
کوشان غلامي
بخش دوم
آمريکا بيش از هر کشور صنعتي جهان، با رويکرد علميکسب و کار گره خورده است. تماميجنبههاي زندگي تجاري، آزموده میشود و مورد تحلیل قرار میگیرد. رويکرد علمياصولا مقبول است و مورد احترام قرار ميگيرد.
منابع آموزشي که براي يادگيري متدولوژي کسب و کار در آمريکا وجود دارد، از تماميکشورها بيشتر است و اکثر تئوريها و مکاتب جديد مديريت از اين کشور برخاستهاند.
در آمريکا همهچيز اندازهگيري و محاسبه ميشود. تمامي فرآيندها از مهمترين آنها تا کوچکترين موارد حتي آموزش منابع انساني با جزئيات بررسي شده و نتايج آنها سهم بزرگي در تصميمگيريهاي آتي دارد.
رويکرد علمي «جستوجو براي روشهاي بهتر با کارآيي بيشتر» منجر به ايجاد محيط کسب و کاري شده است که به تغییر بها میدهد و مدیریت تحول در آن از اهمیت زیادی برخوردار میشود. بهترين پاسخي که به تغيير ميتوان داد، تجديدنظر در شیوه کار سازمان است.
کارکناني که شغلي را ترک ميکنند، یا اخراج و تعديل ميشوند، به سرعت در جايي ديگر مشغول به کار ميشوند. البته اين جابهجايي کارکنان نبايد با عدم وفاداري به سازمان يا کارفرماي قبلي، اشتباه گرفته شود. چرا که تا زماني که براي يک شرکت کار ميکنند، کاملا درگير آن کار هستند و تمام تلاش خود را در آن شغل به کار ميگيرند. با این حال به راحتی به تغییر تن میدهند و آن را میپذیرند.
ساختار کسب و کار آمريکايي
ساختارهاي کاري در آمريکا بسيار متنوع است، ولي چندين ويژگي مشترک دارد.
اول از همه اينکه شرکت از لحاظ حقوقي يک نهاد مستقل است و از کارکنان خود مجزا محسوب میشود. افراد مختلفي وارد و خارج ميشوند، کارهاي لازم سازمان را در بازه زماني خاصي انجام ميدهند و سپس هنگاميکه ديگر نيازي به آنها نبود، شرکت را ترک ميکنند. روابط ميان کارکنان و کارفرما رابطه مالي خاصي است که ارتباط و احساسات در آن دخیل نیست یا معیار عمل قرار نمیگیرد.
دوم اينکه مدير اجرايي يک سازمان آمريکايی از تنوع زیادی در شیوه مدیریت برخوردارند. برخلاف کشورهاي ديگر مانند آلمان که مديران رويکرد دانشگاهي دارند، مديريت ارشد در آمريکا بيشتر از هر چيز ديگري در شخصيت افراد تعبيه شده است. با وجود اينکه تماميشرکتها داراي هياتمديره هستند، اين گروه هيچ دخالتي در امور روزمره سازمان نخواهد داشت و تمامي مسووليتها به عهده مدير اجرايي است که موفقيت او از روی نتایج حاصل شده برای سازمان مورد قضاوت قرار می گیرد.
ويژگي سوم آن است که پاسخگويي در شرکت به صورت عمودي، سلسله مراتبي و کاملا ساده و مشخص است. آمريکاييها دوست دارند بدانند که دقيقا در چه موقعيتي قرار دارند، چه مسووليتهايي به عهده آنها است و به چه کساني بايد گزارش بدهند.
سبک مديريت آمريکايي
سبک مديريت در آمريکا رويکردي فردگرايانه دارد، چرا که يک مدير، مسوول تمامي تصميماتي است که در حيطه اختياراتش در شرکت گرفته ميشود. با وجود اينکه تصميمات مهم در بين عموم به مشورت گذاشته ميشود، کماکان مسووليت نهايي عواقب آن تصميمات با رييس شرکت است و در صورت بروز هرگونه اشتباهي تماميحمايتها سلب میشود و اجماع از بين ميرود. حد اعلای اين مسووليتپذيري فردی به روياي قديميآمريکاييها ختم میشود که ميگويند: «موفقيتهاي بزرگ، پاداشهاي بزرگي به دنبال دارد.»
لذا مديران آمريکايي سعي ميکنند نسبت به ساير کشورهايي که فرهنگ سازش و مصالحه دارند، اهميت کمتري به نظرات کارمندان خود بدهند. اين باعث نااميدي کارکنان خواهد شد و این ناامیدی ممکن است در شرايط خاص بروز پیدا کند. عناوين شغلي (که بر حسب شرح وظایف تعیین میشوند)، ميتواند بسيار گيجکننده باشد (مثل: قائم مقام دوم). عناوين شغلي انعکاس ضعيفي از اهميت نسبي يک فرد در درون شرکت دارند و نامها به صورت سلسله مراتبي انتخاب ميشود. اين اهميت به صورت مستقيم به قدرت فرد بستگي دارد که فاکتورهاي مختلفي در آن دخیل است، از جمله: تعداد افراد تحت مسووليت، سودآوري بخش تحت نظارت و اهميت استراتژيک آن بخش براي سازمان در آن بازه زماني.
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان