ترجمه: بهرنگ رجبی- مصدق و همکارانش فکر می‌کردند نیاز غرب به نفت ایران مبرم‌تر از نیاز ایران به عایدات نفت است.


کاظم حسیبی، ایرانی نخبه تحصیل کرده فرانسه و نماینده مجلسی که کمی بعد‌تر قرار بود اصلی‌ترین مشاور مصدق در امور مرتبط با نفت شود، صنعت ایران را به کودکی تشبیه کرده بود که «دنیای غرب در هر شرایطی با شوق و علاقه تغذیه‌اش خواهد کرد» و ملی‌گرا‌ها هم متقاعد شده بودند دولت کلمنت ریچارد اتلی، نخست وزیر وقت بریتانیا، هر اقدامی خواهد کرد تا جلوی تکرار تجربه کمبود سوختی را بگیرد که در زمستان سخت و طاقت‌فرسای ۱۹۵۰ و ۱۹۵۱ بریتانیا را از پا انداخته بود.
سر این ماجرا اتلی، مشی دیپلماتیک سرسختانه‌ای در پیش گرفت، اما مصدق حتی بعد از درس ناگواری که در باب واقعیت‌های بازار گرفت، کماکان به زندگی در آنچه آوریل هریمن، فرستاده هری ترومن، «دنیای خواب و خیال» می‌خواند، ادامه داد و انتظار داشت کارکنان خارجی شرکت «با شرایط او کار کنند، شرکت‌های نفتی خارجی با شرایط او نفت ایران را بخرند و پخش کنند و کل سود را هم ایران بگیرد.» بعد‌ها مصدق وسط‌های مناقشه آن دسته از ایرانی‌هایی را دست می‌انداخت که فکر می‌کردند می‌شود نفت را «در نهایت سهولت و آسانی از سلطه‌ و سوءاستفاده خارجی آزاد کرد و اینکه از لندن سیل طلا به سوی تهران سرازیر خواهد شد.» اما راستش این بود که هیچ‌کس مخرب‌تر از خود مصدق، این پیش‌فرض را باور نکرده بود.بریتانیایی‌ها ضمنا خودشان را هم فریب دادند و هدفشان را در تلاش برای بهره‌گیری از روش‌های دیپلماتیک روی ترغیب مصدق به پذیرفتن چیزی گذاشته بودند که امتناع از ملی کردن صنعت نفت بود. یکی از رسالت‌های مدیران ارشد شرکت، تمرین مداوم آرزوهای محال بود ـ چنان که یکی از مذاکره‌کننده‌های ایرانی به یاد می‌آورد آنها «چنان غرق غرور استعمارگرانه‌شان بودند که هیچ آماده و مهیا نبودند کلمه‌ای درباره ملی شدن نفت بگویند، یا بشنوند.» به نظر می‌آید خود آوریل هریمن- مشاور ترومن ريیس‌جمهوری وقت آمریكا- به این نتیجه رسیده بود که آنچه ملی‌گرا‌ها واقعا ازش می‌ترسند حضور فیزیکی شرکت در ایران است و توانایی‌اش برای اثرگذاری بر منازعات داخلی ایران، اما طرحی که او بر اجرایش صحه گذاشت هم کاری برای تخفیف این ترس نمی‌کرد. در واقع برنامه را استوکز در دولت بریتانیا ریخته بود و مهار کار را هم داده بود دست یک موسسه اجرایی بریتانیایی ـ هریمن هم قبول کرده بود ـ تا «مهار کامل کار دوباره به دست بریتانیایی‌ها برگردد». استوکز به دولت بریتانیا گفته بود ضروری است ما «در جهت منافع آتی شرکت، افکار عمومی داخل کشور و تعادل بخشیدن به پرداخت‌ها، نظارت موثری روی توزیع و پخش نفت ایران در بازار جهانی داشته باشیم.» مطابق طرح او ـ حساب کرده بود که ـ ایران سه برابر مقداری که سال ۱۹۵۰ درآمد داشت، عایدی لازم داشت. اما مصدق چشم به انعقاد قراردادی بهتر نداشت. او جز ملی کردن نفت، زیر بار هیچ چیز دیگری نمی‌رفت.
مصدق زیر بار طرح استوکز نرفت و تصمیمش به مرخص کردن واپسین کارکنان خارجی شرکت وقتی مشخص شد که دریافت بریتانیا دیگر با او همکاری نخواهد کرد. به این ترتیب فصل مذاکرات خصمانه میان دو کشور پایان یافت . استوکز شاه را نصیحت کرد «تنها راه‌حل» تشکیل «دولتی قدرتمند تحت قوانین نظامی است و فرستادن بچه‌های بد کلاس به دو سه سالی زندان.» ایرانی‌ها اسناد بسیار محرمانه‌ای به دست آورده بودند حاکی از اینکه کارکنان شرکت نفت ایران و انگلیس سعی کرده بودند پنهانشان کنند، و این اسناد گواه دیگری بودند از دخالت‌های بدخواهانه شرکت در زندگی عموم ایرانیان. پای آمریکایی‌ها هم به بحران باز شد. آنها در ترغیب بریتانیا به پذیرش شرط تقسیم سود پنجاه‌- پنجاه و «اصل» ملی شدن صنعت نفت کوشیدند، و اینکه فکر اجرای نقشه‌هایی بسیار جدی برای دخالت نظامی در ایران را از سر بیرون کنند. خود هریمن، مصدق را پای میز مذاکره کشانده بود و راضی‌اش کرده بود در روگردانی‌اش از انعقاد قرارداد مستقیم با دولت بریتانیا تجدیدنظر کند، چون ـ به دید او ـ دشمن ایران در مناقشه نفتی‌اش، افراد شرکت نفت ایران و انگلیس بودند. اما هر دو طرف انتظار داشتند آمریکایی‌ها بیشتر از اینها کارهایی بکنند.تحریمی که بریتانیایی‌ها امیدوار بودند با آن مصدق را از تصمیمش منصرف کند، بیشتر از هر چیز، تحریمی از سوی آمریکایی‌ها بود. همزمان دولت ترومن در حال بررسی وام به دولت مصدق بود. به چشم بریتانیا، این وام محرک و مشوق مصدق بود به مبارزه‌جویی با آنها؛ به چشم خود آمریکایی‌ها این وام راهی بود برای حمایت از نخست‌وزیری به شدت هوادار غرب در برابر رقبای کمونیستش. مصدق تنش‌ها را تشدید کرد. در جواب هشداری که در دیداری با هریمن و شپرد بهش داده بودند که ممکن است صنعت نفت ایران به گل بنشیند، گفت «چه قدر بد می‌شود برای ما. اما اگر صنعت نفت به گل بنشیند و هیچ پولی به مملکت نرسد و از پی‌اش راه بی‌نظمی و کمونیسم باز بشود، تقصیر شما است.» در واقع مصدق اعتقاد داشت تهدید حزب توده خیلی جدی است. در تلاش برای تفرقه انداختن میان دو بلوک غرب و شرق، مصدق از‌‌ همان تدبیر سنتی کشورهای کمتر قدرتمند استفاده می‌کرد که ایران طی سال‌های متمادی هماوردی بریتانیا و روسیه، در انجامش به مهارتی هنرمندانه رسیده بود. بریتانیایی‌ها در دیدارهای خصوصی گلایه می‌کردند رویکرد آسان‌گیرانه آمریکا در قبال ایران به مصدق رو می‌دهد بد‌ترین کار‌ها را بکند و او را به این باور می کشاند که هرچه شود، ایالات متحده وسط خواهد آمد و نجاتش خواهد داد. هنری گریدی دولتش را نصیحت کرد خودش را از سیاست بریتانیایی‌ها دور نگه دارد، سیاستی که «ممکن است به فاجعه بینجامد.» گریدی با این امید سمت و ماموریتش را پذیرفته بود که مجموعه‌ای از کمک‌ها و اعتباربخشی‌ها برای ایران بیاورد و به این ترتیب پیوند ایران با غرب را مستحکم‌تر کند. سپتامبر ۱۹۵۱، به مصدق گفت به دلایلی «فنی»، وام وعده کرده آمریکا به ایران محقق نمی‌شود. هر دو مرد می‌دانستند مشکل در واقع فشار بریتانیا است. سال ۱۹۵۱ برای مدتی در هم‌پیمانی و همراهی میان بریتانیا و ایالات متحده خللی پیش آمد، اما فرصتی که ملی‌گراهای ایرانی حس کردند به دست آورده‌اند، توهمی بیش نبود. نگرانی‌ها و دغدغه‌های‌ بریتانیا و آمریکا متفاوت بود و این دو رقیب همدیگر نبودند، و پیوندهای تاریخی‌شان که نبرد مشترک علیه کمونیسم قوی‌ترش می‌کرد، نیرومند‌تر از هر رویارویی و چالشی بود که مصدق می‌توانست رویش حساب کند.
نوشته شده توسط سپهر برادران در سه شنبه بیستم فروردین ۱۳۹۲ |