***
من وقت زیادی صرف یادآوری آنچه دیروز گفتم نمیکنم، تنها اندکی توضیح میدهم. نیمه نخست جلسه دیروز به راهنماییهای کلی و دفاع از موضوع بحث گذشت. دومین نیمه جلسه گذشته، آغاز ارائه من از سوابق اندیشه اقتصادی در فلسفه اخلاق بود که با یونانیان باستان آغاز شد. من با افلاطون آغاز کردم که شما در کتاب جمهوری او دیدید که تقسیم کار چه نقشی در ساختمان هر جامعه بازی میکند. افلاطون در واقع جامعه آرمانیاش را طرحریزی میکرد و در آن جامعه به دنبال چیزی بود که عدالت را استقرار بخشد، اما او در جهت طرحریزی جامعه، شرحی کاملا برجسته ارائه میدهد، زیرا به هر حال این اولین بار در ادبیات غالب بود که تولید به تقسیم کار مربوط شده بود، اما او همین جا توقف میکند. او سپس به دنبال نتیجهگیری میرود (نتایج اخلاقی و سیاسی که فعلا به بحث ما مربوط نیست) و از اهمیت این مساله سخن میراند که هر شخص باید خود را وقف جایگاه متناسب با خود کند و جایگاه متناسب هر شخص را اولیای جامعه تعیین میکنند.
من نمیخواهم افلاطون را دنبال کنم. من میخواهم بخشی از کتاب «قوانین» افلاطون را برای شما بخوانم که آن طور که دیروز گفتم شرحی واقعیتر از مفهوم بهترین جامعه او است؛ این را میتوان تلقی فاشیستی دانست در برابر تلقی کمونیستی که در کتاب «جمهوری» او نمایان بود. این بخش از کتاب بسیار فرعی است، اما در عین حال بسیار دلالتکننده بر آن چیزی است که گفتم. او دارد درباره واسطه مبادله و قانون مربوط به آن حرف میزند و میگوید:
«این قانون امر میکند که هیچ فرد حقیقی نباید مجاز باشد که طلا و نقره داشته باشد، مگر سکهای برای استفاده روزانه...»
- و آن سکه برای استفاده روزانه از نظر او بهتر است که از چرم باشد -
«زیرا آن چنان که گفتم، شهروندان ما باید برای امور جاری میان خودشان سکه داشته باشند، اما برای بقیه انسانها مورد پذیرش نیست؛ از طرفی برای سفر به دیگر سرزمینها، دولت باید مقداری ارز مشترک رومی داشته باشد. اگر شخصی حقیقی مجبور بود به خارج از کشور برود، به او مقدار رضایتبخشی از ارز خارجی بدهید تا برود؛ اگر کسی برگشت و پول خارجی به همراه داشت، اجازه دهید اضافه آن را به خزانهداری برگرداند و همسان آن پول محلی بگیرد. اگر کشف شد که کسی چیزی از آن نزد خود نگه داشته است، آن را مصادره کنید و آن کس که اطلاع داشت و خبر نداده بود را نیز همچون کسی که پول را وارد کرده بود، دشنام دهید و رسوا سازید.[افلاطون، 1953 صص 310 تا 11]»
این چنین سخن گفتن، آشنا به نظر میرسد، این طور نیست؟ آن را در ذهن خود نگه دارید تا به سراغ ارسطو برویم، کسی که من بخش زیادی از این جلسه را به او اختصاص میدهم.
ارسطو در واقع در روزگار جوانیاش شاگرد افلاطون بود. او از 384 تا 322 پیش از میلاد میزیست و همچون بسیاری از شاگردان در همه جا با معلمش همرای نبود و بسیاری از آثارش در پاسخ به سیاستهای پیشنهادی افلاطون بود.
بسیار دشوار است که درباره اهمیت ارسطو در تاریخ اندیشه اقتصادی غلو کنیم و من امیدوارم شما را تا پایان این جلسه به این نظر متقاعد کنم، اما نمیتوانم به شما قول دهم که همان لذتی که از خواندن افلاطون کسب میکنید، چه با او موافق باشید و چه خیر، از خواندن ارسطو هم کسب کنید، زیرا افلاطون یکی از حیرتآورترین نویسندههایی است که تاکنون وجود داشته است. افلاطون از جهاتی یک شاعر است و همان طور که گفتم، چه شما با او موافق باشید چه نباشید، از خواندنش لذت میبرید. در هر حال، ما اصل آثار ارسطو را در دست نداریم، تنها گزارشهای دانشآموزانش را در دست داریم و گزارشهای دانشآموزان همیشه عین واقعیتی که گفته شده است را روایت نمیکنند و همینطور ضرورتا خواندنشان لذتبخش نیست، اما با این همه، این ارسطو است و نه افلاطون که شما باید از میان یونانیان باستان به اثرش بر اندیشههای بعدی توجه کنید. الهیدانان قرون میانه معمولا به ارسطو تنها به صورت «فیلسوف» ارجاع میدادند. پیش از رنسانس، افلاطون اصلا به خوبی شناختهشده نبود در حالی که «فیلسوف،» مورد توجه بسیاری از نویسندگان فلسفه اخلاق از توماس آکویناس به این سو بود. حتی این روزها شما در تحلیلها چیزهایی را میبینید که تهمانده قضایایی است که اول بار ارسطو هم در کتاب «سیاست»اش و هم در کتاب «اخلاق» مطرح کرد.
ما با یک واکنش در برابر ارسطو مواجهیم. تا قرن شانزدهم و حتی قرن هفدهم او بر تفکر فلسفی، فلسفه اخلاق و غیره حاکم بود. پس از آن واکنشی شکل گرفت. شعر دریدن این واکنش را با کلماتی به یادماندنی انعکاس میدهد. باید پیش از خواندن این شعر چهار خطی توضیح دهم که ارسطو در محلی به نام استاگیرا متولد شد و عموما به «مرد استاگیرایی» خوانده میشد. دریدن میگوید:
«درازناکترین حکومت ستمگرانهای که حاکم بوده است،حکومتی که نیاکانمان تسلیمش بودند، کسانی که چون به دنیا میآمدند، بردگان مرد استاگیرایی بودند، و مشعل او را تنها نور دنیایشان ساختند.» [دریدن، 1663/ 1961 ص 43]
اما مشعل او به هیچ معنایی مشعل نبود، خصوصا در آن دوره خاص تاریخی.
او بسیاری از موضوعات مطرح شده توسط افلاطون در کتاب «جمهوری» را مورد بحث قرار میدهد، ولی من تمایلی ندارم که آنها در این جلسه بسط دهم. افلاطون پیشنهاد کرده بود که در میان اولیای جامعه (برجستهترین افراد که بر جامعه آرمانی حکمرانی میکنند) باید اشتراک زنان و فرزندان باشد. هیچ مردی نباید بفهمد که چه زنی را آبستن کرده است و هیچ زنی نباید بداند از که آبستن شده است. ارسطو به هیچ وجه فکر نمیکرد که این برنامه خوبی باشد. او فکر میکرد که این برنامه میتواند - نادانسته - منجر به زنای با محارم شود که از نظر او به وضوح گناهی شنیع بود. او فکر میکرد که مردم به هر حال وسوسه میشوند که حدس بزنند چه کسی فرزند آنها است و شاید به او علاقهای ویژه نشان دهند. در کل ارسطو از وضعیت معمول خانواده که در آن مشخص است هر کس فرزند کیست، حمایت میکرد.
در مورد مالکیت مادی نیز افلاطون در کتاب «جمهوری،» اولیای جامعه را از آن محروم میکند؛ ارسطو در کتاب «سیاست»اش نظر افلاطون را مورد پرسش قرار میدهد و اگر شما آن بخش کتاب را بخوانید، سوابق فکری آن فیلسوفان و اقتصاددانانی را خواهید یافت که مالکیت خصوصی را برای قانون و نظم جامعه سودمند میدانند. ارسطو فکر میکرد که دارایی اگر در مالکیت کسی باشد و او از آن سود ببرد، بهتر مراقبت میشود تا اینکه با آن به عنوان امری مشترک رفتار شود. او میگفت و البته گفته او نماینده تمایلی ویژه در این روزها است که «چنین قانونی» - با اشاره به قانون افلاطون- :
- «به نظر ظاهری خیرخواهانه دارد؛ انسانها به راحتی به آن گوش میسپارند و به راحتی تهییج میشوند که باور کنند در اثر این رفتار عجیب، هر کسی دوست دیگری خواهد شد، خصوصا وقتی شرارتهایی که اکنون در حکومتها هست، نقض عهدها، برتری ثروتمندان و چیزهایی از این قبیل را برآمده از مالکیت خصوصی بدانند. این شرارتها البته به خاطر علتی بسیار متفاوت است - تبهکاری ذاتی انسان. در واقع ما میان کسانی که همهچیز را به اشتراک دارند، نزاع بیشتری میبینیم، هر چند تعداد کل آنها در مقایسه با افرادی که مالکیت خصوصی دارند، کمتر است.» [ارسطو، 1948 ص 25]
این بیانی است که تاثیری قابلتوجه در تاریخ داشته است، اما من قصد ندارم بیش از این دربارهاش بحث کنم.
از نظر ما اثر مهم ارسطو بر فضای «اندیشه» اقتصادی نبوده است، اگر بخواهیم از عبارت شومپیتر [1954، صص 38 تا 40] استفاده کنیم که اندیشههای عمومی نظامهای اقتصادی را از تحلیل اقتصادی جدا میکند؛ تاثیر ارسطو بر «تحلیل» اقتصادی بوده است که این چنین به درازا کشیده است، اما شما باید توجه کنید که ارسطو، خود این ملاحظات را تحت عنوانی چون اقتصاد سیاسی یا اقتصاد به این معنایی که ما امروز به کار میبریم، به کار نمیبرد. برای ارسطو اصطلاح «اقتصاد» به تدبیر امور منزل مربوط میشد و در بحث از تدبیر امور منزل و ارتباطش با بقیه جامعه است که این ملاحظات مهم رخ مینماید.
اما پیش از آن که من به سراغ ملاحظات مهم بروم، نمیتوانم توجه شما را به این حقیقت جلب نکنم که ارسطو در بحثش پیرامون تدبیر امور منزل از بردهداری حمایت میکند. چرا بردهداری خوب است؟ - به نظر من استدلال او شدیدا گمراهکننده است - چون برخی مردم به دنیا میآیند که برده باشند - فرمان ببرند - و دیگران به دنیا آمدهاند تا فرمان برانند. او این بحث را حسابی به درازا میکشد. به وضوح این سوال در آتن به وجود آمده بود. برخی مردمان روشنفکر بودند - من کلمه روشنفکر را با پیشفرض ذهنی بسیار پررنگی به کار میبرم - که نهاد بردهداری را مورد سوال قرار داده بودند و ارسطو فکر میکرد که به عنوان یک فیلسوف اخلاق بر ذمه اوست تا توجیهی دست و پا کند. من فکر میکنم این توجیهات بسیار ضعیف و ناتوان بوده است، خصوصا وقتی میبینیم که بسیاری از یونانیان - و آدمی ظن میبرد که خود ارسطو نیز - فکر میکردند که بسیاری از آنها به دنیا آمدهاند تا فرمان برانند و بقیه جهان که آنها بربر مینامیدند، طبیعتی دیگر دارند و متناسب با فرمانبرداری هستند.
اما در بحثهای ارسطو یک توجه هوشمندانه وجود دارد: او با کمی اطناب و به دور از هر اندیشه مدرنی، از این ضرورت حرف میزند که مردم برای آن که خواستههایشان به نتیجه برسد نه تنها به داراییهای مادی نیاز دارند که باید مالک داراییهایی انسانی باشند که همچون «ابزار» عمل میکند. پس از آن این فکر به ذهنش خطور میکند که با توجه به اینکه ابزارهای مادی باید بسیار پیچیده باشند تا بتوانند وظایف سادهای که به بردهها محول شده است، انجام دهند، از آنجا که ماشینها باید واقعا هوشمند باشند و چنان که خود او میگوید مثلا باید سهپایهها (ابزاری برای تشریفات مذهبی) بتوانند خودشان به معبد خدایان وارد شوند؛ اگر ماشینها بتوانند این چنین هوشمند شوند و خودشان حرکت کنند، آن وقت نیازی به بردهداری نیست - این یکی از ملاحظات هوشمندانهتر او است.
اما ما با ملاحظات او درباره پول و ارزش، کار داریم و این موضوعات را او در هنگام بحث از تدبیر امور منزل مطرح میکند. او دریافته بود که اگرچه تدبیر امور منزل در بدویترین وضعیتش میتواند با تهاتر و بدون وجود پول پیش رود، اما این احتمال وجود دارد که به محض اینکه امور پیچیده شوند، تهاتر جای خود را به مبادلات غیرمستقیم دهد - مبادله کالاها با پولی که خود با کالاهایی دیگر مبادله شده بود. او همچنین دریافته بود که مبادله غیرمستقیم نه تنها در خدمت تدبیر امور منزل است - خرید کفش و گوشت و لباس و غیره - بلکه میتواند به تجارت و مبادلات پیچیدهتر نیز گسترش یابد؛ البته او همه این بحثها را قبیح میداند.
اما او حس میکند که لازم است وارد این بحث شود؛ بنابراین میگوید - در حالی که دارد از فن کسب مال در یک خانواده بحث میکند -:
«اما در مورد فن کسب مال؛ یک گونه از آن طبیعی است»
- توجه میکنید که واژه طبیعی از خیلی خیلی وقت پیش به بحثهای اقتصادی خزیده است -
«و بخشی از تدبیر امور منزل به حساب میآید. ما باید ضروریات زندگی را از پیش تهیه کنیم، تدبیرکننده امور منزل باید انباری از مواد ضروری برای استفاده خانواده یا سرزمین فراهم کند [توجه کنید که منزل معنایی کلی دارد و تنها به یک خانوار محدود نمیشود]. اینها عناصر ثروت واقعیاند؛»
- یک قضاوت ارزشی این جا به درون بحث میخزد -
«مقدار داراییهای مورد نیاز یک زندگی خوب بینهایت نیست؛ اگرچه سولون در یکی از شعرهایش میگوید:
«هیچ حدی برای ثروت انسان تعیین نشده است.»»[ارسطو، 1948، ص 15]
اما او چنین ادامه میدهد:
«اما گونهای دیگر از فن کسب مال نیز وجود دارد»
- گونه غیرطبیعی -
«که عموما و به درستی فن تولید پول خوانده میشود و در واقع این اندیشه را پیش میکشد که ثروت و دارایی هیچ حدی ندارد.»
- ارجاع به سولون -
«از آنجا که این گونه، رابطهای نزدیک با گونه قبل دارد، اغلب با آن مشخص میشود، اما اگرچه اینها تفاوت زیادی ندارند، یکی هم نیستند. گونهای که قبلا شرح داده شد، طبیعی است»
- منظور فن کسب مال مربوط به تدبیر امور منزل است -
«اما دیگری با تجربه و فن به دست میآید.» [همان، ص 16]
پس از آن میگوید:
«اجازه دهید، بحثمان را با ملاحظات زیر پی بگیریم»:
- من ترجیح میدهم عین متن را برای شما بخوانم -
«برای داراییهای ما دو استفاده هست: هر دو استفاده وابسته به ذات اشیا است، اما روشهایشان مختلف است، یکی استفاده شایسته است و دیگری استفاده ناشایست یا دست دوم. مثلا کفش میتواند برای پوشیدن استفاده شود، یا برای مبادله؛ هر دو، استفاده از کفش هستند. کسی که کفش را با پول یا غذا مبادله میکند، در واقع از کفش به عنوان اینکه کفش است استفاده نکرده است، اما این استفاده مناسب یا دست اول کفش نیست، زیرا کفش برای مبادله شدن، ساخته نشده است. وقتی مبادله را به همه داراییها گسترش دهیم، همین حرف را در مورد هر دارایی دیگر نیز میتوان زد. این جا ممکن است نتیجه بگیریم که خردهفروشی بخشی طبیعی از فن تولید پول نیست؛ چه اگر چنین بود، مردم [احتمالا منظور خردهفروش است] وقتی به اندازه کافی داشتند، دست از مبادله برمیداشتند. و در جامعه بدوی که تنها خانواده وجود دارد، این فن به وضوح هیچ استفادهای ندارد و این فن تنها آنگاه مفید میشود که جامعه رشد میکند. زیرا اعضای خانواده اساسا همه چیز را به اشتراک دارند؛ در یک جامعه با تقسیمشدگی بالاتر نیز هنوز بسیاری چیزها مشترک است، اما چیزهای مختلفی هست که افراد باید برای به دست آوردنشان با هم مبادله کنند؛ نوعی مبادله که هنوز در میان ملل بربر شایع است؛ آنها تنها ضروریات زندگی را با هم مبادله میکنند و نه چیزی بیشتر؛ مثلا نمک میگیرند و ذرت میدهند و چیزهایی از این قبیل. این نوع مبادله هنوز فن تولید پول نیست و در مقابل طبیعت قرار نمیگیرد، بلکه این نوع مبادله برای ارضای نیازهای طبیعی انسان لازم است. شکل دیگر و پیچیدهتر مبادله از شکل سادهترش برآمده است. وقتی ساکنان یک کشور وابستهتر به دیگران میشوند و آنچه لازم دارند را وارد میکنند و مازاد مصرفشان را صادر میکنند، ضرورتا پول استفاده میشود. از آنجا که ضروریات گونهگون زندگی به راحتی قابل جابهجایی نیستند، انسانها توافق کردند که برای مبادلاتشان چیزی را به کار گیرند که ذاتا مفید است و به راحتی قابل استفاده در زندگی است، مثلا آهن، نقره و چیزهایی از این قبیل. به همین دلیل ارزش ابتدا با اندازه و وزن محاسبه میشد، اما در اثر گذشت زمان مردم مهری بر آن کوبیدند تا مشکل وزن را حل کنند و در عین حال ارزش را معین کنند.» [همان صص 16 تا 17]
این اولین بار، لااقل تا آنجا که من میدانم، در آثار نوشتاری است که چنین گزارههایی در مورد منشا پول ارائه میشود.
ماخذ:دنیای اقتصاد