اثرات بازتوزیعی طرح هدفمندسازی یارانهها
حامد قدوسی
طرح هدفمندسازی یارانهها، قیمتهای نسبی برخی از کالاهای کلیدی از جمله حاملهای انرژی را به طور قابل ملاحظهای تغییر داده است.
تغییر در قیمتهای نسبی و نیز همراه شدن آن با برخی پرداختهای انتقالی باعث خواهد شد تا بازارهای مختلف کار، سرمایه و کالا در کوتاهمدت و بلندمدت به این تغیيرات واکنش جدی نشان دهند و طبعا اثر این تغییرات برای همه عاملها در اقتصاد یکسان نخواهد بود. ارزیابی جنبههای رفاهی سیاست حذف یارانهها و طراحی مکانیسمهای مناسب پوششی، مستلزم شناخت درست از برندگان و بازندگان تغییر است. تا کنون عمده توجه سیاستگذاران به تفکیک گروههای درآمدی بوده است، حال آنکه اثرات متفاوتی ممکن است در درون هر گروه درآمدی بروز کند و لذا تحلیلهای سیاستگذاری باید در سطحی جزئیتر صورت گیرد.
در این سرمقاله کوتاه سعی میکنیم برخی از اثرات بازتوزیعی طرح را برشمرده و نمونههایی از برنده و بازندههای احتمالی هر اثر را ذکر کنیم:
1- مصرفکنندگان: گروههای مختلف درآمدی نه تنها تقاضای متفاوتی دارند بلکه سهم متفاوتی از درآمد خود را صرف حاملهای مختلف سوخت میکنند. به عنوان مثال، خانوادههای کمدرآمدتر معمولا تقاضای بیشتری برای نفت سفید (برای گرمایش و طبخ غذا) و گازوئیل (به علت استفاده از وسایل حملونقل عمومی) دارند و ممکن است سهم بیشتری از درآمد خود را صرف حاملهای انرژی و گندم بکنند. در مقابل صاحبان خودرو مصرف بنزین بالاتری دارند. متناسب با افزایش نسبی قیمت هر یک از این محصولات، اثرات روی گروههای مختلف متفاوت خواهد بود.
2- عاملهای تولید: بالا رفتن قیمت انرژی، صنایع مختلف را به سمت بهینهسازی مصرف انرژی سوق خواهد داد. این که آیا در این فرآیند، تمایل به جایگزینی انرژی با سرمایه بیشتر خواهد بود یا با نیروی کار به ساختار فناوری تولید و قیمتهای نسبی این دو عامل جایگزین بستگی خواهد داشت. اگر صرفهجویی در مصرف انرژی از محل تجهیزات سرمایهبرتر صورت بگیرد، ممکن است تقاضا برای سرمایه بالا رفته و تقاضا برای نیروی کار پایین بیاید، در چنین شرایطی صاحبان سرمایه در این فرآیند منتفع شده و نیروی کار متضرر میشود.
3- سهامداران و صاحبان صنایع: تغییرات شدید در قیمت عاملها، موقعیت رقابتی صنایع مختلف را تحتالشعاع قرار داده است. این تاثیرات برای سهامداران صنایعی که قدرت رقابتی خود را از دست داده و از دور رقابت خارج میشوند، زیانبار خواهد بود. از طرف دیگر اگر برخی گروههای صنعتی بتوانند از طریق پیشبردن فرآیند چانهزنی با دولت سهم بیشتری از کمکهای انتقالی به صنایع را از آن خود کنند، ممکن است سهامداران این صنایع، صاحب منافع بادآوردهای شوند.
4)منافع محیطزیستی: افزایش قیمت سوخت اگر باعث کاهش مصرف سوخت شود، میتواند کیفیت محیطزیستی را در شهرهای بزرگ و آلوده مثل تهران و مشهد و اصفهان ارتقا دهد. به این ترتیب ساکنان این شهرها از مزایای مثبت طرح بهرهمند میشوند. در مقابل در مناطق حاشیهای نه تنها چنین اثر مثبتی وجود ندارد، (چون چنین مشکلی از ابتدا وجود نداشته است) بلکه به علت جایگزینی احتمالی حاملهای تجاری با سوختهای جنگلی (چوب) امکان تخریب محیط زیست و افت درآمد و کیفیت زندگی در بلندمدت برای ساکنان این مناطق وجود دارد.
5- صاحبان تخصصها: تحول فناوری تولید از بهرهوری پایین انرژی به بهرهوری بالا، مستلزم بازسازی ساختار شرکتها و تغییر در ترکیب نیروی کار است. در این فرآیند تقاضا برای برخی تخصصها که در راستای بهینهسازی مصرف سوخت هستند، بالا رفته و در مقابل ممکن است بخشی از نیروی کار متخصص در فناوری قدیمی شغل خود را از دست بدهند.
6- نفعبرندگان مستقیم از سوخت یارانهای: قاچاق سوخت به کشورهای همجوار یک منبع درآمد عمده برای برخی ساکنان مناطق مرزی در غرب و شرق کشور است که متاسفانه فاقد منابع درآمدی جدی در بخشهای دیگری هستند؛ بنابراين قاچاق سوخت (هر چند غیرقانونی) به نوعی شکل مکانیسم تامین اجتماعی را برای آنها ایفا میکرده است. حذف یارانهها عملا یک منبع درآمدی برای این بخشها را قطع میکند و ممکن است اقتصاد این مناطق را با مشکل جدی روبهرو کند؛ بنابراين لازم است سیاستهای تور تامین اجتماعی برای این مناطق در اولویت بالاتری قرار گیرد.
7- صاحبان مسکن و وسایل نقلیه: وقتی قیمت سوخت به ناگهان زیاد میشود جذابیت خودروهای پرمصرف کم شده و بر جذابیت خودروهای کممصرف افزوده میشود. از طرف دیگر تقاضای مسکن در مناطقی که دور از مراکز تجاری-صنعتی هستند و لذا هزینه رفتوآمد زیادی را به ساکنان تحمیل میکنند، افت کرده و تقاضا برای مناطق نزدیک زیاد میشود. در بلندمدت قیمت سوخت، قیمتهای نسبی زمین و مسکن در شعاعهای مختلف مناطق بزرگ شهری و ثروت صاحبان زمین و مسکن در این مناطق را تغییر میدهد.
8- صاحبان دستمزدهای چسبنده و داراییهای نقدی: اگر انجام پرداختهای انتقالی به استقراض از بانک مرکزی و تورم اضافی بینجامد، کسانی که در بخشهای با دستمزد اسمی چسبنده (مثلا کارکنان دولت) کار میکنند و نیز کسانی که سرمایههایشان به شکل اوراق بهادار نقد (پول نقد) و شبه نقد (مثل اوراق مشارکت) است، در این فرآیند متضرر خواهند شد. صاحبان پساندازهای کوچک که به علت ضعف بازارها قادر نبودهاند در این فاصله پسانداز خود را در داراییهای مقاوم در مقابل تورم (مثل مسکن) ذخیره کنند از جمله دیگر زیاندیدگان طرح خواهند بود.طبعا این یک فهرست نمونه است و اثرات بازتوزیعی میتواند فراتر از این موارد باشد. تنوع در اثرات بازتوزیعی ورودی مهمی برای طراحی سیاستهای بهینه مالیاتی و جبرانی مکمل طرح است که در مقاله دیگری در این باره صحبت خواهیم کرد.
ماخذ:دنیای اقتصاد

کوشان غلامي
بخش پنجم
تيمها در مالزي
مبناي تمام جمعيتهاي قوميدر مالزي گروه مداري است که از اين حيث آنان را به بازيکنان خوبي در تيمها مبدل ميسازد. آنها هنگاميکه به صورت دسته جمعي به سوي يک هدف تيمي حرکت ميکنند بسيار خشنودتر هستند تا زماني که به دنبال اهداف فردي باشند. انگيزه آنان از کار درون يک تيم به دست ميآيد، نه از ديده شدن به صورت يک سوپراستار.
چالش يک مدير مهاجر به مالزي، مهار کردن اين نيروي فوقالعاده گروهها است. اعضاي گروه دوست دارند احساس کنند که گروه مانند يک خانواده است و روابط اين خانواده محدود به زمان کاري نيست. اين يکي ديگر از دلايلي است که مديران دوست دارند در جهت رفاه و رضايت اعضاي تيم تلاش کنند. اگر زماني را به صحبت با کارکنان اختصاص داده و آنها را درباره دانشي که در موقعيت خود دارند آگاه کنيد، منجر به افزايش انگيزه و وفاداري به سازمان و مدير آن خواهد شد.
سبکهاي ارتباطي در مالزي
شيوههاي ارتباطي مالزياييها با دو مشخصه سياست و ادب بيش از حد توصيف ميشود. هدف اساسي آنها اين است که از حفظ هماهنگي قبلي در گروه اطمينان حاصل کرده و حس هماهنگي با اعضاي جديد را گسترش دهند. به همين دليل ممکن است گاهي ارتباطات بسيار رسميبه نظر برسد که اين امر در هنگام رساندن خبر بد يا دادن اطلاعات به سرپرستان، زياد ديده ميشود.
قبل از بحث درباره موضوعات کاري، گذراندن زماني براي تعارفات اجتماعي معمولا خوب است. اين يخشکني يکي از مراحل مهم فرآيند ساختن روابط بوده و اهميت آن نبايد هيچگاه دست کم گرفته شود. موضوعات مهم براي اين چنين مذاکرات ميتواند خانواده، ورزش (خصوصا فوتبال)، احساس شما نسبت به مالزي، سازمان شما، برنامههاي آتي و... باشد. همچنين بايد از طرح موضوعات سياسي، مذهبي و بحرانهاي قوميدر مالزي خودداري کرد.
کلمه «نه» يکي از کلماتي است که به ندرت شنيده ميشود. مالزياييها ترجيح ميدهند اخبار بد را توسط پيامهاي غيرمستقيم و به گونهاي در لفافه منتقل کنند که حتي به سختي قابل فهميدن است. اگر احساس کرديد درباره چيزي که گفته شده مطمئن نيستيد، سعي کنيد با طرح چند پرسش صريح به اطلاعات لازم دست پيدا کنيد. يکي از راههاي متداول اين است که هر جواب غير از «بله» که با ذکر جزئيات و توضيحات همراه ميشود را به عنوان جواب منفي در نظر بگيريم.
اکثر مالزياييهايي که در پستهاي بينالمللي فعاليت ميکنند، به زبان انگليسي سليس صحبت کرده و در واقع اين سليس بودن نوعي پرستيژ به شمار ميرود. همچنين اکثر مردم به زبان محلي خودشان و حتي زبان مالايي باهاسا (که به عنوان زبان مشترک بين گروههاي مختلف قومياستفاده ميشود) صحبت ميکنند.
نقش زنان در تجارت مالزي
مالزي يک کشور مسلمان است و اکثر جمعيت آن را مسلمانان تشکيل ميدهند. در این کشور بسياري از زنان داراي شغل بوده و حتي مناصب بالايي را اختيار کردهاند. (که اين در تضاد با بيشتر کشورهاي مسلمان است)
زناني که براي انجام کار به اين کشور مراجعه ميکنند، مشکلات کمتري نسبت به ساير کشورهاي اين منطقه مثل ژاپن و تايوان خواهند داشت.
سبکهاي پوششي در مالزي
در هنگام شرکت در جلسات معمولي کاري، لباس كاري استاندارد غربي به همراه کراوات براي آقايان و پيراهن يا بلوز و دامن براي خانمها مناسب ميباشد.
فعاليتهاي عصرانه ميتواند کاملا غيررسمي بوده و با لباس آستين کوتاه براي مردان يا بلوز و شلوار براي خانمها انجام گيرد. فقط معتبرترين رستورانها، انتظار لباس رسميتري دارند.
خانمها بايد از حساسيت مسلمانان نسبت به نوع پوشش آگاه بوده و لباسهاي آنان از این حیث مناسب باشد.
گذران اوقات فراغت در مالزي
دعوت شدن به ناهار يا شام پس از يک قرار کاري براي ساختن روابط بسيار رايج است.
در هنگام خوردن يا ردوبدل کردن غذا از دست راست خود استفاده کنيد، چون دست چپ معمولا غيربهداشتي به نظر ميرسد. (اين قانون براي افراد چپ دست نيز صادق است).
غذاهاي مالزي معمولا تند بوده، ولي نوع غيرتند آن نيز وجود دارد. اصولاپس از اتمام غذا براي نشان دادن اينکه از ميزان غذا راضي بودهايد، مقداري از آن را درون بشقاب نگه داريد.
منبع:دنیای اقتصاد
ماخذ:پنگان

چگونه مدارس كسب و كار اوضاع را خراب كردند
رعنا فروهر
مترجم: زهره سحابی
باب لوتز، نایب رییس سابق جنرال موتورز، مشهورترین بازنده صنعت خودرو است. وی در طول 47 سال اعمال جنونآمیز در این صنعت، درون گستره وسیعی از حلقههای مدیران ارشد فورد، بیامو، کرایسلر و اخیرا جی.ام بوده، اما هرگز بر قلههای اوج قرار نگرفته است.
دلیل این اتفاق، به قول خود او، این است که «ماشینها را بیش از حد خوب ساخته است.» شاید هم ربطی به این واقعیت داشته باشد که باب افراطی، کسی که میشد در مردان دیوانه یکی از کاراکترها را بر اساسش ساخت، بیشتر از آنکه دلال قدرت باشد، یک موسس متکی بر خود و موثر است که دوست دارد پیامهای صنفی به این و آن بدهد. میگویند در کتاب جدیدش «مردان صنعت خودرو در برابر حسابدارها: نبردی بر سر روح کسب و کار آمریکایی» پیامی دارد که به شنیدنش میارزد. لوتز میگوید برای رشد دوباره اقتصاد
ایالات متحده نیاز داریم ام.بی.ایها را کنار بزنیم و بگذاریم مهندسها کار را پیش ببرند.
استدلال اصلی لوتز این است که مدیران اجرایی محصولمحور بهترین خدمات را به کمپانیها، سهامداران و مصرفکنندگان ارائه میدهند.
لوتز در کتاب خویش بهشکل کنایهآمیزی به روزهای طلایی جی.ام در دهه 60 از نظر طراحی و تکنولوژی اشاره میکند و تا اشغال این کمپانی در اواخر دهه 70 توسط گروههای ام.بی.ای پیش میرود. مدیران اجرایی که زمانی عمدتا از دل مهندسی بیرون میآمدند، این بار از دل علوم مالی ظاهر شدند. نتیجه امر طیفی از چالشهاي جدی (مدیران به تولید محصولات «پست» پایان بخشیدند، زیرا مشتریان «انتخاب دیگری نداشتند») تا خندهدار (زیرسیگاریهای کادیلاک که باز نمیشدند، زیرا طبق تعهدات شرکتی آن را برای کار در 40 - فارنهایت ساخته بودند) بود. تصور این صحنه خیلی آسان است که لوتز بهعنوان یکی از مردان صنعت خودرو کلاه ایمنیاش را بر میدارد و بر سر مدیر خط تولید ـ که از ترس دولا شدهـ داد میزند: «خوب، مشتریانمان در داکوتای شمالی خیلی خوشحال خواهند شدو زير سيگاريهاي ما در 40 - درجه كار ميكند.»
صنعت خودرو واقعا نماینده هولناکی از گرایش به مدیریت کوتاهمدت و (بهشکلی کوتهنگرانه) مبتنی بر ترازنامهها است که کسبوکار آمریکا را تحت تاثیر قرار داده است.
در نخستین نیمه قرن بیستم، غولهای صنعتی همچون فورد، جنرال الکتریکز، ای.تیاند تی و بسیاری دیگر بهشدت مشتریمحور بودند. آنها بسیاری از زمان و پولشان را خرج استفاده از تکنولوژیهای جدید میکردند تا بهترین محصولات و خدمات ممکن را، فارغ از هزینههای توسعه، تولید کنند. ایده این بود که اگر کالا را بهتر بسازی، مشتریهایش سر خواهند رسید و سر هم رسیدند.
پاندول این ایده در دوران پس از جنگ شروع به نوسان کرد، وقتی روبرت مکنامارا، فارغالتحصیل دانشکده بازرگانی هاروارد و «بر و بچههای تیز و فرزش» بهخاطر استفاده از مدلکردن ریاضیاتی، نظریه بازی و تحلیل آماری پیچیده برای شرکتهای ارتشی هوانیروز مشهور شدند؛ آنها این چیزها را برای کارهایی مثلِ بهبود زمانهای انتقال سوخت و برنامهریزی بهینهتر حملات هوایی انجام دادند.
مکناراما که بعدتر رییس فورد شد، تراکمبخشیهای عددی بسیاری را به جهان کسبوکار وارد کرد و بهزودی این ایدهاش که «اگر بتوانی اندازهگیریاش کنی، میتوانی مدیریتش کنی» مسلط شد ــ چیزی که شگفتآور هم نیست. تا اواخر دهه 1970، ام.بی.ای ها در حال پیشرفت و شکوفایی بودند و مهندسان به اتاقهای عقبی
فرستاده شدند.
این حرف بدین معنا نیست که ام بی ایها، این بچهبازیهای تیز و فرز کسبوکار آمریکایی، هیچ اثر مثبتی رقم نزدهاند؛ چیزهایی مثل مراکز فعالیت لژستیک فدرال اکسپرس با آن ابربهینگی و سرتاسر صنعت مشاوره از دل فعالیتهای آنان بیرون آمدهاند، اما در نهایت، جابهجا کردن عددها اینوروآنور تنها به همین کارها میآیند. در بلند مدت، باید محصولات و خدمات واقعی خلق کنید یا آنها را بهبود ببخشید تا رشد کنید.
در ایالات متحده، رشد صنعت مالی صرفا گرایش به مدیریت مبتنی بر ترازنامهها را شدت بخشیده است. شرکتهای سرتاسر زمین، اما بهطور خاص ایالات متحده، جایی که بخش بانکداری بیشترین قدرت را در چنگ دارد، تحت فشارهای مهیب کوتاهمدت هستند تا ترازنامههایشان را هر سه ماه یک بار بسازند.
این امر اغلب به برنامهریزی واکنشی و نه تیزهوشانه میانجامد: وادارکردن مهندسانی که از همه بالاتر حقوق میگیرند به بازنشستگی، حتی اگر بهترین مهندسان باشند و کاهشدادن هزینههای حقوقهای پرداختی در سرتاسر بخشها، بهجای آنکه در بخشهایی سرمایهگذاری کنی که آن چیز نوی نو را داخل بازار میفرستند.
جالب است بدانیم آن حوزه واحدی که اقتصاد آمریکا در حال افزودن شغل و افزایش قابلیت تولید و ثروت به آن است، همان حوزهای است که شدیدتر از همه دیگر حوزهها بر محصول و مشتری متمرکز است: سیلیکون ولی! و آن شرکتی در بزرگراه 101 که بهتر از دیگر نمونهها این نکته را روشن میسازد، اپل است. تنها باری که اپل واقعا طرح و برنامههایش را باخت، همان زمانی بود که ام.بی.ایها را بر سر کار گذاشت. تا وقتی که استیو جابز ترکتحصیلکرده پشت رول است، مشتریها (و سهامداران)خوشحالند.
دلیلش نیز آشکارا همانی است که لوتز در کتابش پیش کشیده: «کفاشیها را باید کفاشها راه ببرند و شرکتهای نرمافزاری را آدمهای نرمافزار.»
با این حال، بهرغم جستوجوهای بسیار برای یافتن ارزش یک ام.بیای پس از بحران مالی درون اجتماع بازرگانی، هنوز هم دانشکدهها پشت سر هم ام.بی.ای تولید میکنند. در این کشور، در آیندهای نهچندان دور از ذهن، تعداد متخصصان مالی خیلی خیلی بیشتر از تعداد مهندسها خواهد بود، اما همین امر در مورد چین نیز به زودی صادق خواهد بود، جایی که طبق برنامههای دولتی در چند سال آینده 40 مرکز آموزش عالی بازرگانی جدید افتتاح خواهند شد. همان طور که لوتز به طنز میگوید: «این بهترین خبری است که طی این سالها شنیدهام.»
منبع: تايمز
ماخذ:دنیای اقتصاد
تهیه شده در: پنگان
مترجم: پریسا حبیبی
اینها سوالات یک مصاحبه شغلی عجیب هستند که کاملا غیرمرتبط با کار شما، به نظر میرسند. ولی ممکن است هر یک از آنها خیلی غیرمنتظره در یک مصاحبه شغلی از شما پرسیده شوند.
در برخی مصاحبههای شغلی ممکن است ، سوالات عجیبی چون «دوست دارید جای چه حیوانی باشید؟» از شما پرسیده شود. این نوع سوالات برای ارزیابی واکنشهای شما در موقعیتهای غیرمنتظره، حضور ذهن شما و توانایی شما در دادن پاسخی منسجم است. البته هیچ پاسخ درست یا اشتباهی برای این مصاحبههای روانشناختی وجود ندارد، اما بهتر است شما آمادگی لازم برای پاسخ دادن به این پرسشها را که ممکن است به صورت تصادفی از شما پرسیده شوند، داشته باشید تا به عنوان یک داوطلب با اعتماد به نفس و مدبر شناخته شوید.
این سوالات غیرمعمول در مصاحبه ممکن است به نظر نامناسب بیایند، اما این سوالات طراحی شدهاند که خلاقیت و دید شما نسبت به خودتان را آشکار کنند. با این حال «نحوه» پاسخ دادن به این سوالات مهمتر از خود پاسخهایی است که داده خواهند شد. سعی کنید دستپاچه نشوید و با حفظ آرامش به پاسخ خود فکر کنید و سپس به شیوهای مثبت و مختصر آن را بیان کنید. برخی از این جوابهای روانشناسانه ممکن است در هر مصاحبه شغلی مورد استفاده قرار بگیرد. بنابراین راهکارهایی که در اینجا برای پاسخ دادن به این سوالات مطرح شده است میتواند به شما کمک کند تا از شنیدن سوالات غیرمتعارف یکه نخورید.
برای این نوع سوالات جواب غلطی وجود ندارد، اما شما باید بتوانید دلایل انتخاب یک حیوان مشخص یا انتخاب مواردی دیگر را توضیح دهید. فرد مصاحبهکننده با توجه به شیوه پاسخهای شما، متوجه نکاتی میشود که روش فکری، خلاقیت و نحوه روبهرو شدن شما با مشکلات را نشان میدهد.
در اینجا لیستی از سوالات غیرعادی را که معمولا در یک مصاحبه شغلی پرسیده میشود، بیان میکنیم. البته ممکن است دقیقا از همین عبارات استفاده نشود، ولی این مطالب شما را با این نوع پرسشها که ممکن است درمصاحبهای با آنها روبهرو شوید آشنا میکند و برای آنها پاسخهایی خلاقانه ارائه میدهد.
اگر شما میتوانستید به جای یک حیوان باشید، کدام حیوان را انتخاب میکردید؟
نوع حیوانی که انتخاب کردهاید مهم نیست، فقط کافی است برای انتخاب خود دلیل خوبی داشته باشید. با این حال بهتر است حیوان قوی و باهوشی مانند شیر یا دلفین را انتخاب کنید. همچنین سعی کنید ارزشهای آن شغل با توانایی آن حیوان در ارتباط باشد. برای مثال شیر یک حیوان مقتدر و شجاع است و دلفین حیوانی باهوش با درک شهودی است.
دوست دارید جای کدام شخصیت داستانی باشید؟
شخصیتی را انتخاب کنید که اطلاعات کافی در مورد آن داشته باشید و برای شما قابل تحسین باشد. توضیح دهید چرا این شخصیت برای شما قابل تحسین است و چه ارتباطی با آرمانها و ارزشهای شخصی شما دارد.
برای مثال «من شخصیت شرلوک هولمز را انتخاب میکنم، زیرا تحلیلگری، مهارتهای حل مساله، بینش و هوش او برای من قابل ستایش بوده است.»
اگر قرار باشد شما میهمانیای ترتیب دهید ودر آن از سه شخصیت معروف دعوت به عمل آورید، آن سه نفر چه کسانی هستند؟
این سوال همانند سوال قبلی است. تعداد چنین افرادی بسیار زیاد است ، بنابراین در اینجا نیز به این نکته توجه کنید که دلایل خوبی برای انتخاب هر فرد داشته باشید. برای مثال من «نلسون ماندلا، دالایی لاما و ريیسجمهور آمریکا را دعوت میکنم. تا آنها با گفتوگو با یکدیگر راهحلهایی را برای کاهش جنگ و خونریزی در کشورهای خاورمیانه و آفریقا و کشورهای دیگربه دست آورند.»
اگر خانهتان دچار حریق شود، سه وسیلهای را که پیش از سایر وسایل، همراه خود برمیدارید چیست؟
پاسخ شما باید انعکاسی از ارزشها و اولویتهای شما در زندگیتان باشد. ابتدا به مهمترین چیزهایی که در خانه دارید فکر کنید. پاسخهای معمول عبارتند از حیوانات خانگی، عکسها، مدارک مهم، کامپیوتر و کیف پول و اشیایی همانند آن. سپس باید توضیح دهید، چرا هریک از این اشیا را انتخاب کردهاید.
اگر پول زیادی در یک قرعهکشی پول برنده شوید، با آن چه خواهید کرد؟
این نوع سوالات طراحی میشوند تا ویژگیهای مثبتی چون تنظیم هدف، برنامه ریزی، جاه طلبی، مسوولیت و سخاوت را در شما برجسته کنند. پاسخهایی چون شروع کسب وکار برای خود، رفتن به مسافرتی یک ساله و گسترش افقهای خود بهتر از پاسخهایی چون خرید یک لامبورگینی یا صرف پول برای خوشگذرانی است.
این سوالات عجیب در مصاحبههای شغلی برای یافتن خصوصیات ویژه داوطلبین طراحی میشوند که با سوالات یک مصاحبه معمولی نمیتوان متوجه آنها شد. هدف فرد مصاحبهکننده این است که ببیند آیا شما در مواجهه با این سوالات غیرمنتظره دستپاچه میشوید یا خیر. آنها میخواهند شما را به چالش بکشند و در شما استرس ایجاد کنند. بنابراین چگونگی پاسخ دادن شما به این پرسشها بسیار مهم است.
نگران نباشید و با یک لبخند نفس عمیقی بکشید و یک دقیقه به خودتان فرصت دهید تا در مورد پاسخ خود فکر کنید. از گفتن اولین موضوعی که به ذهنتان میرسد، خودداری کنید و مدت زمانی را برای پاسخ خود در نظر بگیرید. لازم نیست پاسخهای شما خندهدار یا خیرهکننده باشد فقط یک جواب صادقانه که مختصر و طبقه بندی شده باشد، کافی است.
منبع: best-job-interview.com
ماخذ:دنیای اقتصاد
تهیه شده در: پنگان
گروه مسكن- مريم عليزاده: بررسي مراحل انجام معاملات مسكن از شروع مشاوره تا پايان عقد قرارداد نشان ميدهد سرمنشاء التهاب اجارهبها نرخهايي است كه مالكان تحت عنوان «پيشنهاد» اعلام ميكنند طوري كه بعد از چانهزني، سطح نرخ قطعي اجاره در قراردادها هنوز 10 درصد بالاتر از توان مالي مستاجر تعيين ميشود.
در شهر تهران بهرغم آنكه متقاضيان خريد مسكن توانستهاند قدرت مالي خود را ثابت نگه دارند، اما اجارهنشينها براي تحمل اجارهبها به ترميم اجباري قدرت اجاره رو آوردهاند.
نتايج رديابي مرحله ابتدايي معاملات اجاره كه توسط مجري بازار مجازي مسكن انجام شده، حاكي است: طي يكسال اخير مالكان، متوسط رهن هر متر مربع واحد مسكوني در تهران را 11 درصد افزايش داده و با نرخ 400 هزار تومان به بازار «پيشنهاد» كردهاند كه در قراردادهاي اجاره اين رقم بعد از اعمال تخفيف، به رقم «قطعي» 330 هزار تومان تبديل شده است، اما مستاجرها براي تحمل همين نرخ قطعي مجبور شدهاند قدرت ريالي خود را مترمربعي 100 هزار تومان افزايش دهند طوري كه توان اجارهنشينها در تهران طي سال89 پرداخت 300 هزار تومان رهن به ازاي هر متر مربع واحد مسكوني برآورد شده است، به اين ترتيب قدرت ريالي براي اجاره مسكن در تهران بهرغم ترميم، 9 درصد كمتر از نرخ قطعي اجاره و 25 درصد كمتر از نرخ پيشنهادي اجاره است. اين فاصله باعث شد در سال گذشته، بخش اجاره در بازار مسكن زير ذرهبين انتقادها قرار بگيرد. توان ريالي اجارهنشيني در تهران طي سال88 حدود 200 هزار تومان (رهن كامل به ازاي هر متر مربع) بوده است.
قيمت فروش بدون نوسان كاذب

مترجم: ياسر ميرزايي
سخنرانی دوم، قسمت دوم
ميداس، افسانه مردي كه به هر چيز دست ميزد طلا ميشد، در سوگ دخترش
رابينز در بخش اول اين سخنراني كه هفته گذشته منتشر شد گفته بود كه ارسطو نظر خود را درباره پول و ارزش زير مساله تدبير منزل مطرح ميكند. حال ادامه گزارش رابينز از بحث ارسطو را ميخوانيم.
ارسطو ميگويد:
«وقتی استفاده از سکه کشف شد، علاوه بر مبادله کالاهای ضروری، فنی دیگر نیز از دسته فنون پول درآوردن به وجود آمد به نام خردهفروشی؛ که شاید در ابتدا موضوعی ساده بود اما همین طور
که مردم یاد گرفتند کی و کجا و با کدام معاملات میتوان منفعت بیشتری تولید کرد، این فن نیز پیچیدهتر شد. فن پول درآوردن که ریشه در استفاده از سکه دارد، عموما به عنوان فنی در نظر گرفته میشود که بیشترین ارتباط را با تحصيل پول و ثروت دارد... در واقع»
- او از مسیر سخنش خارج شده بود تا چیزی دیگر بگوید -
«از نظر بسیاری از مردم، ثروت تنها حجمی از سکه است، زیرا فن پول درآوردن و خردهفروشی ربط وثیق با سکه دارد. دیگرانی اصرار دارند که پول سکهای یک فریب محض است، چیزی که طبیعی نیست، بلکه تنها قرارداد است که اگر با کالایی دیگر توسط کاربران جایگزین شود، خود هیچ ارزش یا استفاده دیگری در زندگی روزانه ندارد.» [همان، ص 17]
در اینجا به وضوح ارجاع به این اندیشه افلاطونی را میبینیم که مواد ذاتا بیارزش به عنوان سکه استفاده میشود.
و او میخواهد بگوید: همه اینها نادرست است. «کسی که جیبش از سکه پر است، ممکن است اغلب نیازمند غذاهای ضروری باشد.» [همان] و این جاست که شما با یکی از مشهورترین مثالهای تاریخ اقتصاد روبهرو میشوید: «اما چه طور میتوان مردی را ثروتمند دانست در حالی که غرق در فراوانی است[فراوانی چیزی غیراز غذا] و دارد از گرسنگی میمیرد، همچون افسانه میداس که میل سیریناپذیر او همه چیز را به طلا تبدیل میکرد؟» [همان، صص 17تا 18] آیا درباره افسانه میداس شنیدهاید که خدایان به او قول دادند هر چه بخواهد را برآورده میکنند و او خواست که همه چیز را بتواند به طلا تبدیل کند؟ و به خاطر دریافت این نعمت
از گرسنگی مرد.
ارسطو ادامه میدهد: «انسانها به دنبال مفهومی بهتر از فن كسب ثروت و پول به جای تحصیل صرف سکه هستند و آنها حق دارند. زیرا ثروت طبیعی و فن طبیعی پول درآوردن دو چیز مختلف هستند.» [همان، ص18] اگر شما پول را برای تحصیل وسایلی که برای تدبیر امور منزل نیاز دارید، خرج کنید، مسالهای نیست، اما اگر شما به خردهفروشی بروید که ارسطو حسی تحقیرآمیز نسبت به آن دارد و به دنبال کسب منفعت از آن باشید، آن وقت شما از مسیر طبیعی و اخلاقی خارج شدهاید و در فعالیتی افراط کردهاید که مثل فن تدبیر امور منزل ارزش ذاتی ندارد:
«برخی اشخاص به این سمت هدایت میشوند که باور کنند پول درآوردن هدف تدبیر امور منزل است و هدف اصلی زندگیشان این است که خود را بدون محدودیت، وقف افزایش پولشان کنند یا به هیچ وجه پولی از دست ندهند. منشا این وضعیت در انسانها این است که آنها فقط به دنبال زندگی هستند و نه به دنبال زندگی خوب و همان طور که خواستههای آنها بیحد و حصر است، این خواسته را نیز دارند که ابزارهای ارضای آن خواستهها نیز باید بیحد و حصر باشد.» [همان]
اما او میخواهد بگوید این خوشی میتواند «بیشتر باشد»:
«آنها به دنبال فنی هستند که بیشترین خوشی را تولید کند و اگر آنها نتوانند رضایت خود را با پول درآوردن برآورند، فنون دیگر را به کار میگیرند و در عوض هر استعداد فکری را به خلاف طبیعتش به کار میگیرند. مثلا هدف از شجاعت، پول درآوردن نبوده است، بلکه برای ایجاد اطمینان بوده است؛ هدف فنون رزمی و ورزشکاری نیز چنین چیزی نبوده است؛ بلکه هدف از اولی پیروزی در جنگ و از دومی سلامت بوده است. با این همه برخی انسانها هر کیفیت یا فنی را ابزاری برای پول درآوردن میکنند؛ این هدف آنها شده است و برای رسیدن به این هدف همه چیز باید به کمک گرفته شود.» [همان، ص19]
او کمی اطناب به خرج میدهد و سپس با جملهای جمعبندی میکند که اهمیت فوقالعادهای برای موضوعی دارد که من قصد دارم در تاریخ اندیشه اقتصادی در دوران میانه شرح دهم. او میگوید:
«دو شيوه پول درآوردن، یکی چنانکه پیش از این گفتم، بخشی از تدبیر امور منزل است و دیگری خرده فروشی: اولی ضروری و قابل احترام و دومی گونهای مبادله است که الحق محل انتقاد است؛ زیرا غیرطبیعی است و رسمی است که در آن مردم با استفاده از دیگران منفعت کسب میکنند. منفورترین گونه رباخواری است که در آن از خود پول، کسب منفعت میشود و نه از استفاده طبیعی از آن. زیرا پول به طور طبیعی باید در مبادلات استفاده شود و نه برای افزایش منفعت [گرفتن بهره]. و این اصطلاح رباخواری... که [لغت یونانیاش] به معنای زایش پول از پول است از این رو برای گونهای پول درآوردن به کار رفته است که فرزندان شبیه والدین هستند. به همین دلیل در میان همه گونههای پول درآورن، این غیرطبیعیترینشان است.» [همان، ص20]
حالا اگر شما به تاریخ اندیشه اقتصادی قرون میانه رجوع کنید که از جهاتی دیگر روشنگر است، این حکم ارسطو را خواهید یافت که متون مختلف - نه همه آنها - برآمده از کتاب مقدس آن را برای توجیه سبعانهترین قوانین علیه دریافت «هر» بهرهای از سرمایه قرضداده شده، به کار گرفتهاند. بعدتر به آنها خواهیم پرداخت.
خوب، به آنچه ارسطو در کتاب «سیاست»اش گفته است، زیاد پرداختیم، اما ارسطو در کتاب «اخلاق»اش قصد دارد عملکردهای پول و پول درآوردن را مشخص کند و تو گویی او اصلا در کتاب «سیاست»اش هشداری سفت و سخت درباره محدودیتهای پول درآوردن نداده است. پاراگرافی در «اخلاق» وجود دارد که شما میتوانید در آن تحلیلی ژرف از پول ببینید. ارسطو در کتاب «اخلاق» همچنان در مقام یک فیلسوف اخلاق درباره عدالت و عدالت در مبادله صحبت میکند - مبادله معکوس. او میگوید که برای آنکه مبادله بتواند عادلانه باشد، ضروری است «ارزشهایی» که مبادله میشود، برابر باشند و برای اینکه ارزشهای مبادلهشده با هم برابر باشند، باید معیاری مشترک برای ارزشگذاری وجود داشته باشد.
«این دلیل اختراع پول است. پول گونهای [کالای] واسطه یا ابزار است؛ زیرا میتواند هر چیزی را اندازه بگیرد و در نتیجه کم یا زیاد چیزهای دیگر را جبران کند، مثلا میتواند تعداد کفشهایی که برابر با یک خانه یا یک وعده غذا است را مشخص کند. بنابراین برای یک کفاش و یک بنا باید مشخص شود که چند کفش با یک خانه برابری میکند؛ در غیراین صورت هیچ معاشرت یا مبادلهای در کار نخواهد بود، اما این غیرممکن است مگر آنکه کفشها و خانه یا وعده غذایی به نحوی قابل برابرسازی باشند. اینجا است که ضرورت وجود یک معیار جهانی اندازهگیری همانطور که قبلا گفته شد، دیده میشود. این معیار در واقع تقاضا برای خدمات مشترک است که جامعه را متحد نگه میدارد. [ارسطو، 1948، ص 27]
عنوان اولین فصل کتاب درسی مقدماتی که در موسسهای که من در آن دانشجو بودم استفاده میشد - کتاب «ثروت» کانان [1919] - بود: «کنترل قدرت تقاضا.» ارسطو میگوید: «پول نمایندهای به رسمیت شناخته شده برای این تقاضا است» که جامعه را متحد نگه میدارد.[ارسطو، 1948، ص27] پس از آن او چنین ادامه میدهد که پول نه تنها برای مبادلات کنونی مفید است که:
«از نظری برای مبادلات آتی نیز مفید است؛ [پول] گونهای [کالای] امن است که ما اگر اکنون چیزی نخواهیم، [پول معادلش را] مالک میشویم تا بتوانیم وقتی به آن چیز نیاز داشتیم، تحصیلش کنیم؛ زیرا اگر کسی پول داشته باشد باید در توان او باشد که هر چه میخواهد تحصیل کند....
بنابراین پول چیزی است که اشیا را با تناسبپذیر کردن، برابر نهاد میکند و همینطور که همکاری بدون مبادله غیرممکن است، مبادله، خود بدون برابرنهاد و برابرنهاد بدون تناسبپذیری غیرممکن است.» [همان، ص28]
همه این مدعیات ارسطو اثری دیرپا در تاریخ اقتصاد داشته است و تا دوران پتی در پایان قرن هجدهم یا آدام اسمیت و هیوم، کسی چنین فشرده و مختصر درباره عملکرد پول حرفی نزده است؛ بنابراین من فکر میکنم شما باید نمره بالایی به ارسطو بدهید به این دلیل که برای اولین بار به این قضایا - که احتمالا برای بسیاری از شما پیشپاافتاده و بدیهی به نظر میرسد - فکر کرده است.
او همچنین به خاطر برخی توجهات به اصل نزولي بودن مطلوبیت نهايي شهرت یافته است - در نسخهای کمتر شناختهشده از کتاب «موضوعات» [1960] او که پس از ظهور مکتب اتریشی توسط یک محقق آلمانی به نام کروز [1905] نقل شده است، اما من فکر میکنم این نکتهای حاشیهای است. او به وضوح جرقههایی فکری را به راه انداخته است که خودشان را در آثار نویسندگان بعدی نشان دادهاند؛ اگرچه در مسیری مبهم و ناروشن. بر عهده من نیست که قضاوت کنم این از اعتبار او میکاهد یا به آن میافزاید که مثلا میان ارزش استفاده و ارزش مبادله تمیيز گذاشته است، تجارت را محکوم کرده است یا بهره گرفتن را محکوم کرده است؛ نظراتی که درست یا غلط اثری عظیم پس از او گذاشته است.
خوب، من فکر میکنم برای کلاسی در این سطح نیاز نیست تا ما به سراغ مراجع ناروشن برویم تا مسائل اقتصادی دوران یونان باستان را در آنها نیز بررسی کنیم. اندیشههای اقتصادی جهان رومی بسیار اندک است. این یکی از شگفتیهای تاریخ است که روم بر خلاف آتن که امپراتوری کوچکش را از دست داد، بر کل تمدن غرب سلطه یافت. این امپراتوری بر نژادها و مناطق زبانی مختلفی حاکم بود؛ همه آنها به یک شکل در آمده بودند، یا شهروند رومی بودند یا برده رومی. آنها فعالیتهای حکومتی و ساخت و سازهای سنگینی داشتند. جادهها هموار کردند، پلها ساختند و استفادههای مختلف از پول و اعتبار کردند، اما هیچ تفکر و تعمق بیشتری راجع به اقتصاد در میان رومیها شکل نگرفت. آنچه از رومیها به ما رسیده است بحثهای عمیق و شدیدا اثرگذار پیرامون نهاد مالکیت است که همه در میان حقوقدانان رومی مطرح بود و نه کسانی که به ارتباطات اقتصادی جامعه میاندیشیدند.
خوب، در مورد مسیحیت چه میتوان گفت؟ مسیحیان نخستین هیچ تعمق جدیدی پیرامون مسائل اقتصادی نکردند؛ تنها به این دلیل ساده که مسیحیان پایبند به عهد جدید - که آن را از زبان خود مسیح شنیده بودند - معتقد بودند که پایان جهان از آن آنها است و هیچ وجهی ندارد که به فردا بیندیشند یا درباره مناسبات اقتصادی جامعه تعمق کنند. نوعی ریاضت در فصلهای اول کتاب «اعمال رسولان» مشاهده میشد که در آن برخی مسیحیها داراییهای خود را به اشتراک میگذاشتند. احتمالا همه شما داستان یهوه و سفورا را شنیدهاید که وانمود کردند همه اموالشان را به اشتراک گذاشتهاند، اما در واقع برخی از آنها را پنهان کرده بودند و در اثر اتفاقات معجزهآسایی به خاطر دروغگوییشان مصیبت دیدند و مردند، اما در کل هیچ تفکر خاصی پیرامون اقتصاد در مسیحیت نخستین مشاهده نمیشود.
به هر حال در قرون بعدی تجارت و اقتصاد پولی تقریبا برچیده شد، مردمی از آسیا و آفریقای شمالی بر امپراتوری روم غلبه کردند و مدیترانه بر تجارت دریایی بسته شد، اما اندک اندک با ثبات یافتن جامعه و پس از قرون تاریک در قرون دهم، یازدهم، دوازدهم و سیزدهم، شما کمکم احیای تجارت و بازرگانی را مشاهده میکنید و تفکرات پیچیده اقتصادی بروز مییابند، اما فیلسوفان مسیحی این دوره از نظرگاهی متفاوت نسبت به فیلسوفان یونانی به مساله پرداختند. فیلسوفان یونانی در پی بهترین حکومت بودند - «جمهوری» افلاطون در پی حکومت آرمانی بود و ارسطو در پی بهترین حکومت قابل دسترس بود، اما فیلسوفان اسکولاستیک بسیار بیشتر روی وظیفه فردی متمرکز بودند و به این میپرداختند که یک مسیحی باید چه کارهایی بکند و چه کارهایی نباید بکند - در آن روزها حکومتها اندک اندک به شکل مدرنشان بروز مییافتند. مثلا اگر شما به کتاب «الهیات مختصر» قدیس توماس آکویناس - که هنوز برای بسیاری از کاتولیکها بهترین و آخرین حکمت الهیاتی به حساب میآید - نظری بیفکنید، بخشی را خواهید یافت که به مسائل اقتصادی پرداخته است، اما به شیوهای که برای بسیاری از ما عجیب و غریب مینماید. اولین جمله آن چنین است: «در ادامه به گناهانی میپردازیم که مجبوریم به خاطر مبادلات اختیاری بدان مبتلا شویم...»
[آکویناس، 1948، ص 53]
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان
خطوط هوايي آمريکا با کم کردن فقط يک زيتون از سالاد هر مسافر در سال 1987 توانست 40000$ صرفهجويي کند.
منبع: پنگان
شروع فعالیت های تولیدی و سرمایه گذاری همیشه با مطالعات و برنامه ریزی های علمی همراه است. در شرکتهای بزرگ قبل از آغاز به تولید فعالیت های گروه تحقیقات و بازاریابی برای امکان سنجی در مورد مقبولیت کالا و نیاز بازار انجام می شود.
همچنین در صورتی که کالاهایی تولید شده وجود داشته باشند و فروش نمی روند و یا در رقابت با کالاهای مشابه از بازار مناسبی برخوردار نیستند لازم است تا گروه تحقیقات و بازاریابی وارد عمل شود و برنامه ریزی ها و مطالعات لازم را برای دست یابی به اطلاعاتی در مورد موقعیت بازار و کالا انجام دهد. تمامی فعالیت های گروهی و انفرادی برای بازاریابی یک کالا باید حساب شده و در قالب های مشخصی تدوین شود و فعالیت های بدون مطالعه و برنامه ریزی باید حذف گردد. برای این منظور در بازاریابی هر کالا باید برنامه مروبط به آن کالا را با دقت و مطالعه فراوان تهیه کرد و در اختیار مدیران گذاشت تا تصمیم گیری های لازم را روی آن انجام دهند.
● چهارچوب کلی نوشتن یک برنامه بازاریابی از ساختار زیر تبعیت می کند و محتوای آن نیز بر اساس برآوردها و مطالعات انجام شده تغییر خواهد کرد.
1) خلاصه مدیریتی

مترجم: رویا مرسلی
شاید شما در زمینه مديريت صاحب سبک باشید. اما آیااین سبک همان طور که میخواستید هست؟این سوال بی اهمیتی نیست. یک سبک مديريت، هویت و وجه تمایز شما را میرساند و متضمن ارزشهایی است که توسط شما ارائه شده است.
اگر برای سمتی که در آن هستید، یا سمتی که میخواهید داشته باشید سبک مديريت نادرستی داشته باشید، کار شما نمیتواند تاثیر لازم را داشته باشد. داشتن یک سبک رهبری، به شخص اجازه میدهد تا تمام کارهای بزرگ و موثری را انجام دهد، که برای مديريت لازم است و بتواند در میان کارکنان به خوبی درک شود که همین موضوع باعث میشود یک مدير به خلق حداکثر ارزشهایی که در توانش هست بپردازد.
به علاوه، انتخاب یک سبک مديريت به شما کمک میکند تا بتوانید به خوبی تمرکز نمایید. اگر دقیقا مشخص کنید که میخواهید با چه ویژگی شناخته شوید، آسانتر میتوانید کارها و پروژههایی را که در سبک شخصی شما تعریف نشده کنار بگذارید و در عوض بر فعالیتهایی متمرکز شوید که با تصویر شما در سازمان هماهنگ است.
بااین وصف چگونه میتوان یک سبک مديريت ایجاد کرد؟ من و همکار نویسنده ام دیو اولریش، پنج مرحله را در باباین موضوع ارائه میدهیم.
1- قصد دارید طی سال آینده به چه نتایجی دست یابید؟
اولین کاری که باید انجام دهید این است که از خود بپرسید «طی 12 ماه آینده، نتایج مهمی که میخواهم در محل کار ارائه دهم، چیست؟» منافع چهار گروه زیر را مد نظر داشته باشید:
• مشتریان
• سرمایهگذاران
• کارمندان
• سازمان
زمانی من و دیو با یکی از مدیران اجرایی بسیار با استعداد و زحمتکش که او را دراینجا تریشیا مینامیم کار میکردیم. کارآیی بسیار قابل توجه و موفقیتهای او در نقشهای مختلفی که در سازمانایفا میکرد (او مسوول حسابرسی، مهندس فرآیندها و مدیر خدمات مشتریان بود) باعث شد که او به سمت مدیر عاملی ارتقا یابد که بهاین ترتیب، مسوولیت بزرگترین و مهم ترین کارهای شرکت بر عهده او قرار میگرفت. از آنجا کهاین اولین سمت بزرگ او در زمینه رهبری بود و لازم بود که با مجموعهای از انتظارات پیچیده در سازمان روبهرو شود، به خوبی میدانست که برای هدایت دیگران نیاز به تفکر و کنکاش بیشتری دارد. خلاصه، او میدانست که نیاز به یک سبک رهبری جدید دارد و از ما خواست تا دراین رابطه به او کمک کنیم.
ما از تریشیا خواستیم تا کارش را با تمرکز بر انتظارات مشتریانی شروع کند که به آنها خدمات ارائه میشد و بر موضوعاتی که نقاط قوت او تلقی میشد و کارمندان از آن آگاه بودند متمرکز نشود. درایجاد سبک مديريت، فقط نتایج مهم هستند. با وجوداینکه نشان دادن استعدادهای ذاتی بخش مهمیاز تعیین سبک مديريت محسوب میشود، اما روشن کردن انتظاراتی که از شما وجود دارد باید نقطه شروع کار باشد.
2- میخواهید با چه ویژگیهایی شناخته شوید؟
تریشیا میدانست که تصور عموم از او یک فرد فنی و سختکوش، اما در عین حال سرد و غیرصمیمی است. او میدانست کهاین ویژگیها جزئی از سبک مديريت او محسوب میشود، اما او نیاز به داشتن تصویر واضحتری از ویژگیهای یک مدیرعامل داشت. بااین فکر، تریشیا تصمیم گرفت شش معیار را برگزیند که بین ویژگیهای طبیعی او و آنهایی که برای سمت جدیدش خطر آفرین بود، تعادلایجاد کند. سپس شش معیاری که انتخاب کرده بود را با رييسش، دوستانش و برخی از کارمندان بسیار معتمدش در میان گذاشت. او به سادگی از آنها میپرسید «آیااینها همان ویژگیهایی هستند که یک شخص به عنوان مدیرعامل باید از خود نشان دهد؟» پاسخهای آنها به او کمک کرد تا آنقدر لیست خود را بازنگری کند تااینکه در نهایت به ویژگیهای زیر
دست یافت:
• دارای حس همکاری
• اندیشمند
• مستقل
• خلاق
• نتیجه گرا
• استراتژیست
3- هویت خود را تعریف کنید
گام بعدی، ترکیب کردناین شش کلمه به سه عبارت دو کلمهای است که نشانگر هویت مطلوب شما باشد. این کار باعث میشود که تعریف عمیقتر و منسجمتری از خودایجاد کنید: موضوع فقطاین نیست که میخواهید با چه ویژگی شناخته شوید، بلکه مهم این است که چه کارهایی باید انجام دهید تا به آنجا برسید. به عنوان مثال، حرکت آرام، با حرکت خستگیناپذیر تفاوت دارد. وقتی سعی میکنید این شش ویژگی را با هم ترکیب کنید سبک رهبری شما متبلور میشود.
تریشیا این شش شاخص را به صورت زیر با هم ترکیب کرد:
• خلاق بودن با حفظ استقلال
• داشتن حس همکاری با دیگران به صورت اندیشمندانه
• نتیجه گرا بودن به صورت استراتژیک
تریشیا این نتیجه را در ارتباط با چند نفر از همکارانش امتحان نمود و آنچه دریافتاین بود که (خلاق بودن با حفظ استقلال و نتیجه گرا بودن به طور استراتژیک) به همراه آنچه او میتوانست توسط کوشش سازمان یافته یعنی (همکاری با دیگران به صورت حساب شده و اندیشمندانه) انجام دهد، همان سبک مديريت او را تشکیل خواهد داد. تریشیا خوشحال بود که بااین کار هم توانست بفهمد در حال حاضر چگونه رهبری است و هم اینکه میخواهد در آینده چه ویژگی مديريتي
داشته باشد.
4- عبارت سبک مديريت خود را بسازید سپس آن را امتحان کنید.
دراین گام، یک عبارت سبک مديريت بسازید و دو قسمت آن را با عبارت «برای اینکه» به هم ربط دهید. یعنی عبارت زیر را پر کنید:
من میخواهم با ویژگیهاي ... شناخته شوم برای آنکه بتوانم ... را ارائه نمایم.
عبارت سبک مديريت تریشیا چنین بود: «من میخواهم با ویژگیهای خلاق بودن با حفظ استقلال و نتیجهگرا بودن به طور استراتژیک شناخته شوم برای آنکه بتوانم سودآوری قابل توجهی برای شرکت ارائه نمایم.»
پس از آنکه عبارت سبک مديريت خود را تهیه نمودید، سه سوال زیر را از خود بپرسید و بررسی کنید آیا عبارت شما نیاز به تجدید نظر دارد:
• آیا هویت این سبک ميتواند به بهترین وجه تشریح کند من چه کسی هستم و چه کاری میتوانم انجام دهم؟
• آیا هویت این سبک همان چیزی است که از نظر سازمانی و از دید سهامداران ارزش ایجاد میکند؟
• با نشان دادن این سبک از خود، چه خطراتی را میپذیرم؟ آیا میتوانم با این سبک زندگی کنم؟
پس از این تمرین، تریشیا خوشحال بود که به سبک مديريت خاص خودش دست یافته که متناسب با نقش او در سازمان و تحقق اهداف سازمان است.
5- به هویت سبک خود واقعیت ببخشید.
برای اطمینان از اینکه سبک مديريت که با آن شناخته میشوید در فعالیتهای روزانه شما نیز نمود دارد، این موضوع را با افراد نزدیک به خود چک کنید. آیا آنها نیز شما را همانطور میبینند که شما میخواهید آن گونه باشید؟ اگر میگویید انعطاف پذیر و در دسترس هستید، آیا نظر بقیه هم همین است؟
بعد از آنکه تریشیا سبک مديريت خود را مشخص کرد، آن را با بقیه در میان گذاشت؛ او به بقیه گفت که به عنوان مدير سعی در تکامل خود دارد و از آنها خواست به او به خصوص درباره تلاشهایش برای بهبود حس همکاری با دیگران فیدبک بدهند.
تریشیا معتقد است تمرین ساختن سبک مديريت و داشتن انضباط روزمره جهت تحقق آن، باعث شد که او بر مهم ترین چالشهای نقش جدید خود در سمت فعلی متمرکز باقی بماند. برای اطمینان از اینکه سبک مديريت شما ایستا نیست، باید همواره در جهت تکامل آن در پاسخ به انتظارات مختلفی که در زمانهای گوناگون در زندگی حرفهایتان با آن مواجه هستید تلاش کنید.
در محیطهای کاری شاهد بودهایم که رهبرانی که خود آگاهی داشته اند و در جهت تکامل سبک مديريت شان گام برداشته اند، بیشتر احتمال داشته که موفقیت درازمدت کسب نمایند و از زندگی کاری خود لذت بیشتری ببرند.
منبع: HBR
ماخذ:دنیای اقتصاد
راهحل بازاريابي اجتماعي براي خروج از تله فقر
رموز موفقيت همكاري سهجانبه در پروژههاي مبارزه با فقر
فيليپ كاتلر
مترجم: ميثم هاشمخاني
بخش بيست و ششم
متن پیشرو، بیست و ششمين قسمت از ترجمه کتاب پرفروش«Up & Out Of Poverty» میباشد؛ کتابی که توسط «فیلیپ کاتلر» (Philip Kotler) تالیف و در سال 2009 منتشر شده است.
«فیلیپ کاتلر» بدون تردید مطرحترین چهره آکادمیک فعلی دنیا در حوزه مدیریت بازاریابی(Marketing Management) محسوب میشود. «کاتلر» با تالیف چندین متن درسی معتبر در زمینه دانش بازاریابی، جزو مشهورترین و معتبرترین نامها برای اکثریت قاطع از دانشجویان مدیریت و اقتصاد در سراسر دنیا به حساب میآید. کاتلر علاوه بر تالیف کتابها و مقالات متعدد در حوزههای مرسوم بازاریابی (بازاریابی اقتصادی)، مباحثی را نیز در زمینه یک مفهوم متناظر و خلاقانه؛ یعنی «بازاریابی اجتماعی» مطرح نموده است.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان
همانطور که در «بازاریابی اقتصادی»، هدف اصلی به کارگیری چارچوبهای تحلیلی علمی برای دستیابی به سود اقتصادی هر چه بیشتر میباشد، در «بازاریابی اجتماعی» نیز دستیابی به منافع اجتماعی هر چه بیشتر مد نظر قرار دارد؛ بنابراین «بازاریابی اجتماعی»، به تجزیه و تحلیل علمی برای افزایش بهرهوری فعالیتهای مختلف اجتماعی میپردازد؛ ضمن آنکه تمرکز ویژه آن بر فعالیتهای گروههای خیریه با هدف کمک به فقرا میباشد. نقطه اوج طرح ایده بازاریابی اجتماعی (Social Marketing) توسط «کاتلر»، به نگارش کتابی در این زمینه در سال 2009 مربوط میشود؛ کتابی به نام «رهایی از تله فقر» که بیست و ششمين قسمت از ترجمه آن در پیش روی خوانندگان محترم روزنامه دنیای اقتصاد قرار گرفته و قسمتهای بعدی آن نیز به صورت هفتگی (در روزهای چهارشنبه هر هفته) در صفحه اندیشه روزنامه دنیای اقتصاد منتشر خواهد شد. ضمنا عنوان اصلی انگلیسی کتاب مذکور عبارت است از:
Up & Out of poverty; The social marketing solutionگروه مترجم این کتاب، امید فراوان دارند که ترجمه کتابهایی از این دست بتواند در درجه اول ایدههایی جدید در راستای افزایش بهرهوری گروههای خیریه ایرانی فراهم ساخته و در درجه بعد مورد استفاده مدیران اجرایی کشور واقع شود:
در قسمت پیش، به بررسی دلایل اهمیت مشارکت سهجانبه سازمانهای دولتی، شرکتهای بخش خصوصی و نیز سازمانهای غیردولتي (NGO) پرداخته شد و یک مثال موفق در این زمینه تشریح گشت. با توجه به ماهیت متفاوت اهداف و فعالیتهای این 3 بخش، در این قسمت مطالبی با موضوع افزایش بهرهوری و کنترل تضاد منافع در چارچوب چنین همکاریهایی ارائه میشود:
طراحی یک استراتژی 3جانبه کارآمد
پیش از آغاز بحث همکاری 3جانبه بین بخش دولتی، بخش خصوصی و سازمانهای غیردولتی (NGO)، اجازه بدهید به مرور اجمالی مطالبی بپردازیم که در قسمتهای پیشین پیرامون وظایف کلیدی هر یک از این 3 بخش، در زمینه مبارزه با فقر بیان شد. این مطالب به صورت چکیده در جدول زیر منعکس شدهاند:
برای افزایش کارآیی پروژههای فقرزدایی که در چارچوب همکاری 3جانبه اجرا میشوند، لازم است 7 اصل کلیدی مورد توجه قرار گیرد. در ادامه به توضیح این اصول هفتگانه میپردازیم و برای توضیح بیشتر در هر مورد، به یکی از مثالهای کاربردی تشریحشده در قسمتهای پیش ارجاع خواهیم داد:
1- توافق بر سر اهداف مشترک:
یک مثال خوب در این زمینه، به پروژه موفقیت اوگاندا در کاهش نرخ ابتلا به ایدز از 15درصد به 6 و نیم درصد مربوط میشود. همانطور که به طور مفصل شرح داده شد، اکثر کارشناسان بررسیکننده این پروژه معتقدند که ارکان اصلی موفقیت آن به مشارکت 3جانبه و توافق دولت، بخش خصوصی و NGOها در زمینه دستیابی به هدف کلیدی پروژه یعنی کاهش سریع نرخ ابتلا به ایدز مربوط میشود؛ شرایطی که باعث شد بخش دولتی حمایت قاطعی از گسترش آموزشهای بهداشتي در مدارس و دانشگاهها داشته باشد و در کنار آن شرکتهای خصوصی و NGOها هم در راستای افزایش تاثیرگذاری این آموزشها، برنامههای موفقی را در زمینه توزیع وسیع وسایل پیشگیری از ایدز و همینطور گسترش دسترسی به تست تشخیص ایدز در مناطق مختلف جغرافیایی کشور، در دستور کار قرار دهند.
2- طراحی دقیق مسوولیت هر یک از بخشهای 3گانه:
پروژه گسترش دسترسی به پشهبندهای پیشگیریکننده از نیش پشههای منتقلکننده «مالاریا» که هدف تحت پوشش گرفتن 15 میلیون نفر را مدنظر داشت، نمونهای از همکاری موفق بخشهای دولتی و خصوصی را به تصویر میکشد که در چارچوب آن، نقش و مسوولیت هر بخش به طور دقیق و شفاف تعریف شده بود. در چارچوب این پروژه، شرکتهای خصوصی مشارکتکننده، این وظیفه را بر عهده گرفتند که شبکه توزیع پشهبندها را به اندازهای گسترده کنند تا کلیه افراد دارای استطاعت مالی خرید پشهبند، حتی در صورت سکونت در مناطق بسیار دورافتاده، بتوانند به سادگی پشهبندهای پیشگیریکننده از مالاریا را خریداری نمایند.
بخش دولتی هم کوشید تا با تمرکز روی افراد فاقد استطاعت مالی برای خرید پشهبند، وظیفه گسترش نفوذ پشهبند در میان این افراد را بر عهده گرفته و چنین هدفی را از طریق پرداخت سوبسید به انجام رساند. به علاوه NGOهای مشارکتکننده در این پروژه، وظیفه گسترش تبلیغات و آموزش در میان عامه مردم را بر عهده گرفتند. هدف از این پروژههای تبلیغاتی و آموزشی، آن بود که سطح سواد عامه مردم در مورد بیماری مالاریا به اندازهای ارتقا یابد تا حتی بعد از اتمام زمان اجرای پروژه، بخش عمده مردم به تهیه و استفاده از پشهبندها ادامه دهند.
3- تلاش برای جلب حمایت حداکثری از پروژه:
به عنوان مثال، میتوان به تجربه موفق پروژه پیشگیری از گسترش ایدز در تایلند اشاره كرد که توسط گروههای NGO به اجرا در آمد و در قسمتهای گذشته چندین بار مورد اشاره قرار گرفت. در این پروژه، کوشش شد تا با گسترش ارائه آموزشهای پیشگیرانه ایدز، شیوع این بیماری در تایلند کنترل شود. در آغاز، بسیاری از شرکتهای خصوصی فعال صنعت توریسم در تایلند با آن مخالف بودند و اجرای چنین پروژهای را به زیان صنعت توریسم تایلند میدانستند. طبیعتا ادامه این مخالفتها میتوانست باعث شود که بخش بالایی از انرژی مجریان پروژه به چالش با شرکتهای توریستی اختصاص یافته و انرژی کمتری برای فعالیتهای اصلی پروژه باقی بماند.
در چنین شرایطی، مدیر این پروژه کوشید تا از طریق مذاکرات متعدد با شرکتهای خصوصی مذکور، دغدغههای آنان را به خوبی تشخیص داده و جزئیات پروژه را به گونهای طراحی کند که به تدریج مخالفت این شرکتها به حداقل ممکن برسد. هماکنون شرایط به گونهای تغییر کرده است که اکثریت شرکتهای توریستی تایلند، دید کاملا مساعدی نسبت به پروژه فوق داشته و جملات تحسینبرانگیزی در مورد مجریان آن ابراز میکنند. به این ترتیب مجریان پروژه توانستند انرژی خود را بر آموزش وتبلیغات روشهای پیشگیری از ایدز متمرکز كرده و صدها هزار نفر را از ابتلا به ایدز نجات دهند.
4- آمادگی برای مصالحه و حل اختلافات:
یک مثال مناسب در این زمینه، به اختلافات موجود بین سازمانهای دولتی مرتبط با کشاورزی و شرکتهای خصوصی تولیدکننده کود در کشور مالاوی مربوط میشود. پس از هشدارهای مکرر کارشناسان مختلف در مورد ناکارآمدی سیستم پرداخت یارانههای کشاورزی در کشور مالاوی، سرانجام دولت این کشور تصمیم گرفت سیستم پرداخت یارانهها را اصلاح کند. این تصمیم دولت در ابتدا با مخالفت وسیع شرکتهاي خصوصی مرتبط با کشاورزی و به ویژه تولیدکنندگان انواع کود مواجه شد، اما با وساطت بانک جهانی، جلساتی با حضور نمایندگان سازمانهای دولتی، بخش عمده شرکتهای خصوصی مرتبط با کشاورزی و نیز اتحادیههای کشاورزان برگزار شد. نتیجه این سلسله جلسات، کاهش بیاعتمادی بین سازمانهای دولتی و شرکتهای خصوصی بود که سرانجام به طراحی برنامهای مرضیالطرفین برای اصلاح سیستم یارانههای بخش کشاورزی منجر شد.
5- آمادگی برای برقرار ساختن ارتباطات و تعاملات وسیع:
به عنوان نمونه پروژه پیشگیری از آسیب بلایای طبیعی در هندوراس را در نظر بگیرید. برای موفقیت این پروژه، نیاز گستردهای به برقرارسازی ارتباطات با گروهها و سازمانهای مختلف وجود داشت. برای مثال لازم بود هماهنگی وسیعی با دولتهای محلی و شهرداریهای مختلف صورت گیرد تا با شیوه نصب و استفاده از سیستمهای «هشدار سریع» آشنا شوند. همچنین لازم بود مربیان متعددی تحت آموزش قرار گیرند تا بتوانند شهروندان را با اصول کلی مربوط به کمکهای اولیه آشنا سازند. از طرف دیگر لازم بود تعامل مناسبی با حامیان مالی این پروژه برقرار شده و پس از آگاهی از نوع دغدغههای اصلی هر یک از آنان، گزارشهایی اختصاصی در مورد فرآیند اجرا و میزان موفقیت پروژه آماده شود؛ گزارشهایی که به صورت جداگانه و با تکیه بر نوع دغدغههای هر یک از حامیان مالی تهیه ودر اختیار آنان قرار میگرفت.
6- طراحی ساختار ویژهای به منظور اطمینان از پایداری نتایج پروژه:
پروژه اجراشده توسط بنیاد «بیل و ملیندا گیتس» برای کمک به خانوادههای بیخانمان، تاکید فراوانی بر پایدارسازی نتایج برنامه خود داشت. به عبارت دیگر مدیران اجرایی این پروژه میخواستند مطمئن شوند که پس از پایان دوره موقت اقامت خانوادهها در خانههای ارائهشده در چارچوب این پروژه، احتمال ناچیزی برای بیخانمانی مجدد آنان وجود داشته باشد.
برای دستیابی به این هدف، برنامههای مکملی در دستور کار قرار گرفت که در چارچوب آنها، علاوه بر اختصاص خانههایی برای اقامت موقت خانوادههای فقیر، خدمات اجتماع مختلفی مانند آموزشهای شغلی را دریافت کنند.
7- بررسی منظم شاخصهای اندازهگیرنده میزان موفقیت پروژه:
در پروژه گسترش آموزشهای مرتبط با تنظیم خانواده و پیشگیری از بارداریهای ناخواسته در میان خانوارهای فقیر، بخش ویژهای برای ارزیابی میزان تاثیر حاصل از اجرای پروژه در مناطق مختلف در نظر گرفته شد. به این ترتیب مدیران پروژه میتوانستند میزان سازگاری استراتژیهای مورد استفاده خود با ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی هر یک از بخشهای جامعه هدف را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند.
به عنوان نمونه یکی از این پژوهشها نشانگر آن بود که اجرای پروژه مذکور در میان زنان شاغل در کارخانههای صنعتی با موفقیت مطلوبی روبهرو بوده و توانسته است میزان استفاده این زنان از روشهای مختلف پیشگیری از بارداریهای ناخواسته را بین 10 تا 25 درصد افزایش دهد.

مترجم: محمود بیگلری
هر فروشی، هرچند بزرگ که رضایت مشتری را جلب نکند یا سود مناسبی نداشته باشد، اهمیت چندانی برای کسبوکار شما نخواهد داشت.
اکثر شرکتها زمان کافی را برای بررسی تمام عوامل مؤثر در فروش خود صرف نمیکنند و تلاش نميكنند كه اشتباهاتشان را جستوجو کنند، نقاط قوت خود را بشناسند و بفهمند چگونه بهتر عمل کنند.
تصور اینکه هر فروشی برای مشتری یا برای فروشنده منفعت دارد اشتباه است.
دلایل متفاوتی وجود دارند که باید استراتژی فروش (sales strategy) سازمان تان را به طور پیوسته ارزیابی و بازنگری کنید. سه دلیل رایج در این زمینه عبارتند از: کالاهای مرجوعی بیش از حد، حاشیه سود ناچیز و از دست دادن مشتریان. فرقی نمیکند که سازمان شما ارائه دهنده خدمات مشاورهای فوق تخصصی باشد یا سازنده سنتی کتری. این واقعیت در مورد تمام کسب و کارها یکسان است؛ «عامل کلیدی در کسب حداکثر سود، یافتن فروشهایی است که رضایت مشتریان را در بردارند و باعث رشد کسب و کار میشوند.»
راس لمباردو، ريیس شرکت پیک فعال در حوزه مشاوره فروش (EAK Sales Consulting)، اظهار میدارد: «قبل از بررسی عوامل بیرونی باید به عناصر درونی سازمان بپردازید. تعداد کمی از شرکتها فروشهای ناموفق خود را بازنگری میکنند. متاسفانه حتی تعداد کمتری، فروشهای موفق خویش را بررسی میکنند. کمتر اتفاق میافتد که وقتی یک فروش موفق داریم از خود بپرسیم: چه کاری را درست انجام دادیم؟ که برای فروشهای بعدی هم آن كار درست را تکرار کنیم.»
لمباردو عقیده دارد اکثر شرکتها زمان کافی را برای بررسی تمام عوامل مؤثر در فروش صرف نمیکنند- یعنی تلاش نمیکنند اشتباهاتشان را جستوجو کنند، نقاط قوت خود را بشناسند و بفهمند که چگونه بهتر عمل کنند. یک مدیر فروش یا فروشنده خوب همیشه این دو سوال را از خود میپرسد: آیا این فروش به نفع خریدار بود؟ به نفع ما چطور؟
روش سنجش فروش موفق:
1- آیا مشتری راضی است؟
بخشی از انجام یک فروش خوب، فهمیدن این نکته است که «مشتری در خریدش به دنبال رفع چه نیازی است.» اینگونه تصور کنید که در ابتدا مشتری در موقعیت A است و با خرید محصول یا سرویس شما میخواهد به موقعیت B برسد. برای مثال، اگر مشتری یک سرویس تخصصی از شما میخرد، قصد دارد درآمد خود را افزایش دهد، هزینهها را کاهش دهد یا سهم بیشتری در بازار به دست آورد (موقعيت B).
با جمعآوری اطلاعات دقیق در مورد نظر و نیاز مشتری قبل از فرآیند فروش، قادر خواهید بود تا پس از انجام فروش توفیق خود را در رفع نياز آنها بررسی کنید. در این بازنگری میتوانید موفقیت خویش در تعریف درست نیاز و راه رفع آن را از مشتری نیز جویا شوید.
لمباردو عقیده دارد یک روش مفید در ارزیابی فروش در نظر گرفتن هر فروش به شکل یک مطالعه موردی (case study) است. این روش به شما کمک خواهد کرد تا از ابتدا خط مشی روشن و مدونی برای اقدامات خویش در نظر گرفته و بدانید که دقیقا به دنبال چه هستید.
2- ارتباط مؤثر با مشتریان برقرار کنید.
برای ارزیابی فروش ایجاد یک راه ارتباطی دائم با مشتریان ضروری است. انجام این کار احتیاج به مقدار کمی نیروی انسانی و مهارت دارد. ارسال نظرسنجیهای کلی و گسترده به تمام مشتریان روش مناسبی برای استخراج اطلاعات مورد نیاز، از جمله میزان رضایت آنان، نیست. برای مثال شرکت جمکیتی، جواهر فروش سفارشیساز آنلاین (GemKitty online retailer) را در نظر بگیرید. این شرکت به مشتریانش این امکان را میدهد تا مدل مورد نظرشان را به صورت آنلاین طراحی کنند. سپس صنعتگران شرکت طرح نهایی را در کارگاه شرکت میسازند. به همراه کالا یک یادداشت دست نویس به دستخط صنعتگر همان کالا برای مشتری ارسال میشود. این یادداشت حاوی اطلاعات جالبی از نحوه ساخت آن کالا، حتی نوع چای نوشیده شده توسط جواهرساز در زمان ساخت، است. بعد از چند هفته شرکت اقدام به ارسال یک پرسشنامه به همان دستخط میکند. مشتری به راحتی نویسنده پرسشنامه را شناخته و با داشتن حس آشنایی قبلی به سوالات نظرسنجی با رغبت بیشتری پاسخ میدهد. در پایان به جهت قدردانی از مشتری یک کارت هدیه 15 دلاری نیز برای او ارسال میشود. مدیر این شرکت میگوید: «ما تمام سعیمان را میکنیم تا با مشتریان ارتباط برقرار کرده و نظرات آنها را در کار خود لحاظ کنیم.»
لمباردو پیشنهاد میکند که جمعآوری اطلاعات بايد به آرامی صورت گیرد. به بیان دیگر، با درخواست اطلاعات زیاد از ابتدا، باعث مزاحمت و رنجش مشتری میشوید و این امر میتواند به عدم پاسخ از جانب او منجر شود. اما، با پرسیدن سوالات درست و مناسب و حتی پیشنهاد ارائه تخفیف در خرید بعدی مشتریان رغبت بیشتری به پاسخگویی نشان میدهند.
پرسیدن سوالات درست و مناسب در پرسشنامهها امری ضروری است. لمباردو اظهار میدارد: «در بسیاری از موارد سوالات پرسشنامهها بیفایده هستند. به این دلیل که از رتبهبندی جوابها بر پایه 1 تا 10 استفاده میکنند. افراد در این گونه موارد مقایسهای، تنبل بوده و معمولا گزینه 10 را انتخاب میکنند.» پرسیدن سوالات غیرگزینهای (یا بهنوعی تشریحی) به مراتب بهتر است. به عنوان مثال: «آیا ما را به دوست یا همکار خود پیشنهاد میدهید؟» یا این سوال برگزیده لمباردو «با توجه به تجربه و شناخت خود از ما، آیا دوباره از ما خرید خواهید کرد؟»
اگر پاسخ منفی است، علت را سوال میکنید. در بیشتر مواقع مشتریان علت را به شما خواهند گفت. طفره رفتن از جواب میتواند بدلیل نداشتن وقت یا نوعی احساس نگرانی از عواقب پاسخ باشد. راه حل، تغییر سوال و جویا شدن از چگونگی بهتر شدن فروش بعدی است. این را بدانید که اگر سوال درست و مناسب نپرسید هرگز جوابی از مشتری دریافت نخواهید کرد.
3- حاشیه سود را به درستی تعیین کنید.
اگرچه رضایت مشتری در موفقیت بلند مدت کسب و کار نقش تعیین کنندهای دارد، عامل حاشیه سود به مراتب مهمتر است. حتی اگر سازمان شما دارای پروسه فروش موفقی است، کسب و کار شما میتواند درگیر مشکلات ناشی از کاهش حاشیه سود یا افزایش هزینهها باشد.
لمباردو میگوید: «فروش شما میتواند بسیار زیاد باشد، اما همچنان به سمت ورشکستگی پیش بروید. ندانستن حاشیه سود هر واحد از فروش بیمبالاتی بزرگی است. اگر حاشیه سود مناسبی ندارید باید علت را جویا شوید. آیا مقدار تخفیفات بیش از حد است یا هزینهها بسیار بالا است؟»
در هر صورت، چاره کار شناسایی و کنترل است. اگر تخفیفهای شرکت شما بیش از حد است، احتمالا ریشه در فرهنگ سازمان
(corporate culture) دارد که باعث قیمتگذاری نامناسب شده است. لمباردو میافزاید: «در کسب و کارهای کوچک معمولا این مشکل از ردههای بالا، عمدتا صاحب اصلی، شروع میشود. من همیشه از کارکنانم میپرسم که اولین و بهترین راه افزایش درآمد شما چیست؟ تقریبا جواب همه این است که از ريیس (من) باید پرسید. جواب من این است: نه، دست از تخفیف دادن بردارید.»
برای ایجاد و حفظ حاشیه سود، باید میزان ارزش ارائه شده توسط کسبوکار خود را افزایش دهید. بدین منظور باید وجوه تمایز کالا یا سرویس خود را در مقایسه با رقیبان، شناسایی و ایجاد کنید. سپس، مزایای استفاده از کالا یا سرویس متمایز خویش را به مشتری انتقال دهید.
4- با مشکلات مستقيما روبهرو شوید.
بدون شک کسبوکار شما با بعضی از مشتریان به مشکلاتی برخواهد خورد که بايد با درایت با آن برخورد کنید. مدیر شرکت جمکیتی زمانی را به یادمیآورد که یکی از مشتریانش با درج اشتباه آدرس خود باعث ارسال سفارش به جای دیگری شده بود. پس از دریافت نکردن کالا، مشتری با عصبانیت و عدم پذیرش خطای خود درخواست ارسال فوری سفارش خود را داشت.
بنا به نظر لومباردو، شرکت شما در بلند مدت پول بیشتری از دست خواهد داد، اگر شما به مسائلی از این دست توجه نکنید. با این فلسفه، جمکیتی با وجود زیانی که کرده است، قطعه دیگری جواهر به زن تحویل میدهد.
ماخذ:دنیای اقتصاد
دكتر مرتضي بينا
من قصد پیشبینی آینده دلار، یورو و طلا را ندارم و نمیخواهم توصیه خرید یا فروش آنها را بکنم؛ ولی بد نیست به نکات زیر در مورد دلار، یورو و طلا توجه کنیم وخصوصا رابطه پیشرفت تکنولوژی و مواد خام در آخر مقاله را در نظر بگیریم.
دلار: مدتی است که بانک مرکزی آمریکا سعی میکند نرخ بهره را پايین نگه دارد تا به اقتصاد آمریکا رونق ببخشد و بانکها را به وام دادن تشویق کند. برای این کار از حدود سال 2007 بهطور مرتب پول به بازار تزریق کرده است. در اوايل این دوره چون بانکها به پس گرفتن وامهایشان اطمینان زیادی نداشتند از وام دادن (بهطور نسبی) خودداری کردند. وام ندادن بانکها باعث شد که با وجود تزریق زیاد پول، حجم نقدینگی خیلی بالا نرود. انتظار میرود وقتی که رونق اقتصادی به آمریکا برگردد و بانکها با اطمینان خاطر شروع به وام دادن بکنند، حجم نقدینگی با سرعت زیادی بالا برود. البته بانک مرکزی آمریکا گفته است که قادر خواهد بود با بالا بردن نرخ بهره و ابزارهای دیگر، نقدینگی اضافی را از بازار جمع کند و جلوی تورم غیرقابل کنترل را بگیرد. این در حالی است که بسیاری از مفسران فکر ميكنند که بانک مرکزی آمریکا نخواهد توانست با سرعت کافی نقدینگی اضافه را از بازار جمع کند و در نتیجه تورم در آمریکا با نرخ بالا در آینده نزدیک اجتنابناپذیر است. هر چند من شخصا معتقد هستم بانک مرکزی آمریکا فرصت زیادی داشته تا ابزارهای مالی جدید خود را آزمایش کند و احتمالا خواهد توانست از عهده جمع کردن نقدینگی به موقع از بازار برآید. در مورد وضعیت اقتصادی، تجربه نشان داده که قابلیت جابهجايی نیروی کار، مهاجرت متخصصین، روحیه خودساختگی، مالیات کمتر و عدم علاقه به مداخلات دولتی در امور کسبوکار، اقتصاد آمریکا را نسبت به اروپا و ژاپن انعطافپذیرتر میکند و احتمالا با فشار موجود برای کم کردن بودجه دولتی و پايین آمدن مالیات ها، شاهد تظاهراتی از قبیل یونان نخواهیم بود. بخوانید رونق اقتصادی آمریکا زودتر صورت خواهد گرفت و برای جمع کردن نقدینگی بهرهها بالا خواهد رفت و تقاضا برای دلار زیاد خواهد شد.
یورو: ما همین چند وقت پیش شاهد بحران پولی یونان و ایرلند به علت کسری بودجه آنها و عدم توانايیشان در گرفتن وامهاي جدید بودیم که نهایتا اروپا مجبور شد از ذخیره مخصوص کمکی خود استفاده کند و پول در اختیار این دو دولت بگذارد. الان هم بازار سرمایه بسیار نگران کشور پرتغال است که این نگرانی را میتوان بهراحتی از دو برابر بودن نرخ بهره وام به پرتغال در مقایسه با وام به آلمان مشاهده کرد.
هماکنون صحبت از بالا بردن ذخیره کمکی اروپا در میان است که نشانه نگرانیهای بیشتر در عدم توانايیهای دولتهاي مذکور و دیگر دولتها در کم کردن کسری بودجه خود و عدم اعتماد بازار سرمایه به ارائه وام به این دولتها است. همچنین نگرانی زیادی در عدم توانايی اسپانیا و ایتالیا در کنترل کسری بودجه خود و توانايی در گرفتن وامهای جدید وجود دارد. هماکنون هم نگرانیهايی در مورد بازگشت وامهايی که بانکهای فرانسوی به یونان دادهاند، وجود دارد. البته باید گفت که اقتصاد اسپانیا در اندازهای است که ذخیره کمکی اروپا کفایت نخواهد کرد و احتمالا آلمان و فرانسه هم حاضر نخواهند شد که با بستن مالیات بیشتر به مردم خود به کمک اسپانیا بیایند، تا چه برسد به این که به کمک ایتالیا بیایند که در اقتصاد اروپا حجم بزرگی را اشغال میکند. برای خروج اروپا از بحران مالی فعلی، همفکری و تعامل بین کشورهاي اروپايی لازم است؛ در حالی که از نظر فرهنگی و اخلاقیات بسیار با هم متفاوت هستند. علاوه بر این، کلا اروپايیها به نقش دولت بسیار اهمیت میدهند و انتظار دارند که دولتها مستقیما مشکلات مردم را حل کنند. این مساله باعث ميشود که مالیات ها بیشتر باشد و کسبوکارها از انعطاف کمتری برخوردار باشند. بخوانید رونق اقتصادی اروپا با تاخیر صورت خواهد گرفت و تقاضا برای یورو زیادتر نخواهد شد.
طلا: مدتها است که اقتصاددانان و سرمایهگذارانی همچون «وارِن بافت» به طلا با دیده تحقیر نگاه ميكنند و سرمايهگذاری در طلا را در بهترین شرایط، معادل پول زیر متکا و بدون استفاده گذاشتن میدانند. شاید هم که اینطور باشد، ولی قبل از آنکه طلاهای خود را بفروشید، این سوالها را از خود بکنید:
آیا برای پول نقد خود، چه به ریال، چه به دلار یا یورو فکر بهتری دارید؟
الان مرتب صحبت از این ميشود که بانک مرکزی چین در حال خرید طلا است و مردم خود را تشویق میکند که مقداری از سرمایه خود را بهصورت طلا نگهداری کنند. مسلما چین نگران کم ارزش شدن دلارهای هنگفت خود است که به صورت یک تریلیون دلار اوراق قرضه آمریکا و در مجموع حدود سه تریلیون دلار است. سیستم پولی آمریکا میتواند ارزش دلار را پايین بیاورد تا هم اثرات کسری بودجه خود را کم کند و هم قابلیت رقابت صادراتی بهتری داشته باشد.
در سالهای 1980 ارزش واقعی هر اونس طلا با در نظر گرفتن تورم چیزی حدود 2300 دلار بوده است (850 دلار در سال 1981). البته باید بگویم بعد از آنکه دولتها تصمیم گرفتند که ارزش پول خود را شناور کنند و ارزش پول کاغذی را از طلا جدا كنند، طلا به شدت سقوط کرد. امروزه میزان دادوستد در دنیا به حدی بالا است که فعلا نمیتوان به دوره قابلیت جایگزینی پول کاغذی با طلا بازگشت. بهنظر میرسد علت بالا رفتن قیمت طلا در سالهای اخیر به خاطر نگرانی مردم از بیارزش شدن پولهای کاغذی و نبود اطمینان برای سرمايهگذاری در شرکتها و نداشتن آلترناتیو بهتربوده باشد. این را در نظر داشته باشید که در دوران شکوفايی اقتصادی آمریکا و جهان در سالهای 1995 تا 2000، قیمت طلا در هر اونس حدود 250$ بود. بنابراین میتوان انتظار داشت که با شروع مجدد پیشرفت اقتصادی، قیمت طلا سیر نزولی خود را شروع کند. هر چند که میتوان انتظار پايین آمدن قیمت طلا از سقف 1800 دلار را داشت، ولی تا وقتی كه از خروج اروپا از بحران اطمینان حاصل نکردهاید برای به کلی کنار گذاشتن طلا عجله نکنید.
رابطه پیشرفت تکنولوژی، هند، چین و مواد خام
چیزی که با اطمینان خاطر میتوان گفت این است که پیشرفتهای تکنولوژیک باعث ارزان شدن شدید قیمت ارتباطات و دسترسی مردم در کشورهای فقیرتر به دانش و خواستن زندگی بهتر شده است. در عین حال خواستن زندگی بهتر به معنی مصرف بیشتر با الگوهای مصرف کشورهای صنعتی شده است. مصرف بیشتر یعنی تقاضای بیشتر برای اتومبیلهاي بیشتر، خانههاي بزرگتر، اسبابهاي لوکستر، مواد غذايی متنوعتر و غیره. همه اینها به معنی تقاضای بیشتر برای مواد خام است. با صنعتی شدن چین و هند که در اثر پیشرفتهاي تکنولوژی خصوصا در زمینه ارتباطات به وجود آمده و با محدود بودن منابع قابلدسترس، باید منتظر بالا رفتن قیمت واقعی مواد خام باشیم. با توجه به نگرانیهاي چین از پايین آمدن ارزش دلار و عدم توانايی در جذب دلارهای صادراتی در صنایع داخلی، احتمالا سعی در خرید هرچه بیشتر منابع مواد خام در کشورهای جهان سوم خواهد کرد. چین با توان هدایت سه تریلیون دلار ذخيره به سوی منابع خام میتواند در نوسان قیمتهاي مواد خام بسیار اثرگذار باشد و به همین دلیل مجبور است خریدهاي خود را با دقت و با طمانينه انجام بدهد. از طرف دیگر، بالا رفتن قیمت مواد خام به گرانتر شدن هزینههاي شرکتهايی که ورودیشان مواد خام است، منجر ميشود از قبیل اتومبیلسازیها، لوازم خانگی و غیره. من شخصا اعتقاد دارم که آینده متعلق به شرکتهای پیشرفته تکنولوژی خواهد بود؛ چون از یک طرف به قیمت مواد خام وابسته نیستند و از طرف دیگر با بالا رفتن قیمت مواد خام، تقاضا برای بهبود بهرهوری بالا میرود که فقط شرکتهای داراي تکنولوژی پیشرفته از عهده جواب این تقاضا برمیآیند.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان
با وجود گذشت بيش از يك قرن از شكلگيري روابط عمومي در جهان و بيش از نيم قرن از پايهريزي اولين واحد روابط عمومي نوين در ايران، به نظر ميرسد كه هنوز بر سر دستيابي به تعريفي كه با جامعيت و مانعيت، وظايف، فلسفه و اهداف روابط عمومي را مشخص كرده باشد، چالش وجود دارد و اتفاق نظر روشني حاصل نشده است. گروهي روابط عمومي را «هنر»، برخي «علم» و بعضي هم آن را «حرفه» دانستهاند. همچنين است اين پرسش كه: روابط عمومي، حرفهاي است مديريتي يا ارتباطي؟
شايد بتوان گفت كه روابط عمومي در واقع تركيبي از علم، هنر و حرفه باشد. هنر است،چرا كه بايد با زيبايي، ظرافت و منطبق با سليقههاي مخاطبان و با هدف اصلاح پي برود؛ علم است، چرا كه بايد اصول و مباني آن بر پايه علمي استوار باشد-كه البته هست-و از دانشهاي مختلف بشري همچون : جامعهشناسي، مديريت، بازاريابي، روانشناسي و .... بهره كافي بگيرد؛ حرفه هم هست، چرا كه از هنر، دانش و تجربه براي پيشبرد هدفهاي سازمان بهره ميگيرد.
روابط عمومی، ارتباطات و مدیریت
براي پاسخ دقيقتر به اين پرسش که: \"روابط عمومي، حرفهاي است مديريتي يا ارتباطي؟\"، مروري بر زمينهها و چگونگي شكلگيري روابط عمومي و بنيادهاي آموزشي و تعليمي آن، لازم به نظر ميرسد .
«ايوي لي»، بنيانگذار روابط عمومي در ايالات متحده آمريكا، از عرصه خبرنگاري و كار در روزنامهها به روابط عمومي وارد شد. هم اكنون در دانشكدهها و مراكز آموزش عالي كار در بيشتر كشورهاي دنيا، رشته روابط عمومي در كنار رشتههاي ديگري همچون: روزنامهنگاري، مطالعات رسانه، خبرنگاري راديويي- تلويزيوني و موارد مشابه تدريس ميشود .
در ايران نيز، زندهياد دكتر حميد نطقي، پدر روابط عمومي ايران و مؤلف اولين آثار در اين حوزه، روابط عمومي را با نگاهي ارتباطي پايهريزي كرد و بعداً نيز در آغاز آموزش علمي اين رشته در سال 1346 و در «مؤسسه عالي مطبوعات و روابط عمومي»، اين روزنامه كيهان بود كه مسئوليت تربيت نيروهاي متخصص در رشته روابط عمومي را عهدهدار شد؛ يعني شكلگيري اين رشته را مديريت خواندهها و مديران نقش نزدند؛ بلكه نويسندگان برجسته، خبرنگاران علاقهمند و كساني كه از منظر ارتباطات و هنر نويسندگي به روابط عمومي مينگريستند، نقش اصلي را در تأسيس و آموزش اين رشته به عهده گرفتند .
نگاهي اجمالي به سرفصلهاي اين رشته و دروسي كه به دانشجويان ارائه ميشود، نشان ميدهد كه فقط دو درس مرتبط با مديريت يعني «اصول سازمان و مديريت» و «مديريت روابط عمومي» براي دوره كارشناسي اين رشته در نظر گرفته شده كه با توجه به اهميت، گستردگي و ضرورت آموزش مباحث مديريتي در روابط عمومي، كافي به نظر نميرسد.
هماكنون نقش و جايگاه مديريت در روابط عمومي تا جايي پيش رفته كه در اكثر تعاريف جديد از روابط عمومي، جاي پاي علم مديريت در اين حرفه به ميان آمده است. در واقع روابط عمومي در یک جايگاه خاص در رده يك از كارهاي مديريتی است. يعني همان گونه كه مدير سازمان يا مؤسسهاي براي اداره امور يا سازمان تحت سرپرستي خود به كارهايي از قبيل: سازماندهي، تأمين نيروي انساني، هدايت و نظارت بر كارها، هماهنگ كردن، برنامهريزي و نظاير اينها ميپردازد، بايد به نوعي كوشش پيگير، علمي و مداوم براي تأثيرگذاري بر افكار عمومي نيز دست بزند كه تصوير مؤسسه يا سازمان خود را به بهترين شكل و شمايلي براي مخاطبان ارائه دهد.
البته تحقق اين هدف، جز با استفاده از تكنيكهاي ارتباطي همچون: اقناع، ارتباط با رسانهها، انتشارات، تبليغات، تحقيقات، ارتباطات مردمي و ... ممكن نيست. به ديگر سخن، حرفه روابط عمومي در رده يكي از كارهاي مديريتي و به تعبيري «فلسفه اجتماعي مديريت» است كه فعاليتهايش را از مسير ارتباطات به انجام ميرساند . به راستي چه كسي ميتواند ادعا كند كه صرفاً با گذراندن واحدها و دورههاي صرف مديريتي همچون: سرپرستي، برنامهريزي، تحقق در عمليات، مديریت منابع انساني و .... ميتواند در حرفه روابط عمومي به موفقيت لازم دست پيدا كند؟! بر همين اساس می توان ادعا کرد که شخصي كه صرفاً ارتباطات انساني، سياسي، تصويري، انتشارات و ... را خوانده باشد بدون آن كه با پايههاي علم مديريت آشنايي داشته باشد، نخواهد توانست مدیر موفقی در عرصه روابط عمومی باشد. به جرأت ميتوان گفت كه اين دو مكمل يكديگر هستند و براي تحقق روابط عمومي موفق و مؤثر ، بهرهگيري از دستاوردها، يافتهها و تكنيكهاي هر دو شاخه از دانش بشري، ضروري و لازم است.
مديران روابط عمومي به واسطه اينكه با انسانها و روابط پيچيده آنها سروكار دارند، بايد بيش از ديگر مديران به دانش مديريت و نيز دانشهاي ديگري نظير : جامعهشناسي و روانشناسي، مجهز و مسلط باشند.
مديريت در ماهيت روابط عمومي است
با مروري بر آن چه اشاره شد، ميتوان نتيجه گرفت كه مديريت در ماهيت فعاليتهاي روابط عمومي نهفته است و بدون آن نميتوان روابط عمومي به معناي واقعي و علمياش را متصور شد. به عبارتي روابط عمومي با بهرهگيري از علم و فنون مديريت، در حال توسعه و گسترش و تثبيت است و نيازهاي مديريتي آن را تا به اين مرحله از فعاليت كشانده است. اگرچه روابط عمومي در ذيل ارتباطات طبقهبندي شده، اما مديران و كارشناسان روابط عمومي، بنا به سرشت كار خود، نيازمند آشنايي با تحولات بيوقفه در عرصه دانش مديريت و بهرهگيري از تكنيكهاي متعدد و متنوع و مؤثر آن هستند .
پيشنهاد
بر پايه مطالب مطرح شده، ميتوان به استادان و مديران روابط عمومي توصيه كرد با توجه بيشتر به دروس مديريت در سرفصلهاي رشته روابط عمومي و جدي گرفتن دورههاي كارآموزي براي دانشجويان اين رشته، جنبههاي حرفهاي و كاربردي رشته روابط عمومي را بيش از پيش تقويت كنند.
مديران ارشد روابط عموميها نيز ضمن گذراندن دورههاي مديريت و سرپرستي، كارشناسان خود را با اين دانش ضروري و تكنيكهاي كاربردي آن در عمل آشنا سازند.
شايد در اين صورت باشد كه روابط عمومي به درجهاي از كارآمدي برسد كه بتوان گفت: «سازماني كه روابط عمومي كارآمد دارد، خاري به پاي كارگزارانش فرو نخواهد رفت. »
کارشناس ارشد علوم ارتباطات اجتماعی از دانشگاه علامه طباطبایی و
مدیر کل روابط عمومی و امور بین الملل شرکت مدیریت منابع آب ایران)
ماخذ:کاوشگران روابط عمومی
تنها تجارت «عادلانه»، تجارت آزاد است
مایکل هرد
مترجم: حسين راستگو
منبع: كاپيتاليسم مگزين
تنها نوع تجارت «عادلانه» تجارت آزاد است. آزادي تجارت تنها چينش عادلانهاي است كه بشر تا به حال تدبير كرده يا خواهد كرد.
هدف هر گونه موافقتنامه تجاري بايد آزادسازي تجارت تا بيشترين اندازه ممكن باشد. با اين كار، افراد فعال در بازار خود درمييابند كه چه چيزي منافعشان را به بهترين شكل برآورده ميسازد. آيا مثلا تاير خودروها بايد در آمريكا ساخته شود يا در جايي ديگر؟ آيا كفش و كاپشن بايد در آمريكا توليد شود يا در كشوري كه ميتواند آنها را با كارآيي بيشتر و هزينهاي كمتر (حتي با در نظر گرفتن هزينه صادرات اين محصولات به آمريكا) بسازد؟ هيچ سياستمداري آن قدر تيزهوش يا بافضيلت نيست كه پاسخي كه به اين سوالات ميدهد، چنان همهجانبه باشد كه كل مردم يك كشور (يا همه مردم دنيا) در آن در نظر گرفته شوند. چنانكه بيشتر آمريكاييها به خوبي ميدانند، سياستمداران چه به لحاظ ذهني و چه به لحاظ اخلاقي، از كمترين صلاحيت براي اتخاذ هر نوع تصميم مهمي برخوردار هستند. افزون بر آن، هيچ فرد واحدي - حتي يك فرد تيزهوش و اخلاقي - احتمالا نميتواند مقدار درست صادرات و وارداتي را كه در هر زمان مشخص بايد در هر كشور معيني انجام گيرد، محاسبه كند. ميزان اينها بايد نتيجه تعداد بيشماري - هزاران و حتي ميليونها - تصميم جداگانهاي باشد كه هر روزه از سوي مصرفكنندگاني كه در فكر منافعشان هستند، اتخاذ ميشوند.
اما تنها نوع تجارت «عادلانه» تجارت آزاد است. آزادي تجارت تنها چينش عادلانهاي است كه بشر تا به حال در سر پخته يا در آينده تدبير خواهد كرد. اين بدان معنا نيست كه تحت تجارت آزاد، همه شاد و راضي خواهند بود. البته كه شاد كردن همه ناممكن است. اگر خواربارفروشي كوچكي در گوشهاي از يكي از خيابانهاي شهر به اين خاطر از ميدان كسبوكار بيرون رانده شود كه فروشگاه بزرگي، اندكي آن طرفتر كالاهايي با كيفيتتر را با قيمت كمتري ميفروشد، باز هم اكثر خواربارفروشها شاد و خوش خواهند بود. صاحب فروشگاه كوچك، خانواده و وفادارترين مشتريانش شاد نخواهند بود. آيا اين به آن معنا است كه آزادي تجارت كه باعث شده فروشگاه بزرگ بتواند كار خود را كمي پايينتر از خواربارفروشي كوچك آغاز كند، ناعادلانه است؟ البته كه نه. زندگي عادلانه نيست؛ دست كم اگر «عدالت» را شاد كردن همه تعريف كنيم. همين داستان درباره صادرات و واردات نيز درست است. اگر بنگاهها در يك كشور خارجي بتوانند كالاهايي با كيفيت به قدر كافي خوب را با قيمتي به اندازه كافي اندك توليد كنند و اين كار را بهتر از هر بنگاهي در خود آمريكا انجام دهند، آمريكاييهاي خردمند بهترين محصول را با بهترين قيمت ممكن خواهند خريد. اين كاري است كه مصرفكنندگان معمولا انجام ميدهند و بازار آزاد (كه آزادي تجارت را نيز در خود دارد) امكان انجام چنين كاري را برايشان فراهم ميآورد.
حتي سوسياليستهايي مانند باراك اوباما (كه بسيار كمتر از آنچه تصور ميشود، تيزهوشاند) اين نكته بنيادين را درك ميكنند. هنگامي كه از «تجارت عادلانه» سخن ميگويند، به خوبي ميدانند كه هيچ گاه بافتي اقتصادي را پديد نخواهند آورد كه همه در آن به يك اندازه شاد و سرخوش باشند. معنايي كه از واژه «عادلانه» مراد ميكنند - هر چند اين گفته را نميپذيرند - اين است كه گروههايي را كه به آنها راي دادهاند، به بهاي ضرر ديگران خشنود سازند. هنگامي كه ليبرالدموكراتسوسياليستي مانند باراك اوباما ميگويد «بياييد تجارت را عادلانه كنيم»، اين معنا را در ذهن دارد: «بياييد از قانون جهت ايجاد منافعي براي آن دسته از اتحاديههاي كارگري كه پول زيادي به من ميدهند و نيز جهت در تنگنا قرار دادن آنهايي كه با اين اتحاديهها رقابت ميكنند، استفاده كنيم». همين نكته درباره استدلال جمهوريخواهان سوسياليست نيز (كه تعداد زيادي از آنها را سراغ داريم) برقرار است. جمهوريخواهان سوسياليست (يا اگر ميپسنديد، جمهوريخواهان فاشيست) بر سر معاملاتي مذاكره ميكنند كه به بهاي ضرر گروهها يا افرادي كه با حاميانشان رقابت ميكنند، به گروههايي كه به لحاظ سياسي براي آنها مطبوعيت دارند، سود ميرسانند.
اين داستان درباره عبارت كهنه و ملالآور «زمين بازي يكدست» (چيز ديگري كه باراك اوباما ستايشش ميكند) نيز درست است. تنها زمين بازي يكدست زميني است كه در آن همه به يك اندازه آزادند كه به رقابت و توليد بپردازند. اگر همه براي فروش محصول خود و حفظ هر آنچه كه از آن به دست ميآورند حقي برابر داشته باشند، زمين بازي يكدست خواهد بود.
البته زمينهاي يكدست و پيامدهاي يكدست هممعنا نيستند. اگر پيامد خاصي براي يك بنگاه مطلوبتر از بنگاههاي ديگر باشد، به اين خاطر است كه در قياس با ديگران، با كارآيي بيشتري به مشترياني فزونتر خدمترساني كرده است. اينجا است كه سياستمدار - طرفدار بنگاه شكستخورده - وارد گود ميشود و فرياد برميآورد كه «اين وضع عادلانه نيست. بايد زمين بازي را يكدست كنيم». حال چه كسي ميتواند با يكدست بودن زمين بازي مخالفت كند؟ اگر قضيه به اين صورت مطرح شود، هيچ كس و از همين رو است كه باراك اوباما ميتواند كارش را پيش برد. از نگاه سياستمداري چون اوباما و به ويژه از نگاه سياستمدار عميقا سوسياليستي مانند او، يكدستي زمين بازي به توانايي و آزادي ربطي ندارد؛ بلكه كلا به پيامدها مربوط است. يعني زمين بازي يكدست، شرايطي خوشايند آنهايي است كه براي اوباما ارزش دارند.
سياستمداراني مانند اوباما - و بيشتر سياستمداران ديگر در هر دو حزب جمهوريخواه و دموكرات؛ اگر نگوييم همه آنها - را نه هواخواه بازار آزاد، نه طرفدار كاپيتاليسم ناب، بلكه طرفدار رفقا و همپالكيهاي خود در نظر آوريد. شعار آنها اين نيست: «بگذاريد بهترين مرد ببرد»، يا «بگذاريد تواناترينها و سودآورترين بنگاهها رشد كنند و ديگران را آزاد بگذاريد كه از آنها پيشي بگيرند»، بلكه شعارشان اين است: «بگذاريد رفيق من ببرد».
اين كاپيتاليسم رفيقبازانه از مدتها پيش وجود داشته است. آين رند آن را «نفوذسالاري» ميخواند. به مخلوقات ذينفوذي (مانند چارلي رانگل و بارني فرانك جمهوريخواه) كه دههها است كه در كنگره حضور دارند، بنگريد تا دقيقا دريابيد كه رند چه معنايي را در سر داشته. اين گفته رند هم درباره اوباماي بزرگ و بلندپايه و هم درباره اسلاف عليالادعا پايينردهاش صادق است.
تغيير واقعي، دوري از كاپيتاليسم رفيقبازانه و نزديكي به كاپيتاليسم ناب استوار بر بازار آزاد است.
آمريكا آن قدر كه از نبود آزادي رنج ميبرد، از نبود عدالت آسيب نميبيند. آزادي را دوباره زنده كنيد. عدالت خود زنده خواهد شد.
ماخذ:دنیای اقتصاد

کوشان غلامي
بخش چهارم
سبک مديريت مالزيايي
کساني که ميخواهند در مالزي به طور موثري مديريت يک بخش يا مجموعه را به عهده بگيرند، بايد از يک سري موضوعات حياتي مطلع باشند که ممکن است با آنچه در کشور خودشان متداول است، بسيار متفاوت باشد.
اولين نکته اين است که در مالزي به عنوان يک کشور با ساختار سلسله مراتبي، از مديران انتظار ميرود افرادي قابل احترام باشند و اين احترام بيشتر بستگي به ميزان سن و ويژگيهاي شخصي دارد تا قابليتهاي شغلي و کاري. احترام افراد، وابسته به سن و حکمت و خردي است که با افزايش عمر به دست ميآيد. همچنين کساني که براي حفظ آبروي افراد ديگر احترام قائلند، خود نيز مورد احترام ديگران قرار ميگيرند. پس يک مدير نبايد هيچگاه کاري انجام دهد که آبروي زيردستانش به خطر بيفتد.
در فرهنگ اين کشور، مجازاتها و توبيخها معمولا توسط يک شخص ثالث انجام ميگيرد. همچنين احترام به صورت کاملا مستقيم بسيار سخت ميباشد و استفاده به موقع از ابهام و سياست يک هنر محسوب شده، در حالي که رفتار مستقيم به نوعي رفتار غيرمتمدنانه و نافرهيخته تلقي ميشود.
علاوه بر اينها از يک مدير انتظار ميرود که نگاه جامعي نسبت به رفاه کارکنان خود، چه در محل کار و چه بيرون از آن، داشته باشد. در کل، روابط مدير با کارکنان بيشتر شبيه روابط پدر و فرزندي است تا مدل غربي رييس و مرئوسي.
دومين نکته اين است که با توجه به فرهنگ و رويکرد گروه محور در مالزي، افراد دوست دارند در قالب يک تيم فعاليت کنند و آرمانهاي فرديشان به نيازهاي گروه تعالي يابد. مديران بايد به جاي ايجاد رقابت در بين گروهها که منجر به فقدان هماهنگي و در نتيجه ناخشنودي اعضا ميگردد، اين همکاري درون گروهي را تقويت کرده و آن را پرورش دهند.
جلسات در مالزي
شروع شدن جلسات با صحبتهاي جسته گريخته اي که ميتواند براي يک مدير پرمشغله غربي خستهکننده باشد، در مالزي چندان عجيب نيست. به هرحال بايد به ياد داشته باشيد که قبل از اينکه کسبوکار آغاز شود، روابط ميان افراد بايد شکل گرفته باشند. با توجه به اين نکته که شکل گيري اينگونه روابط نياز به گذشت زمان دارد، پس هرچه روابط بيشتر شکل ميگيرند، زمان اين بحثهاي جستهگريخته کوتاهتر ميشود.
مهمترين نکته اي که در هر جلسه بايد به ياد داشت اين است که اهميت روابط بسيار بيشتر از موضوعي است که راجع به آن بحث ميشود. روابط بر اساس وفاداري، هماهنگي، عدم تهاجم، احترام براي آبروي ديگران و ساير موضوعات بين افراد شکل ميگيرد. بنابراين سعي کنيد هميشه آرام و متين باشيد و سياستمدارانه رفتار کنيد. در حرکات بدن و سخنان شما نبايد تهييج بسيار زياد مشاهده شود.
در جلساتی که در مالزي برگزار میشود، سعي کنيد با پرسيدن مستقيم سوالات از فرد ارشد نماينده مالايي، احترام خود را به وي نشان دهيد، هرچند او بهترين فرد براي پاسخ دادن به زبان انگليسي نباشد.
بسيار به ندرت لازم ميشود که شما مجبور شويد براي اتخاذ تصميمي بغرنج و فوقالعاده مهم پافشاري كنيد و اينگونه تصميمات تنها پساز قبول كليه افراد مرتبط عملي خواهند شد. بنابراين صبر و آرامش توصيه ميشود.
مديريت زمان ميتواند متفاوت باشد و اينکه جلسات دير شروع شود يا بسيار به طول انجامد امر معمول و متداولي است.
هديه دادن
دادن هديه به اندازه ساير کشورها از جمله ژاپن و کره جنوبي فراگير نيست، ولي کماکان به عنوان يک وسيله برقراري و ايجاد ارتباط محسوب شده و از آن قدرداني ميشود. هدايا بايد کوچک و بستهبندي شده باشند و معمولا در حضور فرد هديهدهنده باز نميشوند.
مديران ساير کشورها بايد همواره نسبت به پيش زمينه قومي و نژادي طرف مقابل خود حساسيت داشته باشند. در روابط با مسلمانان نبايد غذاهايي که داراي الکل يا گوشت خوک است تعارف کنيد.
از هداياي خانگي معمولا استقبال ميشود، هرچند توسط شرکت يا به صورت شخصي انتخاب شده باشند.
ماخذ:دنیای اقتصاد
تهيه شده در :http://pangan12.blogfa.com/
2. تحلیل پيام ( روش مرسوم تحلیل محتوا با محوریت تحلیل پیام انجام می گیرد )
- در تحلیل پیام ما بایستی به تحلیل انواع پيام :
- في نفسه(اصلي)
- برداشتي(فرستنده)
- ارسالي(فرستنده)
- دريافتي(گيرنده)
- ادراكي(گيرنده) توجه کنیم.
3. تحلیل كانال ( رسانه ) با این پیش فرض مک لوهان که رسانه همان پیام است تاکید بر توانمندیهای ذاتی رسانه ها دارد و اینکه هرکدام از رسانه ها تاثیرات متفاوتی بر مخاطبان دارند ختی با پیام های مشترک . و تاثیرگذاری هرکدام از راههای ارتباطی فی ذاته متفاوت است. ارتباطات : رو در رو (كلامي و غير كلامي) ، رسانه هاي فردي(تلفن و ...) ، رسانه هاي جمعي(راديو و ...) و روشهای نوین ارتباطی در ذات خود افراد را به گونه های متفاوت جذب و به گونه های متفاوت بر آنان تاثیرگذار هستند.
4. تحلیل گيرنده
مخاطبان با دارا بودن تفاوت های فردی به گونه های متفاوت از فرستنده ، رسانه ، پیام و ... تاثیر پذیر هستند.
- جنس(مرد و زن)
- سواد(بيسواد / كم سواد / باسواد)
- مذهب( اكتيو و پسيو)
- فرهنگ
- سن(خردسال / ميانسال / بزرگسال)
- پايگاه (اجتماعي و اقتصادي) افراد سهم عمده ای در شدت و سرعت انتقال پیام دارند.
5. تحلیل تاثيرات
هرچند شدت ، سرعت ، جهت و قدرت تاثیرات ارتباطی به توانمندیهای فرستنده ، نوع و اندازه پیام ، ویژگیها و شرایط گیرنده ، وجود پارازیت و نوع رسانه برمی گردد اما بیش از هر چیزی تحت تاثیر شدید شرایط زمانی ، مکانی و شرایط اجتماعی وقوع ارتباط است . همه این شرایط تاثیرات پيش بيني شده(تاثيرات آني) تاثیرات پيش بيني نشده(پيامد های آتی) را برای فرستنده و گیرنده و اجتماع در پی دارد.
6. تحلیل پارازیت
پارازیت های نرم افزاری ( ویژگیهای خاص فرستنده و گیرنده و ...) پارازیت های سخت افزاری ( مشکلات ارسال و دریافت پیام توسط رسانه ها و...) و پارازیت های ساختاری ( قوانین و مقررات و شرایط زمانی و مکانی ارتباط و ...) بایستی در تحلیل ارتباط مورد توجه قرار گیرد.
7. تحلیل شرایط وقوع ارتباط
تحلیل گر ارتباط بایستی به شرایط وقوع ارتباط بخصوص و بطور ویژه به شرایط زمانی و مکانی وقوع ارتباط توجه و تاکید داشته باشد.
تهيه شده در :http://pangan12.blogfa.com/

مترجم: شاهین رسولیان
سهشنبهها در جزیره یوسونیا
رونق جزيره با فريب دادن خارجيها
بخش يازدهم
منبع: How an Economy Grows and Why it Crashes
در قسمت قبلی وقایع جزیره یوسونیا شاهد بروز تورم بیش از اندازه در جزیره بودیم. دولت برای تامین مالی پروژهها و البته کسب محبوبیت در نزد مردم اقدام به چاپ برگههای ماهی کرد. غافل از آنکه ماهی کافی برای بازخرید این برگهها در بانک وجود ندارد. اندازه ماهی دولتی هم روز به روز کوچکتر میشد.
نتیجه آن بود که ارزش ماهی در جزیره رفته رفته کاهش یافت؛ چراکه یک ماهی، دیگر نمیتوانست هر نفر را برای یک روز سیر کند. پس قیمت کالاها میبایست به تناسب کاهش ارزش ماهی افزایش پیدا کند تا به ارزشش به اندازه قبل حفظ شود.
در ادامه، پس انداز مردم به دلیل کاهش ارزش پول کم شد. این کاهش پسانداز منجر به کاهش سرمایهگذاریها در جزیره و لذا بیکار شدن تدریجی کارکنان شد. دولت برای رفع مشکل، قوانین دست و پا گیر برای صنایع وضع کرد که این کار نیز اوضاع را بدتر کرد. نماینده ارشد جدید به نام لیندی بی هم برای حل مشکل، سیاست چاپ پول را بیش از پیش ادامه داد. مشکل تورم آنچنان جدی شد که گرینفین دیگر مواد لازم برای تولید ماهی دولتی نداشت. او برای حل بحران از نمایندگان تقاضای تشکیل جلسه نمود.
گرینفین بحران موجود را به نمایندگان گفت و از آنها تقاضای راه حل نمود. لیندی برای حل مشکل دست به دامان بن بارناکل، نخبهترین اقتصاددانان جزیره شد.
بارناکل گفت: «مشکل بزرگی نیست. در واقع ساکنین در حال حاضر اعتماد خود را از دست دادهاند. اگر ما بتوانیم هماکنون تعداد زیادی برگه ماهی وارد اقتصاد کنیم، آنگاه اعتماد مردم مجددا بازمیگردد و دوباره به خرج کردن ادامه میدهند. باید به هر قیمتی که شده این برگهها را چاپ کنید.»
برخی از نمایندگان اندکی گیج شده بودند. اگرچه هیچ یک از آنها تحصیلات اقتصادی بارناکل را نداشتند، اما بعضی میدانستند که بحران در واقع از همان چاپ بیش از اندازه برگه به وجود آمده است. بادی گلدفیش تلاش کرد تا در این باره صحبت کند، اما کسی به او توجه نکرد.
خوشبختانه هیچ یک از راه حلهای ارائه شده مورد پذیرش اکثریت واقع نشد.
در این گیر و دار ناگهان درب مجلس گشوده شد و یکی از سفرای مناطق دوردست به همراه جمعی از افراد ناشناس وارد شد.
سفیر، جزیرهای به نام سینوپیا پیدا کرده بود که ساکنین آن همچنان به شیوه سنتی، یعنی با دست خالی، ماهی میگرفتند و البته از مواهب یک اقتصاد توسعهیافته نیز بیبهره بودند. مردم این جزیره تحت فرمانروایی همه جانبه یک پادشاه زندگی میکردند.
در سینوپیا همه ساکنین موظف بودند ماهی صید کنند. اما ماهیها را میبایست به پادشاه تحویل دهند تا او تصمیم بگیرد که به هر کس چقدر ماهی بدهد.
در این جزیره هنگامی که پادشاه متوجه شود برخی از ماهیگیرها در کار خود اهمال میکنند، همه را مجبور میکند تا موقع ماهیگیری با هم آواز بخوانند و اگر کسی قسمتی از آواز را فراموش کند باید گرسنه بماند.
جدا از اینکه این روش بهرهوری بالایی برای مردم جزیره ندارد، طبقه حاکم بخش اعظم ماهیهای صید شده را برای خود برمیدارد. با این اوصاف به طور متوسط برای مردم عادی جزیره در هر روز یک نصفه ماهی باقی میماند.
این جزیره نه پساندازی دارد، نه بانکی، نه اعتباری و البته نه کسب و کاری.
با این حال پادشاه سینوپیا آنقدر باهوش هست که بداند جزیرهاش به این زودیها پیشرفتی نخواهد داشت. از طرفی ماجرای زندگی مجلل مردم جزیره ما، سیستم بانکداری پیشرفته و تجارت جزیره به گوش او رسیده است. او مشتاق است تا همین سطح از پیشرفت را به جزیره خود وارد کند.
هنگامی که پادشاه ساز و کار اقتصاد بین جزیرهها را مشاهده کرده بود، گمان برده بود که کلید موفقیت اقتصادی داشتن برگههای ماهی است.
در حقیقت او متوجه شد که برگهها به عنوان پول، بین جزیرهها مبادله میشود. طبلستانیها در مقابل طبلهایی که میفروشند برگه قبول میکنند و نارگيلداران روغن نارگیل خود را با آن برگهها معاوضه میکنند.
سفیر سینوپیا از آنجایی که فکر میکرد داشتن برگه میتواند دسترسی به اقتصاد فرا جزیرهای را ممکن کند، پیشنهاد داد تا ماهیهای جزیرهشان را با برگههای جزیره ما معاوضه کند.
نمایندگان باورشان نمیشد. آیا میشود به همین راحتی با دادن یک تکه کاغذ صاحب ماهی تازه شویم؟
لیندی بی بدون کوچکترین تردیدی از این قرارداد استقبال کرد. یوسونیا با بخشندگی تمام درهای خود را بر ماهیهای سینوپیا گشود.
اما قبل از اتمام کاغذ بازیها، سفیر سینوپیا خواستار تضمین ثبات ارزش واقعی برگهها از سوی نمایندگان شد.
لیندی در جواب گفت: «اصلا نگران نباشید. هر زمان که در مقابل برگهها، ماهی خواستید فقط کافی است تا سری به بانک ما بزنید. یک نگاهی به جزیره بیندازید. به نظر ميآيد که ما کمبود ماهی داشته باشیم؟»
قرارداد امضا شد، ماهیهای سینوپیا تحویل گرفته شد و در مقابل لیندی یک بغل برگه تحویل داد.
ريیس بانک یوسونیا که دیگر خیالش راحت شده بود، گفت: «در حال حاضر یک تیم از کارشناسان در بانک منتظر هستند تا هر چه زودتر این ماهیها را تکه تکه کنند. همه سپردهگذاران امروز ماهیهای خود دریافت خواهند کرد. برخلاف دیروز، امروز کمی گوشت هم به استخوانها میچسبد!»
با این اتفاقات فصل جدیدی در تاریخ اقتصادی یوسونیا گشوده شد. هر روز یک محموله ماهی از جزیره سینوپیا برای سپردهگذاری آورده میشد و در مقابل با تودهای برگه باز میگشت.
مشکل اصلی ساکنین جزیره سینوپیا این بود که نمی دانستند با این همه برگه چه کنند. یک کار آن بود که این برگهها را با کالاهای تولید یوسونیا معامله کنند. سینوپیاییها برای افزایش کارآیی ماهیگیری به تور احتیاج داشتند که بهترین آنها در جزیره یوسونیا ساخته میشد. در نتیجه سفارش عظیمی به کارخانه تورسازی ابل داده شد.
پس از آنکه ساکنین جزیره سینوپیا خریدهای خود را انجام دادند، همچنان مقداری برگه برایشان باقی ماند و از آنجایی که در جزیره خود نظام بانکی نداشتند تصمیم گرفتند تا این برگههای مازاد را در بانک جزیره یوسونیا سپردهگذاری کنند تا بلکه اندک سودی به آن تعلق بگیرد.
این معاملات جزیره یوسونیا را رونق داد. نه تنها تقاضاهای خارجی اقتصاد داخل را ارتقا داد، بلکه سپردهگذاری خارجیها در بانک، قدرت بانک را افزایش داد. اگرچه یوسونیاییها بیشتر از آنکه پسانداز کنند، مصرف میکردند، اما همیشه تعداد زیادی ماهی برای اعطای وام کم بهره وجود داشت.
از آنجایی که کم کم گوشت بیشتری به استخوانهای ماهیهای دولتی چسبانده شد، مشکل تورم جزیره بر طرف شد. به یمن وفور ماهی، قیمتها از افزایش یافتن بازایستاد و استاندارد زندگی در جزیره مجددا رو به بهبود گذاشت.
در سینوپیا هم اوضاع رو به تغییر بود.
پادشاه سینوپیا، هر چند دیر، متوجه بروز جریانات دردسر ساز در اقتصاد جزیره خود شد. ساکنین جزیره دیگر حاضر نبودند ماهی صید کنند؛ چراکه هر چه ماهی میگرفتند باید به پادشاه میدادند. پادشاه هم برای رفع مشکل به هنگام تحویل گرفتن تورها از جزیره یوسونیا سیاست جدیدی پیش گرفت. کسانی که از پادشاه تور میخریدند میتوانستند تمام ماهی مازاد را برای خود نگه دارند. طبیعتا این امر موجب سرعت گرفتن ماهیگیری جزیره شد.
اما برای تسریع و تسهیل مبادلات بین جزیرهای، پادشاه از مردم خواست تا ماهی مازاد خود را با برگههای جزیره یوسونیا مبادله کنند. با توجه به تشویقهای موجود، دور از انتظار نبود که این جزیره خیلی سریع پسانداز قابل توجهی فراهم کند و تولید خود را افزایش دهد. نتیجه آن بود که کارآفرینان سینوپیا دیگر قادر بودند برای تولید کالاهایی همچون کاسه و قاشق کارخانه راه بیندازند.
ادامه داستان را هفته آینده میخوانیم.
ماخذ:دنیای اقتصاد
تهیه شده در:http://pangan12.blogfa.com/

فيليپ كاتلر
مترجم: ميثم هاشمخاني
بخش بيست و پنجم
متن پیشرو، بیست و پنجمين قسمت از ترجمه کتاب پرفروش«Up & Out Of Poverty» میباشد؛ کتابی که توسط «فیلیپ کاتلر» (Philip Kotler) تالیف و در سال 2009 منتشر شده است.
«فیلیپ کاتلر» بدون تردید مطرحترین چهره آکادمیک فعلی دنیا در حوزه مدیریت بازاریابی (Marketing Management) محسوب میشود. «کاتلر» با تالیف چندین متن درسی معتبر در زمینه دانش بازاریابی، جزو مشهورترین و معتبرترین نامها برای اکثریت قاطع از دانشجویان مدیریت و اقتصاد در سراسر دنیا به حساب میآید.

جین برد
مترجم: زهره سحابی
بیست سال پیش، نخستین موج برونسپاری در فرآیند کار، بسیاری از سازمانها را قادر كرد تا هزینههای خود را به یکسوم کاهش دهند. شرکتهای ارائهدهنده خدمات برونسپاری میتوانند با اجرای وظایف دفتر پشتی ــیعنی معمولا منابع انسانی، مالی، تامین و انجام خدماتــ برای برخی از مشتریان وضعیتی بهینهتر و مقرونبهصرفهتر را فراهم آورند.
با آغاز هزاره جدید، تامینکنندگان برونسپاری به هند و فیليپین عزیمت کردند، جایی که نیروی کار ارزانتر آنها را قادر كرد تا هزینهها را هر چه بیشتر و بیشتر کاهش دهند.
اما از سال 2007 به بعد، مقادیری که با استفاده از برونسپاری صرفهجویی شد، در حال کاهش بوده است. در آن سال، بنابر پژوهش انجامشده توسط گارتنر، 87 درصد سازمانهای آمریکایی و اروپایی هزینههایشان را دستکم تا 10 درصد کاهش دادند. اما در 2010، تنها 58 درصد شرکتها قادر به انجام این کار شدند. رابرت براون، نایب رییس پژوهشگاه گارتنر، گفته است که بهنظر میرسد منافع مالی حاصل از برونسپاری در حال کاهش هستند.
مترجم: م. زارع
بعد از مصاحبههای شغلی بد، ممکن است سخت باشد که دقیقا تشخیص دهیم چه چیزی کار را خراب کرد یا چرا اینگونه شد.
گرفتن جواب رد یا صرفا عدم دریافت خبر از کمپانی مورد نظر یاسآور است. در برخی برهههای زمانی ممکن است برای همه کاندیداهای شغلی مصاحبههايي رخ دهد، اما آنچه که شما از آن یاد میگیرید کلید موفقیتهای آینده است.
باید در مرحله اول روحیه داشته باشید زیرا توانستهاید در مصاحبه شغلی شرکت کنید. این به آن معنا است که رزومه شما و نامه درخواستتان به درستی عمل میکنند و تاثیر درست را بر مخاطب خود میگذارند. بر خود مصاحبه تمرکز کنید و مدت زمانی را برای بررسی این نکته صرف کنید که چرا مصاحبه خوب پیش نرفت. در زیر چند دلیل متداول برای بد شدن مصاحبهها ذکر شده است:
- تاثیر اولیهخوبی برنیانگیختهاید. اولین تاثیرات و احساسها در مصاحبههای شغلی بسیار حیاتی هستند، زیرا زمینه و آهنگ کل مصاحبه را تنظیم میکنند. برخی از دلایل ممکن برای نگذاشتن تاثیر خوب اولیه عبارتند از:
• برای مصاحبه دیر رسیدهاید. این شروع بدی است که به سختی میتوان از آن خلاصی یافت.
• به درستی و به طور مناسب با مصاحبهکننده خوش و بش نکردهاید. محکم دست دادن، خطاب کردن مصاحبهکننده با نام و عنوان درست و برقراری تماس چشمی خوب، همگی احساس و تاثیر خوبی برمیانگیزند.
• لباستان در مصاحبه مناسب نبوده است. به عقب برگردید و به یاد آورید که سایر افراد در سازمان و همینطور فرد مصاحبهکننده چه پوشیده بودند. آیا سبک لباس پوشیدن شما با آنها همخوانی داشت؟ ظاهر شما المان اصلی تاثیر اولیه شماست. آیا ظاهر شخصی شما خوب بوده است و آیا لباسهای شما پاکیزه و مرتب به نظر میرسید؟
- بیتمرکز و بیتوجه به نظر رسیدهاید. گوش دادن دقیق به سوالات مصاحبه که از شما پرسیده میشود و فهم این موضوع که مصاحبهکننده در پاسخ شما به دنبال چیست ضروری است تا بتوانید با اطلاعات درستی به مصاحبه پاسخ بدهید. شواهدی که نشان میدهد آیا شما به این طریق عمل کردهاید یا خیر عبارتند از:
• مصاحبهکننده چند بار وادار شده است که سوالی یکسان را تکرار کند یا با عباراتی دیگر آن را بیان دارد.
• پاسخهای شما زیادی کلی بوده است و مصاحبهکننده چندین سوال دیگر پرسیده است تا جزییات دقیقی بهدست آورد.
• برای پاسخ دادن به سوالات عادی مصاحبه بسیار کوشش کردهاید؛ مثلا سوالاتی که درباره موقعیت شغل مربوطه پرسیده میشود و انگیزه شما و تناسبتان با شغل را میسنجند.
- اطلاعات زیادی درباره شرکت نداشتهاید. وارد شدن به یک مصاحبه، بدون ترتیب دادن یک جستوجوی منسجم درباره شرکت، به مصاحبههای استخدامی بد منجر میشود. اگر تکلیفتان را پیش از مصاحبه خوب انجام نداده باشید بیعلاقه و بیتعهد به نظر میرسید.
- در پاسخ به سوالات مصاحبه لکنت و من من داشتهاید. اگر برای سوالات مصاحبه آمادگی نداشته باشید، در پاسخهایتان سکته خواهید داشت و بر اطلاعات نامربوط تمرکز خواهید کرد. تقریبا همه مصاحبههای شغلی شامل سوالات استاندارد یا معمول مصاحبه خواهد بود؛ مثلا «قوتها وضعفهای شما چیست؟»، «چرا ما باید شما را استخدام کنیم؟» و «اهداف شما چیست؟». شما میتوانید پاسخهای خود را به سوالات متداول مصاحبه از پیش آماده کنید و آنها را تمرین کنید. به این ترتیب قادر خواهید بود که سلیس و مختصر پاسخ دهید.
- زیاده از حد سخن گفتهاید. زیاد درباره خود سخن گفتن و مثل افراد بیچاره خود را جلوه دادن، مصاحبهکننده را معذب میکند. به این فکر کنید که چقدر از صحبتها را شما انجام دادهاید و چه مقدار از آن از جانب مصاحبهکننده بوده است. اگر سهم شما در مصاحبه غالب بوده است، این ممکن است دلیلی باشد برای اینکه در مصاحبه موفق نشدهاید.
- زیاده از حد عصبی بودهاید. مصاحبهها میتوانند شما را بسیار مضطرب کنند. یک راه برخورد با آن آماده کردن جوابها است. یک چک لیست آماده کنید و بر اساس آن کنترل کنید که آیا همه چیز را پوشش دادهاید یا خیر. آمادهسازی خوب اعتماد به نفس را افزایش میدهد. زمانی را پیش از مصاحبه صرف جمعآوری افکارتان کنید و تکنیکهای کاهشدهنده استرس را امتحان نمایید.
- دلیل عدم موفقیت شما در مصاحبه استخدامی نبود سازگاری و تناسب میان شما و مصاحبهکننده بوده است. مصاحبههای بدشغلی وقتی اتفاق میافتد که مصاحبهکننده هیچ وجه مشتركي با کاندیدا حس نمیکند. شکست در برقرار ساختن این تناسب و سازگاری به سرعت در مصاحبه فضایی نامناسب و سخت ایجاد میکند. برای برقرار ساختن تناسب و سازگاری نیاز دارید که سبک ارتباط خود را با سبک ارتباط مصاحبهکننده هماهنگ سازید. آیا مصاحبهکننده رسمی بوده است و شما تلاش داشتهاید که کمتر رسمی باشید، لطیفه بگویید یا صحبتهای کوتاهی بکنید؟
اگر به این نتیجه برسید که دلیل عدم موفقیت شما در یکی از این موارد باشد، خبر خوب این است که کاملا اوضاع رو به راه خواهد شد! شما میتوانید روی آن کار کنید و از وقوع دوباره مصاحبههای شغلی بد اجتناب کنید.
اگر گمان نمیکنید که یکی از موارد بالا علت مشکل بوده است باید بیشتر جستوجو کنید. یک راه برای گرفتن فیدبک واقعی و ارزشمند درباره نحوه کار شما در مصاحبه این است که از یک دوست بخواهید مصاحبهای آزمایشی با شما انجام دهد. از او بخواهید درباره نحوه عملکرد شما فیدبکی صادقانه بدهد. شما میتوانید مصاحبه منفی را مثبتتر کنید، بدین طریق که با مصاحبهکنندگان تماس بگیرید تا از آنها به خاطر صرف زمان تشکر کنید و جایگاههای خالی آینده در شرکت مربوطه پیگیری نمایید یا میتوانید ایمیل یا متنی بفرستید تا از آنها برای صرف زمان در مصاحبه و برای آنچه که درباره شرکت آنها فرا گرفتهاید تشکر کنید. این قدمی مثبت است که کمک میکند انگیزهتان را حفظ کنید.
منبع: www.best-jobinterview.com
ماخذ:دنیای اقتصاد
تهیه شده در:http://pangan12.blogfa.com/
|
*احسان باقری |