انسانها صددرصد منطقي نيستند
احساسات و عواطف جزئي از زندگي ماست. به اين معني كه، ما نه تنها فكر ميكنيم، بلكه احساس و عاطفه هم داريم! ولي حوزه مديريت به مدتي طولاني، به علت اينكه به كاركنان به عنوان موجوداتي كه گويا احساس و عاطفه ندارند نگاه و برخورد كرده، دچار تقصير شده است.
تاكنون تمام رفتارهاي كاري را كاملا منطقي تصور كردهاند. اين نگرش، در عين حال كه تجزيه و تحليل رفتار در محيط كار را سادهتر ميكند، موجب ارزيابيهايي كاملا غيرواقعي و غلط ميگردد.
چرا مطالعات مديريتي به سوي كمارزش كردن نقش احساسات و عواطف گرايش داشته است؟ براي پاسخ به اين پرسش ميتوانيم به دو علت احتمالي اشاره كنيم. علت اول افسانه عقلانيت است.
از اواخر قرن نوزدهم و ظهور مديريت علمي، سازمانها همواره به طور مشخص با هدف تلاش براي كنترل احساسات و عواطف، طراحي شدهاند.
در اين نگرش، يك سازمان روبهراه سازماني است كه موفق شود افسردگي، ترس، خشم، عشق، نفرت، شادماني، غصه و احساسات مشابه آنها را از بين ببرد. چنين عواطفي به عنوان نقطه مقابل عقلانيت در نظر گرفته ميشدند.
بنابراين، با وجودي كه مديران ميدانستند كه احساسات و عواطف بخش ناگسستني زندگي روزانه هستند، كوشش ميكردند سازمانهايي بدون احساس و عاطفه درست كنند كه البته چنين كاري ممكن نبود. دومين عامل، اعتقاد به اين بود كه عواطف و احساسات به طول كلي اختلالآور هستند.
زماني كه صحبت از احساسات ميشد، گفتوگو بر محور احساسات منفي قدرتمند- به ويژه خشم و غضب- كه به توانايي يك كارمند در انجام كارآمد شغلش آسيب ميرساند، دور ميزد. به ندرت احتمال داده ميشد كه احساسات و عواطف ممكن است سازنده باشند يا بتوانند رفتارهاي تقويتكننده عملكرد را تحريك نمايند.
به طور قطع برخي از احساسات، به ويژه در صورتي كه در زمان نامناسب نشان داده شوند، ميتوانند عملكرد كارمند را كاهش دهند. ولي اين موضوع واقعيت اصلي را كه طبق آن كارمندان هر روز با يك بخش احساسي به سركار ميآيند و بدون در نظر گرفتن نقش احساسات و عواطف در فتارهاي محيط كار، هيچ بحث وگفتوگويي در مورد رفتار سازماني جامع و دقيق نيست،
تغيير نميدهد.
چگونه ميتوانيد احساسات وعواطف يك نفر را بخوانيد؟ سادهترين راه براي پيدا كردن آنچه كه ديگري احساس ميكند اين است كه از خود او بپرسيم. ولي تكيه بر پاسخهاي شفاهي داراي دو اشكال است.
نخست اينكه، تقريبا همه ما، به منظور حفظ محرميت شخصي و پاسداشت انتظارات جامعه، تا حدودي احساسات و عواطف خود را مخفي ميكنيم و دوم اينكه، حتي اگر بخواهيم احساسات خود را به زبان آوريم، ممكن است قادر به بيان آنها نباشيم.
بنابراين شما براي پي بردن به احساس يك نفر، بايد علاوه بر توضيح بياني او به ايما و اشارههاي غيرزباني نظير جلوههاي صورت، حركات دست در زمان صحبت كردن، حركات بدني و فيزيكي او توجه نماييد، تا از اين طريق بتوانيد به بينش بهتري در مورد احساس او دست يابيد.
واكنش ساده و ظريفي همچون فاصله مكاني كه يك نفر از شما ميگيرد ميتواند وجود احساسات صميميت، تهاجم، تنفر، يا كنارهگيري او نسبت به شما يا برعكس آنها را نشان دهد.
بالاخره اينكه، ارتباط و بيان فراسوي واژههاي گفتاري خاص را فراموش نكنيد. منظور گفتار انسانها را از طريق دانگ صدا، وسعت صدا و سرعت گفتارشان دريابيد.
در زير اشاره مختصري به سه حوزهاي كه درك احساسات و عواطف ميتواند به عملكرد موثرتر مديران كمك كند- يعني گزينش كارمندان، انگيزش كارمندان و اداره اختلافات فردي- خواهيم داشت:
مطالعات هوش عاطفي(EI)- توانايي مقابله با نيازها و فشارهاي وضعيتي- نشان ميدهد كه افراد داراي هوش عاطفي زياد(نمره بالاي EI) توانايي بيشتري در برقراري ارتباط با ديگران دارند. در استخدام افراد، به ويژه در مشاغلي كه نياز به تعامل اجتماعي زيادي دارند، بايد به دنبال افرادي با هوش عاطفي زياد باشيد.
مطابق بيشتر نظريههاي مربوط به انگيزه، افراد از طريق مبادله تلاش و كار خود با مزد، امنيت، ترفيع شغلي و پاداشهاي مشابه آنها، به يك مبادله منطقي دست ميزنند. ولي انسانها ماشينهاي سرد و بياحساسي نيستند.
ادراكات و محاسبات آنها در مورد وضعيتهاي مختلف سرشار از محتواي عاطفي و احساسي است كه به طور جدي بر مقدار تلاش و كوشش اعمال شده توسط آنها تاثير ميگذارد. براي مثال، كاركناني كه در شغل خود انگيزه زيادي دارند از نظر عاطفي متعهدند و احساس وظيفه ميكنند. اگر خواهان كارمنداني انگيزهمند و پرتلاش هستيد، بايد آنها را از نظر عاطفي، فيزيكي و آگاهي در كار
غرق كنيد.
بالاخره اينكه، تعداد كمي از موضوعات وجود دارند كه بيش از اختلافات شخصي در محيط كار با احساسات و عواطف درهم تنيدهاند. به طور قطع در همه اختلافات جاي پاي عواطف و احساسات را ميتوانيد به چشم ببينيد.
مديري كه در اختلافها نقش عناصر عاطفي و احساسي را ناديده ميگيرد و منحصرا بر جنبههاي منطقي و وظيفهاي امور تمركز ميكند، به احتمال زياد توفيق زيادي در حل و فصل آنها به دست نميآورد.
در استخدام افراد به ويژه در مشاغلي كه نياز به تعامل اجتماعي زيادي دارند بايد به دنبال افرادي با هوش عاطفي زياد باشيد.
ماخذ:روزنامه دنیای اقتصاد