دکتر بهاره آروین
جامعهشناس
چرا بسیاری از تحصیل کردگان رشتههای فنی – مهندسی به رشتههای علوم انسانی و اجتماعی تغییر رشته میدهند؟
|
|
انگار
نه انگار که چقدر برای قبول شدن در یکی از رشتههای اسم و رسمدار مهندسی
در یکی از دانشگاههای معتبر زحمت و استرس به جان خریدهاند. چه چیز
رشتههای علوم انسانی و اجتماعی اینچنین وسوسهکننده است که دانشجویان و
فارغالتحصیلان رشتههای فنی- مهندسی، بعضا پرتلاشترین و
درخشانترینهایشان را وادار میکند عطای پرستیژ و بازار کار و درآمد
مهندسی را به لقایش ببخشند و به رشتههایی از علوم اجتماعی و انسانی تغییر
رشته دهند که آینده شغلی و حرفهایشان دستکم در نظر اول تا اندازهای
ناروشن و نامطمئن است؟
از خودشان بپرسیم؟ یکبار از دوستی که رتبه اول
آزمون کارشناسی ارشد رشتهاش بود و در رشته برق- مخابرات در دانشگاهی که
قطب علمی این رشته در ایران به شمار میرفت و مشغول نوشتن پایاننامه بود
پرسیدم کار پایاننامه چطور پیش میرود؟ راضی هستی؟ موضوعش چیست اصلا؟ سری
تکان داد و گفت: راضی؟ هوم، پیش میرود، متغیری را بالا و پایین میکنی و
بعد میخواهی ببینی جواب معادله چه تغییری میکند، وقتهایی کار گره
میخورد و پیش نمیرود، جوابها جور درنمیآید اما بعد پیش میرود بالاخره،
مسالهام پایاننامه و موضوعش نیست، مسالهام این است که نمیفهمم چرا
دارم عمرم را بابت مسالهای تا به این حد جزئی و خاص، بابت بالا و پایین
کردن متغیری در یک معادلهای صرف میکنم، کاری که مطمئنم اگر من هم انجامش
ندهم یک نفر دیگر انجامش میدهد. مشکلم این نیست که جواب معادله درنمیآید
که تجربه نشان داده در میآید بالاخره، مشکلم این است که این کار هیچ
معنایی برایم ندارد و بدبختی این است که همه مهندسی همین است، بالا و پایین
کردن متغیرها و مقایسه جوابها و...مشکلم این است که برایم بیمعنی است،
هیچ ربطی بین این کارها و زندگیام پیدا نمیکنم، احساس میکنم چرخ دندهای
بیاهمیت از یک سیستمم؛ چراکه هرچه پیشتر میروم، مقطعم که بالاتر میرود،
بیشتر احساس میکنم دارم عمر و جوانیام را بابت کارهایی جزئی و بیمعنی
هدر میدهم، کارهایی که شاید زماني اصلا نیازی به آدمیزاد برای انجام
دادنشان نباشد و کامپیوترهای پیشرفته هم از پس انجامشان برآیند. مدتها پیش
از آنکه دوست من بنشیند و از احساس بیمعنایی کارهایش در رشته مهندسی
برایم بگوید، فیلسوف/ جامعهشناسی به نام گئورگ لوکاچ این پیامد ناخواسته،
اما اجتنابناپذیر مدرنیته به طور عام و علوم مدرن بهویژه علوم طبیعی به
طور خاص را پیشبینی کرده بود. این پاره پاره شدن جهان و تقسیم آن به
اجزایی تا حد امکان ریز و تخصصی، کار ویژه علوم مدرن است. رشتههای علوم
هرچه بیشتر تخصصی میشوند و حوزههای کاری افراد هرچه بیشتر محدود و خاص
تا آنجاییکه یک روز افراد به خودشان میآیند و میبینند آنچه دارند
اینهمه با جدیت بر روی آن کار میکنند، آنچنان ریز و تخصصی است که دیگر
حتی قابل بیان نیست، آنها حتی نمیتوانند برای دیگری غیرمتخصص توضیح دهند
که دارند روی چه کار میکنند؟ و همینجا است که آدمها احساس بیمعنایی
میکنند، احساس بیگانگی از کارشان و به تبع از خودشان، سر و ته زندگیشان
دیگر دستشان نیست، بخش عمدهای از روزها و لحظههایشان دارد صرف کاری
میشود که ربط مشخص و واقعیای به باقی جنبههای زندگیشان ندارد، این است
که یکباره به خودشان میآیند و میپرسند اصلا من دارم چه کار میکنم واقعا؟
این کار را نکنم به کجای زندگیام برمیخورد؟ به درآمد و رفاهم؟ جواب خوبی
نیست، نقض غرض است درواقع، بهترین لحظههای عمرم را دارم برای داشتن
لحظههایی بهتر هدر میدهم؟!
کلیت (Totality) در جهان سنت ضامن یگانگی فرد با جهان و به تبع معناداری جهان، همان ربط سر و ته و میانه زندگی به یکدیگر بود، این کلیت در جهان مدرن با جدایی عین از ذهن، جدایی جهان مورد شناسایی از منِ شناسنده، با تقسیم جهان به اجزایی بیشمار و جزئی و تخصصی در علوم مدرن، ناخواسته اما اجتنابناپذیر از دست میرود. کلیت از دست رفته به خصوص الهامبخش هنر در جهان مدرن است، رهاییبخشیای که لوکاچ و دیگر منتقدان مدرنیته برای هنر قائل بودند، از سر همین تلاش هنرمند برای بازیابی کلیت از دست رفته بود، تلاشی که البته هنرمند خود بیش از هرکسی واقف است تا چه حد از پیش محتوم به شکست است. این تلاش برای معنابخشی به جهان، علاوه بر هنر در علوم اجتماعی و انسانی هم رخ میدهد، علوم اجتماعی و انسانی علاوه بر آن هدف کنترل واقعیت یا به تعبیر منتقدان مدرنیته و علوم مدرن، وجه سلطهگرانه، دارای هدف و وجوهی رهاییبخش هم هستند و همین است که در انواع متاخر و منتقدانهای مثل مطالعات فرهنگی درصدد کمرنگ کردن مرزهایشان با هنر بر میآیند. خلاصهاش آنکه «کلیت از دست رفته»، الهامبخش بسیاری از تلاشهای بشری در زمینه هنر و ادبیات بوده است و گویا الهامبخش بسیاری از دانشجویان و فارغالتحصیلان رشتههای فنی- مهندسی برای تغییر رشته به علوم اجتماعی و انسانی، جاییکه گویی کار و حرفه آدمی با مهمترین دغدغههایش در زندگی همسو میشود و زندگی، بازنمایی از یک کلیت منسجم و معنادار به جای پازلی گیجکننده و بیمعنا از قطعاتی پراکنده و نامرتبط. البته این تن دادن به جذابیت شورمندانه معنادار کردن جهان با علوم اجتماعی و انسانی لزوما از تغییر رشته آغاز نمیشود، خیلی وقتها افراد سعی میکنند صرفا جایی برای این علائق باز کنند، در میان انبوه کلاسها و پروژههای درسی و کاری، جایی برای حلقههای مطالعاتی، جلسات سخنرانی و تک و توک کلاسهای موسسات خصوصی باز کنند، اما یک وقتی هم لابد میرسد که افراد حس میکنند چراکه نه؟ چرا همهاش در حاشیه کارم باشد و به عنوان تفنن؟ چرا جدیترین علائق و دغدغههایم نشود اصل کار و حرفهام و اینجاست که تغییر رشته به وسوسهای چارهناپذیر بدل میشود و البته لازم به گفتن نیست که تا چه حد محتمل است این سوداهای آرزومندانه پس از تغییر رشته به علوم اجتماعی و انسانی به سرخوردگیهایی مایوسانه تبدیل شود.
چرا مهندسان تغییر رشته میدهند؟
یاسر میرزایی
دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه علم (دانشگاه صنعتی امیرکبیر) و دانشآموخته کارشناسی مهندسی متالوژی (دانشگاه شریف)
|
|
چهار. یکی از اساتید که در گروه «فلسفه علم» دانشگاه شریف درس «فلسفه زبان» ارائه میدهد، پرسشی را در ابتدای هر جلسه تکرار میکند: خب، ما چرا داریم فلسفه زبان میخوانیم؟ همه با هم پاسخ میدهند: چون این درس را دوست داریم. بهتر است یک بار دیگر به سوالی که در ابتدا پرسیدم، توجه کنید: چرا مهندسان تغییر رشته میدهند؟ شهود شخصی من میگوید در نهایت به پاسخی از قبیل «چون دوست دارند» میرسیم. اما به نظرم این شهود شخصی نیازمند علتیابیهای اجتماعی دیگری است که خود میتواند موضوع تحقیقات جامعهشناختی یا روانشناختی جالبی باشد. بسیاری از رفتارهای ما، وقتی از منظر شخصی نگریسته شوند، توجیه قانعکنندهای ندارند؛ اما همان رفتارها وقتی در هیئت اجتماعی رخ میدهد، قطعا ظن ما را به سمت علتی اجتماعی تشدید میکنند. بسیاری از «دوست داریم»های شخصی، معلولعلتهایی اجتماعیاند؛ از علتهايشان غافل نشویم.
50 سال بشود 49 سال...
میثم هاشمخانی
دانشآموخته ارشد اقتصاد (دانشگاه شریف) و فارغالتحصیل مهندسی مکانیک (دانشگاه شریف)«اقتصاد» میخوانم، پس هستم!
|
|
بختک مهندسی!
ياسر جلالي
دانشآموخته کارشناسی ارشد جامعهشناسی (دانشگاه تهران) و فارغالتحصیل کارشناسی مهندسی صنایع
وقتي در سالهای دبیرستان مجذوب «مهندسي» و ساختههای دست بشر شدم، رفتم سراغ آکادمی براي يافتن پاسخ سوالاتم.
|
|
وزش بادهاي علوم بين رشتهاي
فضه غلامرضا کاشی
دانشآموخته کارشناسی ارشد جامعهشناسی دانشگاه تهران و
فارغالتحصیل مهندسی کشاورزی دانشگاه تهران این نوشته تقدیم میشود به
استادم آقای دکتر مجید خیاط خلقی
|
|
دو سالی از فارغالتحصیلی من میگذرد. در رشتهام، یعنی جامعهشناسی، جایگاه قابل ملاحظهای به دست نیاوردهام. از لحاظ شغلی، هنوز هم وضعیت نامتعادلی دارم؛ با این همه بیاندازه از تصمیمم خوشحالم. فعالیتهای کاریام، نوشتههایم، متونی که میخوانم و سبک زندگیام را دوست دارم. همکلاسیهای کارشناسی، از لحاظ موقعیت شغلی و مالی از من موفقترند، اما فکر میکنم معدودی از آنها به اندازه من از شغلشان لذت میبرند. این اواخر شنیدهام که بناست رشته قبلي ما تغییرات جدی پیدا کرده و به 13 شاخه بینرشتهای تقسیم شود؛ رشتههایی که بشود مسائل آب را در آنها با فناوری اطلاعات، مهندسی سیستم، حکمرانی و سیاست عمومی، محیط زیست، آثار و سازههای تاریخی آب، توسعه، اقتصاد و حقوق گره زد. این خبر از یک سو آه حسرتباری از نهاد من برآورد و از سویی مایه دلخوشیام شد. شاید اگر این تغییرات زودتر رخ داده بود، من و امثال من آن همه انرژی و نشاط و عمر در مسیر تغییر رشته تلف نمیکردیم، اما حداقل دلخوشم که بادهای علوم بینرشتهای بالاخره به ساختمان کهنه وزارت علوم هم وزیده و نسل جدید، فرصتهای بهتری برای انتخاب متناسب با علائق و شخصیتش خواهد داشت.
سفر من
حسین توحیدی
دانشآموخته کارشناسی ارشد مدیریت (دانشگاه تهران) و کارشناسی مهندسی مکانیک (دانشگاه شریف)
من یک سمپادی بودم و در نظر من فقط مراکز سمپاد مدرسه بودند؛ این یعنی
اینکه خیلی از بقیه مدارس شهرمان چیزی نمیدانستم. در مدرسه ما معمولا همه
ریاضی میخواندند. در دوره ما تنها 5 نفر به رشته تجربی رفتند تا پزشک
شوند.
|
|
از دنياي رباتها تا دنياي منابع انساني
مهدی صمیمی
دانشآموخته کارشناسی ارشد مدیریت MBA (دانشگاه شریف) و فارغ التحصيل کارشناسی مهندسی مکانیک (دانشگاه شریف)
|
|
مهندس نمانید!
مهدی مسکین
فارغالتحصیل کارشناسی ارشد مدیریت MBA (دانشگاه صنعتی شریف) و فارغالتحصیل کارشناسی مهندسی مکانیک (دانشگاه صنعتی اصفهان)
|
|
حسرتی که بر جای ماند، سرمایهای که بر باد رفت
علی موقر
دانشآموخته كارشناسي ارشد زبانهای باستاني (دانشگاه تهران) و کارشناسی مهندسی مکانیک
|
|
خوانده و نخوانده درسها پاس شدند. شاید خلاء، شاید حسرت، انگار باید خالیهایی باشد که خیره سرانه بخواهی پرشان کنی. همین شد شاید که توی کارگاه به عوض دل دادن به کار و مهندسی کردن، دزدانه کتابهای «بیربط» را ورق میزدم. کتابهایی که موضوعاتش نظم بیشتری پیدا کرده بود، کتابهایی که جلدشان را میکندم و میگذاشتمشان لای جلد سررسید چکلیستهای مهندسی کارگاه و با اعمال شاقه درس خواندم و دانشگاه تهران قبول شدم. همهاش همین بود. شاید اما همهاش این نباشد. اگر چیزی را هدر نداده باشم، دست کم چیزهایی هست که مصرف کردهام. زمان را مصرف کردهام، جوانی را مصرف کردهام، سرمایه ملی را و آنی نشد که باید میشد. حالا نه مهندس کاملی هستم و نه اسطورهشناس قابلی. انگار جاهایی از زندگی همیشه باید خالی بماند.
مهاجرت به علوم انساني؛ چرا و چگونه؟
محمدرضا اسدي
دانشجوی ارشد برنامهریزی شهری (دانشگاه علامه طباطبایی) و دانشآموخته کارشناسی مهندسی کامپیوتر
عاشق مهندسي نرمافزار بودم و در همين رشته به تحصيل پرداختم و پنج سال در سمت كارشناس نرمافزار به فعاليت حرفهاي اشتغال داشتم.
|
|
لذت جامعهشناسی خواندن
دریا فلسفی
دانشجوی کارشناسی ارشد جامعهشناسی و فارغالتحصیل مهندسی کامپیوتر
به نظرم انتخاب رشته ارتباط زیادی با شخصیت انسان دارد و تا آدم خودش را خوب نشناسد، نمیتواند انتخاب رشته خوبی انجام دهد.
من بدون اینکه جواب این سوالها را بدانم، یا اصلا به آنها فکر کرده باشم، رشته مهندسی نرمافزار کامپیوتر را انتخاب کردم. آن چیزی که اتفاق افتاد، این بود که هم در دوره دانشگاه، هم مدتی که در زمینه رشتهام کار کردم، متوجه شدم برنامهنویسی و سر و کله زدن با کدها یا شبکه کردن کامپیوترها، چیزی نیست که من بخواهم تمام اوقات زندگیام را با آن بگذرانم. موضوع دروس برایم جذاب نبود و به جایش سرکلاس مینشستم، کتاب داستان میخواندم یا مدام به بهانههای مختلف از کلاسها بیرون میرفتم. به طور اتفاقی سر یکی از کلاسهای فرانسه با یک دانشجوی جامعهشناسی آشنا شدم که به من یک کتاب جامعهشناسی داد، خواندم و علاقهمند شدم. برای اینکه این بار از انتخابم مطمئن باشم، به این فکر کردم که چه موضوعی هست که دوست دارم مدام با آن درگیر باشم؟ این بار بعد از تحقیقات زیادی در زمینه این رشته، مطمئن شدم که دلم میخواهد موضوع رشتهام و کارم، انسان و جامعه باشد؛ خیلی بیواسطهتر از چیزی که در رشتههای فنی مهندسی، اتفاق میافتد. در رشتههای فنی، هدف، فراهم کردن تکنولوژیهای پیشرفتهتر برای بهبود و هوشمندتر کردن فعالیتهای انسانی است. برای من اما، اینها یعنی اشیای بیجان. دلم میخواست روی سوژه انسانی که احساس دارد، فکر ميکند، روح دارد و دائما در حال تغییر است کار کنم. دوست داشتم سروکارم با افکار و رفتار و درگیریهای انسانی باشد. دلم میخواست سر کلاسهایی بنشنیم در مورد نظریههایی در باب فقر، عدالت اجتماعی، زنان، توسعه اجتماعی و روانشناسی اجتماعی حرف بزنند؛ تا اینکه راجع به مدارها و خازنها و دستورالعملهای زبان برنامهنویسی. خلاصه که دلم میخواست سر کلاسهایی بنشینم که دارند راجع به انسان و تمام چالشهای زندگیاش حرف میزنند. وقتی وارد رشته جامعهشناسی شدم، فهمیدم که چقدر تاثیر ساختارها بر روی ما زیاد است، چقدر «فهم جهان» سخت است و «تغییر جهان» سختتر. این موضوعات برای من جذابیت داشت. اینکه بتوانم اندکی در جامعه خودم تغییر ایجاد کنم، هر چند بدانم که این راه، راهی است خیلی طولانی، اما از بودن در این مسیر و مطالعه و کار در این رشته لذت میبرم. زمانی که من برای لیسانس انتخاب رشته میکردم، مثل خیلی از دوستان دیگرم، از رشتههای علوم انسانی به خاطر شعار «انسانیها تنبل هستند» دور بودم و هیچ اطلاعی از جذابیت زیاد رشتههای انسانی نداشتم. ولی برای انتخاب رشته کارشناسی ارشدم، انتخاب درستی کردم. الان، اگر به گذشته برگردم، دلم میخواهد که لیسانسم را هم جامعهشناسی بخوانم. با وجود اینکه موقعیت کاری ثابت و خوبی در این رشته ندارم، ولی لذت خواندن و کار کردن در حوزه جامعهشناسی را با هیچ چیزی عوض نمیکنم.
باور عمومی و سرنوشت هم نسلان ما
علی لرگانی
دانشآموخته کارشناسی ارشد فلسفه هنر (دانشگاه هنر) و کارشناسی شیمی (دانشگاه صنعتی شاهرود)
اين مساله كه در كشور ما علوم انساني در ميان عموم جايگاهي بس نازل دارد، سرنوشت بسياري از همنسلانم و همچنين خودم را رقم زد.
|
|
فكر ميكنم آن ديد عمومي، منظور از عمومي هم از بالا تا پايين جامعه را شامل ميشود، در نهايت به از دست رفتن وقت، انرژي، سرمايه فردي و اجتماعي و نيز پراكندگي منتج شد. در آغاز دهه سوم از عمرم تازه دارم ياد ميگيرم چطور علاقهام را به دغدغهام تبديل كنم. به نظرم ميرسد وجود يك نهاد يا يك بنياد، منظورم چيزي شبيه به مدرسه است، قبل از دانشگاه لازم است تا مواجهه با علوم انساني و هنر را از تصادفي بودن خارج كند و به آن سروشكلي منظم بدهد. محدوديتها و چالشهاي علوم انساني و دستاندركاران اين رشتهها سر دراز دارد، اما در اين ميان وجود افراد و اذهان خلاق و پويا اميدبخش است.
نه این تمام، نه آن
محسن آزموده
دانشآموخته کارشناسی ارشد فلسفه غرب (دانشگاه تهران) و کارشناسی مهندسی معدن (دانشگاه شاهرود)
بحث مستوفا درباره اینکه چرا مهندسی معدن خواندم و چه شد که تغییر رشته به فلسفه دادم،
|
|
یک ذهن خجسته!
وحید خاتمی
دانشجوی کارشناسی ارشد اقتصاد (دانشگاه صنعتی شریف) و فارغالتحصیل مهندسی کامپیوتر از دانشگاه صنعتی شریف
|
|
اصولا من کار دیگری جز درس خواندن بلد نیستم؛ یعنی درواقع همان را هم بلد
نیستم (کارنامه نمرههای دانشگاهیام گواهی میدهد)؛ ولی وقتی بین
گزینههای آبرومند دیگری که میتوانم راجع به آنها فکر کنم قرار به انتخاب
باشد، آخرش به همین درس خواندن میرسم.
البته باز هم سوال اصلی باقی
میماند که چرا این وسط اقتصاد را انتخاب کردم آن هم بعد از پنج سال رزومه
درخشان در مهندسی. برای جواب به این سوال میتوانم چنین داستانی را ببافم:
شاید از حدود سال سوم دانشگاه بود که فهمیدم دیگر گول زدن و توجیه فلسفی
آوردن برای کاری که میکنم و درسی که میخوانم سخت شده است. بهخاطر همین،
مدتی حالت لاقیدی (بخوانید وارستگی!) را پیش گرفتم که البته وجود دوست
ناباب هم در این بین کماثر نبود. اینطور بود که به هر کتاب و سایت و
اخباری که در لحظه هوس میکردم اولویت بالاتری از درسهای دانشگاه میدادم
(البته بهجز شبهای امتحان!)، بعد از آن به این نتیجه رسیدم که بهتر
میشود اگر صورت خوشفرمتری به این بیخیالیها بدهم. برای همین از دم
دستترین گزینه استفاده کردم که علاقهام را به نزدیکترین رشته آکادمیک
پیدا کنم. متوجه شدم که جذابیت معادله و فرمولهای ریاضی از دوران دبیرستان
هنوز همراهم است. از طرفی برای خواندن کتابها و پیگیری بحثهای اجتماعی
وقت زیادی را میگذاشتم. همین شد که گزینه اقتصاد را بین علوم انسانی بیشتر
پسندیدم، هر چند ارضای میل به ادبیات و موسیقی و چیزهای دیگر را نمیشود
در این رشته دنبال کرد. اگر بخواهم کمی جدیتر راجع به این انتخاب صحبت کنم
میتوانم از علاقهام برای مدلسازی رفتارهای بهظاهر غیر خطی جوامع
انسانی حرف بزنم و اینکه بهنظرم عوامل اقتصادی مهمترین مواردي است که
میتواند برای تبیین این رفتارها کاربرد داشته باشد. خلاصه به این بهانه
بهمرور از فضا و درسهای مهندسی فاصله گرفتم، هرچند ارادتم را به بچههای
فنی همچنان حفظ کردم.
![]()
ماخذ:دنیای اقتصاد/تهیه شده در: وب نوشت پنگان
حتی میتوانیم در صورت نیاز به یک خروجی مطلوب، این خروجی را از طریق تغییر مقادیر متغیرها به دست آوریم ...»
تفکر
مهندسی را شاید بتوان در همین بند فوق خلاصه کرد. حال فرض کنید فردی که
اینگونه فکر میکند را تصمیمگیر اصلیِ یک سیستم اجتماعی- اقتصادی قرار
دهید. نتیجه کار، مشخص و البته فاجعه آمیز خواهد بود. درواقع این فرد،
حداقل با چهار فرض اساسی مخرب وارد این سیستم اجتماعی- اقتصادی خواهد شد:
1. روابط موجود میان متغیرهای این سیستم اجتماعی-اقتصادی، روابطی است که کاملا قابل تحصیل و شناسایی است؛
2. رفتار هر متغیر بهراحتی قابل کمّی شدن است؛
3. (در نتیجه دو مورد قبل) رفتار کل این سیستم اجتماعی- اقتصادی نیز قابل پیشبینی خواهد بود؛ و
4. (بدتر از تمام موارد قبلی)، این سیستم اجتماعی-اقتصادی کاملا تحت کنترل خواهد بود.
اکنون با در نظر گرفتن این فرضیات مخرب، به چند مثالِ دمِ دست زیر توجه کنید:
•
منوچهر متکی، وزیر امور خارجه وقت کشور، در سخنان پیش از خطبه نماز جمعه
اذعان میدارد که «هیچ تحلیلگری، وقوع انقلابهای مردمی در کشورهای عربی را
پیشبینی نمیکرد ».
• در حال حاضر، پرفروشترین کتاب بازاریابیِ جهان،
دارای چنین عنوانی است: «آغاز یک تحول: چگونه پدیدههای کوچک میتوانند به
پدیدههای بزرگ تبدیل شوند».
• در موفقترین نمونه مبارزه با فقر در
جهان، محمد یونس (متفکر بنگلادشی) توانسته است برخلاف جریان غالب در
کشورهای در حال توسعه (که عمده وامگیرندگانِ بانکهای این کشورها را مردان
و سرمایهداران تشکیل میدهند) بانک بزرگی تاسیس کند که عمده وامگیرندگان
آن زنان و تماما فقرا هستند.
• پس از جنگ جهانی دوم، سیاستگذاران
ایالات متحده میپنداشتند که تکنولوژی، صرفا کاربرد علمِ توسعهیافته در
دانشگاههاست. اکنون در سال 2013، تعداد پتنتهای ثبت شده توسط شرکت IBM،
بهتنهایی بیش از تمام پتنتهای ثبت شده توسط تمام دانشگاههای جهان است.
•
سالهاست که محققان در تلاشند تا به ایجاد بنگاههای بزرگ در کشورهای در
حال توسعه بپردازند. اما پس از مدتها آزمون و خطا، پاسخ مشکل خود را در
نواحیِ صنعتی ایتالیا، که متشکل از تعداد زیادی بنگاه کوچک و متوسط است
یافتند.
• کتاب ارباب حلقهها، اولین بار در سال 1954 و در انگلستان
منتشر شد. در آن سال، این کتاب فروش کاملا ناموفقی را تجربه کرد. در سال
1956، چاپِ بدون مجوز این کتاب در ایالات متحده، توجه مردم این کشور را به
کتاب جلب کرد و در نتیجه، کتاب ارباب حلقهها محبوبیت زیادی یافت. اما در
سال 1978، انیمیشنِ ساخته شده از این کتاب بهقدری فروش ناموفقی داشت که
کارگردان را از ادامه ساخت قسمتهای بعدی منصرف کرد. این شکست، تمام
استودیوهای فیلمسازی آمریکا را بر آن داشت تا از هرگونه برداشت سینمایی
دیگر از این کتاب اجتناب کنند. اما در در اوایل سال 2000، پیتر جکسون با
تلاش بیوقفه خود موفق شد تا یکی از کمپانیهای فیلمسازی را برای
سرمایهگذاری روی ساخت سهگانه ارباب حلقهها متقاعد کند و هر سه فیلم، به
موفقترین فیلمهای تاریخ سینمای آمریکا مبدل شدند. مثالهای بسیار ساده و
دمِ دستی فوق (و مثالهای بیشمار دیگر) تنها و تنها به یک نکته اشاره
میکنند: «سیستمهای اجتماعی- اقتصادی، پیچیدهتر از آن هستند که قابل
کمّی کردن، پیشبینیکردن و کنترل کردن باشند.» اما چرا اینگونه است؟ در
پاسخ باید گفت: «به دلیل اینکه این سیستمها از انسان تشکیل شدهاند ».
درواقع این سیستمها از چرخدنده و تسمه و شفت تشکیل نشدهاند که مثلا
قانون F=ma در مورد آنها صدق کند. به عبارت دیگر، انسان موجودی صرفا دارای
«عقل و منطق» نیست که رفتار او نیز همچون رفتار یک کامپیوتر قابل پیشبینی
باشد. بلکه انسان، دارای «قدرت تخیل» و «قدرت یادگیری» نیز هست که این دو
قدرت، میتوانند رفتار او را، کاملا ورای پیشبینیها شکل دهند. برای مثال،
تا چه حد میتوانید دریابید که پیکاسو یا میکلآنژ، چگونه اثر خود را خلق
میکنند و تا چه حد میتوانید آزمون و خطای بسیاری از بزرگان کسبوکار
(همچون استیو جابز، آلفرد اسلوان، جک ولش، میلتون هرشی و دیگران) را توجیه
کنید؟ حال تصور کنید که وقتی تعداد زیادی «انسان» (که همه آنها دارای قدرت
تخیل و یادگیری هستند) در کنار هم قرار گرفته و یک سیستم اجتماعی- اقتصادی
را شکل دهند، این سیستم تا چه حد میتواند پیچیدگی یابد و بدتر از آن تصور
کنید که تصمیمگیری در مورد این سیستم اجتماعی- اقتصادی را در اختیار یک
مهندس قرار دهید.
بهرغم این حقایق، جریان کاملا متفاوتی در کشورمان
ایران جریان دارد. برای مثال، هماکنون که این متن را میخوانید، برخی از
سیاستگذاران محترم (و مهندس) کشور، دخالت تفکر مهندسی (و ماشینیِ) خود در
سیستم اجتماعی- اقتصادیِ کشور را به حدی رساندهاند که در اسناد بالادستی
کشور، برای پیچیدهترین موضوعات انسانی، شاخصهایی کمّی تعیین شده است
(برای مثال به شاخص «میزان نفوذ فرهنگ و ارزشهای اسلامی در جامعه» در یکی
از مهمترین اسناد علمی کشور یا به شاخص «میزان روحیه جهادگری و مبارزه» در
پیشنویس یکی از مهمترین اسناد فرهنگی کشور توجه کنید). از طرف دیگر، وفور
برنامههای استراتژیک در تمام سطوح سیاستگذاری کشور (به عنوان برنامههایی
که از طریق پیشبینی و کمّی کردن همهچیز، گویی قصد کنترل همه چیز را
دارند) نیز گویای همین مطلب است.
در این گفتار مختصر، تنها چیزی که
میتوان به این دوستان مهندس گفت این است که: «یک سیستم انسانی، به هیچ وجه
یک سیستم ترمودینامیکی نیست. لطفا برای سیاستگذاری، از روشهای دیگری غیر
از فرموله کردن استفاده کنید.تهیه شده در: وب نوشت پنگان* كارشناس ارشد مديريت