از اواسط قرن نوزدهم نااميدانه سعي کرد که يک روباه باشد.» براي ولیز، يکي از وسواس‌ها و عقده‌هاي روحي اين خارپشت به‌وسيله حرکت ضد اصلاحي به‌وجود آمد و آن عبارت بود از دفاع و تقويت باورهاي کاتوليک.
براي رسيدن به اين هدف واپسگرايانه، سلطنت حاکم اقدام به ايجاد يک سيستم به شدت متمرکز و بوروکراتيک «شورايي» نمود که در ابعاد وسيعي کارهايي را كه به هر ترتيب قابل انجام بود به زور ديکته مي‌کردو اجازه نمي‌داد کارها به روال طبيعي خود به پايان برسند. «دادگاه تفتيش عقايد» و «انجمن عيسي» (يا عيسويون یا ژزوییت‌ها)، دو مرکز با سلسله مراتب خاص و تشريفات گسترده بودند که توسط موسسه‌اي که با پشت‌گرمي و حمايت شديد فليپ دوم تاسيس شده بود اداره مي‌شدند. از نظر ولیز فيليپ دوم يک «پادشاه محتاط بوروکرات- کبير» بود که پادشاهان بعد از او؛ يعني فيليپ سوم و چهارم نيز همين منش را داشتند. از دید ولیز بهترين واقعه‌اي که مي‌تواند طبيعت روباه گونه انگليس را نمايش دهد انقلاب صنعتي بود. اين دوره قابل‌توجه تاريخي ‌نظر ولیز دقيقا ريشه در انگلستان دارد و از آنجا آغاز شده است، زيرا انگليسي‌ها داراي سعه صدر بيشتري بودند، قابل انعطاف و خواستار تغيير و مهم‌تر از همه در بسياري از زمينه‌ها تخصص داشتند و خوب بودند. اين کيفيت‌هاي انگلستان به مستعمرات آن نيز انتقال يافت و شمال آمريکا نيز صاحب اين کيفيت‌ها شد.
نظريات و فرضيه‌هايي که مبتني بر فرهنگ هستند به‌رغم ظاهر جذابي که دارند، از محدوديت‌هايي رنج مي‌برند. دیوید لندیس آنها را اينگونه بيان مي‌کند «فرهنگ تقريبا همه چيز را متفاوت نشان مي‌دهد.» به طور خاص نظريه ولیز با تمام ظرافت و جذابيت‌هاي علمي آن با دو انتقاد و دو چالش مواجه است. اول اينکه، يک فاصله زماني قابل توجه بين حرکت ضد اصلاحي اسپانيا و انقلاب صنعتي انگلستان وجود دارد، دو واقعه تاريخي که از نظر او دو شخصيت جوجه تيغي و روباه را براي هر يک از آنها به ارمغان آورده است. دوم اينکه، هر تفسيري که تا حد زيادي مبتني بر فرهنگ باشد نيازمند آن است که آنچه را که ما به آن «معماي کارائيب» مي‌گوييم حل کند يا در مورد آن توضيح دهد. کشورهاي منطقه کارائيب توسط همان کساني که ما آنها را «روباه» مي‌ناميم اشغال شدند، همان کساني که آمريکاي شمالي را نيز اشغال کردند و همان موسساتي را داشتند که 13 مستعمره ديگر اشغال شده توسط «روباه‌ها» داشتند، ولي نتيجه عملکرد اقتصادي آنها همانند عملکردهاي اقتصادي کشورهاي آمريکاي جنوبي است و هيچ شباهتي به وضعيت آمريکا و کانادا ندارند. اين البته به اين معني نيست که تحليل موضوعات براساس فرهنگ اهميتي ندارد. بلکه به معناي آن است که ساير عوامل نيز نقش مهمي در شکل‌گيري موسسات آمريکا داشته‌اند. در حقيقت ممکن است ساير عوامل غيرفرهنگي حتي مهم‌ترين نقش را در ايجاد مسير اقتصادي اين کشور ايفا کرده باشند.
همان گونه که تاکنون بيان شد و اچ. دبلیو بیتس در سال 1878 استدلال نمود، شهروندان مستعمرات تازه تاسيس اسپانيا آمادگي خودمختاري را نداشتند. براي مدت دو قرن، آنها در يک سيستم بسيار متمرکز و تمرکزگرا زندگي کرده بودند، جايي که تقريبا هر تصميمي در کشورها در گرفته مي‌شد و هيچگونه انعطافي در تصميم گيري‌ها وجود نداشت. در مستعمرات اسپانيا کابيلدو (Cabildo) اصلي‌ترين مرکز تصميم‌گيري محلي بود که در اختيار دولت بود. کابيلدوها به ندرت دموکراتيک بودند و تجربه‌اي براي دولت خودمختار محسوب نمي‌شدند. پيش از آن يعني در قرن 16، بحث‌هايي وجود داشت که چگونه اعضاي کابيلدوها بايد انتخاب شوند. در 1556 تصميم گرفته شد که اعضاي کابيلدو که از کابيلدو بيرون مي‌روند جايگزين خود را معرفي نمايند و اين کاربر در سانتو دومينيگو رايج بود و در سال 1595 بعضي از سمت‌هاي کابيلدو مکزيکوسيتي به کساني که قيمت‌هاي بالاتري را براي اين پست مي‌دادند تعلق مي‌گرفت. با گذر زمان اين نحوه تشکيل کابيلدو کاملا شکل قانوني به خود گرفت و شواهدي از فروش سمت‌ها در شهرهاي پوابلا، وراکروز و مریدا و همچنين کوردوبا و بوئنوس آيرس در نایب السلطنه نشین شهر ريور دپلاتا موجود است. تا پايان قرن 18 و آغاز قرن 19 کابيلدوها اعتبار خود را در آمريکاي لاتين از دست دادند.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در جمعه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۰ |