مترجم: فرهاد امیری
اول، خبرهای خوب را بشنوید: برای نخستین بار پس از رکود بزرگ، اغلب صاحبان کسب‌وکارهای کوچک می‌گویند که برای استخدام نیروهای جدید ظرف شش‌ماه آینده برنامه‌ریزی می‌کنند و حالا، خبرهای نه‌چندان خوب: همان صاحبان کسب‌وکارهای کوچک علاوه بر آن می‌گویند که اکنون بیش از دوران قبل از بحران، نسبت به جریان وجه نقد خود حساس شده‌اند و نگرانی دارند.

به بیان دیگر، شرکت‌ها ممکن است نتوانند طرح‌های استخدامی خود را پیش ببرند، مگر اینکه جریان پولی خود را تحت کنترل بگیرند و از آن اطمینان حاصل کنند. آنچه نظرسنجی بیزنس مانیتور هفته‌ پیش منتشر کرد، نشان می‌دهد این اظهارنظرها افراد در جست‌وجوی استخدام را دچار نگرانی کرده است.

مایک لوبانسکی، تحلیل‌گر ارشد سیج‌ورکز که برای شرکت‌های خصوصی تحلیل‌های مالی ارائه می‌دهد، 


ادامه مطلب
نوشته شده توسط سپهر برادران در یکشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۱ |


ایسنا- خبرگزاري بلومبرگ در گزارشي به بررسي آخرين وضعيت بازار خودروهاي وارداتي و صنعت خودروسازي ايران پرداخت.
بلومبرگ با اشاره به توليد 65/1 ميليون دستگاه انواع خودروهاي سواري و كاميون در ايران طي سال 2011 نوشت كه اين ميزان توليد خودرو در ايران براساس اعلام انجمن جهاني خودروسازان حتي بيش از دو برابر توليد خودرو در ايتاليا بوده است.

ايران‌خودرو، بزرگ‌ترين خودروساز ايران سازنده محصولاتي مانند سوزوكي گرند‌ ويتارا و پژو 206 هاچ‌بك است. دو خودروساز اروپايي، پژو سيتروئن و رنو قطعات موردنياز ايران خودرو و سايپا، دو خودروساز بزرگ ايران را 
ادامه مطلب
نوشته شده توسط سپهر برادران در یکشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۱ |


مترجم: رویا مرسلی
منبع: HBR
با هر کسی که از نزدیک کار کنید، نسبت به عملکرد او درک مفیدی خواهید یافت. این امر، به ویژه در مورد ريیستان صادق است یعنی کسی که با او به دلایل مختلف در ارتباط هستید:

جلسات مشتریان، ارائه محصول، جلسات رو در رو، مذاکره و غیره. اما حتی اگر بینش شما نسبت به ريیستان مفید باشد، آیا شما در جایگاهی هستید که آن را با او در میان بگذارید؟ آیا می‌توانید شغل و رابطه خود را در رابطه با او با گفتن آنچه می‌بینید یا با دادن فیدبک دوستانه به خطر بیاندازید؟ به دادن فیدبک به ريیس، در اصطلاح معمول، فیدبک رو به بالا گفته می‌شود که در اجراي آن به مهارت نیاز است. با این وجود، اگر نظرات شما درست و هوشمندانه ارائه شود، نه تنها می‌تواند به ريیس‌تان کمک کند، بلکه رابطه کاری تان را نیز ارتقا خواهد داد.


افراد خبره چه می‌گویند


ادامه مطلب
نوشته شده توسط سپهر برادران در یکشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۱ |


نویسنده: لارا گلر
مترجم: محمدحسين رفعت‌نژاد
کری کالن هیت، یکی از وکلای سیاست‌گذار در زمینه انرژی خورشیدی، در مورد این صنعت رو به رشد و توانایی آن برای رسیدن به پتانسیل‌های واقعی‌اش سخن می‌گوید.

صنایع خورشیدی با کم شدن مقدار هزینه‌ها و افزایش نیاز به الکتریسیته، وارد مرحله جدیدی شده‌اند و رقابت در این صنعت افزایش یافته است. نتیجه چنین افزایشي در رقابت، گسترش یکپارچه‌سازی عمودی است. زیرا


ادامه مطلب
نوشته شده توسط سپهر برادران در یکشنبه بیستم فروردین ۱۳۹۱ |

احمد پرخیده- اقتصاد ایران از جمله بخش‌هایی است که در طول دوران گذشته کمتر تحول تاثیرگذار و درون‌زایی را در آن شاهد بوده‌ایم. در یک دوره طولانی اقتصاد ایران بر بخش کشاورزی و تولید کالاهای سنتی متکی بود، اگر در دوره‌هایی احداث برخی از کارخانه‌ها مورد توجه قرار گرفتند نه تنها این تولیدات بومی نشدند، بلکه به طور پراکنده و در نقاط خاصی متمرکز بودند.


شاید همان‌گونه که بیشتر محققان تاکید کرده‌اند،‌ مشکل اصلی جامعه ایران و بالطبع اقتصاد را استبداد تشکیل می‌داد. شاه به هر کس می‌خواست می‌بخشید و از هر کس می‌خواست سلب مالكيت می‌کرد. بنابراین فقدان امنیت جانی و مالی و عدم تضمین کافی حقوق مالکیت مانع رونق اقتصادی، تجمیع ثروت، ابداع و نوآوری و در نتیجه گسترش تولیدات صنعتی شد. امری که در اروپای صنعتی در یک سیر تاریخی اصلاح شده و با چاره‌اندیشی مناسب متفکران آن رفته رفته توسعه اقتصادی را به وجود آورده بود. وجود منابع رانتی فراوان در دوران پهلوی نیز این امر را تشدید کرده بود. به طوری که با افزایش درآمدهای نفتی میزان قدرت انحصاری رژیم حاکم افزایش و با افزایش قدرت انحصاری میزان پاسخگویی به مردم و ذی‌نفع‌های اقتصادی نیز کاهش یافته بود. این پدیده را می‌توان در قالب مباحث رانتیریسم و دولت‌های رانتی مورد بحث و بررسی قرار داد.
منابع عظیم رانتی در دهه 50 چنان قدرتی به شاه داده بود که به آسانی و از طریق توزیع فرصت‌های رانتی برای جلب حمایت نخبگان و دولتمردان همفکر خود و در نتیجه ثبات بیشتر حکومت از آن استفاده می‌کرد. بررسی‌های تاریخی اقتصاد در دوران پهلوی نشان می‌دهد که دولت فاقد مدیریت و نظم ساختاری برای پیشبرد روند توسعه و ایجاد نهادهای مورد نیاز توسعه بود. ساخت اقتداری رژیم شاه حضور گروه‌ها و افراد سودجو و منفعت طلب در قدرت، عمل کردن در جهت طبقات ماقبل سرمایه‌داری، اقتدار و دیکتاتوری شخصی،‌ عدم نهادسازی مناسب در جهت توسعه و در نتیجه اصلاحات ارضی ناقص (‌جدای از اهداف این اصلاحات) از جمله مواردی است که نشان‌دهنده عدم وجود اراده کافی برای پیشبرد توسعه در دولت پهلوی است. به طور کلی سه ویژگی استبداد، فساد سیاسی و اداری و دخیل بودن ملاحظات سیاسی و رویاهای بلند پروازانه در برنامه‌های اقتصادی و عدم استقلال نهادهای اقتصادی و برنامه‌ریزی، کنترل کامل بخش خصوصی از یک طرف و شیوع فساد مالی و استفاده از اموال عمومی در جهت منافع شخصی، گسترش رانت اقتصادی در میان درباریان و اعطای مناصب اداری و پروژه‌ها و امتیازات اقتصادی از طرف دیگر هرگونه مجالی را برای توسعه و نوآوری از بین می‌برد. به مجموعه این عوامل می‌توان دخالت‌های گاه‌و‌بی‌گاه شاه در برنامه‌‌های توسعه را که ناشی از رویاهای بلند‌پروازانه وی و توهم حرکت به سوی دروازه‌های تمدن بزرگ بود، افزود.
اصلاحات و توسعه اقتصادی در دوره
(1357-1341)
این دوره از تاریخ اقتصادی ایران تحولات و بحران‌های فراوانی را در بر می‌گیرد. تدوین و ارائه طرح انقلاب سفید (لوایح دوازده‌گانه) ‌که به انقلاب شاه و ملت معروف بود، شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خاصی را بر ایران حاکم کرد. بخش کشاورزی از طریق اصلاحات ارضی توسعه گسترده‌ای یافت و روابط و مناسبات ارباب رعیتی در جهت روابط و مناسبات سرمایه‌داری قرار گرفت و مزارع مکانیکی، کشت و صنعت، ‌قطب‌های کشاورزی، شرکت‌های سهامی زراعی با روش جدید کشاورزی یکی پس از دیگری پدید آمدند. مقصود از برنامه اصلاحات ارضی این بود که کشاورزان به دو گروه دارای زمین و فاقد زمین تقسیم شوند و شانس وحدت کشاورزان و دست زدن به یک انقلاب دهقانی کاهش یابد. اصلاحات ارضی در چند مرحله به اجرا در‌آمد، اما جنبه اصلاحات کشاورزی برنامه اصلاحات ارضی ضعیف بود، بنابراین در پایان اجرای این برنامه اهداف این طرح تحقق نیافت. این اهداف عبارت بودند از:‌ «رشد و توسعه امور زراعی و کشاورزی در جهت تامین نیازمندی‌های مردم و کاهش وابستگی ایران به محصولات کشاورزی وارداتی. این اهداف نه تنها تحقق نیافت، بلکه نیاز ایران به واردات کشاورزی را افزون‌تر کرد. یعنی 15 سال بعد از انقلاب شاه و ملت روستاهای ایران به واردات مواد غذایی از خارج وابسته بودند و روز به روز این وابستگی بیشتر می‌شد. تا جایی که به ادعای منابع خارجی میزان واردات کشاورزی در فاصله سال‌های 1356 تا 1357 با افزایش 14 درصدي رو‌به‌رو بوده است. این واقعیت که قبل از اصلاحات ارضی ایران یکی از صادرکنندگان مواد غذایی بود ‌بیشتر ما را به تعجب وا می‌دارد. گزارشگران سازمان ملل و پژوهندگان غربی که درباره اصلاحات ارضی به تحقیق و تفحص پرداخته‌اند در مورد شکست این اصلاحات گزارش می‌دهند که فقیرتر شدن میلیون‌ها روستایی، ‌سیر صعودی بیکاری، ‌کار با مزد کم طی دهه‌ 1960 و آبیاری ناکافی از نتایج این اصلاحات بود. رشد فرآورده‌های کشاورزی در سال تنها دو درصد بود،‌ حال آنکه سالانه سه درصد بر تعداد جمعیت و شش درصد بر خرج زندگی افزوده می‌شد. بنابراین می‌توان گفت عملکرد بخش کشاورزی چندان چشمگیر نبود. اصلاحات ارضی وضعیت کشاورزان بدون زمین را که 40 تا 50 درصد افراد روستایی را تشکیل می‌دادند، تغییر نداد،‌ این عده مستاجرین زمین بودند که صرفا کار خود را در معرض فروش قرار می‌دادند و کارگران با حقوق ثابت یا موقتی بودند. بخش صنعت در این دوره‌ با برنامه‌ها و طرح‌های گسترده‌ای که از طرف اقتصاد جهانی ارائه می‌شد تغیيرات وسیعی را شاهد بود. حمایت‌های همه جانبه دولت از این بخش از دهه 40 به بعد افزایش یافت. به تدریج رشته‌های صنعتی گوناگون با برخورداری از حمایت‌های همه جانبه دولت و مشارکت مستقیم و غیر مستقیم شرکت‌های انحصاری خارجی تاسیس شد. صنایع اتومبیل‌سازی و صنایع تولید رنگ، ‌دارو، فرآورده‌های پتروشیمی، ‌لاستیک، ‌رادیو و تلویزیون و غیره عرصه‌های مختلف فعالیت صنعتی در ایران را تسخیر کردند. در سال 1347 رشد صنعتی به 14 درصد و در سال 3-1352 به 17درصد رسید و بیشتر واحدهای صنعتی از رشد بالایی برخوردار شدند. در اواخر این دوره حدود دو میلیون نفر در واحدهای تولید صنعتی مشغول به کار شدند و نسبت اشتغال در بخش صنعت از 9/19 درصد به 30 درصد رسید. تولیدات صنعتی صنایع مصرفی از قبیل پارچه بافی، سیمان و قند چندین برابر افزایش یافت. تولیدات پارچه‌های نخی بین سال‌های 1338 تا 1351 به 7 برابر رسید و به کشورهای همسایه نیز صادر شد.
در این سال‌ها کارخانه‌های تولید‌کننده کالاهای مصرفی، واسطه‌ای سرمایه بر و سنگین یکی پس از دیگری در قطب‌های صنعتی و اقتصادی کشور تاسیس شد و نیروهای ماهر و غیر ماهر شهری و مهاجرین روستایی را جذب کرد. خصوصیت عمده این نوع صنایع، مصرفی بودن و وابستگی آنها از نظر مواد اولیه، قطعات، ماشین‌آلات، نیروی انسانی متخصص و در نتیجه وابستگی تولید به خارج بود. اگر در دوره‌های تاریخ گذشته مراکز صنعتی (نخست روسیه و انگلیس و آلمان و به ویژه آمریکا)‌ و انحصارهای فراملیتی تداوم و صادرات نفت خام و واردات کالا به ایران را با توسل به وسایل گوناگون دنبال می‌کردند؛ اکنون با ساختاری شدن وابستگی در صنعت نفت و دیگر بخش‌های صنعت،‌کشاورزی و خدمات،‌ نیروهای داخلی و دلالان سودجو برای ادامه حیات خود بر تداوم مصرف و ادامه روابط اقتصادی به روال گذشته تاکید کرده و وابستگی را بیش از پیش توسعه می‌دادند. اگر چه بخش صنعت در این سال‌ها تغییرات زیادی را شاهد بود ولی ماهیت آن مانند دوره‌های گذشته تحت تاثیر سه عامل اصل یعنی دولت، درآمد حاصل از فروش نفت و اقتصاد جهانی قرار داشت. دولت تمام سرمایه‌گذاری بخش صنایع سنگین و سرمایه بر را خود بر عهده داشت و سایر سرمایه‌گذاری‌ها نیز زیر نظر دولت صورت می‌گرفت.
سرمایه‌داری بین‌المللی همگام با دولت، موقعیت برتری را جهت کنترل بخش‌های کلیدی اقتصاد به دست آورد. بورژوازی وابسته نیز کاملا همبسته و تحت سلطه سرمایه‌داری بین‌المللی قرار داشت. این طبقه متشکل از 1000 خانواده شامل خانواده‌ای اشرافی و درباری،‌ صاحبان بانک‌های خصوصی و مراکز بازرگانی جدید، صاحبان صنایع و دست‌اندرکاران تجارت کشاورزی بود. ذی‌نفع‌های اصلی توسعه اقتصادی در دهه 40 و 50 سرمایه‌داران بین‌المللی وابسته‌ای بودند که در پناه حمایت‌های دولت قادر بودند بر اقتصاد تسلط یافته و سود کلانی به دست آورند. اینان اغلب با سرمایه نسبتا اندک خود چنان قدرتی یافته بودند که سرمایه عمومی و سایر امکانات را برای عرضه اتومبیل‌های مونتاژ شده و غیره به کار می‌گرفتند تا پیشرفت اقتصادی ایران را به نمایش گذاشته و طبقه وابستگان دولت را خوشحال نگه دارند، ولی در عوض سود سرشاری را نصیب خود می‌کردند.
از طرف دیگر افزایش واردات به منظور پاسخ به تقاضاهای روزافزون و در نتیجه تغییر الگوی مصرف و عادت دادن مردم به استفاده از کالاهايی که امکان تولید آن در کشور موجود نبود کل زندگی اقتصادی، اجتماع و فرهنگی ایران را با انحصارات غربی پیوند داد تا آنجا که نه تنها برای به حرکت در آوردن چرخ صنایع بلکه برای هرگونه فعالیتی اعم از تولیدی و خدماتی،‌ نیازها از طریق واردات تامین می‌شد. اخبار و رویدادهاي بر جای مانده از رژیم شاه شدت این وابستگی را به خوبی نشان می‌دهد. به عنوان مثال کارخانه ارج با هشت هزار کارگر در سال 1356 به علت نداشتن پیچ متوقف می‌شود. در این مورد همچنین می‌توان به خبر یکی از روزنامه‌های آن زمان (رستاخیز) در تاریخ تیرماه 1357 اشاره کرد. در این خبر آمده است که «متاسفانه در وضع کنونی باید مرغ را با قیمت گزاف برای تولید تخم‌مرغ جوجه‌کشی از خارج وارد کنیم. مرغ مادر گوشتی را در شرایط کنونی نمی‌توانیم در ایران تولید کنیم. برای تغذیه این مرغ‌ها 70 درصد غذای طیور را باید از خارج از کشور وارد کنیم. البته با این همه وارد کردن‌ها برای اداره این صنعت تکنولوژی لازم و نیروی انسانی نداریم. یعنی طبق استاندارد معمولا برای هر 2 هزار واحد دامی به یک دامپزشک نیازمندیم ولی در ایران متاسفانه برای هر 43196 واحد دامی یک دامپزشک وجود دارد.» این خبر یک نمونه بارز از وابستگی تکنولوژیکی به تولید خارجی است. در سال 1354 مبلغ زیادی جریمه به کشتی‌هایی پرداخت شد که در خلیج فارس به علت عدم وجود امکانات و تجهیزات تخلیه بار در انتظار باراندازی مانده بودند.
سا‌ل‌های بحران
ناکارآمدی اقتصادی رژیم پهلوی به گونه‌ای بروز کرده بود که بسیاری از محققان و نویسندگان آن را علت اصلی سقوط رژیم دانسته‌اند. اما باید گفت که پدیده چند بعدی بودن علل انقلاب اسلامی از ویژگی‌های خاص این انقلاب به شمار می‌رود که علاوه بر علل سیاسی و فرهنگی و اجتماعی بر علل اقتصادی نیز تکیه دارد. در میان نظریات انقلاب،‌ نظریاتی وجود دارند که بر عوامل اقتصادی تاکید می‌کنند. به این صورت که آنچه از سوی رژیم به عنوان توسعه اقتصادی تبلیغ می‌شد چیزی جز رشد اقتصادی ناموزون نبود. رشدي که با اتکا به درآمدهای نفتی و کمک‌های مالی آمریکا صورت گرفت. بدیهی است که با هر گونه کاهش یا نوسان در این منابع، ‌رشد مذکور نیز متوقف می‌شد و به علت تضعیف سیاست‌های رفاهی موجبات نارضایتی مردم را فراهم می‌کرد.بررسی‌های کلی توسعه حقایق روشنی را پیش روی ما قرار می‌دهد. از اواسط دهه 50 رشد و توسعه اقتصادی ناموزون و ناهماهنگ و دگرگونی سرسام‌آور بخش‌های اقتصادی و تاثیرپذیری از اقتصاد جهانی چهره نامطلوب خود را نشان داد. به‌رغم تبلیغات رژیم شاه در زمینه دستاوردهای عظیم اقتصادی، واقعیات خبر از ناکامی اقتصادی می‌داد. این ناکامی‌ها در اواخر عمر رژیم نمود بیشتری داشت و این در واقع ناپایداری رشد اقتصادی سال‌های قبل از بحران اقتصادی را که ناشی از رشد بی‌رویه قیمت نفت بود نشان می‌داد حتی در طول برنامه پنجم 1357-1352 که به علت افزایش قیمت نفت رشد اقتصادی افزایش یافته بود و تفکر حرکت به سوی دروازه‌های تمدن بزرگ در ذهن شاه شکل گرفته بود،‌ میزان برخورداری از رشد اقتصادی برای همه یکسان نبود و این نوع توسعه دوگانگی اقتصادی بین بخش سنتی و مدرن را افزایش داده بود. در بخشی از طرح‌های این دوره تاسیسات صنعتی مدرن قرار داشت که در کنار بخش سنتی اقتصاد بنا شده بود. بحران‌های اقتصادی در اواخر رژیم شاه و مخصوصا به دنبال کاهش بهای نفت و ناکارآمدی دولت، زمینه سقوط آن را فراهم کرد. دولت برای تامین بودجه برنامه‌ها و طرح‌های اقتصادی با مشکلات زیادی روبه‌رو‌ شد. تورم و کمبود بعضی از اقلام غذایی از تبعات بحران اقتصادی بود. رشد بی‌رویه قیمت خدمات شهری و افزایش هزینه زندگی که از پیامدهای تمرکز توسعه در شهرها و مهاجرت بی‌رویه و فساد اقتصادی بود موجبات نارضایتی بخش‌های وسیعی از جامعه را فراهم کرد. سیاست رفاهی رژیم با کاهش درآمدهای نفتی به بن بست رسید. آهنگ شتابان مهاجرت روستايیان به شهرها به خاطر بی‌توجهی دولت به آنان و از سوی دیگر نیاز شهرها به ویژه تهران به کارگر سبب خالی شدن روستاها از سکنه و رکود بیشتر بخش کشاورزی و افزایش بهای محصولات این بخش شد. در نیمه دوم سال 1356 تورم به 40 درصد رسید و‌ نرخ رشد صنایع غیر نفتی از 1/14 درصد در سال 1355 به 4/9 درصد در سال 1356 تنزل یافت. در دهه‌های 40 و 50 شاه ظاهرا ضرورتی برای نگرانی در خصوص احتمال یک دگرگونی انقلابی جدی برای حکومتش نمی‌دید و به نظر می‌رسید حکومتش با ثبات است. اما روند نارضایتی فرهنگی و سیاسی با مشکلات اقتصادی نیز تشدید شد علاوه بر این،‌ سیاست‌های دولت برای حل مشکلات اقتصادی همانند مبارزه با گران فروشی و کاهش هزینه اجتماعی نتیجه معکوس داد و به نارضایتی عمومی دامن می‌زد و در نهایت کار رژیم را یکسره کرد. در پایان به گفته کاتوزیان «آنچه در ایران رخ داد نه پیشرفت اجتماعی و اقتصادی بود و نه مدرنیسم،‌ بلکه شبه مدرنیسمی بود که عواید نفت آن را تسریع کرد. به همین شکل تغییرات ساختاری اقتصاد نیز نه به علت شهر‌نشینی که به واسطه شهرزدگی بود. هنگامی که کشور در آستانه دروازه‌های تمدن بزرگ قرار داشت سهم کل تولیدات صنعتی (‌شامل تولیدات دستی و روستایی و سنتی)‌ در تولید ناخالص داخلی غیر‌نفتی 20درصد بود. در حالی که سهم خدمات 56 درصد بود. با این همه حمل‌و‌نقل شهری در همه جا به ویژه تهران به قدری خراب بود که غیر‌قابل توصیف است. وضع مسکونی جز برای وابستگان دولت و جامعه تجار ‌یا وحشتناک بود یا مشکلی هولناک. اغلب شهرهای کوچک و بزرگ از جمله تهران فاقد سیستم فاضلاب کار‌آمد بودند،‌ خدمات درمانی و بهداشتی برای اغنیا بسیار گران و نامطمئن بود و برای فقرا گران و خطرناک.»
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در شنبه نوزدهم فروردین ۱۳۹۱ |

احمد اخوي*
براي اندازه‌گيري تورم در اقتصاد معمولا از شاخص بهاي مصرف‌كننده (CPI) استفاده مي‌شود. اين شاخص نشان مي‌دهد كه در سطح خريد مصرف‌كننده از خرده‌فروشي، ميانگين قيمت سبد كالا و خدمات چقدر افزايش داشته است. تورم در سطوح ديگر نيز قابل اندازه‌گيري است كه يكي از آنها تورم در سطح قيمت تمام شده يا بهاي توليدكننده است.

اين شاخص در واقع نشان مي‌دهد كه هزينه تهيه مواد اوليه و ساير هزينه‌هاي كارگاهي نظير مزد و خدمات فني به طور ميانگين چقدر افزايش داشته است. افزايش هزينه توليدكننده تا جايي كه براي تمامي بنگاه‌ها و


ادامه مطلب
نوشته شده توسط سپهر برادران در پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۱ |

بانک‌پاسارگاد، «بانک سبز» شد

در هفدهمین همایش ملی – منطقه‌ای انجمن متخصصان محیط زیست ایران، بانک‌پاسارگاد به‌عنوان «بانک سبز» برگزیده شد.

به گزارش روابط عمومی بانک پاسارگاد، در این همایش که با عنوان «چالش‌ها و راهبردهای زیست محیطی ایران و کشورهای منطقه» و با حضور جمعی از مسوولان و متخصصان سازمان محیط‌زیست در واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاداسلامی برگزار شد، بانک پاسارگاد به‌خاطر دارا بودن معیارهایی مانند ارائه خدمات گسترده بانکداری‌الکترونیکی، راه‌اندازی سیستم بانکداری مجازی برای اولین بار در کشور، تلاش در جهت فرهنگ‌سازی در زمینه بهره‌مندی از اینترنت براي انجام امور بانکی، بهره‌گیری از سیستم‌های اطلاع‌رسانی و دبیرخانه آنلاین به جهت کاهش مصرف کاغذ براي انجام امور اداری و... به‌عنوان «بانک سبز» شناخته شد.
بانک‌پاسارگاد نه تنها در جهت ارائه خدمات بانکداری الکترونیک پیشگام است، بلکه اقدامات موثری نیز در راستای نهادینه کردن فرهنگ بهره‌مندی از این خدمات انجام داده‌ است. نتیجه این فعالیت‌ها کاهش آلودگی محیط‌زیست ناشی از رفت‌و آمدها، کاهش آلودگی هوا، صرفه‌جویی در وقت و هزینه هم‌میهنان و... بوده ‌است.
نوشته شده توسط سپهر برادران در پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۱ |


مترجم: محمد حسین رفعت نژاد

برنامه «صدای مشتری»، موضوعاتی را بیان می‌کند که شرکت‌ها در حالت عادی آنها را نمی‌شوند. این برنامه به شرکت‌ها اجازه می‌دهد که به صورت مستقیم تفکرات هوشمندانه مشتریان خود را بشنوند. نظراتی که معمولا در روش‌های بازاریابی معمول آشکار نمی‌شوند.

بسیاری از شرکت‌ها از برنامه «صدای مشتری» استفاده می‌کنند تا اطلاعات لازم را برای اتخاذ تصمیمات در ارتباط با مشتری به دست آورند. اما با این وجود، روش طراحی این برنامه‌ها بسیار متفاوت است. در برخی کسب‌وکارها تنها به ارزیابی ساده رضایت مشتری اکتفا می‌شود، در حالی 
ادامه مطلب
نوشته شده توسط سپهر برادران در چهارشنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۱ |
Love Is...
آنچه در اواخر دهه 1960 در روزنامه نیویورک تایمز به صورت پاورقی چاپ hو به سرعت محبوبیتی چند میلیونی یافت چیزی
 نبود جز یادداشت های یک دختر نیوزلندی که در انتظار صدور مجوز اقامت از اداره مهاجرت آمریکا بود ... یادداشت هایی که به شکل کاریکاتور های کوچک در وصف احساسات خودش در مورد روبرتو نامزد ایتالیایی اش مینوشت و هر بار با حیله ای مثل گذاشتن زیر متکا به دست او میرساند ... کیم گروو ، دخترک خجالتی نیوزلندی بعد ها بسیار تعجب کرد هنگامی که در زمان ازدواج کل آن یادداشت ها را یکجا در دستان روبرتو دید ... خود او در مورد این نوشته ها میگوید:
من ساختن این نقاشی های کوچک را برای خودم و برای بیان احساساتم شروع کردم ، من این یادداشت کوتاه را در زیر بالش او قرار میدادم .. بعد از این که ازدواج کردیم او به من نشان داد که همه آنها را نگه داشته است ..."
کیم کازالی در جون
۱۹۹۷ درگذشت. پس از او کمیک استریپ توسط پسرش استفانو کازالی ادامه پیدا کرده در حالی که هنوز به جای نام خالق طرح‌ها نوشته می‌شود: «توسط: کیم کازالی» و با امضای کیم به جای استفانو.
او تا سال
۱۹۹۹ در شغل تبلیغات باقی ماند و از آن به بعد به صورت تمام وقت به همراه بیل آسپری (طراح کاراکترها) روی استریپ کار می‌کند. استفانو همچنین صاحب شرکت Minikim (نامی که به خاطر مادرش انتخاب کرده) صاحب امتیاز استریپ love is… است.
نوشته شده توسط سپهر برادران در سه شنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۱ |

فابر- كاستل بزرگ‌ترين و قديمي‌ترين كارخانه توليدكننده لوازم التحرير در جهان است كه 250 سال قدمت دارد و بيش از 2 ميليارد مداد در سال توليد مي‌كند.

تخصص اصلي آن در توليد مداد گرافيتي و مدادرنگي است. اين شركت در سال 1761 تاسيس شد و از آن زمان تاكنون، اداره آن نسل به نسل ادامه يافته و اكنون نسل هشتم شركت مديريت آن را برعهده دارد، خلاصه‌اي از مشخصه‌هاي اين شركت در ادامه مطلب بيان مي‌شود. اين شركت ثابت كرده است كه كسب‌وكار خانوادگي مي‌تواند موفق باشد.
شالوده برند فابر- كاستل


برچسب‌ها: برند
ادامه مطلب
نوشته شده توسط سپهر برادران در دوشنبه چهاردهم فروردین ۱۳۹۱ |

ايران خودرو

اولين نشانه‌اي كه در صنعت خودروسازي ايران مطرح شد آرم حك شده بر روي پيكان بود. تصويري از يك ارابه باستاني و شمايلي از يك اسب در حال حركت كه اين آرم تا زمان توقف توليد پيكان همراه اين خودرو بود.

پس از توقف توليد پيكان و آغاز توليد خودروي سمند مسوولان ايران‌خودرو طراحي آرم جديدي براي سمند را


برچسب‌ها: برند
ادامه مطلب
نوشته شده توسط سپهر برادران در یکشنبه سیزدهم فروردین ۱۳۹۱ |
نقدينگي 340 هزار ميليارد توماني در اقتصاد
گروه بنگاه‌ها- دبيركل مجمع اسلامي كاركنان بانك‌ها حجم نقدينگي در اقتصاد كشور را 340 هزار ميليارد تومان برآورد و اظهار كرد: افزایش نقدینگی به جای جذب در سرمایه‌گذاری باعث افزایش تقاضای کل و افزایش تورم در جامعه می‌شود. حکیم فعال به اصطلاح پول داغ اشاره کرد و گفت: در شرایط نا‌اطمینانی از اقتصاد و انتظار کاهش ارزش پول، مردم به محض دریافت پول آن را خرج می‌کنند که این پول به اصطلاح داغ است و سعی می‌شود سریع خرج کنند؛ چون اطمینانی به ارزش و قدرت خرید آن در آینده نیست. ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در یکشنبه سیزدهم فروردین ۱۳۹۱ |

آنچه کمتر می‌دانیم این است که کامیابی‌های آنان تا چه اندازه وابسته به کار جماعت ‌نخبه‌ای بود که از خارج به ایران آمده بودند. این جماعت همانا غلامان قفقازی و بازرگانان ارمنی بودند. این عده با پشتیبانی شاه‌عباس و جانشینانش پایه‌های حیات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی صفویه را ساختند. در گزیده‌ای از کتاب «غلامان خاصه» با عنوان فرعی نخبگان نوخاسته دوران صفوی، نوشته سوسن بابایی، کاترین بابائیان، اینا باغدیانتس، مک کیب و معصومه فرهاد با نقش این غلامان در سهیم شدن در حکومت صفوی آشنا می‌شویم. آنچه می خوانید بخش اول مقاله‌اي از این کتاب است.

اقدام شاه عباس به انتقال محور قدرت صفويه به اصفهان، علاوه بر ملاحظات سياسي، انگيزه اقتصادي هم داشت. ابتكارهاي تجاري او هم به تامين مالي اصلاحات سياسي او در داخل و هم به تداركات جنگي او عليه عثمانيان كمك مي‌كرد. انتقال پايتخت اقدام سنجيده‌اي بود كه او براي تثبيت حاكميت سياسي و ديني صفويه و ايجاد سرمايه‌داري دولتي و تبديل ايران به قدرتي جهاني صورت داد. ده‌ها سال بعد در 1673 [دوره شاه سليمان صفوي] ژان شاردن سياح فرانسوي در توصيف اصفهان نوشت كه 1802 كاروان‌سرا دارد. همين رقم به تنهايي، با اينكه احتمالا در آن غلو شده است، نشان مي‌دهد كه اصفهان مركز اقتصادي پررونقي شده بود. اما هيچ فصلي از تاريخ دراز صفويه از نظر شكوفايي اقتصادي به پاي دوره شاه عباس اول نمي‌رسد. سياست‌هاي اقتصادي او در ايجاد زيرساخت گسترده براي تسهيل تجارت در ايران نمايان بود.
يكي از برجسته‌ترين اقدامات شاه براي توسعه بازرگاني، ساخت كاروان‌سرا و راه و برگماري راهداران- نگهبانان دولتي، كه بازرگانان اروپايي به خوبي آنها را مي‌شناختند- بود. اين اقدامات براي نظارت و مراقبت بازرگانان و كالاها در خاك ايران انجام مي‌گرفت. او همچنين اقداماتي براي اسكان چند جماعت تاجر در اصفهان انجام داد. بازرگاناني كه از تبريز آورده بودند و تاجران هندي، سهم بزرگي در اقتصاد اصفهان داشتند. ارامنه جلفا كه شاه عباس در 1604/1013 به اصفهان آورده بود چشمگيرترين گروه از تجار جديد پايتخت را تشكيل مي‌دادند.
اسكان جلفايي‌ها در اصفهان اهميتي محوري براي اصلاحات سياسي شاه داشت. پژوهشگران در اين مورد اتفاق‌نظر دارند كه بيشترين سهم از تجارت خارجي ابريشم ايران در اين دوره را ارامنه جلفا داشتند. آنچه كمتر مي‌دانند اين حقيقت است كه همين بازرگانان مسيحي يك گروه آورده شده ديگر از قفقاز را هم تامين هزينه مي‌كردند: غلامان خاصه. تامين مخارج تشكيلات جديد غلامان شاه با واردات نقره ارامنه جلفا به اينان نقشي محوري در اقتصاد سياسي ايران مي‌داد. بازرگانان ارمني جلفا پس از اسكان در ايران توليد ابريشم را نظم و نسقي دادند و صدور ابريشم خام را به اروپا شتاب بخشيدند، نه فقط به نفع خود، بلكه همچنين به سود دربار شاه، خاصه، كه كلانتر ارامنه نقره و طلا را به خزانه‌اش مي‌سپرد.
اروپاييان كمابيش 200-250 هزار كيلو ابريشم، بيشتر ابريشم خام، مصرف سالانه داشتند كه 86 درصد آن را ايران تامين مي‌كرد. پس ابريشم كالايي بود كه شركت‌هاي بازرگاني اروپايي به آن علاقه‌مند بودند آنچه تاريخ‌نگاران نامش را «خيزش غرب» نهاده‌اند مقارن رشد بورژوازي و افزايش تقاضاي ابريشم در اروپا نيز بود. خليل اينالجيك مي‌نويسد كه سود ناشي از تقاضاي اروپايي ابريشم ايران شالوده توسعه اقتصادي دولت‌هاي صفوي و عثماني را فراهم آورد. حتي در دوره‌هاي تحريم و جنگ‌هاي ايران و عثماني، ابريشم ايران همچنان در امپراتوري عثماني دادوستد مي‌شد و از راه بازارهاي حلب و بورسه و ازمير به اروپا مي‌رسيد. ارامنه جلفا در اين بازارها فعال بودند و ابريشم ايران را با نقره و پارچه معامله مي‌كردند.
نقش جلفايي‌ها در صدور ابريشم ايران به بازارهاي جهاني بر كسي پوشيده نبود؛ آنچه كمتر جلب توجه مي‌كرد نقش مهم غلامان بود. ارامنه و گرجي‌ها – غلامان نومسلمان- جذب ارتش و دولت شده و بسياري ازآنها به بالاترين مقام‌هاي اداري و نظامي صفويه رسيده بودند. همان غلامان سرشناسي كه مناصب ديواني را داشتند نقش عمده‌اي هم در تجارت ابريشم در داخل مرزهاي ايران ايفا مي‌كردند. براي مثال غلامان، محب‌علي بيگ، دلال ابريشم شاه عباس در اصفهان بود. كمپاني هند شرقي انگليس و كمپاني هند شرقي هلند با لله‌بيگ- نامي كه در اسناد آنها به محب‌علي بيگ داده مي‌شود- كار مي‌كردند. او رييس تجار اصفهان بود و بالاترين مقام ضراب‌خانه را هم داشت. از اين رو بر جريان ابريشم و نقره در قلمرو صفوي مشرف بود. ديوانيان در تجارت دست داشتند و تاجران جلفا در سياست، به عنوان اعضاي خاصه و نيز سفيران دولت صفوي در اروپا.
نظام اجتماعي ايران در دوره صفوي را ايلياتي و نظامي توصيف مي‌كنند. گفته مي‌شود كه در ايران برخلاف اروپا تمايز روشني بين طبقه ايلياتي و نظامي و طبقه تاجر وجود نداشت. غلامان جنگي و ديواني، همانند تاجران ارمني صادركننده ابريشم، هم در سياست و هم در تجارت دخيل بودند. اين نكته را تجارت ابريشم، كه هر دو گروه در آن چند نقش داشتند، به خوبي نشان مي‌دهد. سازوكار تجارت ابريشم، از وابستگي متقابل تجار ثروتمند جلفا و غلامان جنگي يا ديواني به يكديگر حكايت دارد. پس تجارت ابريشم ايران را بايد نه فقط با نظر به صادركنندگان معروف ابريشم، يعني ارامنه جلفاي نو، بلكه همچنين با توجه به غلامان نومسلماني كه نقش مهمي در تجارت ايران داشتند مطالعه كرد.
ارامنه و غلامان، همكاري خاصگيان
حكومت شاه عباس اول شاهد استحاله خاصه، خاندان سلطنت، بود و پس از آنكه اين شاه و جانشينانش اراضي دولتي (ممالك) را املاك شخصي خود خواندند قدرت اقتصادي بي‌سابقه‌اي به دست آوردند. غلامان كارگزار و ارامنه بازرگان از اعضاي اين خانوار نوتركيب بودند و هر دو از عوامل اصلاحات سياسي و اقتصادي. عده‌اي غلام سرشناس كه فقط شهرت سياسي داشتند همين نقش مهم را در اقتصاد نيز ايفا كردند. ابريشم را كه گرانبهاترين كالاي صفوي بود اين دو گروه عضو خانواده اداره و معامله مي‌كردند.
جلفايي‌ها بعد از اينكه در 1604/1013 به ايران آورده شدند در بازارهاي ابريشم عثماني جاي پايي پيدا كردند. تجارت‌شان از موقعيت سياسي آنها در ايران و عضويت آنها در خاصه، خاندان سلطنت، سود برد. شاه عباس اول با فرماني بدان رسميت بخشيد و شاه صفي (1629-1642/1038-1052) بر آن تاكيد مجدد كرد. دومين فرمان همايوني به تاريخ 1631-1632 ارامنه را «متعلق» و «منسوب» به خاندان سلطنت (سركار خاصه شريفه) خواند و از شفقت و محبت شاه به اهالي جلفاي نو سخن گفت. فرمان خطاب به كلانتر آنها بود و با منع هرگونه تعرض به اجناس و اموال آنها در سراسر ايران مصونيت جامعه ارامنه را تضمين مي‌كرد. اين فرمان‌ها اجازه مي‌دهند كه خوانش كاملا متفاوتي از نقش ارامنه صورت گيرد كه پيش‌تر بورژوازي شناخته شده‌اند و جامعه اقتصادي خارجي فعالي بدون هيچ نقش سياسي.جلفايي‌ها يكي از زيرمجموعه‌هاي دربار و شريك در جايگاه غلامان قفقازي نومسلمان بودند و منطقه جلفاي نو هم ارتباط نهاديني با دربار داشت. چنانكه پيش از اين گفتيم، محله ارامنه مستقيم به مادر شاه وابسته بود كه مهم‌ترين عضو خاندان سلطنت به شمار مي‌رفت و ماليات سالانه اهالي جلفاي نو را او وصول مي‌كرد. بازرگانان ارمني، حامي‌شان ملكه مادر و غلامان خاصه همگي از تجارت ابريشم سود مي‌بردند.
اين نخبگان جديد بودند كه اقتدار صفويه را در اصفهان حفظ مي‌كردند. ابريشم، با غني‌سازي مالي وابستگان سياسي دربار و تقويت حاكميت صفويه، اهرم اقتصادي اعمال قدرت سياسي در خارج- عليه عثمانيان- و داخل شد.
تجارت ابريشم ارامنه تامين‌كننده نقره‌اي بود كه تبديل به سكه براي پرداخت به ارتش غلامان شاه عباس مي‌شد و وابستگي او را به ملوك طوايف، كه در آغاز سلطنت‌اش چوب لاي چرخ او گذاشته بودند، از بين مي‌برد. پس نقره را فقط براي تامين هزينه ارتش قابل اتكايي براي جنگ با عثمانيان وارد نمي‌كردند. مطالعه‌اي درباره ضرب سكه در دوره شاه عباس نشان مي‌دهد كه با نقره وارداتي مواجب ديوانيان نيز پرداخت مي‌شد و با تامين مواجب غلامان دولت او راه اصلاحات داخلي را هموار مي‌كرد. عيارگيرها، سكه‌زن‌ها، متوليان ابنيه و وزيران اعظم از محل تجارت ابريشم يا مواجب‌شان پرداخت مي‌شد، يا سودي به جيب مي‌زدند يا هر دو.

تاريخ ايران-
صفويه كدام گروه‌ها را بالا كشيد؟

ارمني‌ها و غلامان، پايه‌هاي اقتصاد سياسي

ارامنه جلفا پيش از آنکه به ايران کوچانده شوند تجارت ابريشم مي‌کردند. در دوران شاه عباس اول اين تاجران ارمني جانشين تاجران مسلمان شدند. در بخش دوم از مقاله تجارت ارامنه و غلامان کتاب « غلامان خاصه، نخبگان نوخاسته دوران صفوي» تجارت ارامنه را مرور مي‌کنيم.


دربار صفوي با افزايش توليد و صدور ابريشم و واردات نقره اقتصاد سياسي‌اش را برنامه‌ريزي كرد. دسته‌هاي مختلف ارامنه منتقل شده و غلامان قفقازي مسلمان شده پايه‌هاي اين برنامه‌ريزي را تشكيل مي‌دادند. رونق تجارت ابريشم در گرو همكاري ارامنه و غلامان با يكديگر بود. در پي اصلاحات و پيروزي‌هاي شاه عباس، غلامان در ولايت‌هاي عمده توليدكننده و صادركننده ابريشم ايران، جانشين والي‌هاي قزلباش شده بودند. فروش ابريشم در داخل كشور را غلامان مديريت مي‌كردند و صدورش به اروپا از طريق سرزمين‌هاي عثماني را ارامنه انجام مي‌دادند. ارامنه تاجر ابريشم با همراهي غلامان خاصه از طريق افزايش توليد ابريشم، تسريع صادرات آن و تامين مالي خزانه در پيشبرد سياست‌هاي اقتصادي شاه عباس به او كمك مي‌كردند. نقش مهم جمعيت‌هاي كوچيده از قفقاز در نيمه نخست قرن هفدهم به تازگي مورد توجه قرار گرفته است. تا چندي پيش گمان مي‌رفت كه اقليت‌ها در ايران در مقايسه با «مله/ ملت»ها در امپراتوري عثماني نقش مهمي نداشته‌اند. نقش جمعيت قفقازي در ايران شباهت‌هايي با استفاده سياسي عثمانيان از جمعيت‌هاي بالكان داشته است.
جلفاي كنار ارس
ارامنه جلفا پيش از اين هم كه به اصفهان كوچانده شوند دادوستد ابريشم مي‌كردند، ولي در بازارهاي ابريشم عثماني هنگامي اهميت يافتند كه مورد استفاده شاه عباس قرار گرفتند. مداركي از صادرات ابريشم صفويه به اروپا به وسيله تجار ايراني در اسناد تجار فلورانسي، جنووايي و يهودي وجود دارد كه به سال‌هاي 1487 تا 1500 برمي‌گردد. در قرن‌هاي پانزدهم و شانزدهم بازرگاناني كه براي فروش ابريشم از ايران به بورسه مي‌رفتند تقريبا همه مسلمان بودند، كه در اسناد ايتاليايي «عجمي» (Azemi) ناميده مي‌شدند. گروهي بازرگان ايراني در بورسه مستقر بودند و با نمايندگانشان در ايران كار مي‌كردند. اگرچه بازرگانان مسلمان در قرن هفدهم نيز به تجارت ادامه دادند، مطالعه‌اي درباره آنها صورت نگرفته است و تا امروز از چشم پژوهشگران پنهان مانده‌اند. ايراني‌ها يا با خود ايتاليايي‌ها در بورسه معامله مي‌كردند يا نمايندگانشان را به بالكان و ايتاليا مي‌فرستادند. از دوره شاه عباس ارامنه جلفا جانشين تاجران مسلمان شدند و پيش از اين دوره به ندرت از آنها در اسناد بورسه ياد شده است. اما در حلب كه از بازارهاي اصلي فروش ابريشم خام به اروپا بود، جلفايي‌ها از خيلي پيش‌تر در قرن شانزدهم فعال بودند.
نقشه‌هاي صفويه در مورد جلفاي كهنه را نشاط اقتصادي ارامنه جلفا كه سهم بزرگي در بازار جهاني داشتند به سرشان انداخت. جلفاي كهنه ساحل ارس در نخجوان بود كه امروزه در جمهوري آذربايجان واقع شده است. اين مركز تجارت ابريشم آن‌قدر اهميت داشت كه يكي از نخستين نقشه‌هاي جهان‌نماي اورتليوس [جغرافي‌دان فلاندي قرن شانزدهم] نتوانست آن را ناديده بگيرد. ادموند هرزيگ عللي براي رونق غيرعادي آن برمي‌شمارد. چند فرمان همايوني از دوره شاه طهماسب نشان مي‌دهد كه پيوندهايي بين صفويه و جلفا، حتي زماني كه عثمانيان بر آن حاكم بوده‌اند، وجود داشته است. چند مسافر گواهي داده‌اند كه جلفا هم به عثمانيان و هم به صفويه خراج مي‌داده است. ثروتمندي جلفاي كهنه شايد بدين سبب بود كه در نقطه تلاقي چند مسير تجارتي قرار داشت و از كانون‌هاي دادوستد شرق و غرب بود. شايد يكي از علل، آسيب نديدن آن از جنگ‌هاي ايران و عثماني در دهه‌هاي 1570 و 1580 نيز اين بود كه از مناطق اداري صفويه به شمار نمي‌رفت و بي‌طرف محسوب مي‌شد.
ولي هرزيگ مي‌گويد كه اينها همه علل رونق جلفا نبود. جلفا جزيره ثروتمندي در ميانه صحنه كارزار باقي مانده بود، شايد به اين علت كه چتر حمايت صفويه بر سرش گسترده بود. روابط پيشين‌اش با شاه طهماسب پيوندهايش با صفويه را به زمان‌هاي قبل‌تري بازمي‌گرداند. سال 1603 كه شاه عباس به جلفاي كهنه رفت سه روز نزد خوجه خاچيگ شافراز حاكم جلفا ماند. رابطه با كليساي ارامنه از سال‌ها پيش‌تر در 1590 برقرار شده بود. به پاي شاه سكه طلا ريختند و كلانتر كليد شهر را به او داد. شاه عباس همه جمعيت شهر را به اصفهان فرستاد و دو سه ماه بعد از ديدارش جلفاي كهنه را سوزاند.
جلفايي‌ها بر خلاف غلامان اسير جنگي نبودند كه در اسارت، مسلمان شوند. در فرمان همايوني ديگري مي‌خوانيم كه ارامنه «جمعيتي بودندكه براي خاطر ما سرزمين پدري دو سه هزار ساله خودشان جلفا را با خروارها زر و سيمش رها كردند و به خانه شما آمدند. آيا سزاوار است كه براي چند دانه خربزه و دو سه من انگور و پنبه با آنها گلاويز شويم؟ جلفا خانه‌هايي داشت كه دو هزار تومان خرجشان كرده بودند. ويرانشان كردند و عائله‌شان را برداشتند و آمدند اينجا.
به رغم تصور غلطي كه اين بيان رسمي به وجود مي‌آورد، ارامنه را به زور منتقل كردند. كوچ جلفايي‌ها در 1604 به صورت توافق مرضي‌الطرفيني بين شاه عباس و يك خانواده جلفايي انجام گرفت، ولي رنج و گذشت فراواني را به اهالي جلفا تحميل كرد.
جلفاي كنار اصفهان
ارامنه جلفا يك سال‌ونيم بعد، پس از آنكه زمستاني را در تبريز گذراندند، كنار رودي كه از ميان اصفهان مي‌گذشت رحل اقامت افكندند. در حالي كه حومه تازه‌اي در دست ساخت بود، به فرمان شاه، آنها را در منازلي كه ساكنان مسلمانشان را تخليه كرده بودند اسكان دادند. در 1605 جلفايي‌هاي تازه وارد، در حومه جديد اصفهان كه درجنوب زاينده‌رود واقع بود سكنا گزيدند. جلفاي نو حومه تماما ارمني‌نشين پايتخت شد با چند كليسا و بازارچه و موسسه دولتي؛ كاملا محفوظ از مزاحمت مسلمانان و مبلغان كاتوليكي كه بيرون از اصفهان كار مي‌كردند. موقعيت و حفاظت ويژه آن دست كم تا نيمه‌هاي قرن هفدهم باقي ماند.
نخستين كليساي جلفاي نو به نام «سورب هاكوپ»
[= يعقوب مقدس] در 1607 كامل شد. همان سال، پيش از اينكه همه محله ساخته شده باشد، يك ارمني از جلفاي نو به عنوان سفير صفويه به ونيز رفت. كتيبه اولين كليساي جلفا از زائر مي‌خواهد كه دعا كند براي كساني كه به سفر پرمخاطره اروپا رفته‌اند: «تويي كه از اين مكان مي‌گذري، بگو رحمت خدا بر مردگاني كه در دريا از بين رفتند. اينجا آرامگاه سركيس آنها [= شبان آنها] است. 1056/1607» اين سخن كليشه‌اي كه همكاري ارامنه با صفويه اجباري بود هنوز شنيده مي‌شود.

ولي از ابتداي اقامت ارامنه در جلفاي نو آنها آزادانه به همه جاي دنيا سفر مي‌كردند و جز چند صباحي در 1652 كه شاه عباس دوم دوباره جلفاي كهنه را به آتش كشيد و سفر را قدغن كرد، كاري براي واداشتن آنها به ماندن انجام نگرفت. ايجاد نخستين سفارت- ونيز- در 1607 نمونه‌اي استثنايي از نمايندگي سياسي نبود. حتي بعد از 1661، در دوره تنزل نسبي، ارامنه سفيران ايراني شاهان صفوي در اروپا بودند.

صفويه كدام گروه‌ها را بالا كشيد؟
رونق دادوستد نقره و ابريشم

نمايي از كليساي وانگ ساخته شده در دوره صفوي
در قرن هفدهم تنها دربارهای اروپایی نبودند که عقاید مرکانتلیستی داشتند، شاه عباس صفوی نیز در همان عصر صدور طلا و نقره را ممنوع کرده و با این رویه هم داستان شاهان اروپایی این قرن شده بود که در صدد نگهداری طلا و نقره در داخل مرزهایشان برآمده بودند.


در بخش دوم از گزیده کتاب غلامان خاصه رویه اقتصادی دربار صفوی و نقش ارمنی‌ها در آن شرح داده می‌شود.
شاه عباس اول مي‌خواست كه مركز ديني ارامنه در ايران و جلفاي نو باشد. از اين رو درصدد بود كه كليساي جامع آنها را آجر آجر برچيند و به اصفهان منتقل كند. جلفايي‌ها اجازه ندادند كه شاه كليساي جامع آنها اجميازين را كه در ارمنستان تاريخي واقع بود، برچيند. فقط چند تكه سنگ از آن آوردند. كليساي جامعي كه شاه عباس در 1615 براي ارامنه ساخت يك نقطه عطف مذهبي به شمار مي‌رفت. تقويم جديدي آغاز شد و سال 1615 ميلادي در اسناد تجاري جلفايي‌ها در سراسر جهان سال يك آنها شد. تيول خاصه‌اي كه شاه در 1619 به آنها داد مظهر مادي مركز معنوي تازه در تصور شاه بود. سال جلفاي نو مطابق سال هجري شمسي سپري مي‌شد. گنجاندن نوروز به جاي عيد خود ارامنه در تقويم حساب‌هاي بازرگاني آنها خرسندي‌شان از آميزش در شاهنشاهي صفوي را نشان مي‌داد.
راهبان كرملي مقيم ايران در 1608 نوشته‌اند كه «ارامنه جلفاي نو هميشه مي‌گفتند 400 هزار نفر از آنها را شاه عباس اول در زمان جنگ كوچ داده است.» برآوردها از جمعيت جلفاي نو در آن زمان مختلف است؛ اما اگر بپذيريم كه جمعيت اصفهان حدودا 500 هزار نفر بوده و كل ايران در عهد شاه عباس اول 8-6 ميليون نفر جمعيت داشته است، رقم 400 هزار نفر ارمني كه كرمليان ذكر مي‌كنند يك غلو تمام عيار است.
البته امكان دارد اين رقم شامل ارامنه انتقال يافته به نواحي توليدكننده ابريشم و بچه‌هاي ارمني اسير شده باشد. باز به نوشته كرمليان، جلفايي‌هاي توانگري كه امكان نجات دادن بعضي اسيران ارمني از تغيير اجباري دين خود را داشتند شكايت مي‌كردند كه «اولين هجوم... ده هزار بچه و دختر به قبول خانواده‌هاي مسلمان و رسوم اسلامي وادار شده بودند. با اينكه شاه دستور داده بود كه به بطرك و اسقف‌هاي ارامنه و همچنين والدين اجازه داده شود اين بردگان ارمني را بخرند و آزاد كنند، قدمي براي تسهيل اين كار برنداشت.»
همه برآوردهاي جمعيت ايران در آن روزگار از سفرنامه‌هاي ناظران خارجي مانند شاردن و كرمليان است و بايد با احتياط آنها را پذيرفت.
كلانتر جلفاي نو متصدي شهرداري خودمختار آنجا بود؛ ضمن اينكه از دربار صفوي فرمان مي‌برد. جلفايي‌ها 22 سركرده در زير دست كلانتر داشتند كه هر كدام رييس محله‌اي بودند. سروكار تاجرها با اين رييسان بود. تاجرها چند رتبه داشتند. برجسته‌ترين آنها خوجه‌ها بودند، گروه ساكني از سرمايه‌داران و سرمايه‌گذاران تجارت ابريشم. چهار خانواده حكم اشراف تجار را داشتند كه كلانتر جلفاي نو تا سال 1656 از يكي از آنها به نام خاندان شافراز بود. تعدادي از فرمان‌هاي شاه خطاب به كلانتر خوجه نظر (حك 1618-1636) صادر شده است. اينكه خوجه نظر شافراز دومين كسي بود كه در 1629/1038 به شاه صفي جلوسش را تبريك گفت (و 150 تومان پول به پايش ريخت) مقام ارجمند كلانتر جلفا را حتي در ميان سران كشور نشان مي‌دهد. در دوره صفوي فقط رجال سياسي اندكي به شاه دسترسي داشتند. نزديكي به شاه از نفوذ سياسي حكايت مي‌كرد و ترتيب تقدم از نهايت اهميت برخوردار بود.
تا 1647 فقط بازرگانان ثروتمند در جلفاي نو سكونت داشتند. پيش از قتل ساروتقي خان و مرگ ملكه مادر كه حامي جلفاي نو بود و پيش از اينكه جناح سياسي ديگري جاي آنها را بگيرد، هيچ پيشه‌ور يا كارگر ارمني حق نداشت آنجا زندگي كند. ساخت منطقه روندي تدريجي بود و چنانكه در فصل بعد خواهيم ديد- غلامان و معماران شاه كليساي جامعش را با هم ساختند. پل بين جلفاي نو و محلات جديد اصفهان نامش را از الله‌وردي خان گرفت، غلامي كه سپهسالار ارتش صفوي شد و در تصرف قفقاز موثر بود. مجلل‌ترين منازل ارامنه ساكن كناره زاينده از طريق اين پل به محله مسكوني جديد درباريان وصل مي‌شد. جلفاي نو با محله‌ها و خانه‌هاي باشكوهش كرسي خودمختار شبكه‌اي جهاني از بازرگانان ثروتمند شد.
بنگاه‌هاي تجاري و نهادهاي شهري جلفاي نو با هم ارتباط داشتند. مركزيت جلفاي نو در شبكه جهاني ارامنه بازرگان، شبكه‌اي كه يك سرش در تبت و سر ديگرش در آمستردام بود، از اختيارات قضايي كه كلانتر جلفا در مورد همه دعواهاي حقوقي بين‌المللي داشت، پيدا بود.
ولي مديريت اقتصادي جلفاي نو با همه استقلالش تا حدود زيادي توفيقش را از لطف شاه داشت. فرمان ديگري از شاه صفي در 1634/1044 درباره مصونيت آن در مقابل اولياي شهر اصفهان، معافيتش از هزينه‌هاي آن و استقلال جلفاي نو در زمينه مخارج اداره پايتخت است.
واردات نقره ارامنه به ايران
ژان باتيست تاورنيه، سياح مشهور فرانسوي كه از 1638 به بعد بارها به اصفهان سفر كرده بود، مي‌نويسد:
به اين ترتيب همه طلا و نقره ايران از خارج مي‌آيد، به خصوص از اروپا. از دوره شاه عباس اول تا دوره شاه عباس دوم بيشتر از الان نقره در ايران به چشم مي‌خورد. آن را بازرگانان ارمني از اروپا به ايران مي‌آوردند و تبديل به پول محلي مي‌شد.
پس ارامنه بازيگران اصلي بودند، هم در واردات نقره به ايران و هم در صدور ابريشم به خارج. اينكه سود صادرات ابريشم به ايران برمي‌گشت انگيزه اصلي شاهان صفوي براي تبعيض قائل شدن در مورد جلفايي‌ها و كوتاه كردن دست كمپاني‌هاي اروپايي بود.
به رغم دامنه وسيع تجارت جلفا در آسيا و اروپا، ايران تا نيمه‌هاي قرن هفدهم مستقيم‌ترين سود را از آن مي‌برد و گواهش مصرف نقره در اين دوره از حكومت صفويه است. گردآوري شمش نقره و جلوگيري از فرار آن، توام با انحصاري كردن توليد و فروش محصول كليدي كشور كه در ايران ابريشم بود، به گمان بسياري از دولت‌هاي آغاز دوران جديد مطمئن‌ترين راه تحكيم اقتدار حكومت و وسيله‌اي براي اعمال قدرت سياسي بود. شاه عباس اول هر دو كار را كرد؛ فقط دربارهاي اروپايي نبودند كه عقايد مركانتيليستي داشتند. سال 1618 شاه عباس صدور طلا و نقره را ممنوع كرد و با برخي شاهان اروپايي قرن هفدهم هم‌داستان شد كه در صدد نگهداري طلا و نقره در داخل مرزهايشان برآمده بودند.
در ايران جز در خريد و فروش اجناسي كه از خارج وارد مي‌شد، پول چندان گردشي نداشت.
همچون كشورهاي ديگر در ايران نيز ممنوعيت كارساز نبودند و خيلي از نقره‌ حاصل از صدور ابريشم از هندوستان سردرآورد و سهم بزرگي در موازنه بازرگاني ايران با بزرگ‌ترين شريك تجاري‌اش داشت. عباسي، سكه نقره‌اي كه معروف‌ترين پول ايران در دوره صفوي بود، خواهان بسياري در بازار هند داشت.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

صفويه كدام گروه‌ها را بالا كشيد؟
انحصار ابريشم در دست ارمني‌ها

قاليچه ابريشمي متعلق به دوران صفوي
ابریشم در روزگار صفوی یکی از کالاهای عمده در تجارت ایران بود که در آن ارمنی‌ها و غلامان نیز سهم بسزایی داشتند. در بخش چهارم از گزیده کتاب «غلامان خاصه، نخبگان نوخاسته دوران صفوی» تجارت ابریشم در این دوران با تاکید بر این دو گروه مورد بررسی قرار می‌گیرد.


جلفايي‌ها در عوض ابريشمي كه به اروپا مي‌فروختند نقره برمي‌گرداندند و به علاوه پوشاك و شيشه و آينه و تلسكوپ و نقاشي و كتاب و ساعت‌هاي اروپايي، اما اين اقلام اخير هيچ يك به اندازه نقره در بازار ايران و هند خريدار نداشت. همه طلا و نقره‌اي را كه وارد قلمرو صفوي مي‌شد، ارامنه از راه بازارهاي روس و عثماني مي‌آوردند. منابع صفوي و اروپايي نشان مي‌دهند كه به‌رغم دخالت كمپاني‌هاي اروپايي هند شرقي در تجارت ابريشم، اين گردش پول نقره تا حدود زيادي از طريق ارامنه صورت مي‌گرفت. عوامل انگليسي در ايران و هندوستان هميشه نقدينه كم داشتند و اغلب بي‌نتيجه از روساي خود خواستار ارسال پول مي‌شدند. هلندي‌ها نيز با اينكه توفيق بيشتري داشتند با ممنوعيت‌هايي روبه‌رو بودند و اجبارا در مقابل اجناس‌شان ابريشم ايراني مي‌بردند. با اين همه، صدور نقره از ايران به هند را هم حتي‌المقدور ادامه مي‌دادند.
در اين دوره هندوستان بزرگ‌ترين شريك تجاري ايران در آسيا و اروپا بود. نقره حاصل از صدور ابريشم ارامنه به هندوستان مي‌رفت. هند در عوض به ايران پنبه و سنگ‌هاي قيمتي و بسياري كالاهاي ديگر صادر مي‌كرد. سانجاي سوبرهمن يام ادعا مي‌كند كه وقتي ارامنه ميدان‌دار شدند، گروهي از بازرگانان سرشناس ايراني از فعاليت در هند، سرزمين فرصت‌هاي تجاري، دست كشيدند. جامعه بزرگ تجار ايراني در سورات و گولكوندا روابط تجاري مهمي با ايران برقرار كرده بود. ولي الطاف شاهانه به جلفايي‌ها امتيازاتي مي‌داد كه ديگر بازرگانان ايران نداشتند. اما خود شاه هم از اين امتيازها سود مي‌برد؛ زيرا غلامان و ارامنه تنها كارگزاران شاه بودند كه هيچ پيوند اجتماعي جز با دربار او نداشتند از اين رو تابع منويات شاه بودند.
از سوي ديگرارامنه روابط تجاري فراواني نه فقط با اروپا كه با تجار هندي و حتي ايراني‌هاي دور از وطن داشتند. روابط جلفا با هند بسيار محكم بود؛ زيرا خانواده‌هاي بسياري، چون نتوانستند به عالي‌ترين رتبه‌ها در سلسله مراتب تجار حاكم بر محله ارامنه برسند، از جلفاي نو به هند رفتند. كليساي اسقفي جلفاي نو بر همه كليساهاي ارامنه هند سيطره داشت و ارامنه هند با جلفاي‌ نو در يك واحد اداري كليسا بودند روابطي كه جلفايي‌ها در هند داشتند ضامن موفقيت شبكه تجاري آنها در آسيا و اروپا بود. در اين تجارت آسيايي و اروپايي، نقره‌اي كه جلفايي‌ها راه اروپا از قاره‌ آمريكا وارد مي‌كردند، با كمك به شاه عباس در تامين هزينه‌هاي دولت و ارتش جديدش، نقش سياسي مهمي در ايران پيدا مي‌كرد. كار ايجاد شاهنشاهي صفوي از طريق جنگ در گرو پولي بود كه از تجارت ابريشم به دست مي‌آمد. در گام نخست، شاه بايد نواحي ابريشم‌خيز كنار درياي خزر را در دست مي‌گرفت و توليد ابريشم را افزايش مي‌داد.
ناحيه خزر و توليد ابريشم
شاه عباس ديري پيش از آنكه جلفايي‌ها را جابه‌جا كند حاكميتش را در منطقه‌ درياي خزر تثبيت كرده بود و گيلان و مازندران دو ناحيه ابريشم‌خيز مهم‌تر در اين منطقه بودند. او پس از آنكه جنگ داخلي دوم را در 1590/998 پايان بخشيد گيلان و مازندران را اراضي خاصه اعلام كرد و غلاماني را به والي‌گري و وزارت آنها گمارد. وزيران يك سوم عوايد اين ولايات را به خزانه‌ شاه مي‌فرستادند. اين تبديل اراضي به اراضي خاصه در 1598 و 1599 و ارتقاي غلامان به والي‌گري از اختيارات سركردگان محلي كاست. شيروان در 1607 تصرف شد ولي هرگز در زمره اراضي خاصه قرار نگرفت، گر چه بعد از اين تاريخ والي‌هاي آن نيز همچون ديگر ولايات ابريشم‌خيز از غلامان بودند. اين اصلاحات مقدمه ايفاي نقش مهم غلامان در تجارت ابريشم بود.
تجارت ابريشم همچنين سبب نقل مكان ارامنه و گرجي‌ها از قفقاز به كناره‌ درياي خزر براي توليد ابريشم و پرورش درختان توت شد.
سياحان اروپايي از جمله ژان شاردن و پي‌يتر و دلا واله نوشته‌اند كه ناحيه خزر از اهالي شهرهاي مختلف قفقاز پر شد؛ ولي نوشته‌هاي دو سياح در مواردي با هم اختلاف دارند. دلا واله مي‌نويسد كه ارامنه با كرم ابريشم و درخت توت كاري نداشته و فقط از آنها خواسته شد كه رز براي شراب‌گيري پرورش دهند. پرورش كرم ابريشم را به گرجي‌ها سپردند، اما شاردن هر دو گروه را دخالت مي‌دهد:
«امير نامبرده، فاتح قوي پنجه، عده كثيري را از ارمنستان و گرجستان به آنجا برد... تا از جمله كرم‌هاي ابريشم با ملاطفت پرورش يابند و در آن نواحي به درجه كمال نائل شوند. والده‌اش كه مازندراني بود و در نتيجه خود او را هم مي‌توان اهل آن ديار دانست... از طرف ديگر از او خواست كه سرزمين را باز مسكون كند. عباس فرمود آنجا شهرها ساختند و قصرهاي مجلل افراشتند تا كوچ نشين آبادان شود؛ مع‌ذلك هواي نابكار چنان بناي ناسازگاري با طرح‌ها و نقشه‌هاي او كه با نهايت دقت و مراقبت نطفه بسته بودند گذاشت كه قريب چهل سال پيش كه من در مازندران بودم عده مسيحيان از سي هزار خانواري كه ابتدا در منطقه سكونت داشتند به حدود چهارصد خانوار تقليل يافته بود.»
پل ريكو نيز از اشتغال ارامنه به پرورش كرم ابريشم در ارمنستان نوشته است. ارامنه جلفا هر ساله به سواحل خزر مي‌آمدند تا سهم ابريشم خود را براي فروش به بازارهاي عثماني ببرند. اوايل عصر جديد، بيشتر ابريشمي كه در اروپا بافته مي‌شد در سواحل خزر و نقاطي كه امروزه در شمال غرب ايران واقع‌اند به عمل مي‌آمد. سال 1612 شاه عباس شهر فرح‌آباد را ساخت، شهري ييلاقي كه وصفش در نامه‌اي از پي‌يتر و دلا واله آمده است. او ژانويه 1617 در اين شهر شاه عباس را ديد و نامه را از آنجا فرستاد. منطقه از داخل كاخ پيدا بود. جاده‌هاي خوبي براي تسهيل حمل‌ونقل ابريشم ساخته بودند. يك جاده سرتاسر طول ساحل را طي مي‌كرد و جاده ديگري از فرح‌آباد به جنوب تهران امروز مي‌رسيد. شاه براي مراقبت از حمل‌ونقل ابريشم عده‌اي راهدار گماشته بود. راهداري علاوه بر اينكه امنيت راه‌ها را تضمين مي‌كرد وسيله موثري هم براي مراقبت سياسي بود.
اهالي جلفاي نو هر ساله به سواحل خزر و بازارهاي عثماني سفر مي‌كردند. شاه عباس اول در برهه‌اي از قرن هفدهم كه تقاضاي ابريشم خام در اروپا افزايش يافته بود از اين بازرگانان دنياديده ارمني براي تحقق بخشيدن به روياي شاهنشاهي نوتركيب‌اش بهره‌برداري كرد. شبكه‌هاي جلفايي‌ها در بازارهاي عثماني و اروپايي در تحصيل طلا و نقره به آنها كمك مي‌كرد. سرشناسي و ورزيدگي آنها در صدور ابريشم توليد ايران براي شاه عباس غنيمت بود.
مزايده فروش ابريشم
مزايده فروش ابريشم كه دربار صفوي در 17 سپتامبر 1619/8 شوال 1028 به مديريت محب علي بيگ غلام برگزار كرد آيينه تمام نماي پيوندهاي اقتصادي صفويه با ارامنه تاجر ابريشم بود. اين واقعه را پي‌يترودلاواله و چهاركارگزار انگليسي در ايران نقل كرده‌اند. كمپاني هند شرقي به تازگي مشتري ابريشم خام ايران شده بود، اما اين مزايده را به ارامنه باخت.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

ابريشم در دست امام‌قلي‌خان

ماكتي از امام‌قلي‌خان
پيروزي ايرانيان بر پرتغالي‌ها، حكومت هرمز و فارس را به‌خاندان الله‌وردي رساند. جزيره هرمز كه از جمله بنادر مهم آن زمان بود به امام‌قلي‌خان رسيد. در بخش چهارم از گزيده كتاب «غلامان خاصه، نخبگان نوخاسته دوران صفوي» جايگاه و نقش امام‌قلي‌خان در تجارت، به‌ويژه تجارت ابريشم بررسي مي‌شود.


خودداري انگليسي‌ها از رقابت با قيمت پيشنهادي ارامنه آن سال دست‌شان را از ابريشم خالي گذاشت. دلا واله مي‌نويسد قيمت گزاف محموله‌اي 50 تومان كه ارامنه براي ابريشم پرداختند تازه‌واردان را كه از 2/42 تومان بالاتر نرفتند شكست داد. نامه‌اي به تاريخ 16 اكتبر 1619 از چهار كارگزار كمپاني در اصفهان مؤيد اين ارقام و چيرگي كامل ارامنه بر بازار ابريشم است. انگليسي‌ها ناكام از رابطه ويژه شاه با ارامنه گله‌مندند. آنها همين رابطه را با غلامان نيز مي‌بينند و شاكي‌اند از اينكه «مقامات شاه» چون آنها زير بار قيمت پيشنهادي ارامنه براي ابريشم نرفته‌اند قالي هم به آنها نفروخته‌اند. انگليسي‌ها حدس مي‌زنند كه ارامنه از پيش با مقامات بر سر قيمت ابريشم زدوبندي كرده باشند. به گمان آنها شاه به ارامنه اجازه مي‌دهد كه بعد از برگشتنشان از بازار حلب پول ابريشم را بپردازند. چيزي كه آنها نمي‌دانستند اين بود كه ارامنه به راستي امتيازاتي داشتند و شاه ابريشم‌اش را فقط به ‌آنها مي‌داد. فرماني در همان سال (1619)نشان مي‌دهد كه شاه به ارامنه اجازه مي‌داد ابريشم را نسيه بخرند و پولش را بعد از اينكه با نقره اروپايي از حلب و بورسه برمي‌گشتند؛ بپردازند. به اين سان با انحصار ابريشم، شاه تاجر عمده كشور شد و از قدرت اقتصادي خان‌هاي محلي كاست. صفويه از راه‌هاي ديگري نيز حاكميت اقتصادي پيدا كرده بودند. اسنادي كه ژان او‌بن بررسي كرده است نشان مي‌دهد كه خان‌ها علاوه بر ملك و املاك كسب‌و‌كاري هم داشته‌اند و حتي در تبريز خانواده‌هاي ثروتمند، صرافي هم مي‌كرده‌ا ند. صفوي‌ها كه اصليت اردبيلي داشتند بسياري از زمين‌هاي اين ارباب‌ها را خريده و قدرت بلامنازعي پيدا كرده بودند. اما اين سياست خريداري زمين را نمي‌شد در سراسر ايران اجرا كرد. اكنون شاه عباس با تكيه بر ارامنه و غلامان به دنبال استيلاي اقتصادي بود. در 1619 كه او با مزايده فروش ابريشم‌اش به آنچه مي‌خواست رسيد، اراضي خاصه‌اي را به بازرگانان ارمني جلفاي نو بخشيد. با اين بخشش كه در شوال 1028 (سپتامبر-اكتبر 1619) صورت گرفت تيول اراضي جلفاي نو از آن بازرگانان شد.
كتاب فارسي مفقود و انحصار ابريشم شاه
افضل التواريخ، كتاب فارسي مفقودي كه چارلز ملويل پيدايش كرد، متن فرمان ديگري را از آن زمان دربر دارد مربوط به انحصار ابريشمي كه شاه در 1619/1028 وضع كرد. اين فرمان كه پيش از برگزاري مزايده صادر شده است بيش از پيش، پرده از روابط بين غلامان و شخص شاه و ارامنه تاجر ابريشم برمي‌دارد و سوءظن انگليسي‌ها درباره مزايده را هم تاييد مي‌كند. فرمان مقرر مي‌كند كه هر مقدار ابريشم كه در هر منطقه توليد مي‌شود به «سركار خاصه شريفه» فروخته شود. تاجري كه سعي كند حتي يك من ابريشم بخرد توقيف و مجازات خواهد شد.
فرمان همايوني خطاب به غلاماني است كه در ولايات گيلان و شيروان و گنجه و قره‌باغ و شهرهاي تبريز و اردبيل وزير يا حاكم‌اند. اين مراكز محلي توليد و صدور ابريشم، متحدان مهمي براي حفظ انحصار ابريشم شاه بودند. در سند، قيمت محصول فصل بعد نيز تعيين مي‌شود: هر خروار ابريشم (290 كيلوگرم) به قيمت 30 تومان تبريز از توليدكنندگان خريداري خواهد شد. همچنين قيد مي‌شود كه تجار آناتولي اگر خواستند ابريشم را بي‌واسطه بخرند بايد 46 تومان بپردازند، يعني 16 تومان بيشتر. اين مبلغ اضافي از اهميت عادت خريد تجار از عثمانيان خبر مي‌دهد. مهم‌تر از همه، عمده توليد ابريشم منطقه به تاجران ثروتمند ارمني و گرجي اختصاص پيدا مي‌كند. ابريشم گيلان به موجب فرماني به يك يهودي گرجي، خوجه لاله‌زار يهود، واگذار شد كه اهل كاخت بود و او را با هزار خانوار ديگر از وطنش به فرح‌آباد كوچ داده بودند. ابريشم شيروان و قره‌باغ را به خوجه صفر و خوجه نظر در جلفاي نو سپردند كه هر دو از خاندان حاكم شافراز بودند. اما جالب‌تر آنكه اين فرمان شاه در 1619 ارتباط آشكاري بين كلانتر و حاكم جلفاي نو يعني خوجه نظر و كارگزار ابريشم شاه يعني محب‌علي‌بيگ برقرار مي‌كند. خوجه نظر در مقام رييس شبكه كاملا متشكل تجار ارمني به استخدام عده بسياري كارگزار با 4 درصد كارمزد براي سفر و فروش ابريشم در اروپا و امپراتوري عثماني مبادرت كرد.
فرمان قيد مي‌كند كه ارامنه بايد ابريشم سهم خود را به «دارالسلطنه استانبول» بفروشند و مبلغ حاصله را به خوجه نظر كه خزانه‌دار شاه است بپردازند. مقرر مي‌شود كه سپس خوجه نظر با اين پول منسوجات رنگي، زربفت و تركي بخرد و سود حاصل از فروش آنها را براي محب‌علي‌بيگ به اصفهان بفرستد. پيش‌تر گفتيم كه محب‌علي‌لله از غلامان بود و نفوذ سياسي‌اش از حرم‌خانه بسيار فراتر مي‌رفت. تجارت ابريشم شاه زير نظر او بود و دلا‌و‌اله او را خزانه‌دار و كارگزار ابريشم شاه معرفي مي‌كند. سياح ايتاليايي مي‌نويسد كه محب‌علي‌بيگ ثروتي به هم رسانده بود و از شاه اجازه داشت كه تجارت ابريشم را به صلاحديد خود اداره كند. از عوايد نقره‌اي كه خوجه نظر به او مي‌داد، يك شانزدهم‌اش قانونا به خود او تعلق مي‌گرفت. با اين همه، ويسنيخ كارگزار هلندي شاغل در ايران مي‌گويد كه انحصار تجارت ابريشم شاه كامل نبود و توليدكنندگان ابريشم مقداري از آن را پنهان مي‌كردند و مخفيانه در خارج مي‌فروختند. البته اگر تقلب در فروش اين كالاي گرانبها صورت نمي‌گرفت عجيب بود، اما همين نكته موجب شده است كه كساني ادعا كنند انحصار ابريشم اصولا اعمال نمي‌شد.
غلامان و تصرف جزيره هرمز
علاقه به بازپس‌گيري جزيره هرمز از پرتغالي‌ها و نياز به نيروي دريايي براي كشور علت برقراري رابطه شاه عباس اول با كمپاني هند شرقي به‌رغم رابطه تجار رسمي او با ارامنه بود. با پيروزي ايرانيان بر پرتغالي‌ها در 1622 حكومت هرمز و فارس به خاندان الله‌وردي خان سپهسالار سپرده شد. جزيره هرمز را كه مركز تجاري مهمي بود پسرش امام‌قلي‌خان كه او نيز مقام سپهسالاري يافت از پرتغالي‌ها پس گرفت. بندرعباس بندر تجارتي اصلي كشور براي صدور ابريشم و داد و ستد با هندوستان شد. امام‌قلي‌خان از دو جنبه نقش مهمي در تجارت ابريشم شاه ايفا كرد. از يك سو چون حاكم فارس و جارون (هرمز) شد با تسهيل حمل و نقل دريايي ابريشم و نقره به ارامنه ياري رساند و از سوي ديگر واسطه‌اي بين شاه و بازرگانان انگليسي شد.

امام‌قلي‌خان در مقام اميرالامراي فارس به انگليسي‌ها كمك مي‌كرد تا ابريشمي را كه در اصفهان مي‌خريدند زودتر به بندرعباس برسانند و از پرداخت ماليات راهداري هم معافشان كرده بود. همچنين او نقش واسطه را در گفت‌وگوهاي بين شاه، انگليسي‌ها و ملايم بيگ ملك‌التجار اصفهان داشت. بلافاصله بعد از سقوط هرمز، نخستين امتيازات تجاري كه امام‌قلي‌خان به كمپاني هند شرقي هلند داد مورد تاييد شاه قرار گرفت. پس اين غلام‌زاده حاكم فارس با رضايت شاه ماليات مي‌بست. بندرعباس اهميت خود را حفظ كرد تا اينكه در عهد شاه عباس دوم به سبب اهميتي كه بصره در صدور نقره به هند پيدا كرد در سايه آن قرار گرفت. پس از 1640 انگليسي‌ها صدور ابريشم را متوقف كردند و با اينكه هلندي‌ها تازه از 1623 صدور ابريشم را آغاز كرده بودند تجارت آنها اهميت بيشتري پيدا كرد. ماخذ:دنیایاقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان


صفويه كدام گروه‌ها را بالا كشيد؟
ايتاليايي‌هاي پنهان دربار ايران

نسبت شاه صفوی و ارامنه از نگاه پی یتر دلاواله مشابه نسبت جنووایی‌ها با شاه اسپانیا است. اینکه جنووایی‌ها بانکداران شاه اسپانیا بودند بر کسی پوشیده نبود، اما اینکه جلفایی‌ها سرمایه‌گذاران شاه ایران بودند، دیری پنهان مانده بود. در بخش ششم از گزیده کتاب غلامان خاصه، نخبگان نوخاسته دوران صفوی، وضع تجارت ابریشم پس از شاه عباس و رابطه شاه و ارامنه مورد توجه قرار می‌گیرد.


انحصار تجارت ابريشم يك دهه بعد كه شاه عباس از دنيا رفت خاتمه يافت. ارامنه با تقديم مبلغ كلاني طلا به شاه جديد در مراسم تاج‌گذاريش از رفع محدوديت‌هاي تجاري حمايت كردند. اينكه خوجه نظر، كلانتر جلفاي نو، دومين شخصي بود كه به شاه جديد شادباش گفت و سكه به پايش ريخت نقش محوري ارامنه در الغاي انحصار ابريشم شاه به‌رغم ميل صفي را نفي نمي‌كند. انحصار ابريشم با تلاش‌هاي چند غلامي كه از جانشيني صفي حمايت كرده بودند لغو شد. اين جناح غلامان با نيروهاي شورشي گيلان همدست بودند. خوجه نظر و ارامنه تحت رياست او نيز با گيلاني‌هايي كه به مخالفت با انحصار برخاستند همراه شدند.در 1629/1038 كه صفي بر تخت سلطنت نشست ساروتقي‌خان، خواجه نامدار، والي دو ولايت ابريشم خيز گيلان و مازندران بود. محب‌علي بيگ، كارگزار ابريشم شاه و دريافت‌كننده پول جلفايي‌ها، بي‌آبرو شد. ساروتقي‌خان به محب‌علي‌بيگ و ملايم‌بيگ، به ترتيب ملك‌التجار اصفهان و ضرابي‌باشي دولت، اتهام حساب‌سازي و اختلاس نيم ميليون تومان پول زد. دومي را تامس هربرت كه در 1628 به كاخ او رفته بود «خزانه شاه» مي‌نامد. در دوره شاه عباس، تجارت ابريشم در دستان اين دو غلام و خوجه نظر متمركز بود و اينان با هم اركان مالي آن را تشكيل مي‌دادند.رسوايي محب‌علي‌بيگ و ملايم‌بيگ نخستين فصل مهم از زنجيره وقايعي بود كه جناح ديگري از غلامان را بر سر كار آورد، جناحي كه ساروتقي‌خان‌اش وزير اعظم شد. يك جابه‌جايي سياسي كه قدرت بيشتري به اين غلامان و ارامنه بخشيد محدوديت‌هاي تحميلي شاه عباس اول بر فروش ابريشم را برچيد. در واقعه مرتبط ديگري، انبارهاي ابريشم گيلان طي عصياني در 1629 به يغما رفت. به نوشته انگليسي‌ها ارامنه با اكثريت اعيان گيلاني همدل بودند. كتاب تاريخ گيلان كه حدود سال 1630 از قلم عبدالفتاح فومني تراويده است خبر از مقاومت محلي در برابر انحصار ابريشم حتي در زمان شاه عباس اول مي‌دهد. چرخش وقايع به سود ساروتقي جاه‌طلب تمام شد و اندكي بعد او به مقام وزير اعظمي رسيد. گزارشي از كمپاني هند شرقي هلند در 1632 مي‌گويد كه عمده تجارت ابريشم ايران در دست ساروتقي‌خان و تاجري يهودي به نام خواجه داود است.پس از آنكه انحصار برافتاد، خوجه نظر باز به گرفتن پول از تجارت ابريشم ارامنه و سپردن آن به خزانه خاصه ادامه داد. طلا و نقره وارداتي را ديگر نه به دست محب‌علي‌بيگ بلكه به دولت جديد غلامان مي‌دادند. فرماني در 1629 نشان مي‌دهد كه درآمدهاي خاصه را خواجه صندل نامي وصول مي‌كند. بعد از اينكه كارگزار ابريشم شاه حذف شد، ارامنه به واسطه‌گري در فروش‌هاي خارجي پرداختند. نامه‌هايي از كارگزاران هلندي و انگليسي حاكي است كه اينان اكنون اميد به خريد از ارامنه در سواحل درياي خزر داشتند. رابطه ميان ارامنه و انگليسي‌ها نوسان فراواني از بي‌اعتمادي تا هم پيماني داشت. اين نامه‌ها همچنين جاي ترديد باقي نمي‌گذارند كه انگليسي‌ها منبع اطلاعاتي به جز خوجه نظر و پيك‌هايش نداشتند و ناچار بودند كه به آ‌نها اعتماد كنند.
واردات نقره و مواجب غلامان
بازارهاي عثماني در پايان قرن شانزدهم يك دوره كاهش ارزش نقره را از سر گذراندند و ايران به علت وابستگي شديدش به دريافت شمش نقره از طريق خاك عثماني از اين تحول زيان ديد. واردات شمش نقره براي توسعه اقتصادي ايران در آغاز قرن هفدهم اهميت حياتي داشت. افزايش جريان شمش از قاره آمريكا در قرن هفدهم نيز مشكل كمبود مزمن نقره در آسيا را حل نكرد. بازارهاي عثماني عرضه‌كنندگان عمده نقره و ارامنه واردكنندگان اصلي آن به ايران باقي ماندند. به نوشته ژان باتيست تاورنيه، ارامنه كه واردكنندگان عمده نقره اروپا از بازارهاي عثماني به ايران بودند هر چه نقره مي‌خريدند به ضرابخانه‌هاي ايروان و تبريز مي‌سپردند، اما تاجرها اين امكان را هم داشتند كه نقره خود را با دريافت هزينه حمل به ضرابخانه اصفهان ببرند. ضرابخانه‌ها نقره و طلا را تبديل به نخ و سكه مي‌كردند. در قرن شانزدهم ايران حدود هفتاد ضرابخانه داشت. سود آنها به جيب مقامات محلي مي‌رفت. در دوره شاه عباس تعداد آنها به چهل كاهش يافت. تجمع شديد ضرابخانه‌ها در مازندران و گيلان، دو ناحيه ابريشم‌خيز اصلي كشور، ‌در عهد شاه ‌عباس، حاكي از رونق اقتصادي اين منطقه بر پايه تجارت كاملا پولي شده ابريشم بود.
هدف از اعمال نظرات دربار بر ضرابخانه‌ها از طريق غلامان هرگز مورد توجه واقع نشده است. تلاش براي اعمال نظارت بر تجارت ابريشم نيز به موازات آن انجام گرفته است. اينكه منطقه خزر به تازگي به زير نظارت و حاكميت غلامان رفته بود امكان داشت يكي از عوامل اصلي تجمع ضرابخانه‌ها در اين منطقه در دوره شاه عباس باشد. اكنون كساني كه سود ضرابخانه‌هاي منطقه به جيب آنها مي‌رفت غلامان وزير شده در منطقه بودند. رييس مستقيم آنها خزانه‌دار درآمدهاي شاه بود كه به «مستوفي خاصه» شهرت داشت. همبستگي تجارت ابريشم و كار ضرابخانه‌ها در روزگار شاه عباس شايد بهتر از هر جاي ديگري در نقش‌هاي چندگانه دو غلام بلندپايه حاكم بر تجارت ابريشم نمايان باشد. محب‌علي بيگ، دایه غلامان، چند مقام ديگر هم داشت:
ملك‌التجار، معيرالممالك (ناظر عيار سكه‌ها) و همچنين ضرابي‌باشي (رييس ضرابخانه). غلام ديگر ملايم بيگ، نيز هر سه مقام را با هم داشت.
نحوه گردش عوايد نقره در ضرابخانه‌ها روابط مالي تجاري ارمني را با غلامان خاصه نشان مي‌دهد. دستمزد غلامان را مستقيم از ضرابخانه مي‌پرداختند و بخشي از نقره‌اي كه وارد ضرابخانه‌ها مي‌شد براي تامين مخارج خاندان سلطنت از خزانه شاه سر درمي‌آورد. غلاماني كه جاي قزلباشان را مي‌گرفتند و زمين‌داران فارسي‌زباني كه در ولايت‌ها كلانتر مي‌شدند براي ايجاد افواجي از غلامان وفادار به صفويه در ولايات به پول نقد نيازمند بودند. دستمزدهاي غلامان در ارتش از خزانه همايوني پرداخت مي‌شد. نقره و طلايي كه بازرگانان ارمني براي ضرابخانه‌ها مي‌آوردند مواجب و عوايد غلامان را تامين مي‌كرد، چنانكه قطعه زير گواهي مي‌دهد.
در سال اعلي [=در بهترين سال‌ها] كه تجار قروش بسيار از اطراف مي‌آوردند و نقده‌سازي و فلوس‌كاري [=نخ‌ريسي و سكه‌زني] در عين معموري شهر [=رونق اصفهان] كه چهارصد عمله موجودي در نه دستگاه ضرابخانه هر روزه كار مي‌كرده‌اند، پانصد تومان الي ششصد هفتصد تومان به اجاره مي‌داده‌اند كه مستاجر از كل اجاره ديواني موازي يك هزار عدد اشرفي [= سكه نقره] و يكصد دستجه‌ كله [=اشرفي بزرگ] كه قيمت آن تخمينا دويست و پنجاه تومان به اين موجب مي‌شود، انفاد [=مي‌فرستاده به] خزانه عمره و سيصد و پنجاه تومان ديگر را به مواجب معير و ضرابي‌باشي و ساير ارباب حوالات سركار خاصه شريفه مي‌داده‌اند؛ و به غير از همان مبلغ فوق، چيزي انفاد خزانه عامره نمي‌شده و شانزده يك از وجه واصلي سركار خاصه شريفه در وجه معير‌الممالك از قديم‌الايام الي الان مقرر و مستمر است.» اين قطعه از تذكره‌الملوك كه از دستورنامه‌هاي ديواني صفويه است به صراحت مي‌گويد كه چه مبلغي به خزانه شاه فرستاده مي‌شد و اينكه بعضي مقامات حقوقشان را مستقيم از ضرابخانه مي‌گرفتند. مطالب ديگري از همين دستورنامه نشان مي‌دهد كه سودي هم مستقيم به جيب شاه مي‌رفت، زيرا از هر سكه‌اي كه ضرب مي‌شد ماليات مي‌گرفت. حقوق معير يك شانزدهم از كل نقره و طلايي بود كه به شاه مي‌رسيد. او وظايف متعددي داشت كه مراقبت از اصالت، وزن و عيار مسكوكات از جمله آنها بود.ضرابخانه‌هاي واقع در مناطق مرزي، مثل ضرابخانه‌هاي پراهميت ارمنستان و گرجستان، در عهد شاه عباس نيز اهميت خود را حفظ كردند. به علت اينكه آنها در نزديكي مرز عثماني بودند و شمش‌ها از طريق خاك روس و عثماني به ايران مي‌رسيد، تاجراني كه برمي‌گشتند نقره وارداتي را به اين دو ضرابخانه و ضرابخانه تبريز مي‌دادند.
ضرابخانه‌هاي تفليس و ايروان براي تجار ابريشم موقعيت راهبردي داشتند و تاورنيه در ادامه مي‌نويسد تاجراني كه براي خريد ابريشم به گيلان مي‌رفتند نقره‌شان را به ضرابخانه‌ تفليس مي‌فروختند؛ زيرا ضرابي‌باشي تفليس دو درصد سود به آنها مي‌داد. از عهده‌اش برمي‌آمد؛ زيرا سكه‌اي كه به آنها مي‌داد كمي ناخالصي داشت، ولي آن را مي‌گرفتند چون در گيلان قبولش مي‌كردند. تاجرها چشم بر تقلب مي‌بستند؛ زيرا براي آنها سود داشت؛ با همان سكه تقلبي كه در گيلان در گردش بود، ابريشم مي‌خريدند.زكرياي اقلسي، تاجري كه خاطراتش را در نيمه‌هاي قرن هفدهم به روي كاغذ آورده است، مي‌نويسد كه چند ضرابي‌باشي ارمني در ضرابخانه‌هاي مرزي مهم تفليس و ايروان پياپي جانشين يكديگر شدند. برادر خود او شمعون كارگزار خان ايروان از مراكز مهم اخذ ماليات و رييس ضرابخانه ايروان از مراكز اصلي تجديد ضرب‌ الزامي مسكوكات نقره بود. چنانكه از توضيحات زكريا برمي‌آيد، شغل برادرش نان و آب‌دار بود و آن را خريد و فروش مي‌كردند. شمعون در شغلش بيشتر از خان ايروان دوام آورد و تحت امر سه خان ديگر – نجف‌قلي خان، عباس‌قلي خان، و صفي‌قلي خان – در ضرابخانه كار كرد. زكريا مي‌گويد كه برادرش در ضرابخانه به اسلام گرويده بود، ولي خود او مسيحي ماند.
پي‌يترو دلا واله در نامه‌هايش نقش ارامنه جلفاي نو را به اين‌سان توصيف مي‌كند: «نسبت آنها به شاه ايران مثل نسبت جنووايي‌ها است به شاه اسپانيا. نه آنها مي‌توانند بدون او زندگي كنند، نه او مي‌تواند بدون آنها سر كند.» اينكه جنووايي‌ها بانكداران شاه اسپانيا بودند بر كسي پوشيده نيست، اما اينكه جلفايي‌ها سرمايه‌گذاران شاه ايران بودند ديري پنهان مانده بود.
كريسمس با شاه
نقره و طلا را ارامنه به مناسبت كريسمس نيز به شاه و اعضاي خانواده‌اش مي‌دادند. سفر شاه به جلفاي نو در روز كريسمس نشانه حمايت او از ارامنه و روز قدرداني او از آنها بود. با اينكه مسيحيان را نجس مي‌دانستند، منابعي مانند وقايع‌نامه كرملي‌ها مي‌نويسند كه شاه عباس در مورد ارامنه جلفاي نو اين سنت را زير پا مي‌گذاشت. براي تاكيد بر اهميت هم‌پيماني سال 1619، دو سه ماه بعد از برگزاري مزايده، شاه تيول زمين‌هايي را كه جلفايي‌ها در آنها زندگي مي‌كردند به خودشان داد و در جشن كريسمس‌شان شركت جست.
6 ژانويه 1619/20 محرم 1028 كودكاني به كم‌سن‌و‌سالي دو ماه را در حضور شاه در زاينده‌رود غسل تعميد دادند. تاورنيه مي‌نويسد:
«عجيب است كه به رغم سردي هوا اين نوزادان سرما نمي‌خورند. شاه ايران معمولا اگر در اصفهان باشد در اين مراسم شركت مي‌كند. با اسب به همراه صاحب منصبانش به كنار رودخانه مي‌رود. بعد از مراسم راهي جلفا مي‌شود و به خانه كلانتر مي‌رود كه حاكم يا داروغه ارامنه است و غذايش را آنجا صرف مي‌كند.» تاورنيه خود دو بار در خانه كلانتر جلفاي نو در عهد شاه صفي و شاه عباس دوم شاهد بوده است. هر دو بار، جشن را – چنان كه از دوره شاه عباس اول رسم شده بود – آشپزخانه شاه برگزار كرده است. ظروف طلاي شاه را براي ضيافت به خانه ميزبان مي‌بردند. صاحب‌منصبي كه مايل بود شاه را دعوت كند بيست تومان به مسوول آشپزخانه مي‌پرداخت.پي‌يترو دلا واله در روزگار شاه عباس اول در چنين جشني شركت كرده بود. پس از جشن كريسمس در خانه كلانتر كه پوشيده از قالي و پرده توصيف مي‌شود، شاه هداياي نفيسي گرفته است. به نوشته تاورنيه بيشتر هدايا از اروپا خريداري شده بودند و قريب 360 تومان مي‌ارزيدند. بزرگان دربار از جمله خواجه سرايان نيز هدايايي مي‌گرفتند، ولي تاورنيه مي‌گويد اينها كجا و هديه اصلي كه روز كريسمس به مادر شاه مي‌دادند كجا. ارزش اين هدايا كمابيش برابر مواجب رييس حرم‌سرا بود كه 300 تومان در سال مي‌گرفت. تازه اين مبالغ كلان پول نقره و طلا را هم در لگن‌هاي طلا به شاه مي‌دادند. حساب اين هدايا هم البته از ماليات‌هاي جلفاي نو جدا بود. در جامعه‌اي كه هديه دادن و گرفتن يك اهرم اقتصادي مهم به شمار مي‌رفت، طلا و نقره‌اي كه در كريسمس رد و بدل مي‌شد بخشي از مراسم مبادله حمايت بين ارامنه و شاه و درباريان بود.
ماخذ:دنیایاقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

صفويه كدام گروه‌ها را بالا كشيد؟
انتقال نقره ارمنی‌ها به بصره

مجلسی با حضور شاه عباس دوم
با مرگ شاه عباس، آرام آرام نقش ارمنی‌های جلفای نو در تجارت ایران رو به افول نهاد، این در حالی است که قدرت ارمنی‌های مسلمان شده به اوج خود رسید. به این ترتیب بازرگانان جلفای نو بیشترین تجارت نقره را به بصره منتقل کردند؛ اقدامی که به بحران اقتصادی عمومی منجر شد. در بخش هفتم از کتاب « غلامان خاصه، نخبگان نوخاسته دولت صفوی» تجارت ارمنی‌ها پس از مرگ شاه عباس شرح داده می شود.


افول جلفا و كمبود نقره در ايران
در دوره شاه عباس دوم نقشه جلفاي نو در تامين مالي «خاصه» كم‌رنگ شد. واقعه محوري قتل ساروتقي‌خان و مرگ ملكه مادر، حامي جلفاي نو، بود. در حكومت شاه‌عباس دوم قدرت ارامنه مسلمان شده در دربار به اوج رسيد و با اين حال موقعيت اهالي جلفاي نو تنزل يافت.
غلام ارمني تباري به نام الله‌وردي خان، پسر خسرو خان، از 1644/1054 كه شاه عباس دوم يازده ساله بود مقام «اميرشكارباشي» او را داشت. شكارها را به خوبي برگزار مي‌كرد و خود را در دل شاه جاي مي‌داد. سپس اين مهارت‌هاي راهبردي را به مسند فرمانده غلامان، قوللر آقاسي، منتقل كرد و تا 1663 كه از دنيا رفت اين منصب را نگه داشت.
مقام رفيع فرماندهي ارتش اين امكان را براي او فراهم آورد كه يك دست‌پرورده ارمني‌تبار نومسلمانش محمد بيگ را به دربار بفرستد.
انتخاب محمدبيگ به سبب تجربه اقتصادي طولاني‌اش در مسند داروغه جلفاي نو بود كه مهم‌ترين منصب بعد از كلانتر محسوب مي‌شد. ارتباط او با الله‌وردي خان بود؛ زيرا امير شكارباشي رابط رسمي بين جلفا و دربار به شمار مي‌رفت. امير شكارباشي شكايت‌هاي اهالي جلفا را به نزد شاه مي‌برد. اين دو تصدي‌گري پرتو تازه‌اي بر مناسبات سياسي غلامان ارمني‌تبار نو مسلمان با ارامنه جلفاي نو مي‌افكند. در حكومت جلفاي نو، غلامان به كلانتر ياري مي‌دادند. جلفاي نو كه بعد از قتل ساروتقي‌خان در نشيب افتاده بود در دوره اين دو غلام نيز روزگار بهتري پيدا نكرد و از آنجا كه ايران به طور كلي دچار بحران اقتصادي بود فشارهاي مالي و سياسي بر جلفا دوچندان شد. زورگيري‌هاي ساروتقي، سنتي پديد آورده بود.
محمدبيگ در 1653/1063 وزير اعظم شد. پيش از آن «ناظر» بود، عالي‌ترين مقام خاصه و پيش از آن «معيرالممالك»، عيارگير ضرابخانه، در مسند وزير اعظم اقداماتي انجام داد براي افزايش جريان عوايد نقره به خزانه شاه؛ از مخارج دربار و ارتش نتوانست بزند. بنابراین روند تمركزگرايي را با انضمام سرزمين‌هاي بيشتري (همدان در 1654، اردبيل در 1656-1657، كرمان در 1658) به اراضي خاصه تقويت كرد، ولي گفته مي‌شود كه نتوانست ضرابخانه‌ها را وادار به تطبيق مسكوكات با اوضاع اقتصادي كشور كند و اين به حساب سوء‌مديريت او گذاشته مي‌‌شود.
اما كوتاهي‌هاي او به كنار، در دوره كار او اعضاي خانواده‌اش به مشاغل مالي مهمي در ضرابخانه و در صدور ابريشم و نقره دست پيدا كردند. دو تن از برادرانش اوشان بيگ و حسين بيگ «شاه بندر» شدند، مقامي كه ناظر بر عوايد مهم بندر عباس بود. همچنين برادرانش در ادوار مختلف، مانند خود او پيش‌تر، منصب «معيرالممالك» را داشتند. بعدها پسر محمدبيگ، امين‌بيگ، نيز معير ضرابخانه اصفهان شد. يكي از برادرزاده‌هاي او تا وقتي كه عمويش صاحب عالي‌ترين منصب كشور بود در ناحيه ابريشم خيز گيلان و لاهيجان مقام وزارت داشت. در اكثر ايام حكومت شاه عباس دوم، تجارت ابريشم و نقره زير نظر محمدبيگ و خانواده‌اش بود. از دوره اين شاه هيچ فرماني خطاب به اهالي جلفاي نو در مورد پرداخت نقره و طلا به خزانه خاصه در دست نيست. حاكميت ارامنه مسلمان شده بر دربار و شركت آنها در مديريت مالي كشور از نقش مالي اين گروه از غلامان در دربار حكايت داشت، حال آنكه نقش جلفاي نو ظاهرا كم شده بود.
محمدبيگ در 1661 ناچار به كناره‌گيري از وزارت شد؛ در آن دوره فقهاي سنت‌گراي شريعت‌مدار از سلطه ارامنه نومسلمان بر دربار بسيار ناخرسند بودند. از 1645 و بيشتر پس از 1661، قفقازي‌هاي قدرتمند دربار و جلفايي‌هاي ارمني كه از اين حكومت غلامان حمايت مالي مي‌كردند با افزايش نفوذ علما در دربار رفته‌رفته از چشم افتادند. نشانه‌هاي روشن ديگري هم از تنزل موقعيت جلفاي نو از 1661 به بعد وجود دارد.اگرچه تقصير بحران اقتصادي ناشي از كمبود نقره را به گردن وزير اعظم انداختند، عوامل جهاني تا حد زيادي در آن دخيل بودند و تجار جلفاي نو هم با تحريم ضرابخانه‌هاي شمال ايران و توقف در بصره به آن دامن زدند. در اين سال‌ها كمبود نقره در همه بازارهاي جهان محسوس بود.
ولي حتي هنگامي كه عثماني‌ها صدور آن را به ايران قدغن كردند، جريان نقره به ايران هرگز كاملا متوقف نشد. حدود سال 1640 فرانسوي‌ها كه واردكنندگان عمده نقره به بازارهاي عثماني بودند دستشان از نقره اسپانيا كوتاه شد و شروع به ضرب مسكوكات نقره‌اي كردند كه چندان نقره‌اي در آن نبود. آن‌گاه بازارهاي عثماني را از اين سكه‌هاي كم‌ارزش انباشتند. سياحان يك‌صدا خوش‌باوري عثماني‌ها را به تمسخر گرفته‌اند كه اين سكه‌ها را مي‌پذيرفتند، ولي شوكت پاموك نگاه موشكافانه‌تري به اين كمبود نقره مي‌افكند. افت چشمگيري در استخراج نقره از معادن عثماني به ويژه در بالكان رخ داده بود و اين سكه‌ها جاي خالي مسكوكات مكملي را پر مي‌كردند كه براي مبادلات روزمره در بازار ضرب مي‌شد. در عهد شاه عباس دوم سكه‌هاي كم‌ارزش از بازارهاي عثماني به اقتصاد ايران سرريز كردند كه سخت وابسته به بازارهاي عثماني بود. وانگهي از نيمه‌هاي قرن هفدهم گويا بازرگانان جلفاي نو ديگر بيشتر تجارت نقره خود را به بصره منتقل كرده بودند تا از آنجا نقره را به هندوستان صادر كنند كه بهاي بيشتري براي آن مي‌پرداخت به‌اين ترتيب آنها از قلمرو صفويه دوري مي‌كردند و اين پرهيز آنها بي‌شك به بحران اقتصادي عمومي كه وزير اعظم نتوانست فكري براي آن بكند، دامن مي‌زد.
كاهش واردات نقره و طلاي ارامنه به ايران عللي داشت كه هم اقتصادي (حاشيه سود) و هم سياسي بودند. ولي گرچه ايران به بحران اقتصادي دچار شد، شبكه ارامنه همچنان تجارت پرسودش را داشت فقط جاي ديگر. شايد حمايت مالي ارامنه از «خاصه» پيشاپيش در دهه 1650 كه آخرين كلانتر خاندان شافراز حكومت جلفاي نو را رها كرد و به روسيه رفت، متوقف شده بود. شبكه آنها خانوادگي بود و با كوچ وارث خوجه‌نظر از ايران، روسيه منبع جديد نقره براي ايران شد.
مديريت اقتصادي خاندان سلطنت
تشكيلات اداري «خاصه» را ديگران توضيح داده‌اند و ديگر نيازي به تكرار آن نيست. مديريت خاندان سلطنت از مديريت اراضي دولتي (ممالك) جدا بود. محققان بر اين باورند كه تفكيك صوري اين دو شاخه اقتصادي، خاصه و ممالك، در دستگاه دولت به عهد شاه عباس اول برمي‌گردد. اما بسياري از ادارات آنها پيش از او نيز وجود داشته‌اند.
دستگاه وزارتي و دستگاه مالي در هر دو شاخه خاصه و ممالك زير نظر وزير اعظم بود. هر يك از دو شاخه حسابداري داشت كه با او مشورت مي‌كردند، ولي مهر را بايد وزير اعظم مي‌زد و هر اقدامي را بايد او تاييد مي‌كرد. اين شايد نشانه اقتدار وزير اعظم تلقي شود، اما چنان كه خواهيم ديد وزير اعظم خود وابسته به خواجگان حرمسرا بود كه مهرها را نگه مي‌داشتند.
حسابداري خاصه به رياست مستوفي خاصه كار مي‌كرد كه بر جريان ماليات‌ها و درآمدها از اصفهان و ولايات همايوني مانند گيلان و مازندران و بندرعباس و جزيره جارون نظارت داشت. از آنجا كه جلفاي نو هم از اراضي خاصه بود، همين مستوفي ماليات سرانه ارامنه را هم وصول مي‌كرد. دفتر خاصه صورت‌حساب عوايد و مخارج خاندان سلطنت را مي‌گرفت، ثبت مي‌كرد و نگه مي‌داشت.
ماخذ:دنیایاقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان


نوشته شده توسط سپهر برادران در یکشنبه سیزدهم فروردین ۱۳۹۱ |

آغاز سال نو با 8/2 ميليارد پيامك

كاربران ايراني در پنج روز اول سال 28 ميليارد تومان به اپراتورهاي تلفن همراه عيدي دادند
م.ر.بهنام رئوف
سال نو شروع شد. چند سالی است که شروع سال نو به رقابتی داغ در بین اپراتورهای تلفن همراه تبدیل شده است. رقابتی که در آن اپراتورها سعی مي‌کنند میزان ارتباطات کاربران خود را در بازه زمانی 24 تا 48 ساعت اول سال نو به رخ یکدیگر کشیده و در حقیقت سالی پر از رقابت نفس‌گیر را آغاز کنند.

8/2 میلیارد پیامک، 28 میلیارد تومان
ادامه مطلب
نوشته شده توسط سپهر برادران در شنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۱ |

موری روتبارد
مثل همیشه، همه چیز با یونانی‌ها شروع شد. یونانی‌های باستان، نخستین انسان‌های متمدنی بودند که از عقل خود برای تفکر نظام‌مند درباره جهان پیرامونشان استفاده کردند.


آنها اولین فیلسوفان (philo sophia: دوستداران حکمت) بودند؛ اولین کسانی که عمیق فکر کردند و دریافتند که دانش درباره جهان را چگونه باید به دست آورد و تایید کرد. قبیله‌ها و جوامع دیگر، رخداد‌های طبیعی را به هوس‌ها و امیال دلخواهانه خدایان نسبت داده بودند. مثلا ممکن بود رعد و طوفانی شدید به چیزی که الهه رعد را آزار داده بود، نسبت داده شود. به همین خاطر، راه اینکه باران ببارد یا جلوی رعد و طوفان‌های شدید گرفته شود، این بود که ببینند کدام کار‌های انسان، الهه باران را خشنود می‌کند یا خشم الهه رعد را فرو ‌می‌نشاند. از نگاه چنین مردمانی، تلاش برای درک علل طبیعی باران یا رعد احمقانه بود. در عوض، کاری که باید انجام می‌شد، این بود که بفهمند خدایان چه می‌خواهند و بعد بکوشند نیاز‌هایشان را برآورند.
یونانی‌ها برعکس مشتاق بودند که عقل - مشاهدات حسی و حکم منطق - خود را برای وا‌کاوی در دنیای خود و یاد‌گیری درباره آن به کار گیرند. با این کار، آهسته‌آهسته هراس از هوی و هوس‌های خدایان را کنار نهادند و کنکاش در موجودات واقعی پیرامونشان را آغاز کردند. یونانی‌ها به ویژه با هدایت فیلسوف بزرگ آتنی، ارسطو (322-384 ق.م.)، نظام‌بخش با‌عظمت و آفرینش‌گری که در روز‌گاران بعد با نام «الفیلسوف» شناخته می‌شد، نظریه و روشی را برای استدلال و علم شکل دادند که بعد‌ها قانون طبیعی خوانده شد.

قانون طبیعی
قانون طبیعی بر این دریافت سر‌نوشت‌ساز استوار است که بودن لزوما یعنی چیزی بودن، یعنی یک شیء یا موجود خاص بودن. هیچ «وجود» مجردی نداریم. هر چه که هست، چیزی خاص است؛ چه سنگ باشد، چه گربه و چه درخت. طبق واقعیت تجربی، در عالم بیش از یک نوع شیء وجود دارد. در حقیقت، اگر نه میلیون‌ها نوع، لا‌اقل هزاران نوع از آنها وجود دارد. هر شیء‌، مجموعه صفات یا خصوصیات ویژه و ماهیت خاص خود را دارد که آن را از دیگر انواع اشیا متمایز می‌کند. سنگ، گربه و درخت نارون، هر کدام ماهیت خاص خود را دارند که انسان می‌تواند کشف، مطالعه و شناسایی‌شان کند.
از این رو انسان با بررسی موجودات، شناسایی انواع مشابه اشیا و طبقه‌بندی آنها در دسته‌هایی که هر کدام ویژگی‌ها و ماهیت خود را دارند، در جهان کنکاش می‌کند. اگر گربه‌ای ببینیم که کنار خیابان راه می‌رود، بی‌درنگ می‌توانیم آن را در مجموعه‌ای از اشیا یا حیوانات که «گربه» خوانده می‌شوند و پیش‌تر ماهیتشان را کشف و تحلیل کرده‌ایم، بگنجانیم.
اگر بتوانیم ماهیت اشیای الف و ب را کشف کنیم و درباره‌اش بیاموزیم، می‌توانیم دریابیم که وقتی این دو شی با هم واکنش می‌دهند، چه اتفاقی می‌افتد. مثلا تصور کنید که وقتی مقدار مشخصی الف با مقدار معینی ب وا‌کنش می‌دهد، مقدار مشخصی از یک شی دیگر یعنی ج به دست می‌آید. در این صورت می‌توان گفت که معلول یعنی ج با واکنش الف و ب، به وجود آمده است. به این طریق، شیمی‌دان‌ها کشف می‌کنند که وقتی دو مولکول هیدروژن با یک مولکول اکسیژن واکنش می‌دهند، نتیجه، یک مولکول از یک شی جدید یعنی آب است. همه این چیز‌ها - هیدروژن، اکسیژن و آب - ویژگی‌ها یا ماهیت کشف‌شدنی خاصی دارند که می‌توانند شناسایی شوند.
پس می‌بینیم که مفاهیم علت و معلول، جزء جدایی‌نا‌پذیر تحلیل قانون طبیعی‌اند. ریشه رخداد‌ها در دنیا را می‌توان به بر‌هم‌کنش‌های اشیایی خاص باز‌گرداند. از آنجا که ماهیات معلوم و قابل شناسایی‌اند، بر‌هم‌کنش‌های اشیای مختلف را می‌توان در شرایطی یکسان باز‌تولید کرد. علت‌های یکسان، همواره معلول‌هایی یکسان در پی می‌آورند.
از نگاه فیلسوفان ارسطویی، منطق نه یک رشته جدا و پرت‌افتاده، بلکه بخشی لازم از قانون طبیعی است. به این طریق، فرآیند بنیادی شناسایی موجودات، در منطق «کلاسیک» یا ارسطویی به «قانون این‌همانی»1 می‌انجامد: یک شی چیزی است که هست و نمی‌تواند چیزی غیر از آنچه هست باشد؛ الف، الف است. بعد نتیجه می‌شود که شی نمی‌تواند نقیض خود باشد. یا به بیانی دیگر، «قانون امتناع اجتماع نقیضین»2 را داریم: یک شی نمی‌تواند هم الف باشد و هم نا‌الف. الف، نا‌الف نیست و نمی‌تواند باشد.
دست‌آخر اینکه در دنیای ما که انواع فراوانی از اشیا را در خود دارد، هر چیزی باید یا الف باشد یا نباشد؛ خلاصه اینکه هر چیزی یا الف خواهد بود یا نا‌الف. نمی‌تواند هر دو آنها باشد. این سومین قانون مشهور منطق کلاسیک یا «قانون طرد شق ثالث»3 را به دست می‌دهد: هر چیزی در عالم یا الف است یا نا‌الف.
اما اگر هر چیزی در دنیا - چه هیدروژن باشد و چه اکسیژن، سنگ یا گربه - را بتوان شناخت و طبقه‌بندی کرد و ماهیتش را وا‌کاوید، پس انسان را هم می‌توان. انسان‌ها هم باید ماهیتی خاص با ویژگی‌هایی معین داشته باشند که بتوان مطالعه‌شان کرد و آنها را شناخت. انسان‌ها در عالم بی‌همتایند، چون می‌توانند خود را همچون جهان پیرامونشان مطالعه کنند و می‌کنند و می‌کوشند دریابند که چه اهدافی را باید پی بگیرند و چه ابزار‌هایی را می‌توانند برای دستیابی به آنها به کار برند.
مفهوم «خوب» (و لذا «بد») تنها به موجودات زنده ربط دارد. از آنجا که سنگ‌ها یا مولکول‌ها هدف یا مقصودی ندارند، هر عقیده‌ای درباره اینکه چه چیزی می‌تواند برای مولکول یا سنگ «خوب» باشد، به درستی عجیب‌و‌غریب تلقی خواهد شد. اما اینکه چه چیزی می‌تواند برای سگ یا درخت نارون «خوب» باشد، بسیار معنا‌دار است. به بیان دقیق‌تر، «خوب» هر چیزی است که به زندگی و رشد موجود زنده می‌انجامد. «بد» هر چیزی است که به زندگی یا بهروزی چنین موجودی آسیب زند. از این رو می‌توان با تعیین بهترین شرایط خاک، نور خورشید، آب و هوا و... برای بقا و رشد درختان نارون و با تلاش برای پرهیز از شرایطی همچون آفت نارون، خشکسالی شدید و... که برای آنها «بد» پنداشته می‌شوند، «اخلاق درخت نارون» را شکل داد. مجموعه مشابهی از ویژگی‌های اخلاقی را می‌توان برای گونه‌های مختلف حیوانات درآورد.
از این رو قانون طبیعی به اخلاق به عنوان چیزی مرتبط با موجود زنده (یا گونه) می‌نگرد. آنچه برای کلم‌پیچ خوب است، فرق دارد با آنچه برای خرگوش خوب است و این نیز خود فرق دارد با آنچه برای انسان، خوب یا بد است. اخلاق هر گونه برحسب ماهیت خاص آن متفاوت است.
انسان تنها گونه‌ای است که می‌تواند - و در حقیقت باید - اخلاقی برای خود دست و پا کند. گیاهان شعور ندارند و به همین دلیل نمی‌توانند انتخاب کنند یا دست به کاری بزنند. شعور حیوانات خیلی ادراکی نیست و توانایی ساخت مفاهیم و عمل بر پایه آنها را ندارد. انسان، به تعبیر مشهور ارسطویی، تنها
حیوان عاقل است؛ گونه‌ای که عقل را برای برگزیدن ارزش‌ها و اصول اخلاقی به کار می‌گیرد و برای دستیابی به این اهداف دست به عمل می‌زند. انسان عمل می‌کند، یعنی ارزش‌ها و اهداف را بر‌می‌گزیند و راه‌های دستیابی به آنها را انتخاب می‌کند.
بنابراین انسان در جست‌وجو‌ی اهداف و راه‌های دستیابی به آنها، باید چارچوب قانون طبیعی یعنی ویژگی‌های خود و دیگر موجودات و راه‌های برهم‌کنش آنها را دریابد و درون آن کار کند.
تمدن غربی از خیلی جهات یونانی است و دو سنت بزرگ فلسفی یونان باستان که از آن زمان ذهن غربی را شکل می‌داده، سنت فلسفی ارسطو و هماورد و معلم بزرگش، افلاطون
(347-428 ق.م.) بوده است. گفته‌اند که همه انسان‌ها در باطن خود یا افلاطونی‌اند یا ارسطویی و این تقسیم‌بندی در گوشه‌گوشه اندیشه‌شان راه دارد. افلاطون، رویکرد استوار بر قانون طبیعی را که ارسطو توسعه‌اش داد و سامانش بخشید، بنیان نهاد؛ اما هسته اصلی اندیشه آنها کاملا متفاوت بود. از نگاه ارسطو و پیروانش، وجود انسان همچون همه مخلوقات دیگر، «تصادفی» است، یعنی واجب و ازلی نیست. تنها وجود خدا واجب است و از مرز‌های زمان درمی‌گذرد. تصادفی بودن وجود انسان، صرفا بخشی تغییر‌نا‌پذیر از نظم طبیعی است و باید همچنانی که هست، پذیرفته شود.
با این حال، از نگاه افلاطونی‌ها و به ویژه آن‌چنان که افلوطین مصری (204-270 ق.م.)، پیرو افلاطون شرح داده، این محدودیت‌های گریز‌نا‌پذیر وضع طبیعی انسان، تحمل‌نا‌پذیرند و باید از آن‌ها فرا‌گذشت. از نگاه افلاطونی‌ها، وجود واقعی متعین، بالفعل و این‌جهانی انسان، بسیار محدود است.
در مقابل، این وجود (که همه چیزی است که هر یک از ما تا‌کنون دیده‌ایم) محرومیت از فیض حق است، سقوطی است از وجود اصیل نا‌موجود، مثالی، کامل و سرمدی انسان؛ وجودی الهی، کامل و از این رو بی‌محدودیت. افلاطونی‌ها در یک پیچش شگفت زبانی، این موجود کامل را که هیچ‌گاه وجود نداشته، به عنوان جوهر حقیقی و واقعا موجود انسان که همه ما از آن بیگانه شده‌ایم و جدا افتاده‌ایم، معرفی کردند. ماهیت انسان (و همه موجودات دیگر) در دنیا این است که چیزی باشند و در زمان وجود داشته باشند، اما در پیچش معنا‌شناختی افلاطونی‌ها، انسان واقعا موجود، سرمدی است، بیرون از زمان زندگی می‌کند و محدودیتی ندارد. از این رو پنداشته می‌شود که وضع انسان روی زمین، وضع تباهی و ازخودبیگانگی است و هدفش این است که به خود «واقعی»، بی‌مرز و کاملی که ادعا می‌شود وضع آغازینش است، باز‌گردد. ادعایی که البته بر هیچ دلیلی استوار نیست.
دید‌گاه‌های افلاطون و افلوطین درباره وضع علی‌‌الادعا ازخودبیگانه انسان، چنانکه خواهیم دید، بر نوشته‌های کارل مارکس و پیروانش بسیار تاثیر گذاشت. فیلسوف یونانی دیگری که دید‌گاه‌هایش آشکارا با سنت ارسطویی متفاوت بود و نشان از هگل و مارکس داشت، هراکلیتوس افِسوسی (475-535 ق.م.)، فیلسوف اوایل دوره پیشا‌سقراطی بود. او به این معنا پیشا‌سقراطی بود که پیش از سقراط (399-470 ق.م.)، استاد بزرگ افلاطون می‌زیست؛ سقراط چیزی ننوشته، اما آن‌چنانی که افلاطون و چند تن دیگر از شاگردانش تفسیر کرده‌اند، تا روزگار ما آمده. هراکلیتوس که یونانی‌ها به درستی به او لقب «فیلسوف تاریک» داده‌اند، فکر می‌کرد که گاهی اوقات، متضاد‌ها، الف و نا‌الف می‌توانند یکسان باشند یا به سخن دیگر، الف می‌تواند نا‌الف باشد. شاید بتوان این بی‌اعتنایی به منطق مقدماتی را در کسی چون هراکلیتوس که پیش از بسط منطق کلاسیک توسط ارسطو می‌نوشت نا‌دیده گرفت، اما چنین شکیبا بودن با دنباله‌ روان بعدی او سخت است.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان

پاورقي:
1- Law of Identity
2- Law of Non-Contradiction
3- Law of Excluded Middle

نوشته شده توسط سپهر برادران در چهارشنبه نهم فروردین ۱۳۹۱ |
درگذشت سازنده اجاق گاز
مريم فودازي- نیمه آوریل 1792 بنجامین فرانکلین ديپلمات، سياستمدار و دانشمند آمریکایی که عدسي‌هاي دوكانوني و فر خوراك پز را اختراع کرده بود، درگذشت. او همچنین آزمايش‌هايي در رابطه با الكتريسيته انجام داد. فرانكلين در سال 1706 در بوستون، ماساچوست متولد شد. او هوش و استعدادش را در خواندن و نوشتن به زودي نشان داد. در سن ده سالگي مدرسه را ترك كرد تا حرفه پدرش يعني ساختن شمع را ياد بگيرد. بنجامين جوان از اين كار متنفر بود و يك سال بعد، در مغازه برادرش جيمز شروع به كار چاپ كرد. بعد از پنج سال، مغازه برادرش را ترك كرد و به نيويورك رفت تا كاري پيدا كند،
پنگان اما موفق نشد و به فيلادلفيا- كه در آن زمان شهر بزرگ‌تري بود- رفت. فرانكلين به عنوان يك چاپگر بسيار موفق بود. ثروت به او فرصت داد تا روي اختراعات و علاقه‌مندي‌هايش كار كند. زماني كه فهميد اجاق‌هاي معمولي كارآمدي چنداني ندارند، اجاق فرانكلين را براي استفاده بهتر از حرارت طراحي كرد. اجاق فرانكلين هواي سرد را گرفته، گرم مي‌كرد و سپس هواي گرم شده را به چرخش درمي‌آورد. پنگان
اين اجاق در آمريكا و اروپا بسيار رواج يافت. در آن زمان، الكتريسيته به تازگي در اروپا كشف شده بود. از اين رو، فرانكلين به شدت جلب آن شد و شش سال از زندگي خود را صرف تلاش براي توليد الكتريسيته كرد. فرانكلين بر روي اين ايده كه بارهاي الكتريكي سبب توليد رعد و برق مي‌شوند، متمركز شد. وي پيشنهاد كرد كه از ميله‌هاي برقگير رعد و برق براي دور كردن الكتريسيته از ساختمان‌ها استفاده كنند تا از سوختن آنها جلوگيري شود. او با بستن يك كليد آهني به دنباله يك كايت در طوفان، موفق به شناسايي بارهاي الكتريكي شد. اين رعد و برق، همان الكتريسيته بود.مهندس آرتاخه/تهیه شده در: پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در سه شنبه یکم فروردین ۱۳۹۱ |
 
مطالب جدیدتر