
چگونه من یک اقتصاددان شدم؟
پاول ساموئلسون
مترجم: سعید لاریجانی
از یک نظر میتوان گفت که
اقتصاد خواندن من نتیجه یک انتخاب کور و اتفاقی بود. قبل از اتمام دوره
دبیرستان و وقتی که در ساعت 8 صبح 2 ژانویه 1932 وارد سالن کنفرانس دانشگاه
شیکاگو شدم، بار دیگر متولد شدم.
موضوع ارائه آن روز تئوری مالتوس بود که بیان میکرد انسانها مانند
خرگوشها تا جایی به زاد و ولد ادامه میدهند که کاهش زمین در اختیارشان
موجب کاهش درآمدشان شود و این باعث کاهش نرخ زاد و ولد میشود تا جایی که
این نرخ با نرخ مرگومیر برابر شود. معادلات دیفرانسیل مطرح شده برای
اثبات این تئوری آنقدر آسان بود که من(به اشتباه) شک کردم که ممکن است
پیچیدگی ظریفی را در نظر نگرفته
باشم.
شانس؟ بله و در تمام طول
زندگیام من همواره در زمان مناسب، در مکان مناسب قرار گرفتهام. در آن
زمان دانشگاه شیکاگو بهترین مکان برای خواندن تئوریهای نئوکلاسیکی اقتصاد
خرد بود. اما من این را نمیدانستم. علت رفتن من به این دانشگاه در آن روز
این بود که دانشگاه شیکاگو نزدیک خانه و مدرسهام بود. بعدها وقتی از بهشت
شیکاگو میرفتم دو گزینه هاروارد و کلمبیا پیش رویم بود. تمام استادانم در
شیکاگو- فرانک نایت، جیکوب وینر، هنری سیمونز، پاول داگلاس و ... - بدون
استثنا توصیه کردند که کلمبیا را انتخاب کنم. اما از آنجا که هیچگاه شخصی
نبودهام که بدون دلیل به نصیحت بزرگترها عمل کنم، هاروارد را انتخاب
کردم. البته من هاروارد را هم با کمی محاسبات غلط انتخاب کردم.
به لطف
شرارت آدولف هیتلر، اقامت موقتی من در هاروارد در سالهای 1935 تا 1940
مصادف بود با رنسانس اقتصادی در این دانشگاه توسط افرادی همچون جوزف
شومپیتر، واسیلی لئونتیف، گاتفریلد هابرلر و آلوین هنسن، «کینز آمریکایی».
(البته من حق این انتخاب را داشتم که پیرو دانشمند بزرگ، ادوین بیدول
ویلسون باشم. )
دانشجویان آنروزهای هاروارد خیلی سریع خود را با هیات
علمی جدید تطبیق دادند. ریچارد ماسگریو، وولفگانگ استاپلر، آبرام برگسون،
جو بین، لوید متزلر، ریچارد گودوین، رابرت تریفین، جیمز توبین، رابرت سولو و
... - که همه آنها از دوستان من هستند- بین سالهای 1950 تا 2000 پیشگامان
اقتصاد جهان شدند. هاروارد به ما جهت داد، بله. اما همانطور که همواره
نوشتهام، ما هاروارد را ساختیم.
دوک ولینگتون میگفت: «برنده جنگ
واترلو در زمینهای بازی اتون(Eton) مشخص شد.» من میتوانم بگویم: «برنده
جنگ جهانی دوم در اتاقهای سمینار کمبریج، پرینستون و لوسآلاموس مشخص
شد.»
شاید بیش از آن مقدار که شانس در موفقیت من نقش داشت، این حقیقت
که گویا اقتصاد برای من بهوجود آمده بود، نقش داشت. در آن زمان علم اقتصاد
در هر دو بخش تئوری و آماری به تدریج گرایشهاي ریاضی پیدا میکرد. به
عنوان یک جوان که بیش از سنم رشد کرده بودم، همواره در حل مسائل منطقی و
تستهای IQ خوب عمل میکردم. بنابراین اگر این گفته درست باشد که اقتصاد
برای من ساخته شده بود، باید گفت که من هم برای اقتصاد ساخته شده بودم.
هیچوقت اهمیت این موضوع را دستکم نگیرید که در سنین جوانی بتوانید شغلی
را پیدا کنید که برای شما مانند یک بازی است. این حقیقت میتواند ناکامان
بزرگ را به قهرمانانی سلحشور تبدیل کند.
1932 سال پایانی رکود بزرگ بود.
بسیار خوب میبود اگر کسی توانسته بود تا این سال برای خود شغلی پیدا کند.
دقیقا پس از پایان دوره تحصیلات تکمیلیام، جنگ جهانی دوم شروع شد که
پنجاه سال پس از آن پر بود از تاسیس دانشکدههای اقتصاد جدید. نسل من
انگیزه زیادی برای پیشرفت داشت. بسیاری از استادان مشهور من توانسته بودند
تا حدود 40 سالگی، به رتبه استاد تمامی دست یابند. در همهجا دولتها،
شرکتها، سرمایهداران والاستریت و نویسندگان به دنبال اقتصاددانان بودند.
اهمیت
روند زندگی یک دانشمند در موفقیتهای پژوهشی او بسیار زیاد است. قبل از
ورود به دانشگاه، هرگز حتی نگاهی به کتاب آدام اسمیت در کتابخانه پدرم هم
نینداخته بودم. اما اولین بار وجود دست نامرئی را در کودکیام و با دیدن
لولهکشیهای ساختمان و چراغهای روشنایی معابر حس کردم و پس از آن هم با
ظهور امواج رادیویی و تصویرهای تلویزیونی.
اما مهمتر از آن این بود که
من با چشمان خود تاثیر مثبت جنگ جهانی اول بر صنعت فولاد آمریکا را دیدم:
کارگران اهل اروپای شرقی میتوانستند تا 12 ساعت در روز و برای 7 روز در
هفته کار کنند. همچنین من و خانوادهام مشاهده کردیم که چگونه ممکن است پس
از رونق، رکود پیش بیاید. همچنین وقتی 10 ساله بودم و با خانوادهام در
ساحل میامی در فلوریدا زندگی میکردم، تجربه کردم که داشتن املاک میتواند
چقدر مهیج باشد و اینکه وقتی حبابهای یک بازار میترکد شرایط به چه صورتی
میشود.
همه اینها من را برای رکود بزرگ و تورمهای پس از آن آماده کرده
بود. ذهن شیکاگویی من ابتدا در برابر انقلاب کینزی مقاومت میکرد، اما
دلیل و منطق توانست بر سنت و تعصب درون من غلبه کند.
بعد از همه اینها و
در دهه نهم زندگیام وقتی به زمان زیادی که به علم اقتصاد مشغول بودم،
نگاه میکنم، درمیيابم که همه این اتفاقات خوشایند برای من فهمیده نمیشود
مگر اینکه در کنار پیشینه تغییرات اساسی در تاریخ علم اقتصاد دیده شوند.
جایگاه من به گونهای بوده است که بتوانم تاریخ بیش از یک قرن علم اقتصاد
را رصد کنم. در پیش روی همه انقلابهایی که موجب تغییر اقتصاد شدهاند،
سعادت بوده است.
در تمام طول زندگیام برای چیزی به من حقوق دادهاند که تماما برایم یک بازی بوده است.
مهندس آرتاخه/تهیه شده در: پنگانسخنراني آسار لیندبک در مراسم اعطاي جايزه نوبل ساموئلسون
جايزهاي براي سادهسازي تحليل اقتصادي
مترجم: سعید لاریجانی
یکی از علل اصلی پیشرفت علم اقتصاد در دهههای
اخیر، فرموله کردن مسائل تحلیلی با کمک ابزار ریاضیات بوده است. میتوان
این پیشرفت را به دو بخش تقسیم کرد.

|
یک شاخه اقتصادسنجی است که برای تخمین سریع دادههای تجربی به کار میرود و
از پیشگامان آن راگنر فریش و یان تینبرگن بودهاند که سال گذشته توانستند
به طور مشترک جایزه نوبل اقتصاد را دریافت کنند.
شاخه دیگر بیشتر به
مسائل تئوریک اساسی گرایش دارد و در آن نیازی هم به تخمین دادههای آماری
نیست. پروفسور پاول ساموئلسون از دانشگاه MIT به دلیل تحقیقات گسترده و
موثرشان در این شاخه دوم، توانستهاند مفتخر به دریافت جایزه نوبل اقتصاد
شوند.
به طور خلاصه میتوان گفت که پژوهشهای پروفسور ساموئلسون بیش از
هر اقتصاددان دیگری در عصر حاضر، به افزایش سطح توان تحلیلی علم اقتصاد کمک
کرده است. او در واقع قسمت قابل توجهی از تئوری اقتصادی را به طور ساده و
ریاضی بازنویسی کرده است. او همچنین با استفاده از کاربرد روش حداکثرسازی
توانسته رابطه تنگاتنگ بین مسائل اقتصادی و روشهای تحلیلی علم اقتصاد را
برای حجم وسیعی از مسائل نشان دهد. این به آن مفهوم است که پژوهش آقای
ساموئلسون بخشهای متفاوتی از علم اقتصاد را تحت تاثیر قرار داده است. اگر
بخواهیم نتیجه کار او را به طور خلاصه بیان کنیم و به یک جمعبندی کلی از
آنها برسیم، باید از چند مثال استفاده کنیم. میتوان نتایج کار او را به
چهار بخش اصلی دستهبندی کرد.
اولین بخش، نظریه دینامیک و تحلیل حالت
ایستا است. ویژگی شاخص این شاخه این است که تحلیلهای اقتصادی همواره مانند
تحلیلهای حالت ایستا، محدود به حالتهای تعادلی و پایدار نیستند. در عوض
سوال در اینجا این است که اقتصاد خارج از حالت تعادل چگونه عمل میکند و
چگونه از یک حالت پایدار به حالت پایدار دیگر میرود. کاری که ساموئلسون در
اینجا انجام داده این است که ابتدا شرایطی را که میتوان به آن حالت
پایدار اطلاق کرد مشخص کند و تعریفی که او از حالت پایدار ارائه میکند
حالتی است که سیستم پس از یک بههمریختگی تمایل دارد به سمت آن حرکت کند.
او دریافت که شرایط پایداری، غالبا با شرایطی که تحلیلهای ایستا ما را به
سمت آنها هدایت میکنند، همپوشانی دارند. شرایطی که آنها را
نتیجهگیریهای عادی مینامیم، مانند این نتیجهگیری که افزایش تقاضا موجب
افزایش قیمت تعادلی میشود. در واقع میتوان گفت که این یک کاربرد «اصل
تطابق» مشهور ساموئلسون است، که پلی بین تحلیل دینامیک و استاتیک- که پیش
از این دو روش تحلیلی کاملا مجزا درنظر گرفته میشدند - ایجاد کرده است.
شاخه
دیگری که ساموئلسون بر آن تاثیر قابل توجهی گذاشته است، بخش مربوط به
تئوری مصرف و تئوری اعداد شاخص است. در تئوریهای قدیمیتر مصرف همواره
این فرض وجود داشت که خانوارها برای کالاهای مصرفی الگوهای کاملا مشخصی
دارند که از آنها پیروی میکنند، یعنی آنها میتوانند به طور دقیق سبدهای
مختلف کالایی را ارزشگذاری کنند. بر این اساس، تئوریهای رفتار مصرفکننده
از روشهای قیاسی و با بررسی تاثیر متغیرهای دیگر همچون قیمت کالاها و
درآمد فرد، به دست میآمد. اما ساموئلسون کار خود را بر اساس ترجیحات
مصرفکننده که از مشاهده رفتار مصرفی آنها به دست آمده بود، آغاز کرد. به
عبارت دیگر او معتقد بود که خانوارها ترجیحات مصرفی خود را با چگونگی
مصرفشان تعیین میکنند. همینجا نقطه آغاز طرح تئوری «ترجیحات آشکار» بود.
این تئوری توانسته ابزارهای تحلیلی بسیار پیشرفتهای در زمینه نظریههای
مصرف برای اقتصاددانان فراهم آورد. استفاده از این نظریه، موجب تطابق هر چه
بیشتر دادههای تجربی با مدلهای نظری شد.
سومین شاخهای که ساموئلسون
تغییرات زیادی در آن ایجاد کرد، نظریه تعادل عمومی است. در نظریه تعادل
عمومی برآیند تعادلی تعداد بسیار زیادی متغیر – مثل قیمت و مقدار تعداد
زیادی کالا - مورد بررسی قرار میگیرد. برای توضیح بهتر این نظریه می توان
از چند مثال در نظریه تجارت بینالملل استفاده کرد.
یک مثال، طرح سوال
منفعت خالص تجارت بینالملل است. برای مدت زمان زیادی اینطور بیان میشد
که تحت شرایط تعریفشده خاصی، تجارت بینالملل موجب افزایش درآمد ملی
میشود. همچنین میدانیم که تجارت خارجی باعث بازتوزیع درآمد در جامعه
میشود که میتواند یک گروه درآمدی را به گروههای درآمدی پایینتر سوق
دهد. حال سوال اینجا است که با وجود این دو نیروی متضاد، آیا در مجموع
میتوان گفت که یک کشور از تجارت بینالملل سود برده است یا نه. ساموئلسون
نشان داد، افرادی که در جریان تجارت خارجی درآمدشان افزایش مییابد، حتی
اگر مجبور باشند ضرر افراد دیگر را که درآمدشان کاهش یافته است جبران کنند،
باز هم منفعتشان افزایش یافته است. به این ترتیب، تجارت بینالملل بر
سیاستهای حمایتی ارجحیت دارد. همچنین ساموئلسون به همراه استاپلر و در
بررسی تاثیر تعرفه واردات بر توزیع درآمد نشان داد که تعرفهای که موجب
افزایش قیمت یک کالای وارداتی میشود موجب افزایش بازده آن نهادهای میشود
که به نسبت بیشتر در تولید آن کالا به کار رفته است و موجب کاهش بازده
سایر نهادهها میشود.
ساموئلسون همچنین نشان داد که تحت چه شرایطی،
تجارت بینالملل موجب برابری بازده عوامل تولید در کشورهای مبادلهکننده
میشود، نظریهای که آن را «تئوری برابری قیمت عوامل تولید» نامید.
ساموئلسون این نظریه را با پیگیری کارهای هکشر و اوهلین مطرح کرد.
چهارمین
شاخهای که ساموئلسون در آن تحقیقات قابل قبولی انجام داده است، مبحث
«تئوری سرمایه» است. انتقادی که همواره به نظریه سرمایه سنتی وارد بوده است
این است که این نظریه فرض میکند که میتوان مفهومی را به عنوان مجموع
سرمایه انباشته شده در جامعه و به صورت ارزش پولی آن معرفی کرد. ساموئلسون
با همکاری رابرت سولو نشان داد که حتی بدون نیاز به چنین فرضی در رابطه با
انباشت سرمایه هم میتوان نظریهای کاربردی در رابطه با تئوری سرمایه ارائه
کرد.
از کارهای مهم دیگر ساموئلسون در رابطه با تئوری سرمایه این بود
که او به دقت شرایط وجود کارآیی اقتصادی را شرح داد. «قضیه شاهراه(turnpike
theorem)» او هم در همین بخش مطرح شد. این قضیه شرایط رشد بیشینه را تبیین
میکند و نشان میدهد که اگر یک کشور تصمیم بگیرد که با حداکثر نرخ رشد
ممکن، به رشد اقتصادی برسد، احتمالا در نهایت نسبت بخشهای تولیدی مختلف
آنطور نبوده که انتظارش را داشته است.
اکنون روی صحبتم با شماست
پروفسور ساموئلسون. شما بیش از هر دانشمند دیگری تاثیر مدلسازی را بر قدرت
تحلیلی علم اقتصاد نشان دادهاید. بنابراین شما در حقیقت محصول کار
فعالیتهای چند نسل از اقتصاددانان در چند دهه اخیر را نظم بخشیدهاید. شما
علاوه بر فعالیت زیادی که در بخشهای نظری اقتصاد انجام دادهاید، با
مسائل و مشکلات اقتصادی و اجتماعی زیادی در دنیای واقعی روبهرو بودهاید.
در همه بخشهایی که شما در آنها کار کردهاید، ارتباط میان اجزا کاملا
مشهود است: در طرح نظریه مصرف خود بر اساس رفتارهای انسانها بر اساس قضیه
«ترجیحات آشکار شده». در مدلسازی تئوری سرمایه که بر اساس تعداد زیادی
کالای سرمایهای غیرهمگن صورت گرفته است. در تحلیل حالتهای دینامیک و
چگونگی حرکت به سمت حالتهای پایدار، در توضیح چرخههای تجاری توسط یک مدل
ضریب فزاینده شتابدهنده، در بررسی میزان بهینه کالاهای عمومی تحت نظریه
تحلیل تعادل عمومی، در تحلیل مساله رشد حداکثر، در مطالعه توزیع مصرف بین
دورههای مختلف، و در تحلیل منافع کسب شده از تجارت بینالملل و تاثیر
تعرفه بر واردات بر توزیع درآمد. شاید دور از واقعیت نباشد اگر بگوییم در
همه این زمینهها، شما مدلسازیهای کلاسیکی برای نظریههای نئوکلاسیکی و
نئوکینزینی انجام دادهاید. باعث افتخار است که دریافت جایزه نوبل از سوی
آکادمی علوم سلطنتی را به شما تبریک بگویم و از شما درخواست کنم که جایزه
نوبل اقتصاد در سال 1970 را از دستان، پادشاه سوئد دریافت نمایید.
مهندس آرتاخه/تهیه شده در: پنگان
سخنرانی پاول ساموئلسون در مراسم اعطاي جایزه نوبل
هنري قديمي اما علمي جديد
دریافت این جایزه، رویای هر دانشمندی است و اینک برای من به وقوع پیوسته
است. جایزه نوبل تنها به علوم دشوار، ادبیات و صلح اعطا میشود.

|
حال تصور کنید که چگونه موضوع مورد پژوهش من در اقتصاد - یکی از
قدیمیترین هنرها و یکی از جدیدترین علوم - افتخار دریافت جایزه آلفرد نوبل
را در رشته اقتصاد پیدا کرده است. همچنین باید از بنیاد نوبل تشکر کنم که
به تحقیق بنده این اجازه را داد تا در جشن سالانه این بنیاد معرفی شود.
جایزه
نوبل اقتصاد سال گذشته، مسیری را پایه گذاشت که ادامه آن سخت یا شاید
غیرممکن است. طبق قانون بازده نزولی استرن، همواره میتوان انتظار چنین
چیزی را داشت. پروفسور فریش (Frisch) و پروفسور تینبرگن (Tinbergen)
نمونهای از کسانی هستند که به سختی میتوان راهشان را ادامه داد. اما من
تمام عمرم را صرف پیگیری کارهای این دانشمندان و مشاوران بزرگ کردهام.
اکنون
باید قسمت تشکرهای صحبت خود را به اتمام برسانم. همه ما هم اکنون شنیدیم
که پروفسور تیسلیوس(Tiselius) گفت که نمیتواند راه دریافت جایزه نوبل را
به کسی نشان دهد. اما من میتوانم. بسیار ساده است.
اولین چیزی که شما
نیاز دارید، داشتن معلمان بزرگ است. از آنجا که اقتصاددانان زیادی در این
جمع حاضر هستند، بگذارید چند اسم را نام ببرم که من شانس این را داشتهام
که آنها معلمم باشند. اگر شما جیکوب وینر، فرانک نایت و پاول داگلاس را به
عنوان معلم خود داشته باشید و پس از آنها هم این شانس را داشته باشید که از
جوزف شومپیتر، واسیلی لئون-تیف، گاتفیلد هاربلر و آلوین هنسن یاد بگیرید،
آنگاه قسمت بزرگی از مشکل شما در راه دریافت جایزه نوبل حل شده
است.
دومین
عامل مهم، داشتن شانس کار با همکاران، دستیاران پژوهشی بزرگ است. اگر شما
فرصت کار با افرادی همچون لوید متزلر، رابرت سولو و جیمز توبین را پیدا
کنید، آنگاه دومین شرط لازم را دارا هستید، اما هنوز شرط کافی را ندارید.
سومین
شرط لازم داشتن دانشجویان بزرگ است. اگر بخواهم همه دانشجویان «امآیتی»
را نام ببرم وقت زیادی لازم است. اما اجازه دهید تنها سه نمونه از
دانشجویان را بر اساس حروف اول اسمشان نام ببرم. لاورنس کلین، رابرت ماندل و
جوزف استیگلیتز. تا اینجا فقط سه پنجم مسیر را طی کردهایم.
چهارمین
شرط لازم و یکی از مهمترین شروط از دیدگاه علمی این است که آثار اساتید
بزرگ را بخوانید. در این قسمت میتوانم به آثار اساتیدی همچون برتیل
اوهلین، گونار میردال، اریک لوندبرگ، اینگوار اسونیلسون و البته گوستاو
کسل، اریک لیندال و البته کنات ویکسل اشاره کنم.
تا حالا چهار شرط از
پنج شرط برای موفقیت علمی برشمرده شدهاند. برای اینکه کمتر وقتتان را
بگیرم اجازه دهید که شرط کافی موفقیت را به شما معرفی کنم. آخرین عامل،
خوششانسی است.
در پایان میخواهم به این نکته اشاره کنم که با اعطای
این افتخار به بنده از سوی آکادمی علوم سلطنتی، در حقیقت از همه کسانی که
در موضوع مورد پژوهش من کار کردهاند، تقدیر به عمل آمده است.
سخنرانی پاول ساموئلسون در مراسم نوبل برای دانشجویان
من
امشب اینجا هستم تا پاسخ اظهار محبتهای گرم شما را بدهم. از آنجا که من
کمی به حضور در کمیتهها حساسیت دارم و کمی حواسپرت هستم، برگزارکنندگان
تصمیم گرفتند بدون حضور من سخنران را انتخاب کنند و آنها این وظیفه را بر
گردن من گذاشتند. با این وجود امیدوارم از اینکه مجبورید به سخنرانی یک
اقتصاددان گوش کنید، خیلی ناراحت نباشید، حتی اگر این امکان وجود دارد که
با کمال تاسف او در خلال صحبتش در مورد برتری نسبیاش دروغ بگوید. از آن
جهت میگویم با تاسف که تنها یک قانون در علم سخنرانی وجود دارد و آن مانند
قانون گرشام است که سخنران بد سخنران خوب را از دور خارج میکند.
من از
طرف همکارانم از شما دانشجویان به خاطر شرکت در این مراسم تشکر میکنم.
شما نسلی هستید که ما برایش کار میکنیم. من به شما اطمینان میدهم که ما
به شما باارزشترین هدیه ممکن را میدهیم و آن تعداد بیشماری مسائل نشده
است.
در پایان میخواهم اجازه داشته باشم تا برخلاف روال عادی شاد این
جشنها، نکتهای را در رابطه با حسرت و افسوس بیان کنم. من با شما از طریق
ذهنم سخن میگویم. اگر الکساندر سولژنیتسین (Alexander Solzhenitsyn)
اینجا بود و میتوانست از دریچه قلبش با شما سخن بگوید، برای همه ما، همه
نوع بشر و هر کشوری که که در زیر نور آفتاب وجود دارد، آرزوی حرکت به سوی
بهتر شدن، میکرد. روح او امشب و در این جشن با ما است. متشکرم.
مهندس آرتاخه/تهیه شده در: پنگان
از نوبلیستها -
زندگينامه علمي پروفسور پاول آنتونی ساموئلسون1970
آخرين اقتصاددان عمومي
ساموئلسون ادعا نمیکرد که ریاضیات میتواند همه مسائل را حل کند، اما
همواره تاکید میکرد که برای فهم موضوع اصلی علم اقتصاد، دانستن ریاضیات
ضروری است
پاول
ساموئلسون اقتصاددان برجسته موسسه تکنولوژی ماساچوست (MIT) درباره خودش
مینویسد: «در این عصر تخصصی شدن همه امور، گاهی فکر میکنم که آخرین
اقتصاددان عمومی هستم. در شرایطی که حیطه علم اقتصاد از مسائل اقتصاد ریاضی
تا تحلیلهای ژورنالیستی بازارهای مالی گسترده شده است علاقه من بیش از
هر چیز به تدریس و تحقیق است...»
ساموئلسون در شاخههای متفاوتی از
اقتصاد نظری از جمله اقتصاد رفاه، برنامهریزی خطی، اقتصاد کینزی، اقتصاد
دینامیک، نظریه تجارت بینالملل، مساله انتخاب عقلایی و بهینهیابی به
تحقیق پرداخته است. به تعبیر فلسفه اقتصادی، پروفسور ساموئلسون خود را یک
«اقتصاددان مدرن» راستگرا در میان اقتصاددانان دموکراتیک نسل جدید
مینامید.
او در سال 1915 در شهر گری در ایالت ایندیانا به دنیا آمد و
مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را به ترتیب در سالهای 1935 و 1936 از
دانشگاه شیکاگو و مدرک دکترای خود را در سال 1341 از دانشگاه هاروارد
دریافت کرد. او در بین سالهای 1935 تا 1937 به عنوان دستیار تحقیقاتی
علوم اجتماعی و در بین سالهای 1937 تا 1940 به عنوان عضو انجمن محققین
دانشگاه هاروارد و در بین سالهای 1959 تا 1960 به عنوان عضو گروه تحقیقاتی
شرکت فورد فعالیت میکرد.
او در سال 1961 از دانشگاههای شیکاگو و کالج
ابرلین(Oberlin) و در سال 1966 از دانشگاه ایندیانا و آنجلیای شرقی (East
Anglia) دکترای افتخاری رشته حقوق را دریافت کرد.
او در سال 1941 جایزه
دیوید ولز(David A. Wells) را از دانشگاه هاروارد و در سال 1947 مدال جان
بیتس کلارک (John Bates Clark) از انجمن اقتصاددانان آمریکا به عنوان
اقتصاددان زنده زیر 40 سالی که توانسته بیشترین تاثیر را بر اندیشه اقتصادی
داشته باشد، دریافت کرد.
حتی زمانی که تنها یک دانشجوی دوره کارشناسی
ارشد بود توانسته بود شهرتی بینالمللی کسب کند و تحقیقات با ارزشی در
اقتصاد نظری ارائه کند. ساموئلسون با مشاهده تناقضات و همپوشانیهای زبان
رایج اقتصاد در آن زمان، برای رفع این مشکلات و رسیدن به شفافیت و رفع
تناقضات به زبان ریاضی روی آورد. در اولین کار اصلیاش- «اصول تحلیل
اقتصادی» که در سال 1947 به چاپ رسید- او نشان داد که این رویکرد ریاضی به
تحلیل اقتصادی، عملا موفق است. او به اقتصاددانان گوشزد میکرد که آنان در
حقیقت همواره در حال فعالیت ذهنی شدید بر روی مسائل انحرافی بودند و آنان
را به ورزشکاران ورزیدهای تشبیه میکرد که در هیچ مسابقه رسمی شرکت
نمیکنند. او هیچگاه ادعا نمیکرد که ریاضیات پایان راه تحلیلهای اقتصادی
است و میتواند همه مسائل را حل کند، اما همواره تاکید میکرد که برای فهم
موضوع اصلی علم اقتصاد، دانستن ریاضیات ضروری است.
کتاب «مقدمهای بر
تحلیل اقتصادی» او که برای اولین بار در سال 1948 به چاپ رسید یکی از
پرفروشترین کتابهای اقتصادی در طول تاریخ بوده است. بیش از یک میلیون
نسخه از این کتاب در سرتاسر جهان فروخته شده است و به زبانهای فرانسوی،
آلمانی، ایتالیایی، لهستانی، مجارستانی، کرهای، پرتغالی، اسپانیایی و عربی
ترجمه شده است. هماکنون ویرایش پنجم کتاب در دسترس است. مجله بیزینس
ویک در سال 1959 در رابطه با این کتاب مینویسد: «با تغییر جنس مشکلات
اقتصادی کشورها، در ویرایشهای بعدی کتاب، میزان تاکید بر جنبههای مختلف
رشته اقتصاد تغییر کرده است. ویرایش اول بیشتر به نگرانیهای پس از جنگ
جهانی و احتمال بازگشت بیکاری فراگیر پیش از جنگ، پرداخته است...
ویرایشهای بعدی کتاب بیشتر بر روی سیاستهای پولی و مالی برای کنترل تورم،
تاکید کرده است. در ویرایشهای بعدی، ساموئلسون تاکید خود را بر موضوعاتی
قرار داده است که خود آن را «تئوری نئوکلاسیکی» یافتههای اقتصادی سنتی و
مدرن مینامد. به طور خلاصه تئوری او بیانگر این است که امروزه ملتها
میتوانند با اعمال سیاستهای پولی و مالی مشکل رکود و تورم را حل کنند.
برخی اقتصاددانان معتقدند که این کتاب ساموئلسون بزرگترین اثر او به شمار
میرود. ساموئلسون در این کتاب بخش عمدهای از مسیر ایجاد یک زبان اقتصادی
جدید را طی کرده است.»
او
در سال 1955 در نوشتن کتاب «متون اقتصادی» و چند اثر دیگر در زمینه اقتصاد
نظری همکاری داشته است. آخرین کتاب او «برنامهریزی خطی و تحلیل اقتصادی»
است که با همکاری رابرت دورفمن و رابرت سولو و با پشتیبانی مالی شرکت رند
(Rand Corporation) نوشته شده است. مباحث اقتصاد ریاضی در حل مسائل
شاخههای مختلف اقتصاد از جمله تجارت بینالملل، حملونقل و بازاریابی،
استراتژیهای رقابت در تجارت و سیاست، تولید صنعتی و برنامهریزی دفاعی
کاربرد دارد. این مسائل پیچیده انتخاب، امروزه با روشهای اقتصاد ریاضی که
پروفسور ساموئلسون ابداع کرده است، قابل تحلیل است.
او در سال 1940 به
عنوان استادیار اقتصاد به دانشگاه امآیتی آمد و در سال 1944 به درجه
دانشیاری ارتقا یافت. او بین سالهای 1944 تا 1945 در آزمایشگاه پرتوزایی
کار میکرد و در سال 1945 به عنوان استاد و به طور نیمهوقت در مدرسه حقوق
و دیپلماسی فلچر تدریس میکرد. او در سال 1948 در دانشگاه امآیتی به
درجه استادی رسید. پروفسور ساموئلسون در برنامههای زیادی نقش مشاور را
داشته است. او در سالهای 1943-1941 به عنوان عضوی از گروه برنامهریزی
منابع ملی خدمت میکرد. برخی دیگر از مسوولیتهای وی اینها است: عضو گروه
بازسازی پس از جنگ جهانی دوم در سال 1945، خزانهداری آمریکا از 1945 تا
1952، سازمان بودجه آمریکا در سال 1952، عضو گروه مشاور کمیسیون اهداف ملی
رییس جمهور از سال 1959 تا 1960، عضو گروه مشاور کمیته توسعه اقتصادی در
سال 1960. او بین سالهای 1959 تا 1960 عضو گروه برنامهریزی تحصیلات
آکادمیک علم اقتصاد و از سال 1949 مشاور شرکت رند(Rand ) بوده است. او
همچنین مشاور غیررسمی خزانهداری و بانک مرکزی آمریکا بوده است. ساموئلسون
مشاور اقتصادی سناتور و رییسجمهور کندی و نویسنده «گزارش تحلیلی از وضعیت
اقتصادی ایالات به رییسجمهور کندی» در 5 ژانویه 1961 بوده است. مشاورههای
متعدد او به سازمانهای دولتی، او را به عنوان یک مشاور اقتصادی برجسته
مطرح کرده است. در سال 1965 او به عنوان رییس انجمن بینالمللی اقتصاد
انتخاب شد.
در سال 1958 و در جریان یک همایش که توسط کمیته توسعه
اقتصادی آمریکا برگزار میشد، پروفسور ساموئلسون در پاسخ به این سوال که
«بزرگترین مشکل پیش روی اقتصاد آمریکا در 20 سال آینده چه خواهد بود؟»
پاسخ داد: خطر وجود تورم.
او مینویسد: تاریخ قرن بیستم - قرن آمریکا -
تاریخ قیمتهای فزاینده است... تورم به خودی خود یک مشکل است. اما ترس
همراه با تورم هم علاوه بر خود تورم مشکلی جدی به شمار میآید. به طور
خلاصه، من از تورم میترسم و از ترس از تورم هم میترسم. دوری از تورم یک
امر ضروری و قطعی نیست اما یکی از اهداف مهمی است که ما باید آن را دنبال
کنیم. حتی اگر آینده مسائل نظامی روشن باشد- که نیست – کشورهای دموکراتیک
مدرن در هر لحظه باید انتظار مواجهه با تورم را داشته باشند. بزرگترین
مشکل اقتصادی ما این خواهد بود که چگونه با تورم واقعگرایانه مواجه شویم،
اینکه بتوانیم نحسی وجود تورم را با نحسی سیاستهای ضدتورمی مقایسه کنیم.
مشکل پیشرو بسیار بزرگ، اما مواجهه با آن هیجانانگیز است.»
پروفسور
ساموئلسون در سال 1960 در خلال یک مصاحبه، از نوعی تورم جدید - که آن را
«تورم هزینهای» مینامد- یاد میکند. برخلاف تورم شناختهشده تا آن زمان
که وجود قدرت خرید بالا موجب افزایش قیمتها و دستمزدها میشد، «تورم
هزینهای نیرویی است که در شرایط اشتغال بالا موجب افزایش قیمتها میشود.»
این نوع تورم به آرامی رخ میدهد و نکته منفی در مورد آن، این است که حتی
وقتی که هنوز به سطح بالایی از اشتغال دست نیافتهایم هم این ظن وجود دارد
که شاهد این نوع تورم باشیم.
ساموئلسون در گزارشش به رییس جمهور کندی
مینویسد: «بسیاری از کارشناسان داخلی و خارجی معتقدند که بار تورمی فضای
بعد از جنگ تخلیه شده است و به یک ثبات نسبی قیمتها رسیدهایم. این نظر
اما بسیار خوشبینانه است. مطالعه دقیق قیمتها و هزینهها نشان میدهد که
این ثبات قیمتها با بیکاری و رخوت شدید در اقتصاد همراه بوده است. به همین
دلیل عاقلانه نیست که تصور کنیم دستیابی به سطح اشتغال بالا میتواند خیال
ما را از بابت ثبات قیمتها راحت کند.»
«بسیاری از اقتصاددانان هنوز هم
اهمیت این بیماری اقتصادی (تورم هزینهای) را درک نکردهاند. برخی از آنان
معتقدند: اصلاحات نهادی و ساختاری به جای سیاستهای پولی و مالی، میتواند
در مواجهه با این مشکل موثر واقع شوند. اما با وجود اظهار نظرهای متفاوت
در این رابطه، همواره باید توجه کرد هدف افزایش اشتغال و رشد اقتصادی حقیقی
هیچگاه نباید با این توجیه که رونق اقتصادی مشکلاتی با خود به همراه
دارد، کنار گذاشته شود. اگر بازیابی اقتصادی به طور حتم با تورم طرف هزینه
همراه است، آنگاه چارهای نداریم جز اینکه به سمتی حرکت کنیم که بتوانیم
از پس این مشکل بربیاییم.»
پروفسور ساموئلسون در پاسخ به سوال خبرنگاری
در رابطه با سطوح قابل قبول بیکاری در دسامبر سال 1960 مطالب زیر را بیان
کرد: «من فکر میکنم بدون شک بیکاری بیش از 6 درصد به طور حتم جای نگرانی
دارد. من به شخصه اعتقاد ندارم که میتوان عددی را به عنوان آخرین نرخ
بیکاری قابل تحمل اعلام کرد، زیرا حقیقتا من فکر میکنم که این مقدار با
گذشت زمان تغییر میکند... برای زمان کنونی اگر این سوال از من پرسیده شود
با کمی مکث پاسخ خواهم داد که به نظر من این مقدار 4 درصد است. اگر
واقعبین باشم باید بگویم که انتظار ندارم که در آیندهای نزدیک به نرخ
بیکاری 2 درصد- که در برخی کشورهای اروپایی اتفاق افتاده است- دست یابیم.
اما معتقدم اگر ما در این راستا مصمم هستیم و بر دست یافتن به نرخهای
بیکاری پایین - مثلا نرخ 5/3 درصد - تاکید داشته باشیم، آنگاه ممکن است
موفقیتی بیش از آنچه انتظار داریم کسب کنیم و میتوانیم حتی به نرخ 3 درصد
هم دست یابیم...»
سوال دیگری که در این مصاحبه پرسیده شد این بود که
دولت موظف است چه میزانی از اشتغال را تضمین کند. پروفسور ساموئلسون
اینگونه به این سوال پاسخ گفت: «من فکر میکنم پاسخم به این سوال این
خواهد بود که مردم آمریکا نشان دادهاند که نوسانات زیاد از نرخ بیکاری
طبیعی را تحمل نخواهند کرد. من هیچوقت دولت را چیزی نمیبینم که در
واشنگتن قرار دارد و کاری را با ما یا برای ما میکند. من سیاستگذاری
عمومی را راهی میبینم که کارهایمان را سامان میدهیم، بنابراین فکر میکنم
که بخشی از وظایف سیاست پولی و مالی این است که با نوع بیکاری که ما در
پیش از جنگ داشتهایم و نوع رونقهایی که در طول تاریخ نظام اقتصادی
سرمایهداریمان منجر به رکود شدهاند، ارتباط داشته باشد.» در مجموع
پیشبینی ساموئلسون از دهه پیش رو در آن زمان اینگونه بود: «من فکر میکنم
دهه 60 برای ما همراه با رشد اقتصادی خیلی خوبی خواهد بود و خواهیم توانست
بر بسیاری از مشکلات اجتماعی که از گذشته با آن روبهرو بودهایم، فائق
آییم. بنابراین به طور کلی من با امید به دهه 60 مینگرم.»
پروفسور
ساموئلسون در برخی سازمانها به صورت حرفهای و افتخاری فعالیت کرده است.
او همچنین عضو آکادمی علوم و هنر آمریکا و انجمن فلسفه ایالات متحده بوده
است. او عضو و رییس پیشین (در سال 1961) انجمن اقتصاددانان آمریکا و همچنین
عضو و رییس پیشین (در سال 1951) انجمن اقتصادسنجیآمریکا و عضو و
نایبرییس پیشین جامعه اقتصاد بوده است.
ساموئلسون نویسنده صدها مقاله
در روزنامهها و مجلات مختلف بوده است. او به همراه همسر و شش فرزندش
(شامل سه پسر سه قلو) در بلمونت (Belmont) ایالت ماساچوست زندگی میکرد.پاول ساموئلسون در 13 دسامبر 2009 از دنیا رفت. مهندس آرتاخه/تهیه شده در: پنگان
آیا زندگی پس از دریافت جایزه نوبل همان روال سابق را دارد؟
مترجم: سعید لاریجانی
اینشتین و بور جوان ممکن است با در سر داشتن
رویای دریافت جایزه نوبل، خلاقیت و سختکوشی بیشتری به خرج داده باشند؛ اما
از آنجا که پیش از سال 1968 جایزه نوبل به اقتصاد اعطا نمیشد؛ بنابراین
چنین عاملی هرگز نمیتوانست سبب ایجاد انگیزه برای اقتصاددانان همدوره من
باشد.

|
در دسامبر سال 1970 وقتی با پادشاه گوستاو ملاقات کردم - که با هر دانشمندی
به زبان خودش صحبت میکرد - تصمیم گرفتم که در سخنرانی خود به این سوال که
«چگونه میتوان به جایزه نوبل دست یافت؟» بپردازم. اولین چیزی که به ذهنم
رسید، تلاش زیاد بود. پس از آن به داشتن معلمان و همکاران بزرگ اشاره
کردم. داشتن دانشآموزان بزرگ هم بیتاثیر نبود. در آخر هم در اوج فروتنی
به نقش غیرقابل انکار شانس اشاره کردم.
این عامل اخیر، دقیقا یعنی اینکه
شما در زمان مناسب در مکان مناسب قرار داشته باشید. پس از آنکه
ماکسپلانک برای اولین بار مطالبی از مکانیک کوانتوم را مطرح کرد، این فرصت
برای دانشمندانی همچون بور(Bohr)، بورن(Born)، هایزنبرگ، شرودینگر،
اینشتین، دبروگلی(De Broglie)، دیراک و فاینمن به وجود آمد که در این زمینه
تحقیقات بیشتری انجام دهند. به نوعی میتوان گفت که این شانسی است که
دانشمندان فیزیک که پیش از 1890 میزیستهاند، از داشتنش محروم بودهاند.
همچنین
بسیار متفاوت خواهد بود که در یک بازه زمانی خاص، شما در کپنهاگ باشید یا
در گوتینگن. اگر بخواهیم بحث را در مورد علم اقتصاد دنبال کنیم، باید
بگوییم که بخت و اقبال مشابه آنچه درباره فیزیک مطرح شد، طی چند سال در
دانشکده اقتصاد دانشگاههای شیکاگو، کمبریج، هاروارد و مدرسه اقتصاد لندن
وجود داشت. البته نباید این گفته پاستور را فراموش کنیم که «بخت و اقبال
تنها برای یک ذهن آماده به بار مینشیند.»
علاوه بر تعابیر مطرح شده از
شانس و اقبال، لازم است که توجه شما را به بعد دیگری از آن نیز جلب کنم.
وقتی شخص الف یک جایزه کمیاب را میبرد، احتمالا شخصی مانند ب با شرایط
برابر وجود دارد که از دریافت آن جایزه محروم شده است. علم و فعالیت علمی
یک کهکشان از ستارهها را به وجود میآورد. جایزهها اما بنا بر ضرورت و به
علت طبیعتشان، به نسبت بسیار کمتر از کسانی هستند که شایستگی دریافتشان را
دارند. صندلی 55 ام آکادمی نوبل که هنوز به کسی داده نشده، میتواند توسط
50 ضربدرn مخترع و دانشمند تصرف شود. طبیعت هیچگاه سلسله مراتب را در
دستاوردهای انسانها رعایت نمیکند. نیوتن، داروین، ... اگر کمیته اعطای
جایزه نوبل از افراد دیگری تشکیل میشد یا اگر همین افراد در شرایط دیگری
تصمیمگیری میکردند، ممکن بود این بار بخت و اقبال به اشخاص دیگری - چه
بسا کسانی که شایستگی کمتری برای آن دارند - روی بیاورد.
چرا نامی از
ویلارد گیبس در میان برندگان این جایزه نیست؟ عامل اتفاقی «مرگ» در این
رابطه غالبا موثر است. چرا مارکونی میتواند برنده نوبل شود، ولی هرتز
نمیتواند؟ هرتز به علت ابتلا به یک بیماری عفونی از یک زندگی عادی محروم
شد و مانند موسی از رسیدن به سرزمین موعود بازماند. جایزه نوبل پزشکی در
سال 1923 برای اختراع انسولین(برای درمان دیابت) به بانتینگ و رییس
دانشکده، مکلئود، اعطا شد. آیا این منصفانه بود؟ بانتینگ اینگونه فکر
نمیکرد.
او با تحریم نوبل خواستار این بود که جایزه نقدیاش را با
همکار آزمایشگاهش – بست (Best) – تقسیم کند. محققان تاریخ علم معتقدند که
حداقل 4 دانشمند مسیر اختراع انسولین را هموار کردهاند. بانتینگ، بست،
مکلئود و یک شیمیدان از آلبرتا که به لندن رفته بود. با بررسی نتایج همه
تحقیقات، به این نتیجه رسیدند که تحقیقات بست(Best) بیش از سایرین موثر
بوده است.
همانطور که شانس میتواند تعیین کند که آیا یک دانشمند
برنده جایزه نوبل شود یا نه، شانس میتواند تعیین کند که جایزه نوبل خیلی
دیر یا خیلی زود به برندهاش برسد. ممکن است شما فکر کنید که این خیلی مهم
نیست که جایزه دیر یا زود اعطا شود؛ اما نظر بسیاری از انسانها خلاف این
است. به عنوان شاهد تاریخی برای این مدعا میتوان گفت که ماکس پلانک و
اینشتین زمان زیادی پس از دستاوردهایشان در سالهای 1900 و 1905، موفق به
دریافت نوبل شدند. یکی از دانشمندان بزرگ برنده نوبل در یک مجلس خصوصی
اظهار کرده بود که ملاحظات سیاسی سوئدیها باعث تاخیر در اعطای جایزه به او
شده بود. در موردی دیگر که جایزه بین دو شخص الف و ب تقسیم شده بود هیات
ژوری یکدیگر را به تصمیم غیرمنصفانه متهم میکردند. یکی از آنها میگفت: من
حدس میزنم که علت اینکه شخص ب نتوانست به تنهایی جایزه را کسب کند این
نبود که به اندازه کافی سزاوار آن نبود، بلکه علت این بود که یکی از
رایدهندگان اصرار زیادی داشت که شخص الف باید به تنهایی جایزه را دریافت
کند. در مورد یک رمان، در برخی موارد تا زمانی که یکی از اعضا راضی به
تایید آن نشود، امکان اعطای جایزه وجود ندارد.
کشفیات مهم معمولا توسط
گروهی اتفاق میافتد که یک رهبر دارند؛ اما گاهی اوقات تمام افتخارات تنها
نصیب همان رهبر میشود. در سالی که آلوارس برای دریافت جایزه نوبل فیزیک به
استکهلم سفر میکرد، تمام کارکنان آزمایشگاهش در دانشگاه برکلی را با خود
برد. آنها تقریبا یک اتوبوس را به طور کامل پر کرده بودند. یک فیزیکدان
دیگر از دانشگاه برکلی پس از اینکه برنده جایزه نوبل شد با فروتنی به
رسانهها گفت: «من این جایزه را مدیون اعضای گروهی در دانشگاه برکلی هستم.
آنها با انتخاب من برای راهاندازی اولین برخورددهنده امکان دریافت این
جایزه را برای من فراهم کردند.» پژوهش یک بازی گروهی است که در آن تعداد
بازیکنان بسیار بیش از تعداد کسانی است که میتوانند جایزه دریافت کنند.
تاثیرات دریافت جایزه نوبل
اخیرا
به این موضوع فکر میکردم که دریافت جایزه نوبل میتواند چه تاثیری بر
روند زندگی علمی شخص دریافتکننده آن داشته باشد. به طور قطع هدف اصلی
نوبل از اعطای این جایزه محقق نشده است: به نظر میرسد که او میخواست که
هر جایزه به کاری برسد که طی چند سال گذشتهاش بهترین در نوع خود بوده
است. در نظر او این جایزه میتوانست کمکی مالی برای محقق جوان برنده آن
باشد تا بتواند در ادامه زندگیاش با آسودگی خاطر بیشتری به تحقیق و پژوهش
بپردازد. در یک نگاه بدبینانه میتوان گفت چیزی که عملا در حال وقوع است،
دقیقا برخلاف هدف آلفرد نوبل است. در حال حاضر پس از اینکه محقق این جایزه
را میبرد، نوعی غرور همراه با رخوت در او ایجاد میشود. حتی بدتر از آن،
برندگان تبدیل به سخنرانان همه فن حریفی میشوند که در همه زمینهها مانند
اخلاق، سیاست و فلسفه اظهار نظر میکنند. اگر در جلسهای بر سر یک میز گرد
بنشینند، محل نشستن خود را اول میز میدانند. با توجه به اینکه همه برندگان
نوبل اقتصاد را از سال 1969 تا 2002 میشناسم، باید به یک نتیجه دیگر این
جایزه هم اشاره کنم. از آنجا که معمولا جوایز در شروع تحقیقات یا در جایی
که به آن نیاز دارند، اعطا نمیشوند، باید دید که معمولا بعد از دریافت
جایزه چه مقدار علم تولید میشود. از آنجا که نیوتن تنها قانون زمین را کشف
کرده است، نمیتوان انتظار داشت که در هر دهه چنین کشفی اتفاق بیفتد.
یکی
از آشنایان من که در زیستشناسی موفق به دریافت نوبل شده بود، سال دریافت
جایزهاش را بدترین سال زندگیاش میداند. او که اکثر وقتش را در
آزمایشگاه و به کار عملی میگذراند، از مصاحبهها و جنجالهای رسانهای
بیزار است. البته افراد دیگری هم هستند که به دریافت چنین جایزهای افتخار
میکنند. همسر یکی از برندگان نوبل علوم پزشکی، جدایی خود از همسرش را به
علت جایزه نوبل دانستهاست (البته در این مورد نظر شوهرش پرسیده نشده است).
برخی میگویند که اینشتین پول جایزه نوبل آتی را به همسرش قول داده
بود: در مورد او میتوان گفت که چنین قولی از روی غرور نبوده است و یک
انتظار معقول به نظر میرسیده است. یکی از برندگان اخیر جایزه نوبل، به
محض دریافت جایزه یک میلیون دلاری، خود را موظف دانسته بود که این پول را
به طور مساوی با همسر سابقش تقسیم کند. وقتی علت این کار از او پرسیده شد،
پاسخ داد: معامله، معامله است. یکی از دانشمندان به من گفت که بردن جایزه
نوبل باعث شده که حقوق سالانهاش به عنوان محقق دو برابر شود. به عبارت
دیگر میتوان گفت که بنیاد نوبل در شکل مدرن آن بیشتر به عنوان یک
سرمایهگذار بازارهای مالی عمل میکند.
در اینجا میخواهم صحبتم را
جمعبندی کنم. از میان همه برندگان نوبل اقتصاد، نیمی از آنها تا پایان
عمرشان به تحقیقات خود ادامه دادهاند. در مورد این افراد میتوانم بگویم
که پس از دریافت جایزه بیشتر آثار منتج از تحقیق اولیه را منتشر کردهاند.
البته تخمین دقیق این متغیر کیفی امری دشوار است.
معمولا اینگونه بوده
است که نوبلیستهای یک رشته، در رشتههای دیگر هم دخالتی کردهاند. یک
شاخه از علم که همیشه وسوسهبرانگیز بوده است، مطالعه چگونگی کارکرد ذهن
است که البته تاکنون پیشرفت قابل ملاحظهای در آن صورت نگرفته است.
دانشمندانی
که کار خود را از فیزیک آغاز کردند – دلبروک، کریک و گیلبرت - در
زیستشناسی مولکولی نیز موفق بودند و توانستند نوبل داروشناسی(و نوبل شیمی
برای گیلبرت) را دریافت کنند. من اطلاع ندارم که آیا کسی مسیر برعکس از
ژنتیک به فیزیک را طی کرده باشد و به موفقیت رسیده باشد. یکی از
دانشمندانی که به خوبی او را میشناسم، گفته بود: «این پیوس نینث(Pius
Ninth) بود که ایده لغزشناپذیری پاپ را در قرن بیستم مطرح کرد. او میگفت
«قبل از اینکه من پاپ شوم به این موضوع اعتقاد داشتم؛ ولی حال که خود پاپ
شدهام، میتوانم این را حس کنم. » «او از این گفته پاپ الگوبرداری کرد و
گفت: «قبل از اینکه من برنده نوبل شوم احساس میکردم که علم بیپایان دارم؛
ولی حالا که جایزه را بردهام، این را احساس میکنم.»
در مورد خود من
اینگونه بود که بعد از سال 1970، یکشنبهها را بر روی مسائل اقتصاد ریاضی
تمرکز میکردم و میخواستم مقالاتی در زمینه ریاضیات داروینیسم منتشر کنم.
این کار تجربه بسیار خوبی بود؛ اما فکر میکنم کمی بیش از تواناییام
بود.
نتیجهگیری
بله،
به نظر میرسد زندگی پس از مراسم استکهلم هم جریان داشته باشد؛ اما از
این گزاره نمیتوان نتیجهای گرفت. «به طور خالص آیا میتوان ادعا کرد که
اعطای جوایز و مدالها سودمند هستند؟» پاسخ این است که این مساله قابل
پیشبینی نیست.
آیا میزان لذت از دنیا با معیار سرخوردگی افرادی که نتوانستهاند در آن کامیاب باشند، سنجیده میشود؟
اکتبر
برای بسیاری از دانشمندان ممکن است ماه غمگینی باشد. بسیاری از آنها دعوت
میشوند و تنها تعداد کمی از آنها موفق به دریافت جایزه میشوند. از طرف
دیگر حجم علم و موضوعات قابل پژوهش و مشکلات رفاه انسانها بسیار بیشتر از
تعداد محققانی است که در تلاش برای حل آنها هستند. یک جامعه تساویگرا که
در آن تواناییهای فردی و تلاش اشخاص نمیتواند در نهایت رفاه بیشتری
برایشان به ارمغان بیاورد، احتمالا جامعه بیسر و صداتری است. در مقایسه با
این موضوع، باید بررسی شود که طبق نظریه داروین و شرایط فرهنگی متفاوت،
انسانهای واقعی با چه شرایطی به وجود میآمدهاند: آیا در آن صورت پیشرفت
بشری کمتر میبود؟ آیا به واقع مصالحهای بین عدالت بیشتر و پیشرفت بیشتر
وجود ندارد؟صحبت من با یک سوال شروع شد و حالا جمله آخرم را نیز با یک سوال تمام کردهام.
مهندس آرتاخه/تهیه شده در: پنگان

نوشته شده توسط سپهر برادران در دوشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۲
|