
مترجم: شاهین رسولیان
منبع: How an Economy Grows and Why it Crashes
قسمت شانزدهم
در قسمت قبل خواندیم که بهرغم تمام وعدهها بازار کلبه از رونق ایستاد. در واقع بازار کلبه اشباع شد و دیگر خریداری برای کلبههای جدید وجود نداشت.
همین امر باعث شد که مردم متوجه شوند که تمام سرمایههایشان در بازار کلبه در خطر است؛ بنابراين همه خواستار فروش کلبههای خود شدند، اما کمی دیر شده بود. چراکه خریداری برای کلبهها نبود. همین امر باعث شد تا قیمت کلبه به شدت سقوط کند تا جایی که ارزش کلبهها از بدهی بانکی آنها کمتر شد. مردم چیزی برای از دست دادن نداشتند. این رکود هم بر صنایع مرتبط با کلبهسازی و هم بر صنایع غیرمرتبط اثر گذاشت. علت آن بود که مردم دیگر به اندازه قبل ثروتمند نبودند تا بتوانند کالا بخرند.
جورج باس و مشاورانش برای حل این مشکل تصمیم گرفتند تا از جزیره سینوپیا ماهی قرض کنند و در مقابل برگههای ماهی بپردازند. برای جلب رضایت جزیره سینوپیا هم قرار شد جورج باس دائما با تکرار عبارت «برنامه جدید اقتصادی» آنها را دلخوش کند.
بهرغم تلاشها و تشویقهای باس و پلانکتون اقتصاد یوسونیا همچنان رو به افول بود. در واقع کسی اشتیاقی به خرید خانه یا حتی خرج کردن نشان نمیداد. برخی از ساکنین به جای خرج کردن ماهیهای تشویقی دولت ترجیح دادند تا آن را پسانداز کنند. کارخانه گاریسازی داشت ورشکست میشد. بازار کلبه کاملا راکد شده بود. نرخ بیکاری و نارضایتی عمومی بالا بود.
انتخابات بعدی خیلی مهم بود. بری اکودا نامزد نمایندگی ارشد، باس را به بیکفایتی و بازیچه گرفتن کشور در شرایط اضطراری متهم کرد. اکودا با شعار «تحول» به مردم قول داد تا چرخ اقتصادی را دوباره به گردش درآورد.
نماینده ارشد جوان پس از به دست گرفتن قدرت تنها حجم برنامههای باس را چند برابر کرد. او برنامههای متعددی برای تزریق برگههای ماهی جدید به اقتصاد ترتیب داد.
او میزان کمکهای دولتی را به خریداران خانه افزایش داد و بهره وامهای دولتی را کاهش داد. او از آموزشگاه موج سواری هم که به فراموشی سپرده شده بود، غافل نشد و دریافت وامهای دانشجویی را تسهیل کرد.
او دستور ساخت یک فانوس دریایی جدید را در «باتلاق سیاه» صادر کرد. هنگامی که مهندسین به او متذکر شدند امکانات کافی برای انجام این کار وجود ندارد، در پاسخ گفت که تولید شغل به تنهایی میتواند اقتصاد را بهبود دهد.
همچنین اکودا اصرار زیادی برای توسعه منابع انرژی جایگزین داشت. او بر این باور بود که جامعه بیش از حد به الاغها وابسته شده است. شترها با شرایط آب و هوایی جزیره سازگارتر هستند. شترها نه تنها علف کمتری میخورند، بلکه پاهای قویتری دارند، آرامتر هستند و زودتر از الاغ تکثیر میشوند.
اکودا یک برنامه چند مرحلهای برای اصلاح اقتصاد در نظر گرفت.
اول از همه استفاده از شتر را در بخش حملونقل بهرغم هزینههای زیاد تسریع کرد. برای این کار ابتدا پرورش شتر را ترتیب داد. سپس به کارخانههای گاریسازی دستور داد تا گاریهای جدید برای شتر بسازند. در آخر هم دستور داد تا پوشش جادهها را برای پاهای شتر مناسب کنند.
دوم، اکودا طی طرح «تعویض گاریهای فرسوده با نو» مردم را تشویق کرد تا گاریها و الاغهای خود را که مصرف علف زیادی داشتند تحویل دهند و به جای آن گاری جدید با شتر تحویل بگیرند.
واقعیت آن بود که ساخت فانوس دریایی و تعویض گاریهای فرسوده با نو مشاغل زیادی برای اقتصاد به بار آورد، اما این تحول کوتاه مدت بود. تلاش دولت برای اعطای وامهای خرید کلبه کار عاقلانهای نبود؛ چراکه با این کار نه از منابع تولیدی جزیره استفاده صحیحی میشد و نه بر بهرهوری جزیره افزوده میشد. شاید بهتر آن بود که سرمایهها به سمت ساخت تور، لوازم کشاورزی و قایقسازی هدایت میشد.
هنگامی که اکودا و طرفدارانش تعداد زیادی برگه ماهی خرج کردند یک چیز مهم را فراموش کرده بودند و آن اینکه تقریبا در انبار هیچ ماهیای باقی نمانده بود. باید برای تامین پشتوانه برگهها ماهی وارد میکردند. در واقع تمام آنچه که خرج کرده بودند به جیب خارجیها رفته بود.
جزیره یوسونیا به آن دلیل توانسته بود بیشتر از تولیدش مصرف کند که خارجیها حاضر شده بودند کالاهای خود را با برگه ماهی معاوضه کنند. یوسونیا در حال حاضر سه راه بیشتر نداشت. یکی اینکه مردم و دولت کمتر مصرف کنند تا به کمک پساندازشان بدهیها را پس دهند. دوم اینکه بیشتر تولید کنند و کالای مازاد را صادر کنند تا بدهیها را پس بدهند و سوم آنکه باز هم از جزیرههای دیگر ماهی قرض کنند و به همان شکل سابق به مصرف ادامه دهند.
دو راه اول برای جزیره سختی به همراه داشت. مردم مجبور میشدند کمتر بخورند و بیشتر کار کنند. راه سوم برای خارجیها سختی به همراه داشت. همانطور که انتظارش میرفت مجلس تصمیم گرفت تا سختی را بر دوش خارجیها بگذارد. آنها امیدوار بودند تا به این ترتیب بتوانند وضع اقتصادی را بهبود دهند.
اما نمایندگان یک اشتباه بزرگ دیگر مرتکب شده بودند. اقتصاد با بیشتر خرج کردن مردم پیشرفت نمیکند. بلکه خرج کردن مردم با پیشرفت اقتصاد بیشتر میشود. چاپ برگههای جدید فقط توهم پیشرفت اقتصادی را بیشتر میکرد.
فرصتهای شغلی به سرعت از جزیره یوسونیا به جزیره سینوپیا منتقل میشد. علت این امر این بود که سینوپیا کالاهای خود را در قبال برگههای ماهی مبادله میکرد و این ازدیاد تعداد برگه ماهی باعث شده بود تا قیمت کالاهای سینوپیا به شدت کم شود؛ بنابراين در یوسونیا اکثر مردم ترجیح میدادند جنس سینوپیایی بخرند و این اتفاق نتیجهای جز تضعیف بازار کار یوسونیا نداشت. در ادامه اکودا و طرفدارانش برای حل مشکل تصمیم گرفتند که از سینوپیا کمتر خرید کنند تا قیمت کالاهای سینوپیا زیاد شود و کالاهای یوسونیایی قابل رقابت شوند.
هیچکس نمیدانست که سینوپیا چگونه قبول کرده است که از یک طرف برای تامین پشتوانه برگههای یوسونیا به اکودا ماهی قرض بدهد و از طرف دیگر بعدا در مقابل همین برگهها به یوسونیا کالا بفروشد. البته کسی هم در این باره سوالی نمیپرسید. حتی زمانی هم که میخواستند ماهی قرض کنند، کسی یادش نبود که این قرضها را روزی باید پس دهند.
در طرف دیگر ماجرا ساکنان سینوپیا از سیاستهای دولت خود راضی نبودند. از زمانی که دولت از مردم خواسته بود تا بیشتر از پیش ماهیهای خود را با برگه ماهی مبادله کنند اوضاع پیچیدهتر شده بود.
اغلب سینوپیاییها از کارکردن و نتیجه نگرفتن خسته شده بودند. از آنجایی که مردم از امنیت اجتماعی لازم همانند جزیره یوسونیا برخوردار نبودند، مجبور بودند تا حد ممکن برای روزگار بازنشستگی خود پسانداز کنند. همه کار میکردند، اما نه کسی گاری داشت و نه کسی میتوانست موج سواری کند.
پادشاه سینوپیا در واقع توان اداره جزیره را نداشتند و اکودا به راحتی میتوانست نظرات اقتصادی خود را به او تحمیل کند. مشاوران پادشاه به او هشدار داده بودند که اگر او فرآیند دریافت برگه در ازای کالا و ماهی را متوقف کند آنگاه برگههای ماهی یوسونیا ارزش خود را از دست خواهند داد. اگر چنین شود یوسونیاییها دیگر همانند قبل کالاهای سینوپیا را نمیخرند. آنگاه کارخانههای سینوپیا دیگر نمیتوانند کالا صادر کنند و این اتفاق موجب بسته شدن کارخانهها، بیکار شدن کارگرها، نارضایتی و احتمالا اعتراضات مردمی میشود. بنابراين پادشاه ترجیح دادن که فعلا به همین منوال ادامه دهد تا بلکه راهحلی در آینده پیدا شود.
یک روز که پادشاه در تنهایی سخت در فکر بود، یک روستایی نزد او آمد و از او خواست تا در مورد مطلبی صحبت کند.
مرد روستایی گفت: «سرورم! لطفا فضولی بنده را ببخشید. شنیدهام که بسیار نگران مشکلات اقتصادی هستید. من شاید بتوانم چارهای برای این مشکلات بیندیشم.» پادشاه با تندی گفت: «این مشکلات مربوط به تجارت، پسانداز، سرمایهگذاری و برنامه ریزی اقتصادی است. مگر تو از این مباحث چیزی میدانی؟»
روستایی گفت: «راستش خیلی نمیدانم، اما این را میدانم که ما در روستای خود بشقاب چوبی میسازیم و همه آن را صادر میکنیم. در مقابل فقط برگه میگیریم که آن را هم برای آینده پسانداز میکنیم. امیدواریم که روزی بتوانیم با این برگهها کالایی بخریم. زمانی که بشقابهای خود را صادر میکنیم حسرت میخوریم که چرا خودمان بشقاب نداریم و باید روی زمین ماهی بخوریم. به نظر شما بهتر نیست ما برای خودمان بشقاب درست کنیم؟ اگر این کار را کنیم آنگاه حاصل کار ما منجر به بهبود زندگی خودمان میشود.»
پادشاه گفت: «مزخرف نگو. اگر کالا صادر نکنیم همه از گرسنگی میمیریم. بدون صادرات چگونه میتوانیم اقتصاد را بگردانیم؟»
روستایی گفت: «خوب قربان، همانطور که عرض کردم ما بشقابهای خوبی میسازیم. همچنین تحت رهبری خوب شما جزیره ماهی زیادی صید میکند. هر روستايی فقط باید با کسانی که ماهی صید میکنند، بشقابهای خود را مبادله کند. در اینصورت نتیجه تلاشهای ما در جزیره باقی میماند و همه مردم هم ماهی دارند و هم بشقاب و میتوانند ماهیهای خود را در بشقاب بخورند.»
پادشاه که کمی گیج شده بود گفت: «یک لحظه صبر کن. مردم یوسونیا از ما ثروتمندتر هستند. ما چگونه میتوانیم آنها را تشویق کنیم تا کالاهای ما را بخرند؟ آنها ثروتمند هستند و میتوانند پول بیشتری برای این کالاها بپردازند. آنها برگه ماهی دارند.»
روستایی گفت: «عذر میخواهم سرورم. من نمیفهمم که ما چه نیازی به برگههای آنها داریم. آن برگهها فقط به خاطر وجود ماهیها و بشقابهای ما ارزش دارند. ما خودمان کالاها را میسازیم پس حتما توان خرید آن را هم داریم. ما نباید کالاهای خود را مجانی و در مقابل چیزی بیارزش به آنها بدهیم.»
حرفهای روستايی آنچنان تاثیر عمیقی بر پادشاه گذاشت که پادشاه تصمیم گرفت سیاست خود را تغییر دهد. دیگر برگه ماهی قبول نمیکنیم. از این به بعد سینوپیاییها کالاهای خود را فقط با ماهی واقعی عوض میکنند. البته پادشاه تصمیم داشت این تغییر را به تدریج انجام دهد. علت آن بود که خودش به اندازه کافی بشقاب داشت و عجلهای برای تحولات نداشت. ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان